ملاک واحدی آمریکایی را نمیسازد. ویژگیهای گوناگونی در ساختن آمریکایی دخیلند. از طبیعت میتوان آغاز کرد. محیط جغرافیایی که آمریکا در آن قرار گرفته دارای طبیعت سرشار از نعمتی است که در ساختن آمریکایی نقش موثری ایفا کرده و میکند.
هانا آرنت میگفت، در همهی انقلابها – خصوصاً انقلاب فرانسه – فقر و فلاکت نقش موثری ایفا میکرد. حل این “مسئلهی اجتماعی” همهی انقلابها را به دیکتاتوری کشاند (هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزت الله فولادوند، صص ۱۵۹- ۸۲). اما آمریکا با این مشکل دست به گریبان نبود. وفور نعمت آنان را درگیر حل مسئلهی فقر و فلاکت نساخت، که پیامدهای خاص خود را داشت. بدین ترتیب، تأسیس آزادی به مسئلهی آنان تبدیل شد.
آنها به دنبال ساختن ساختاری رفتند که “بنیاد نخست”اش، “آزادی” بود. مسئلهی اساسی این بود: چه قانون اساسی ای باید برساخت که متضمن بیشترین آزادیها برای شهروندان و کمترین دخالت گری دولت باشد؟ همهی لیبرالها و لیبرالیسم ها، به شدت به قدرت دولت بدبین هستند:
اولاً: با تمایز حق از خیر، پای دولت را به کلی از قلمرو خیر/خوب/سعادت خارج میسازند. هر دولتی که چشم انداز خاصی از زندگی خوب را به شهروندان تحمیل کند، دولت ستمگر و سرکوبگر است.
ثانیاً: دولت برای رعایت حقوق شهروندان، باید تفکیک حوزهی عمومی از حوزهی خصوصی را به رسمیت شاخته و پای خود را از حوزه خصوصی بیرون کشد.
ثالثاً: دولت تا حد امکان باید کوچک شود (نظریهی “پاسبان شب”). برخی از لیبرالها تا آنجا پیش رفتهاند که نبود دولت را بر بود دولت ترجیح میدهند. رابرت نوزیک در مقدمه و ص ۴ کتاب آنارشی، دولت و اوتوپیا در این خصوص نوشته است:
“افراد صاحب حق اند، و چیزهایی هست که هیچ کس یا هیچ گروهی نمیتواند نسبت به آنها انجام دهد (چون حقوق آنان را نقض میکند). این حقوق چنان نیرومند و چنان گسرده دامن هستند که این سئوال را پیش میآورند که با این حساب دولت و کارگزارانش چه کارهایی باید بکنند و اصلاً آیا کاری میماند که بکنند؟ حقوق فردی چه جایی برای دولت باقی میگذارد؟…مسئلهی اصلی در فلسفهی سیاسی، که مقدم بر مسئلهی چگونه سازمان دادن به دولت است، این مسئله است که آیا اصلاً دولت باید باشد یا نه؟ “.
رابعاً: نظام تفکیک قوا به تنهایی برای محدود کردن قدرت کافی نیست. یک جامعهی مدنی گسترده و فعال، آزادی بیان و نقد بی امان، شرط لازم تأسیس چنان نظامی است.
بدین ترتیب، آزادی و نقادی نه تنها در این نظام دموکراتیک وجود دارد، بلکه میتوان خطر کرد و مدعی شد که هویت آمریکایی بودن را تشکیل میدهند. اگر آزادی و نقد وجود نداشت، بهترین دانشگاههای جهان در این کشور پدید نمیآمد. اگر آزادی و نقادی وجود نداشت، آمریکا مقام اول تولید علم در جهان را به دست نمیآورد. اگر آزادی بیان و نقادی وجود نداشت، هویت آمریکایی، هویتی چهل تکه/ موزائیکی/سالادی نبود. جامعهی آمریکا سالادی است با هزاران منبع ترکیب کننده.
آنان مهاجرانی بودند که سرزمین بهشت را فتح کردند. به همین دلیل مهاجر پذیر بوده و راه کلیهی مناصب سیاسی- به جز رئیس جمهور که باید زادهی آمریکا باشد- به روی مهاجران گشوده است. بسیاری از مقامات سیاسی و قضایی و نظامی و امنیتی آمریکا مهاجران غیر آمریکا بوده و هستند. فرید زکریا – هندی الاصل- میتواند سیطرهی لابیها بر کنگره را به شدت به نقد گرفته و از عصر پسا آمریکایی سخن بگوید و همچنان برنامهی ویژهی خود را در CNN داشته باشد.
اما آزادی و نقد بی امان، گوهر این جامعه است. نقد ریشه ای، همهی قلمروها را در بر میگیرد. به چند نمونهی زیر بنگرید:
یکم- فتح بهشت از طریق نسل کشی: درست به نقطهی آغاز فتح بهشت باز میگردند. هاوارد زین فصل اول کتاب تاریخ آمریکا از ۱۴۹۲ تا ۲۰۰۱ را به این امر اختصاص داده است. او نشان میدهد که بومیان شریف و میانه رو بودند، ولی مهاجمان “کاشف” از طریق نسل کشی آنان را نابود ساختند. “از ۱۴۹۴ تا ۱۵۰۸ بیش از سه میلیون نفر بر اثر جنگ، به بردگی فروخته شدن و کار در معادن طلا نابود شدهاند (ص ۱۵). به نقل از الیوت موریسون- محقق دانشگاه هاروارد- میآورد که “خط مشی بی رحمانهای که کلمب آغازگر آن بود و جانشینانش هم آن را ادامه دادند، به قتل عام و نسل کشی کامل بومیان منجر شد” (ص ۱۶). او به شدت به قهرمان سازی از کلمب تاخته و بر “درنده خویی و نسل کشی” او تأکید میورزد. مینویسد که:”جمعیت سرخ پوستان شمال مکزیک در زمان ورود کلمب در حدود ۱۰ میلیون نفر بود که نهایتاً به یک میلیون نفر کاهش یافت” (ص ۲۷). این کتاب و صدها کتاب و تحقیق دیگر در این زمینه، در آمریکا انتشار یافتهاند. در آمریکا دومین دوشنبهی ماه اکتبر به مناسبت ورود کریستف کلمپ به آمریکا تحت عنوان “روز کلمبوس” تعطیل رسمی است. در چندین شهر ایالت کالیفرنیا- از جمله برکلی- در اعتراض، این روز را روز مردم بومی- خصوصاً سرخ پوستان- مینامند که نسل کشی شدند.
