«من شاغل شدم و ازدواج کردم. اوایل بیشتر به اخراجم فکر میکردم. زندگی من به هم ریخت، رابطهام با خانواده دچار تغییر شد. دلم میخواست به دانشگاه برگردم و ادامه تحصیل بدهم. احساس ضعف میکردم. احساس میکردم آیندهام را از من گرفتهاند. الآن همه چیز عوض شده، حتی اگر اجازه برگشت به دانشگاه بدهند شاید ادامه ندهم. فقط میخواهم به دانشگاه برگردم تا انتقام بگیرم. به همه آنهایی که باعث شدند زندگی من به هم بریزد و از آن چیزی که حق من بود محروم شوم نشان بدهم دوره آنها تمام شده است. نشان بدهم من بدون مدرک هم توانستم روی پای خودم بایستم، ولی آنها بدون محروم کردن دیگران از حقشان و اذیت و آزار ما نمیتوانند امرار معاش کنند.»
جملات بالا از احساسی برخاستهاند که به سختی در کلمات میگنجند. خانم “م” دانشجوی ستارهدار و محروم از تحصیل، وقتی عبارات فوق را بر زبان میآورد دستانش لرزش خفیفی دارد. بیشتر آنها چنین وضعیتی دارند.
دانشجویان اخراج شده از دانشگاه و دانشجویان ستارهدار و محروم از ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر همگی دچار ضربات روحی شدهاند و زندگی آنها از مسیر طبیعی خود خارج شده است. آنها برای آنکه ثابت کنند تواناییهای بالایی دارند − بعد از اخراج یا ستارهدار شدن − زحمات زیادی برای ساختن زندگی خود کشیدهاند. زحماتی که فارغ از موفقیتآمیز بودن یا نبودن آنها نشان میدهد، حکومت اسلامی ایران از افکار، دغدغهها و اراده آنان در هراس بوده و به همین جهت آنان را از حق تحصیل محروم ساخته است. گزارش زیر روایتی از زندگی تعدادی از این افراد است.
نباید یادمان برود از کجا شروع شد
یکی از دانشجویان ستارهدار شده مبداء صدور احکام محرومیت از تحصیل را قبل از دولت محمود احمدینژاد میداند و میگوید: «تعداد ستارهدارها در وزارت علوم دولت احمدینژاد قابل مقایسه با وزارت علوم دوران خاتمی نیست. نوع برخوردها هم فرق داشت، اما من که در دوران آقای خاتمی ستارهدار شدم چه باید بگویم؟ دروغ بگویم که در دوران احمدینژاد ستارهدار شدهام؟ این را بگویم خیلی بیشتر مرا تحویل میگیرند. میتوانم بروم و پناهنده بشوم یا اگر فضا باز شود، به عنوان قربانی مصاحبه کنم و معروف شوم، اما من در زمان آقای خاتمی ستارهدار شدم و جلوی ادامه تحصیل من گرفته شد.
دانشجوی محروم از تحصیل: «یک مسئله را نباید فراموش کرد. در کارنامه ما ستاره میزدند در دوران خاتمی. روی کارنامه بود. پنهان نمیکردند. فرق معین و توفیقی با زاهدی و کامران دانشجو این است که در دوران احمدینژاد دروغ میگویند. با خونسردی و بدون شرم و حیا مصاحبه میکنند که در ایران دانشجوی ستارهدار وجود ندارد.»
