مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
انوشه آشوری را بیش از هر چیز با تصاویر و فیلمهای آزادی و بازگشتش به بریتانیا به یاد دارم؛ لحظهای که همراه با نازنین زاغری از هواپیما پیاده میشوند و بعد از پایین آمدن از پلهها روی باند فرودگاه برای کسانی که در قابِ تصویر نمیبینمشان دست تکان میدهند و با لبخند به سمت سالن ملاقات با خانوادههایشان به راه میافتند. هر بار با مشاهدهی این تصاویر ناخودآگاه این پرسش در ذهنم نقش میبندد که هنگام در آغوش کشیدن خانوادهشان بعد از آن همه سال چه احساسی داشتهاند؟ وقتی که درِ هواپیما مقابلشان باز شده در درونشان چه میگذشته است؟ در طول پروازی صدها کیلومتری به سمت خانه چطور؟ در فرودگاه امام وقتی در انتظار ترک ایران بودهاند؟ یا بسیار قبلتر از آن در لحظهی بازداشت؟ لحظهی ابلاغ حکم؟ در تمامیِ سالهای زندان؟
«تاب آوردن اوین»، نمایشگاهی که انوشه آشوری حدود دو سال پس از آزادی، با حمایت سازمان عفو بینالملل در لندن ترتیب داده است، دریچهای هر چند کوچک به درک آن چیزی باز میکند که او و افرادی در وضعیت مشابه وی از سرگذراندهاند. او در این نمایشگاه روایتگر تجربهی بازداشت، بازجویی و چهار سال و هفت ماه زندگی در اوین است و با ارائهی آثار هنری، اشیاء و وسایل شخصیای که توانسته مخفیانه از زندان بیرون بیاورد، آن طور که خودش میگوید، تلاش میکند تا گوشهای از «سختیها و پیروزهای ۱۶۷۷ روز زندان» را با دیگران سهیم شود.
اندکی پس از ظهر روزی نیمهابری به محل برگزاریِ نمایشگاه در شرق لندن میرسم. مقابل درِ گالری دختر جوانی ایستاده و به بازدیدکنندگان خوشآمد میگوید. دعوتمان میکند که با دنبال کردن فلش سفید روی زمین با انوشه در مراحل مختلف دستگیری، بازداشت، محاکمه، زندان و زندگیاش پس از آزادی همراه شویم. او یادآوری میکند که نمایشگاه شامل روایتها و عکسهای دلخراشی است که ممکن است برای بعضی از افراد آزاردهنده باشد و هر زمان که نیاز داشتیم میتوانیم به خودمان استراحتی بدهیم و از او یا همکارانش کمک بگیریم.
یادداشتی کوتاه از انوشه روی تابلوی ورودیِ نمایشگاه نصب شده که در آن از ما میخواهد حین بازدید تنها به او و داستانش فکر نکنیم بلکه بیشمار زندانیانی را در یاد داشته باشیم که اکنون در شرایطی دشوارتر از آنچه او تجربه کرده در زندانهای ایران به سر میبرند. «بعضی از این افراد زیر حکم اعدام هستند و شرایطی به مراتب هولناکتر را تجربه میکنند. هر صبح با وحشت اینکه برای اجرای حکم احضار شوند چشم باز میکنند. قدرت و شهامت این افراد هر چند دیده نمیشود اما به من درسهای بسیاری آموخته است.»
نمایشگاه چیدمانی خلاقانه دارد. در بسیاری از قسمتها انوشه به طور مستقیم از طریق نوشتههایی روی تابلوهای بزرگ بازدیدکنندگان را مخاطب قرار میدهد و با ما صحبت میکند. در چند نقطه از گالری تلفنهای عمومی به سبک و سیاق تلفنهای زندان روی دیوارها نصب شده است که با برداشتن گوشیشان میشود به صدای ضبطشدهی انوشه و توضیحاتش گوش کرد. نقشهها، فیلمها، عکسها، طراحیها و اشیای مختلفی که در نقاط مختلف نمایشگاه قرار گرفتهاند به ملموستر شدن داستانِ او، بهویژه برای مخاطبان غیرایرانی، کمک میکند.
قبل از هر چیز کمی با انوشه، تحصیلات، شغل و زندگیِ خانوادگیاش آشنا میشویم. بخشهایی از فیلمهای خانوادگیِ قدیمیِ خانوادهی آشوری که انوشه را در حال بازی و شیطنت با دختر و پسرش در پارک، آببازی در دریا و درست کردن کاردستی در کف آشپزخانه نشان میدهد روی یکی از دیوارها در حال پخش است. در کنارش تصویری شاد و سرزنده از او و همسرش در تعطیلات، تنها دو هفته قبل از دستگیری، به چشم میخورد. این فیلمها و عکسها مشابه فیلمها و عکسهایی است که بسیاری از ما با پدر و مادر و همسرمان داریم، تصاویری پر از شادی و شور زندگی. همین شباهت به زندگیِ عادیِ هر یک از ماست که دردناکی و هولناکیِ آنچه را که قرار است در ادامهی نمایشگاه ببینیم دوچندان میکند.
داستان انوشه با دستگیریِ او در صبح روز یکشنبه ۱۳ اوت ۲۰۱۷ (۲۲ مرداد ۱۳۹۶) در تهران شروع میشود. او که برای مراقبت از مادر بیمارش به ایران سفر کرده است، یک روز صبح هنگام خرید در بازار توسط مأموران وزارت اطلاعات ربوده میشود. انوشه را پس از بازجوییِ چندساعته در یک خانهی امن و تفتیش آپارتمان مادرش، برای بازجوییهای بیشتر به بند ۲۰۹ اوین منتقل میکنند و این آغاز ۱۶۶۷ روز حبس او در اوین است.