دوم- داستان غم انگیز برده داری: دربارهی تاریخ غم انگیز برده داری آمریکا هزاران کتاب، مقاله، فیلم- به عنوان نمونه: کلبهی عمو تام- و…نوشته و ساخته شده است. شمار بردهها از ۵۰۰ هزار تن در ۱۷۹۰ به ۴ میلیون تن در سال ۱۸۶۰ افزایش یافت. دهها کتاب- از جمله قیام بردگان ساتمپتون در ۱۸۳۱، بردگی سیاهان آمریکا، موهبت مردم سیاه پوست، فرهنگ سیاهان و خودآگاهی سیاهان و…- دربارهی قیامهای بردگان نوشته شده است.
فردریک داگلاس در جشن روز استقلال امریکا در ۴ ژوئیهی ۱۸۵۲ گفت:
“همشهریان: با عرض معذرت اجازه دهید بپرسم که چرا از من خواسته اید که امروز در اینجا سخن بگویم؟ من یا کسانی که من نماینده شان هستم[سیاه پوستان] چه ارتباطی با روز استقلال ملی شما داریم؟ آیا آن اصول اساسی دربارهی آزادی سیاسی و عدالت طبیعی که در بیانیهی استقلال ایالات متحده ترسیم شده شامل ما هم میشود؟ و بنابراین آیا مرا فراخوانده اید تا هدایای حقیرمان را برای پیشکش به این قربانگاه ملی بیاوریم و به مزایای آن اعتراف کنم و قدرشناسی خاضعانهی خودمان را برای برکاتی که از استقلال شما به ما رسیده، بیان کنم؟…
جشن چهارم ژوئیهی شما برای یک بردهی آمریکایی چه معنایی دارد؟ در پاسخ میگویم، روزی است که بیشتر از هر روز دیگری در سال آن بی عدالتی و ظلم و قساوت فاحشی را آشکار میسازد که او قربانی دائمی آن شده است. این جشن و پایکوبی شما برای او یک تظاهر دروغین است؛ آن آزادی ای که لافش را میزنید برای او امتیازی شوم و شیطانی است؛ فریادهای آزادی و مساوات شما پوچ و مضحک است؛ دعاها و سرودهایتان، موعظهها و شکرگزاری هایتان و همهی آیینها و مراسم دینی تان برای او صرفاً لاف و گزاف، دروغ و فریب، بی دینی، سالوسی و ریاکاری است و نقابی است برای پوشاندن جنایاتی که حتی برای ملتی از وحشیان هم شرم آور است. هیچ ملتی بر روی زمین دستانش به اعمالی جنایت بارتر، تکان دهنده تر و خونین تر از مردم همین ایالات متحد در همین لحظه آلوده نیست.
به هر جا که میخواهید بروید، هر جا را که میخواهید جستجو کنید، همهی کشورهای پادشاهی و مستبد دنیای قدیم[اروپا و آسیا] را طی کنید، سراسر آمریکای جنوبی بگردید، هرگونه ظلم و ستمی را پیدا کنید و دست آخر همهی آنچه یافته اید را در کنار اعمال هر روزهی این ملت قرار دهید و مقایسه کنید؛ آنگاه شما هم زبان با من میگوئید که در طغیان وحشیگری فاحش و ریاکاری و دروغ بی شرمانهی آمریکا بی رقیب است” (صص ۲۴۴- ۲۴۳).
این نوع نقدها و مبارزات پر هزینه نتیجه داد و در آوریل ۱۸۶۴ مجلس سنا متمم سیزدهم قانون اساسی را تصویب و پایان بردگی را اعلام کرد و سپس در ژانویه ۱۸۶۵ کنگره هم آن را به تصویب رساند. اما نقادی و مبارزه برای حقوق سیاه پوستان ادامه یافت تا در دههی ۱۹۶۰ به جنبش حقوق مدنی منتهی شد و سیاه پوستان بخش مهمی از حقوق خود را به دست آوردند.
با این همه، جامعه هنوز تبعیض آمیز است و به همین دلیل اوباما نسبت به حکم ناعادلانهی دادگاه در تبرئه سفید پوستی که نوجوان سیاه پوست ۱۷ سالهای را به قتل رسانده اعتراض کرده و خواهان پایان تبعیض نژادی در آمریکا شد. اوباما گفت:”مردان سیاهپوست کمی در آمریکا هستند که تجربه نکرده باشند وقتی از خیابان رد میشوند، صدای کلیک قفل در خودروها بلند میشود. یا وقتی سوار آسانسور میشوند، اگر زنی در آسانسور باشد، کیف دستی خود را محکم میچسبد و نفسش را حبس میکند تا وقتی که بتواند از آن آسانسور فرار کند”. همچنین به همین مناسبت در ۲۹/۴/۹۲ در یکصد شهر آمریکا تظاهرات اعتراضی برگزار شد. مردم- سفید و سیاه- به حکم نژادپرستانهی دادگاه اعتراض میکنند. نقد حکم دادگاه نه فقط در حرف، که در عمل اعتراضی سراسری صورت میپذیرد. جامعهای که بدترین نوع برده داری تاریخ را در قرن نوزدهم به نمایش گذارد، راه بلندی را تا اینجا طی کرده است.