نباید یادمان برود از کجا شروع شد. انتخابات سال ۸۴ در میدان ولیعصر طرفداران آقای معین جمع شده بودند و به اصطلاح این روزها “اردوکشی خیابانی” بود. آن موقع اسمش “شور انتخاباتی” و “نشاط مردمسالاری دینی” بود، بعد شد “فتنه”. کاری نداریم، داشتم رد میشدم. هم ورودی من عکس معین را بالا گرفته بود. هدبند بسته بود. با یک حالت پرسشگری به او نگاه کردم. مطلقاً نگاه بد و توهینآمیز نکردم. سؤالی بود. چون قبلاً با هم بحث کرده بودیم فهمید به چه چیزی فکر میکنم. آن زمان به ذهن کسی نمیرسید ماجرای ستارهها این شکلی شود، ولی موضوع بحث این بود که نباید برای رفع مشکلات از راه حلهای سریع و بدون برنامهریزی استفاده شود. صحبت اصلی ما درباره نشریات بود. بحث از اینجا شروع شد که من گفتم راه حل مقابله با توقیف نشریات این نبود که تعداد مجوزها را زیاد کنند و باید ریشه مشکل به صورت دائمی و قانونی حل شود… خلاصه همینطور که نگاهش میکردم آمد طرف من، روی شانهام زد و گفت: “فلانی واقعگرا باش”. من واقعگرا نبودم چون به آقای معین رأی دادم. با اینکه میدانستم رأی نمیآورد… ستارهدار شدن دانشجوها از زمان دکتر معین باب شد. بیشتر آنها از طرف اطلاعات مستقر در سازمان سنجش بازجویی میشدند و با تعهد ثبت نام میکردند. در دوره احمدینژاد بیشتر کسانی که ستارهدار شدند محروم شدند و یک تعداد کم با بازجویی پس دادن و لو دادن اطلاعاتی که درباره بقیه دادند توانستند ادامه تحصیل بدهند… وقتی مسئول نشریات صنفی و اعضای انجمن علمی را ستارهدار کردند، من باور نمیکنم بعضی از دانشجویان سیاسی پر سر و صدا بدون زد و بند درسشان را ادامه داده باشند. دوستان ستارهدار به درستی به یک مورد اشاره میکنند، موردی از دوره کارشناسی که همچنان به عنوان دانشجوی ستارهدار مصاحبه میکند، اما مدرک کارشناسی و ارشد خود را گرفته، مصاحبه دوره دکترا قبول شده و به زودی مدرک دکترا میگیرد. این مسائل داغ دل ما را بیشتر میکند و جایی هم نمیتوانیم درباره آن حرف بزنیم. نمیدانم چرا باید بیاخلاقی را با سکوت جواب داد و اگر سکوت نکنیم متهم بیاخلاقی میشویم.»
این دانشجوی محروم از تحصیل اضافه میکند: «یک مسئله را نباید فراموش کرد. در کارنامه ما ستاره میزدند در دوران خاتمی. روی کارنامه بود. پنهان نمیکردند. فرق معین و توفیقی با زاهدی و کامران دانشجو این است که در دوران احمدینژاد دروغ میگویند. با خونسردی و بدون شرم و حیا مصاحبه میکنند که در ایران دانشجوی ستارهدار وجود ندارد. من این فرصت را دارم که کارنامهام را نشان بدهم و بگویم با وجود کیفیت درسی عالی، اجازه ندادند درس بخوانم؛ این هم ستارههایم. اما دانشجوهای ستارهدار در زمان احمدینژاد کارنامه ندارند. سه سال پیش برای یک نفر درج شده بود “مردود علمی”. شنیده بودم که این کار را میکنند. این یک مورد را خودم با چشم خودم دیدم. کسی که به اصلاح از بچه خرخوانهای دانشگاه بود. سیاسی به آن صورت نبود. یک نشریه دانشجویی خیلی لایت داشت. بایستی ثابت کند درسخوان بوده، و حالا قبول شده است. وحشتناک است.»
همین حالا هم که دارم حرف میزنم اذیت میشوم
یکی دیگر از دانشجویان ستارهدار، از تاثیر محرومیت از تحصیل روی زندگی خصوصی خود چنین میگوید: «فقط بحث ارشد (فوق لیسانس) نبود. مدرک کارشناسی مرا هم ندادند. خیلی اذیت کردند. پدرم چندبار با رئیس دانشگاه و مسئول نهاد رهبری صحبت کرد. خودم پشت سر هم میرفتم وزارت علوم. هیچ راهی نداشت جز اینکه به دیوان شکایت کنم. یک سال طول کشید تا مدرکم را دادند. یک نامه هم از طرف دیوان نیامد. نمیدانم بررسی کردند یا نه. یک سال اذیت کردند بعد مدرکم را دادند. روزهای خیلی بدی بود. خیلی بد. فکرش را هم نمیتوانید بکنید چه عذابی کشیدم. سختترین قسمت آن بیاعتمادی پدرم بود. چند ماه اول فکر میکرد درست میشود. شاید خسته شد یا در ملاقاتهایی که داشت حرفی به او زده بودند. به من شک کرد. بعد از یک مدت، شک تبدیل شد به بهانه گرفتن و متلک انداختن.
