فردوسی

گفتيم كه رستم به لشكر ارژنگ ديو رسيد. غريو بركشيد و به ميدان تاخت. به يك ضربت سر ارژنگ ديو را از تن جدا كرد و سر خون آلود را به ميان سپاهيانش افكند:
چو ديوان بديدند گوپال اوى / بدريدشان دل ز چنگال اوى
نكردند ياد از بر و بوم و رست / پدر بر پسر بر همى راه جست
برآهيخت شمشير كين پيلتن / بپرداخت يك بهره زان انجمن[podcast]http://www.zamahang.com/podcast/2010/20130728_Shahrnush_Shahanameh_No_113.mp3[/podcast]