کرنل وست- استاد سابق هاروارد و کنونی پرینستون- در گفت و گوی با Democracy Now به نقد سیاستهای اوباما پرداخت و نسبت به آنچه که او واکنش دورویانه اوباما نسبت به کشتن تری وان مارتین و تبرئه جرج زیمرمن خواند، ابراز انزجار کرد. وست اوباما را یک جرج زیمرمن جهانی نامیده و به مقایسه کشتن کودکان بی گناه توسط هواپیماهای بدون سرنشین با کشتن مارتین به دست زیمرمن مقایسه کرد و گفت:
“ما میدانیم هر کسی که دست به عقلانی کردن کشتن انسانهای بی گناه بزند یک مجرم است. جرج زیمرمن یک مجرم است. اما رئیس جمهور اوباما یک زیمرمن جهانی است چرا که او سعی در عقلانی کردن کشتن کودکان بی گناه (۲۲۱ تن تاکنون) به نام دفاع شخصی در پاکستان، سومالی و یمن دارد. بنابراین وقتی که او صحبت از کشتن یک انسان بی گناه میکند، شما میگوئید، خوب یک دقیقه صبر کن، تو از چه نوع اقتدار اخلاقی سخن میگویی؟ “.
وست با اشاره به مدعای اوباما که گفت من در ۳۵ سال قبل میتوانستم یک تری وان مارتین باشم، به بحث درباره فرایند مجرم کردن سیاه پوستان کم درآمد از طریق طبقه بندی نژادی و بازرسی دائمی آنان پرداخت و گفت که تبعیض نژادی در بطن سیاستهای پلیس آمریکا- مانند بازرسی ها- وجود دارد.
وست گوشزد کرد که پروسه مجرم کردن سیاه پوستان بازتولید مجدد فرایند کاکاسیاه کردن طبقه حرفهای سیاه پوستان است. پرسش این است که آیا این نوع تعیین هویت، این واقعیت را پنهان نمیسازد که یک دستگاه قضایی وجود دارد که دو نسل از رنگین پوستان بسیار ارزشمند را نابود کرده است؟ اوباما پنج سال است که رئیس جمهور بوده و تاکنون یک کلمه دربارهی “قوانين کار تبعيض آميز” جدید سخن نگفته است. وست افزود:
“شما یک سری رهبران سیاه در مزرعه اوباما دارید که حتی یک کلمه مجرمانه درباره ارباب[اوباما] در خانه بزرگ بر زبان نمیآورند. آنها تنها به رام کردن افرادی که در مزرعه کار میکنند دست میزنند تا مبادا آنها به انتقاد از ارباب در خانه بزرگ اقدام کنند”.
وست پیش از این هم اوباما را به دلیل استفاده از حملات هواپیماهای بدون سرنشین در جنگ جهانی علیه تروریسم، یک “جنایتکار جنگی” نامیده بود. در نوامبر ۲۰۱۲ اوباما را “راکفلر جمهوری خواه با صورت سیاه” نامیده بود. در آوریل ۲۰۱۱ اوباما را “طلسم سیاه اولیگارشهای وال استریت و عروسک خیمه شب بازی شرکتهای طبقه مرفه” به شمار آورد. در سال ۲۰۰۹ نیز گفت که بسیار سخت است که رئیس جمهور جنگ با یک جایزه نوبل صلح در دست باشی.
این یک رهبر سیاه پوست است که در سال ۲۰۰۸ در کمپین اوباما فعالیت کرده است و این چنین او را به باد انتقاد میگیرد. تبعیض نژادی همچنان وجود دارد، اما نقد رادیکال آن هم وجود دارد.
سوم- مککارتیسم: جریان شکار مخالفان توسط سناتور مککارتی تحت عنوان مبارزهی با کمونیستها نیز فاجعه بار بود.زندانی شدن عده ای، از دست دادن شغل توسط هزاران تن، و خودکشی عدهای از آنان به علت افسردگی شدید و بیکاری، برخی از پیامدهای مککارتیسم بود. اما نقد بی امان آن رویکرد به شکست فضاحت بار مککارتیسم منتهی شد. از جمله به نقد آرتور میلر و این کتاب بنگرید. مک کارتی شکست خورد و نتوانست خود را به هویت آمریکایی مبدل سازد.
چهارم- جنگ ویتنام: طی دوران ۷۲- ۱۹۶۴ دولت آمریکا با اعزام ۵۰۰ هزار نیرو و بمباران دائمی جنگی تمام عیار علیه ویتنامیها به راه انداخت. ۷ میلیون تن بمب روی ویتنام ریخته شد. حدود ۵۹ هزار سرباز آمریکایی در این جنگ کشته و صدها هزار آمریکایی نیز زخمی شدند. جنبش حقوق مدنی به جنبش ضد جنگ انجامید. نقد زبانی به نقد عملی و نافرمانی مدنی کشیده شد. محمد علی کلی محرومیت را پذیرفته و در این جنگ به قول او “سفیدپوستان” شرکت نکرد. تا ۱۹۶۸، ۳۳۰۵ نفر به دلیل خودداری از اعزام به جنگ توسط دادگاهها محکوم گردیدند. نقد و نافرمانی مدنی دولت آمریکا را عقب راند. بعدها نیکسون در خاطراتش نوشت که جنبش ضد جنگ او را وادار به عقب نشینی کرد. آزادی و نقد که باشد، مردم توانایی خود را به نمایش خواهند گذارد.