دانشجوی ستارهدار: «وقتی برای پیگیری پروندهام به دانشگاه رفت و آمد میکردم اعضای بسیج دانشگاه با پوزخند نگاهم میکردند. فکر میکردند پیروز شدهاند و همه چیز تمام شده است. دلم میخواهد وقتی بر میگردم به دانشگاه توی صورت تک تک آنها نگاه کنم و با صدای بلند بخندم تا بفهمند آنها باید از دانشگاه و ایران بروند نه ما.»
از سال دوم با یک خانمی آشنا شده بودم در دانشگاه و قرار بود ازدواج کنیم. حالت نیمه رسمی پیدا کرده بود قضیه. پدرش قول داده بود وقتی فوق لیسانس قبول شوم در شرکت یک از دوستان نزدیکش برایم کار پیدا کند. صحبت کرده بود که دو روز در هفته به خاطر درسم سر کار نروم. همهاش خراب شد. فوق پرید، رابطه ما به هم خورد، افسردگی کات شدن رابطه به افسردگی فوق لیسانس اضافه شد. حالم بد بود…»
او اضافه میکند: «همین حالا هم که دارم حرف میزنم اذیت میشوم. هرچه جلو میرفت، فقط اوضاع بدتر میشد. به خاطر اینکه امید داشتم به دانشگاه برگردم دنبال دفترچه سربازی نرفتم. اضافه خدمت برایم زدند. وقتی از سربازی برگشتم دیگر زندگی در خانه پدرم قابل تحمل نبود. کار پیدا کردم. حقوقش زیاد نبود. با سه نفر از دوستانم خانه گرفتیم. یک زندگی شلوغ. حوزه خصوصی نداشتیم. خانه ۴۵ متری بود. پدرم اصرار میکرد که برگردم خانه. هیچ وقت یادم نمیرود، وقتی صحبت مدرک دانشگاه میشد به من میگفت “بی مسئولیت” و “بی اراده”. میگفت اگر عرضه و عقل داشتم مدرکم را میگرفتم. اینقدر کار میکنم تا به پدرم ثابت کنم مشکل از طرف من نبوده است…»
حس ترحم
در کلمات دانشجوی دیگری که با او به صحبت مینشینم فشار ناشی از احساسی سنگین و مزمن شده به وضوح قابل دریافت است. این زن جوان نیز هیجانزده و تا حدودی خشمگین است.
او درباره تاثیر اخراج شدن از دانشگاه روی مسائل شغلی خود میگوید: «کاری که من دارم در این شرکت انجام میدهم در اصل کار دو نفر است. هم مترجم هستم و هم مسئول روابط عمومی. طوری برای رئیس شرکت کار کردهام که هزینه تبلیغاتش نصف شده است. کار ترجمه مربوط به مسئول خرید شرکت است، اما من انجام میدهم چون مسئول خرید زبانش خوب نیست. برای هر دو کاری که انجام میدهم ۷۵۰ هزار تومان حقوق میگیرم. وقتی از دانشگاه اخراج شدم این کار برایم رؤیا بود. مستقل شدم. در آن شرایط تحمل قواعد مردسالارانه و نگرانیهای خانوادگی را به هیچ عنوان نداشتم. حقوق اولم را که گرفتم انگار بلیت بخت آزمایی برنده شده بودم. زندگیام را سر و سامان دادم… اما با این حس ترحم نمیتوانم کنار بیایم. صاحب شرکت یکی از فعالان سیاسی است. آن زمان وقتی خبر اخراج مرا در سایتها خواند به من زنگ زد و سعی کرد مرا آرام کند. به من قول داد که کمکم کند. در آن مقطع کمک بزرگی به من کرد… حالا حس ترحم یک جورهایی تبدیل به سوءاستفاده شده است. به جای دو نفر کار میکنم و بر مبنای حقوق وزارت کار باید یک میلیون تومان حقوق بگیرم ولی ۷۵۰ هزار تومان میگیرم. احساس میکنم چون ستارهدار هستم به چشم جزامی و مجرم به من نگاه میکنند. احساس میکنم در تمام حرفها و حرکاتشان میخواهند به رویم بیاورند که به من لطف کردهاند. من لطف آنها را جبران کردم. در هزینه شرکت صرفهجویی کردم. مزدی که میگیرم به خاطر زحمتی است که میکشم. نباید فکر کنند به خاطر اینکه به یک دانشجوی ستارهدار کار دادهاند اجازه دارند ترحم نشان بدهند یا طلبکار باشند… کاری که با ما کردند جنایت است. ما را کشتند. غرور ما، اعتماد به نفس ما، جایگاه اجتماعی ما را داغان کردند. دوستان نزدیک ما بعضی وقتها یکجوری رفتار میکنند انکار لطف میکنند با ما رفت و آمد میکنند. انگار روی پیشانی ما نوشتهاند: خطر.»