مطابق قوانین آمریکا، سازمان CIA حق ندارد در داخل این کشور فعالیتی انجام دهد. اما بعدها روشن شد که در طول جنگ ویتنام CIA برای شناسایی فعالان جنبش ضد جنگ جاسوسی میکرده است. ضمن آن که – بر خلاف قوانین آمریکا- رهبران کشورهای مخالف آمریکا را ترور میکرده است. اطلاع رسانی، آزادی و نقد موجب شد تا در سال ۱۹۷۵ کمیسیونی به ریاست سناتور دمکرات فرانک چرچ- که به کمیته چرچ معروف شد- تشکیل شود و تغییرات بسیاری در CIA ایجاد کرد.
پنجم- جنگ عراق: تیم بوش/چینی/رامسفلد با دروغ و نیرنگ مردم را فریب دادند که صدام حسین دارای سلاحهای کشتارجمعی و رابطهی با القاعده است. اما حملهی به عراق چند تریلیون هزینهی مالی، چند هزار کشته و دهها هزار زخمی برای آمریکا به ارمغان آورد. در اینجا هم نقد و آزادی- و شکست در عراق- کار خود را کرد و اوباما سوار بر موج ضد جنگ، و یکی کردن مک کین و بوش، بر رقیب خود پیروز شد.
ششم- زندان ها: آزادی این امکان را فراهم آورده است تا دربارهی وضعیت زندانهای آمریکا صدها تحقیق صورت گرفته و به جامعه اطلاع رسانی شود (رجوع شود به مقالهی “حقوق بشر جهانروا و سکوت افکار عمومی” دربارهی اعتصاب غذای ۳۰ هزار زندانی در آمریکا). تمامی اطلاعات توسط رسانههای مهم این کشور در اختیار مردم گذارده میشود. حقیقت که روشن میشود، امکان نقد و اعتراض فراهم میگردد.
در زندانهای تمامی کشورهای جهان، مواد مخدر و تجاوز- کم و زیاد- امری رایج است. برعکس نظامهای دیکتاتوری چون جمهوری اسلامی که آمارها مخفی نگاه داشته میشود، در آمریکا حداقل بخشی از حقیقت بازگو میشود. به گزارش دیده بان حقوق بشر در سال ۲۰۱۰، ۱۴۰ هزار زندانی در زندانهای آمریکا مورد تجاوز قرار گرفتهاند.
مطابق برآورد انجمن بین المللی بازداشت عادلانه، احتمال تجاوز به مردان جوان پنج برابر بیشتر از بقیه زندانی هاست. مطابق همین گزارش، احتمال ابتلای زندانیهای مورد تجاوز قرار گرفته به بیماریهای کشنده- مانند ایدز- ۱۰ بر بیشتر از بقیه زندانی هاست.
مطابق یکی از گزارشهای وزارت دادگستری آمریکا:”در سال ۱۲- ۲۰۱۱، ۴ درصد زندانیها در زندانهای فدرال و ایالتی، و ۳ در صد زندانی ها- در بقیهی زندان ها، مثل زندانهایی که توسط بخش خصوصی اداره میشوند- گزارش کردهاند که در ۱۲ ماه اول زندانی شدن آنها یا توسط زندانیهای دیگر و یا توسط کارمندان زندان مورد حمله جنسی قرار گرفتهاند.
مدافعان حقوق بشر آمارهای وزارت دادگستری را بسیار پائین تر از واقعیت به شمار میآورند. مطابق گزارشی متعلق به سال ۲۰۰۴، نرخ تجاوز در زندانها چیزی میان ۱ و ۳۷ تا ۲ و ۴۶ درصد است. براساس یک نظرسنجی از ۱۷۸۸ زندانی- در یک زندان در ناحیهی میانهی غربی آمریکا در سال ۲۰۰۰- که توسط مجلهی زندان گزارش شده، ۲۱ درصد زندانیها ادعا کردهاند که با فشار مجبور به اعمال جنسی شدهاند و ۷ درصد ادعا کردهاند که در زندان مورد تجاوز قرار گرفتهاند.
در گزارش دیگری از وزارت دادگستری در سال ۲۰۰۶ آمده است که در آن سال ۲۲ و نیم درصد اتهام تجاوز جنسی توسط یک زندانی بر روی زندانی دیگر مطرح شده که از این میان، حدود ۱۲ درصد آنها به اثبات رسیده است.
مطابق گزارش دفتر عدالت در سال ۲۰۱۲، ۱۰ درصد تمامی زندانیان مورد تجاوز و یا حملهی جنسی قرار گرفتهاند. با توجه به وجود ۳ میلیون زندانی، سالانه حدود ۳۰۰ هزار نفر در زندانها مورد تجاوز قرار میگیرند.
به گزارش تلویزیون ای بی سی، هر سال دست کم ۲۰۰ هزار تن در زندانها مورد تجاوز قرار میگیرند، اما مقامات زندان بیشتر این موارد را نادیده میگیرند.