اصلاح طلبها بر میگردند، برای ما فرقی ندارد
یک دانشجوی نخبه، محروم از تحصیل و دارای گرایش سیاسی چپ ترجیح میدهد درباره مواضع آقای توفیقی درباره رفع مشکل دانشجویان ستارهدار صحبت کند. او میگوید: «یک آپشن در سایت آقای توفیقی راهاندازی شده است که به ظاهر برای ارتباط مستقیم است. یعنی قرار است خود آقای توفیقی جواب بدهد. من از این طریق شرح کامل ستارهدار شدن خودم و مدارک معتبری را که داشتم ارائه کردم. دو روز بعد تعدادی از بچهها گفتند باید مدارک را به روابط عمومی وزارت علوم ارائه کرد به همین خاطر یک نسخه دیگر را دستی به روابط عمومی تحویل دادم. فعلاً که خبری نشده است. گفتند بررسی میکنند و بعد خبر میدهند. اگر بخواهم حقیقتش را به شما بگویم، خوب چندان امیدوار نیستم. احتمالش برای ما که اصلاح طلب نیستیم صفر است. شانس دانشجویان اصلاحطلب برای برگشت به دانشگاه بالا است. در مورد ما چون اصلاحطلبان با چپها مشکل دارند شانسی نداریم. اصلاحطلبان اول انقلاب دانشجویان مذهبی بودهاند که در انجمنها اسلامی با دانشجویان مارکسیست درگیر بودهاند. آقای معین که الآن اصلاحطلب هستند در جریان انقلاب فرهنگی در دانشگاه شیراز عامل حمله به دانشجویان مارکسیست بودهاند. میردامادی و جلاییپور و بقیه همگی در پاکسازی دانشگاه شرکت داشتهاند. خامنهای این اواخر یک سری توصیه به دانشجویان بسیجی کرده است که سومین مورد این است که مراقب گرایش مارکسیستی در دانشگاه باشید. میخواهم بگویم کل بدنه جمهوری اسلامی روی برخورد با ما اشتراک نظر دارد و اصلاحطلب و اصولگرا فرقی ندارد.»
صحبت کردن از روحیات و احوال درونی دانشجویانی که به دلیل فعالیتهای سیاسی یا صنفی خود از دانشگاه اخراج شدهاند دشوار است. آنچه با قاطعیت میتوان گفت این است که این افراد همگی زخم خورده هستند. آنها در انتظار فرصتی هستند که خودشان را به آنانی که آنها را مورد انکار قرار دادهاند، ثابت کنند.
از او دلیل این همه بدبینی نسبت به احتمال بازگشت به دانشگاه در دوره ریاست جمهوری حسن روحانی را پرسیدم و پاسخ شنیدم: «حکومت با احمدینژاد در راه برپایی یک نظام فاشیستی از نوع کلاسیک حرکت میکرد. همانطوری که آقای صالحی گفته است فکرش را نمیکردند بانک مرکزی تحریم شود و اینقدر شرایط برایشان سخت شود. شور حسینی کورشان کرده بود و تحلیل درستی از شرایط نداشتند… بازگشت اصلاحطلبی سوپاپ اطمینان شرایط سخت حکومت است، آلترناتیو آن نیست. جمهوری اسلامی از هر نوع آلترناتیوی وحشت دارد و اجازه کوچکترین حضوری به ما و عقیده ما را نمیدهند. من خبر دارم فعالان دانشجویی سابق که در ستادها فعالیت میکردند با قول برگشتن به دانشگاه و حل مسئله محرومیت از تحصیل جذب ستادها شدند. یعنی از قبل سهم آنها این بوده است که به دانشگاه برگردند. فکر میکنم حیطه بررسی و ترتیب اثر محدود به اصلاحطلبان و ستادیهای آقای روحانی است. ما همچنان شهروند درجه دو باقی خواهیم ماند.»