بیش از ۵۰ درصد زندانیان به اتهام مواد مخدر زندانی شدهاند. دست کم تا اوایل دههی ۱۹۹۰ مصرف موارد مخدر در زندانها بسیار زیاد بوده است. با همهی اقداماتی که جهت کاهش مصرف مواد مخدر در زندانها صورت گرفته، اما مطالعات نشان میدهد که میزان آن همچنان بالا است. طی دوران ۲۰۰۸- ۲۰۰۶، فقط ۴۴ زندانی در ایالت کالیفرنیا در اثر مصرف موارد مخدر مردهاند. حداقل سالی یک هزار مورد مواد مخدر در زندانهای کالیفرنیا کشف و ضبط میشود.
مطالعهی دیگری متعلق به دوران ۲۰۰۴- ۱۹۹۹ نشان میدهد که مصرف مواد مخدر در میان زنان جوامع پیشرفتهی غربی بسیار بالا است. به جدول این لینک بنگرید.
تحقیق علمی دیگری در سال ۲۰۱۰ نشان دهندهی مصرف بسیار بالای مواد مخدر در زندانهای اروپا و آمریکا است. این عمل موجب شیوع انواع بیماریها (ایدز و هپاتیت سی) در بین زندانیها و مرگ آنان شده است.
همان گونه که دیده شد، دولت و نهادهای مدنی از طریق تحقیق و اطلاع رسانی، راه نقد و اصلاح را میگشایند. برخلاف جمهوری اسلامی که حقیقت تجاوز و مواد مخدر در زندانها انکار میشود.
هفتم- تجاوز در ارتش: تجاوز در ارتش آمریکا موضوعی است که نه تنها رسانهها و نهادهای مدنی بدان میپردازند، بلکه ارتش نیز در این زمینه اطلاع رسانی میکند. مطابق برآورد وزارت دفاع آمریکا، سالانه ۱۹ هزار حملهی جنسی و تجاوز در نیروهای مسلح اتفاق میافتد، اما کمتر از ۱۰ درصد آنها گزارش میشود.
مطالعهی دیگری نشان میدهد که تنها یک تن از پنج زنی که مورد تجاوز قرار میگیرد، آن را گزارش میکند. در مورد مردان، این میزان یک به پانزده است. واقعهی تیلهوک در سال ۱۹۹۱، یکی از رویدادهای مشهور در خصوص حمله و تجاوز جنسی نظامیان است. در این فاجعه، دست کم ۱۰۰ افسر نیروی دریایی و تفنگداران دریایی به دست کم ۸۳ زن و ۷ مرد حمله و تجاوز جنسی کردند. در واقعهی ابردین در سال ۱۹۹۶، ۱۲ افسر و سرباز مرد تحت تعقیب قرار گرفتند. در واقعهی دانشکدهی افسری نیروی هوایی آمریکا در سال ۲۰۰۳، ۱۲ درصد زنان فارغ التحصیل از دانشکده گزارش کرده بودند که مورد حمله و تجاوز جنسی قرار گرفتهاند. در این خصوص افسران عالی رتبه مورد تعقیب قرار گرفتند. این مصاحبهی تکان دهنده- تحت عنوان “کهنه سرباز آمریکایی: افسر مافوقم به من تجاوز کرد” را حتما بخوانید.
قطعا در نیروهای مسلح ایران نیز شاهد چنین وقایعی بوده و هستیم. اما این حریم ممنوعهای است که ذکر آن مجازات سنگین به دنبال دارد.
هشتم- نتیجه: آزادی و نقادی رکن رکین آمریکایی بودن است. آنها از افشای حقیقت نمیترسند. دولت حتی اگر بخواهد نمیتواند مانع آزادی ونقادی شود. آنان نگران نیستند که دشمنانشان از این حقایق سوء استفاده کنند. نقد راه اصلاح را میگشاید. “آمریکا شیفتگی” و “آمریکایی شدن” باید خود را در نقادی متجلی سازد. مگر میتوان سالها و دههها در آمریکا زندگی کرد و این درس ساده را از آنان نیاموخت که نقد را “آمریکاستیزی” و “غرب ستیزی” قلمداد نمیکنند؟
فرد ۶۰ سالهای که ۲۰ سال اول زندگی اش را در ایران گذرانده و ۴۰ سال بعدی را در آمریکا- و شهروند این جامعه شده – اگر ناقد سیاست و اقتصاد و فرهنگ و اجتماع و…این کشور نباشد- هنور معنای “آمریکایی بودن” را درک نکرده است.
جوزف استیگلیتز- اقتصاددان یهودی، استاد دانشگاه کلمبیا، برندهی نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۲- در سال ۲۰۱۲ کتاب بهای نابرابری را انتشار داد. او نشان میدهد که طی چند دهه میزان نابرابری اقتصادی در آمریکا به شدت افزایش یافته است. میگوید: یک درصد مردم آمریکا مالک ۲۵ درصد ثروت آن هستند. طی مصاحبههایی با جان استورات (به سه بخش ۱ و ۲ و ۳ بنگرید)، مجلهی اشپیگل آلمان و یورو نیوز، تنها راه حل را تبعیت آمریکا از الگوی اقتصادی کشورهای اسکاتندیناوی معرفی کرد. ما فاقد اقتصاد دانی در سطح او هستیم. با این همه، اگر این اقتصاددان آمریکایی یهودی نبود، توسط گروهی به “آمریکاستیزی” متهم میشد.
جیمی کارتر- رئیس جمهور اسبق آمریکا و عضو حزب دموکرات- یکی از مدافعان جدی حقوق بشر است. در ۵/۴/۹۱ طی مقالهای در نیویورک تایمز نوشت که دولت آمریکا ناقض ده ماده از مواد اعلامیهی جهانی حقوق بشر است. این در حالی است که هم حزبی او- اوباما- رئیس جمهور است و کارتر یکی از حامیان جدی اوست. کارتر نماد خوبی از “آمریکایی بودن” است. البته ممکن است کسی جان بولتون و دیک چینی را نماد آمریکایی بودن به شمار آورده و بخواهد به آن معنا آمریکایی شود. اما آمریکا در دوران پسا مکارتیسم است و سودای بازگشت به دوران مک کارتی، مبارزهای دن کیشوت وار است.