خوشحالم که نرفتم
دانشجوی ستارهدار دیگری که با او به گفتوگو مینشینم درباره خروج افرادی چون خود از کشور صحبت میکند: «بیشتر کسانی که ستارهدار میشدند سریع اٌپلای میکردند و برای ادامه تحصیل به خارج میرفتند. به من هم پیشنهاد شد. یک دانشگاه در مجارستان و یک دانشگاه در آمریکا. آن موقع وضع مالی خیلی بدی داشتم و اینجور کارها اولش یک پولی میخواهد. خوشحالم که نرفتم. با یکی از دوستانم که البته او فوق لیسانس را هم خواند یک کارگاه کوچک زدیم و الآن جا افتادهایم. یک همسر خوب دارم که اگر از ایران رفته بودم از داشتن او محروم میشدم. اگر اجازه بدهند ادامه تحصیل بدهم به دانشگاه برمیگردم و به فعالیت دانشجویی ادامه میدهم. سعی میکنم تا جایی که انرژی داشته باشم کمک کنم تا خاطرات بد هشت سال قبل فراموش شود. میروم وسط دانشگاه و داد میکشم: “عوضیها من هنوز ایرانم و سنگر را خالی نکردهام.” از تمام فشاری که داخل سینهام جمع شده خودم را خالی میکنم. وقتی مدرکم را گرفتم یک کپی از آن را میفرستم به آدرس کیهان و احمدینژاد و با ماژیک قرمز بالایش سه تا ستاره میکشم.»
این دانشجوی ستارهدار صحبتهای خودش را اینگونه ادامه میدهد: «وقتی برای پیگیری پروندهام به دانشگاه رفت و آمد میکردم اعضای بسیج دانشگاه با پوزخند نگاهم میکردند. فکر میکردند پیروز شدهاند و همه چیز تمام شده است. دلم میخواهد وقتی بر میگردم به دانشگاه توی صورت تک تک آنها نگاه کنم و با صدای بلند بخندم تا بفهمند آنها باید از دانشگاه و ایران بروند نه ما.»
صحبت کردن از روحیات و احوال درونی دانشجویانی که به دلیل فعالیتهای سیاسی یا صنفی خود از دانشگاه اخراج شدهاند دشوار است. آنچه با قاطعیت میتوان گفت این است که این افراد همگی زخم خورده هستند. آنها در انتظار فرصتی هستند که خودشان را به آنانی که آنها را مورد انکار قرار دادهاند، ثابت کنند. تعدادی از این افراد سالهاست که به دانشگاه ممنوع الورود شدهاند و در حسرت این به سر میبرند که یکبار دیگر پای خود را درون دانشگاه بگذارند و خاطرات گذشتهای نه چندان دور را زنده کنند. باید دید وزارت علوم دولت حسن روحانی تا چه میزان و در برابر کدام طیف از دانشجویان ستاردهدار و اخراجی به تعهدات خود مبنی بر رسیدگی به وضعیت اینگونه دانشجویان پایبند خواهند ماند. این نیز بسی مهم است که دانشجویان اخراجی و محروم از تحصیل دست به چه اقداماتی برای بازگشت به دانشگاه خواهند زد.
منبع تصویر: کمپین بینالمللی حقوق بشر در ایران
من از دانشجویان اخراجی بعدازانقلاب فرهنگی هستم که درجاتی بدتراز “ستاره دار” شدن بود. داستان امثال من به مراتب بدتراز داستانهای این جوانان است ( صدالبته که ظلم کمش هم زیاداست ! ) . اگر هریک از ما هم داستان خودرابنویسیم مثنوی هفتادمن کاغذ میشود. تازه درزمان ما بدلیل جنگ اجازه خروج از کشورهم به کسی نمی دادند ( پاسپورت نمیدادند ). من به عنوان دانشجوی فنی رتبه 3 رقمی در شرکتی به منشیگری مشغول شدم . ازساعت 8 صبح تا 6 بعدازظهر ماهیانه 2000 تومان درسال 1361 دریات میکردم . هیچ حا هم نمی گفتم که دانشجوی اخراجی هستم. …..بچه ها خیلی غصه نخورند. بدترازااین روزها هم بوده…بهرحال خیلی تلاش کردیم و به هردست وپازدنی گلیم خودرا از آب بیرون کشیدیم.
میترا / 10 September 2013
به غیراز دانشجوهای ستاره دار هستند بسیاری که بی دلیل در گزینشهای ایدیولوژی مخصوصا در دوره های تحصلات تکمیلی رد می شوند و برای همیشه حسرت ادامه تحصیل بردلشان می ماند. مثل من که بعد از این اتفاق دوسال بیمار افسردگی داشتم و قرص می خوردم و هنوز هم بسیار ناامید هستم. دیگر هرگز نمی توانم به آرزوهایم برسم. مرگ بر جمهوری اسلامی
دانشجوی محروم از تحصیل / 10 September 2013
تمام مردم ایران دچار ضربات روحی شدهاند و زندگی آنها از مسیر طبیعی خود خارج شده است.
فقط ۶ میلیون از گشور فرار کرده اند و کمپ پناهجویان را بزندان حکومت اسلامی تحجر و قرون وسطی ترجیح میدهند.
ali / 11 September 2013
اگر درها را هم بازکنند بر نمی گردم به دانشگاهی که از اساتید و دانشجویانش گرفته تا کادر اداری اش یک مشت ادم ترسخورده و نان به نرخ روزخور بودند . هولناکترین اشتباه من در سراسر زندگیم , تحصیل کردنم در دانشگاه بود. ستاره دار شدم و رانده و مانده از خانواده و دوست و آشنا… بین زندان دوباره یا آوارگی دومی را انتخاب کردم. راهی به دانشگاه های فرنگ پیدا نکردم. چون شرایط مالیش را نداشتم و کسی نبود که ساپورتم کند. کارتن خواب شدم در کوچه پس کوچه های استانبول و انکارا… بعدش کارگری.. بعد یک سال و نیم پرتم کردند به دور ترین ساحل دنیا. دوباره کارگری. حالا هم کارگرم که افتخاری است برای من. از مسئول توالتهای بار و کلابهای شبانه شروع کردم و فصابی و صافکار ماشین و کارگر کارخانه ی صنعتی و حالا هم که برقکار و نقاش ساختمانم. البته دستیارم نه صاحب فن. ولی این نان پر زحمت با این جسم رنجور و خسته شرف دارد به پیشگاه حضرات نامه نوشتن و استقاصه کردن. که کجا بودند در این 8 سال… در این چهارسال گرسنگی و اوارگی و بدبختی من و ما کجا بودند… مهم نیست. برایشان وجود نداشتیم و به حسابمان نمی اوردند ما شهروندان درجه ی دو را… خودی نبودیم رفیق.. همان به که نیستم و نیستیم.
افشین / 11 September 2013
تصور میکنم در این میان خاص ترین اتفاقات برای من رخ داد.کسی که با تمام توانایی و استعدادش (ببخشید که فروتنیه بیهوده ندارم!)، خیلی زودتر از همه ،همه چی را دریافت و حتی وارد( دانشگاه های) اینجا نشد(چه واژه ای -دانشگاه- تضادی مضحک را با خود حمل می کند،فکر میکنم بیشتر معنای ضد آنچه را که نشان میدهد با خود دارد!) ، رویای سر در دانشگاه تهران خیلی زودتر از آنچه که تصور کنید برایم لوث و هویتش آشکار شد،چه رسد به بازی های کودکانه ای چون ستاره دار شدن و … .مگر اینجا اصلا علم و تخصصی وجود دارد؟ مگر اینجا پرسشگری و ذهن پرسا و علمی معنا دارد؟مگر اینجا میشود فعالیتی -در هر زمینه ای – کرد؟آنهاکه خیال میکنند فعالیت دارند،دلخوش اند که( دکترها )و (مهندسان) این مملکت شده اند،یا در هر به اصطلاح عرصه ی دیگری خود را سرگرم کرده اند،از خود خندشان نمیگیرد؟ طبیعتا نمیگیرد،چراکه در غیر این صورت این راهها را نمی پیمودند. در کجای تاریخ این مرز پر گوهر! یکبار تفکر به معنای تفکر اتفاق افتاده؟(نخبگانی) که نام (نخبه )را دارند آیا بیشتر از همان حفظ کنندگان و درس پس دهنده هایی که بودند، هستند؟ آیا همه از یک سیستم واحدی که جز سرگرمی و نان خوردن چیزی برایشا ن ندارد فراتر رفته اند؟ با یکسری ترجمه های اشتباه و ناقص و التقاطی و تاریخ گذشته(در هر علم و دانشی)، که در آخر همان هم فهمیده نمی شود، می توان ذهنی (توانا) پرورش داد؟حال بگذریم که همان موجود مفلوک که میشود بخشی از این سیستم ناقص الخلقه ،از چه سیر تاریخی و روانی و اجتماعی پدید آمده که خود آگاهی ندارد.
پ.ی / 12 September 2013