انسان خردمند کسی است که از تجربهی دیگران میآموزد. آموختن، یادگیری فضایل دیگران است، نه رذایل آنان. میتوان آمریکایی بود و آمریکایی شد. راهش نقادی سیاستهای کشوری است که سالها در آن ساکن هستیم، نه توجیه گری کنشهایی که خودشان به رذیلت بودن آن اذعان دارند. به خامنهای بنگرید، سیمایی بهشت گونه از کشور به تصویر میکشد، اما رهبران آمریکا همهی امور را خوب قلمداد نمیکنند. به نوشته روزنامه دیلی تلگراف ۲۴ جولای ۲۰۱۳ و ایندیپندنت اوباما با استناد به شکاف طبقاتی رو به تزاید آمریکا طی سه دهه گذشته گفت:
“در دهه گذشته قشر متوسط جامعه به ندرت شاهد افزایش حقوق بوده است و برقراری ثبات روز به روز دشوارتر میشود. اگر ما هیچ کاری انجام ندهیم باید به این نتیجه پی برد که بخش مهمی از شخصیت ما از بین رفته است. متاسفانه موقعیتها برای بالا بردن ثبات در آمریکا در ۳۰ سال گذشته کمتر و کمتر شده است و این خیانت به ایده آمریکایی است. “رویای آمریکایی” در خطر تبدیل شدن به یک “افسانه” و نه یک واقعیت است”.
درود
دکتر گنجی یکی از روشنترین افرادی است که تا به حال دیده ام. بدون اغراق ایشان راهی را می روند که در نگاه ”خام” نخست به سود منافع ”این و آن” به نظر می رسد. اما با پیگیری مطالب ایشان می توان دریافت که اصلی ترین هدف ایشان نه درج مقاله ی آنچنانی است, نه به رخ کشیدن و استفاده از واژه ها و نه هیچ, بلکه با ارایه ی اطلاعات و نتیجه گیری صحیح خواننده را به سمتی پیش می برد که در آن, نه اسلامی حاکم است نه آمریکای جنگ طلبی جایی برای قدرت نمایی دارد. درود بر ایشان
مری / 01 September 2013
سلام و تشکر. من دکتر نیستم. ما بیش از هر چیز نیازمند نقادی هستیم. پایدار باشید
اکبر گنجی / 01 September 2013
متاسفانه مقاله تلاش دارد واقعیت را با بهانه قرار دادن وضعیت بغرنج ایران و مقایسه حکومت ایران با حکومت امریکا پنهان کند شکی در این نیست که حکومت جمهوری اسلامی جنایت کار است ولی دشمنی حکومت ایران با حکومت امریکا نمی تواند این نتیجه را بدست دهند که چون حکومت ایران جنایت کار است بنا براین مخالف ان جنایت کار نیست بلکه تاریخ نشان می دهد که امریکا با جنایت امریکا شده است و همچنین هر وقت لازم به جنایت بوده هرگز ار نقادی نترسیده و نقادی ، آزادی بیان ، دمرکاسی و *** به … هم حساب کرده و همه کار های جنایت کارانه اش را انجام داده و پس از رسیدن به اهدافش از جنایت باز شروع به یاوه سرای های آزادی بیان و غیر کرده است مثلا” ایشان می گوید به ویتنام حمله کرده در مقابل نقد شده است اما نمی گوید که همچنان هنوز هم حمله می کند و نقد ها را مخصوص برای آلت دست قرار دادن افرادی *** نمایش می دهد به افغانستان حمله می کند نقد می شود ولی نقد ها هیچ است به عراق حمله می کند ، نقد ها مسخره است و…. راستی انسان چقدر باید *** باشد که دولت سر دمدار جنایت تمامی بشریت را به دلیل وجود دمکراسی دروغین ، نقد بی ثمر ، آزادی دروغین فریب بدهد و جالب است هنوز موضوع اسنودن در جریان است و ***. در رابطه با موضوع علمی و حتی دمکراسی نقادی بهتر است یک موضوع را در نظر بگیریم امریکا در حال حاضر قوی ترین قدرت نظامی ، اقتصادی و به دنبال ان سیاسی است بنا براین هیچ گاه وجود کمی آزادی کنترل شده و نمایشی و وجود کمی نقادی بی ثمر و کمی مثلا” دمکراسی نه تنها نمی تواند خطری برای چنین حکومت طبقاتی سرمایه داری باشد بلکه ویترین فریب کاریش را که *** پر رنگتر می نماید و کنترل آن ها هم ساده است همان کار های که سیا و دیگر نیروها تحتی با کنترل ایمیل ها تلفن ها انجام می داهند دقیقا” همان کاری را می کنند که جمهوری اسلامی انجام می دهد منها فرق در این است که جمهور اسلامی ضعیف است و اگر بخواهد کمی شل کرده ادای دمکراسی و نمایش آزادی در بیاورد سرنگون می شود و اگر امریکا هم قدرت اول نبود درست مثل جمهور اسلامی عمل می کرد ولی از یاد نبریم که هر دو از درون جنایات متعدد تاریخی سر بر آوردند در زمانهای گذشته هر دولت یا امپراطوری که از نظر قدرت نظامی و اقتصادی و سیاسی قوی تر از همه بودند مرکز علم و و فرهنگ های موزائیکی بودند مانند رو ، ایران ، مصر ، عثمانی ، فرانسه ، انگلیس و حا نوبت امریکا است بنا براین نباید چون در امریکا علم بیشتر از جاهای دیگر است مردم را فریب داد*** بین حکومت اسلامی و حکومت امریکا فاصله ی نیست بلکه آنه در دو مورد تفاوت دارند یکی در شکل ظاهری و دیگر در خطر بودن یکی و در امنیت بودن دیگری است والی در تمامی مقوله های دیگر جنایت کاری مو به مو مثل هم هستند
محمد اشرفی / 02 September 2013
نقد کامنت شماره ۳
به نظر بنده آقای گنجی قصد مقایسه رژیم سلطانی، آخوندی ایران و سیستم سرمایه داری را ندارد چرا که مقایسه کردن حکومت ارتجاعی ایران با نظام سرمایه داری آمریکا مقایسه ای است عبث و بیهوده چرا که این دو، هیچ شباهتی و سنخیتی ورابطه ای باهم ندارند.
جنایاتی که در ایران رخ میدهد و حقوق بدیهی و آشکا ری که از مردم ایران سلب میشود ربطی به مشکلات سیستم سرمایه داری و جنایاتی که در طول حیات آن به وقوع پیوسته ندارد و این دو مقوله را نباید با هم ادغام کرد چرا که منتج به نتایج بیهوده ای میشود .
به نظر بنده اولی با بهره وری از تجارب قبلی خود و درک واقعیت های موجود در پی اصلاح خود است و دومی با صدها حیل و خدعه در پی تثبیت خویش. اولی با نیروی عقل و تدبیر میماند و دیگری فرجامی جز شکست و نابودی ندارد.
شهرام / 02 September 2013
حرفهای شما کاملا صحیح و منتطقی هستش اما ما تو ایران جاهائی داریم (از جمله لرستان که بنده در آن سکونت دارم) که از حقوق ساده و اولیه خود هیچ خبری ندارن و مبنای رستگاری گوش کردن به حرفهای آقایون هست.
مسلم بابائی / 02 September 2013
آمریکا یک کشور آزاد و دموکراتیک است. اما بهشت نیست و برساختن بهشت بر روی زمین وعده ای شیاداته است. آدمیان با عقل و درایت باید عمل کرده و خطاهای خود را اصلاح کنند. دولت آمریکا خطاهای بسیار و حنایات بسیار مرتکب شده است. اما آزادانه این خطاها و جنایات نقد شده و راه اصلاح باز است. بهشت و جهنمی در روی زمین وجود ندارد. هر مدعایی باید به همراه شواهد کافی مطرح شود تا امکان نقد مدعا و شواهد ان وجود داشته باشد. یکی از مشکلات اساسی آمریکا این است که کمپانی ها آنقدر پول و قدرت دارند که فضایی برای اعمال قدرت شهروندان باقی نمی گذارند. آنان با لابی های خود؛ اهدافشان را پیش می برند.
اکبر گنجی / 02 September 2013
آقای گنجی با سلام و تشکر از این وقتی که تازگیها برای جواب دادن به کامنت ها می گذارید. (چون تا بحال ندیده بودم به کامنتی جواب دهید).و اما سوال : آیا با تجربه زندگی در دو کشور ایران و آمریکا در کل مجموع رذایل کدامیک از حکومتهای ایران و آمریکا بیشتر است؟
من کم کم دارم به این نتیجه میرسم که حکومت آمریکا رذایلش بیش از حکومت جمهوری اسلامی است ، در حالی که 10 سال قبل بجد فکر میکردم آمریکا خیلی والاتر از کشور ماست از لحاظ اخلاقی .
ابوذر / 02 September 2013
در ضمن با نظر آقای محمد اشرفی بسیار موافقم. برداشت من الان این شده است که دموکراسی در آمریکا یعنی اینکه مردم آمریکا و جهان فکر کنند در آمریکا دموکراسی بر قرار است.همین. انصافا مدیای آمریکا این حس را بخوبی در اکثر مردم جهان القا کرده است.گوئی همه سردمداران آمریکا در تلاشند به هر نحوی نشان دهند که مردم در آمریکا حرف اول را می زنند.نشان دهند که افکار عمومی حرف اول را می زند و با ساختن سریالهای تلویزیونی ، اخبار گزینشی و … همان افکار عمومی را بوجود می آورند و پرورش می دهند در جهت خواسته خود. یعنی کاری می کنند که مردم آن چیزی را بخواهند و انتخاب کنند که آنها (سردمداران) از اول در پی اش بودند.حال ، گاهی این سردمداران موفق می شوند و گاهی آن دیگری.بیاد فیلم های wag the dog و chicago افتادم.در ضمن نقد پذیری دولت آمریکا هم در حدی است که آن نقد نتواند وضعیت جاری را از حالتی که هست تغییر دهد.دقیقا مثل ایران.با این تفاوت که قدرت حکومت آمریکا اینقدر بالاست که با این نقدها ککش هم نمی گزد اما حکومت ضعیف ایران با یک نقد هم ممکن است سرنگون شود و به همین جهت به دلیل یکسان ، جلوی نقد موثر گرفته می شود.شاید آسانژ مثال خوبی نباشد اما دیدیم که با افشای اطلاعاتی که از قبل ، تقریبا همه آنرا می دانستیم (تقریبا اطلاعات بی ارزش و سوخته) ؛ حکومت آمریکا چگونه برآشفت و چگونه تا کیلومترها دورتر از مرز خود سعی داشت جلوی این نقد یا افشاگری بی اهمیت را بگیرد.
ابوذر / 02 September 2013
مقاله مفید ، جالب و پر محتوائی بود .
با تشکر از آقای گنجی که در بحثها شرکت کرده و جواب کامنتها را میدهند .
بهنام / 02 September 2013
سلام دوستان
این هم مقاله ای است که امروز بخش اول آن در هافینگتون پست منتشر شد. اتفاقاً با مقاله کنونی ربط مستقیم دارد. یعنی پیامد تحریم های اقتصادی بر نگرش مردم ایران نسبته به آمریکا مورد رسیدگی قرار گرفته است:
http://www.huffingtonpost.com/akbar-ganji/us-crippling-sanctions-ag_b_3860933.html
اکبر گنجی / 03 September 2013
امريكا جنايتكار بزركيست كه به همان نسنت دمكراسي را از نوع سرمايه داري براي مردمش بوجود اورده ودر تمام دنيا خون ميريزد در حالي كه درداخل مردمش بهترين زندكي را دارند وبه هيج وجهي قابل مقايسه با ايران ومخصوصا حكومت اخوندي نيست اوحكومت اين دنيايي دارد وايران ان دنيايي دروغين اما در خارج از مرزهايش قابل ستايش نيست قدرت بزركيست كه زوركويي وزور كيري ميكند وبه نوعي دنيا رابيمارو ناتوان كرده وبراي خودش بهشت ساخته واز خون ديكران ارتزاق ميكند اما ايران جهان رابه فسادوريا ودروغ الوده وهيج بيامي نه براي خودونه براي ديكران دارد به اميد سرنكوني هر دو
فيض الله فاتح / 04 September 2013
مقله شما خووب بوده اما مشکل اصلی جهان سوم نبود اعتدال بین ایده آلیست و رئالیست و نداشتن روحیه جمع گرایی است اگر به این موضوع توجه شود به طور یقین بسیاری از مشکلات جامعه این کشوها حل می شود
گلریز / 04 September 2013
نقل قولی از خودنویس:
نادیده گرفتن واقعیتهای تاریخی، ویژهگی بخشهایی از قدرت، و نزدیکان قدرت در ایران بوده است. تلاش برای نادیده گرفتن واقعیت نیز از سوی طرفداران قدرت تبدیل به اعتیاد شده است. ***
reza / 04 September 2013
“ایرانی بودن” یعنی چی اقای گنجی؟ سکوت در برابر قتل عام شهروند پناهنده ایرانی در عراق ؟
عنوان “روشنفکر حوزه ی عمومی ” بر خویش نهادن و به عنوان یک ایرانی سکوت کردن در مقابل این وهن ادمی در این شرایط که همه نیاز داریم از خود بپرسیم ایرانی بودن یعنی چی …
سعید / 05 September 2013
تاریخ در مورد ایرانی بودن و ایرانی ای که من و شما هستیم و بوده ایم قضاوت خواهد کرد و دور نیست ان روز و ما هنوز دوره می کنیم…
سعید / 05 September 2013
اکبر عزیز خوشحالم که شاهد تغییرهای اساسی زندگیت هستم و لذت میبرم از اجازه تغییری که در این سالیان به خود داده ای و امیدوارم تاثیرگذاری ات باقی در راستای روشنایی و نور .
به امید رهایی از این همه مرز که خود برای خود میسازیم.
به امید پذیرش یکدیگر در همانجایی که هستیم , و اجازه تغییر در ادامه.
به امید اندیشیدن\ از زاویه عشق به جای زاویه عقل مجرد.
به امید صلح درون انسان.
. سپاس از حضورتان ای همسفران عزیز زندگی.
دوستتان دارم یکدنیا و به عشق می سپارمتان.
مجید / 13 September 2013
اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم به نتایج زیر میرسیم
1-اگر به جای امریکا این المان نازی بود که اولین بمب اتم را میساخت الان دنیا چه شکلی داشت.؟همین برای اینکه تا سالیان دراز از امریکا تشکر کنیم کافی است.
2-اگر همی الان به من بگویند کشور امریکا یکجا نابود شود یا بماند برای دنیا بهتر است؟ من رای به ماندن امریکا میدادم .زیرا از وقتی امریکا فعالانه وارد عرصه ابر قدرتی شدشر کمونیستهاو نازیها را از سر دنیا کم کرد و جنگ جهانی دیگری رخ ندادو. مداخلات مثبت امریکا در بوسنی و لیبی وافغانستان را نباید فراموش کرد.
3-البته نباید فراموش کرد که امریکا راسخانه میخواهد قدرت اول دنیا باقی بماندو دراین راه مرتکب جنایاتی نیز میشود.درست مثل فوتبالیستی که روی حریف خطا میکند و داور هم کارمند خود اوست.
4-باالاخره نمیتوان گفت دنیا پر ازدولت های خوبی است که فقط امریکا به این جهان گند میزند.واقعیت این است که هنوز دنیا پراز دیوانه است و امریکا نمیتواند باخود فریبی ریسک بکندو از منبر پائیین بیاید.پس بحث پیچیده تر از انی است که ابتدا به نظر میرسد.
5-امید انست که پیشرفت تکنولوژی و تلاش فعالین به گسترش اگاهی در همه زمینه ها منجر شود تا هیچ کسی
از جمله دولت امریکا نتواند به جای توضیح اقدامات خود به توجیه انها از طریق هژمونی تبلیغاتی بپردازد.و تا ابد این تنها راه است و الا ذات خودخواه بشر را نمیوان تغییرداد.
محمود / 14 September 2013