در گوشهای از نمایشگاه، سلول انفرادی ۵۲ بند ۲۰۹، جایی که انوشه بیشتر دوران بازجوییِ خود را در آن گذرانده، بازسازی شده است. از درِ نیمهباز میتوان وارد سلول کوچک و تاریکی شد که کفاش را موکت نمزده و کثیفی پوشانده است. داخل سلول صدای ضجه و نالههایی پخش میشود که انوشه از سلولهای مجاور میشنیده است. گوشهی سمت راست یک آبخوری و توالت فلزی قرار دارد. دو دریچهی هواکش نزدیک به کف زمین روی دیوار مقابلِ در دیده میشوند و تنها منبع ورود نور به اتاقکْ دو پنجرهی کوچک با توری پوشاندهشدهای هستند که در ارتفاع بالا نزدیک به سقف قرار دارند. نمونهای از برگههای بازجوییِ اوین با سربرگ «النجاه فی الصدق» به دیوار سلول نصب شده است و تابلوهای این قسمت از نمایشگاه توضیح میدهند که انوشه بخش عمدهی ۱۱۶ روز بازجوییاش را در همین سلول گذرانده است. او در این دوران از حق دسترسی به وکیل یا تماس با خانوادهاش در بریتانیا محروم بوده است و بر اثر فشارهای شدید وادار به اعتراف اجباری میشود. بازجوییهای طولانی، بیخوابیهای ممتد و تهدید به آسیب رساندن به اعضای خانوادهاش، انوشه را به جایی میرساند که در دوران بازداشت سه بار اقدام به خودکشی میکند، موضوعی که سبب میشود تا مسئولان زندان او را از سلول انفرادی به سلول عمومی منتقل کنند. فرایند صدور حکم انوشه بیش از دو سال طول میکشد و سرانجام به اتهام جاسوسی برای اسرائیل توسط قاضی صلواتی به ده سال زندان محکوم میشود، اتهامی که البته همواره توسط او و خانوادهاش رد شده است.
انوشه در سالهای حبس بارها میان بازداشتگاهها و بندهای مختلف اوین جابهجا شده است و از این نظر راوی خوبی برای توصیف فضای داخلیِ اوین و سختیها و فشارهای جسمانی و روانیای است که زندانیان تجربه میکنند، موضوعی که بخش قابلتوجهی از نمایشگاه را به خود اختصاص داده است: از توصیف سلولها، محل قرار گرفتن تختها و تعداد زندانیان تا خشونت و ضرب و شتم فیزیکیِ زندانیان، سطح پایین بهداشت، فقدان امکانات پزشکی و دارو، کیفیت نازل غذای زندان، شرایط زندان در دوران کرونا و البته برنامههای فرهنگی و آموزشیِ خودجوش بند زندانیان امنیتی-سیاسی، از جمله کلاسهای زبان و فلسفه یا حلقههای شعرخوانی و داستاننویسیای که خودش در آنها شرکت کرده است.
تلاش انوشه برای مستند کردن تجربهاش ستودنی است: اونیفرم زندان و دمپاییهایی که در دادگاه و هنگام اعزام به بیمارستان به تن داشته در گوشهای از سالن آویزان است. سوسکها و ساسهایی که از بندهای مختلف اوین جمعآوری و خشک کرده است در دو قاب روی یکی از دیوارها نصب شدهاند. تنها سندی که از دادگاهش به او دادهاند، دستخط قاضی صلواتی بر حاشیهی تکهروزنامهای کاهی، گلهای پیچک خشکی که خودش در خاک اوین کاشته و پرورش داده است، تابلوهای منبتکاریِ کوچک و بزرگی که در سالهای آخر حضورش در اوین ساخته، هدفونی که با به هم چسباندن دو تکه اسفنج و چند سیم سر هم کرده، مجسمههایی از چوب و فلز، تابلوهای نقاشی، دستسازهها و اشعار و آثار هنریِ زندانیان همبندش، همه و همه به تکمیل تصویر ذهنیِ بازدیدکنندگان از واقعیت اوین کمک میکنند. او حتی توانسته بخشی از نوشتههای حک شده روی دیوارهای بند ۴ اوین را از طریق هاشور زدن روی تکه کاغذهایی به بیرون منتقل کند و حالا در برابر چشمان ما بگذارد.
انوشه در کنار توصیف محدودیتها و فشارهای جسمانی و روانیِ محیط زندان از آنچه به او کمک کرد تا حد ممکن با شرایط کنار بیاید صحبت میکند: «در ذهنم جهانِ خودم را خلق کرده بودم، جهانی که در آن بهجای آنکه زندان بر من احاطه پیدا کند سعی میکردم من بر زندان احاطه داشته باشم. زندانبانان و نگهبانان را به چشم افرادی میدیدم که اسیرِ من بودند. میدانستم که بالاخره روزی آزاد خواهم شد اما آنها مجبور بودند که تک تک روزهای عمرِ مفیدشان را در اوین بگذرانند.»
انسان در جستوجوی معنا اثر ویکتور فرانکل و از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم اثر هاروکی موراکامی دو کتابی بودند که به انوشه کمک کردند تا در تحمل سختیهای زندان معنایی بیابد. بعد از مطالعهی کتاب موراکامی بود که با خود عهد کرد که پس از آزادی در ماراتن لندن بدود، هدفی که دستیابی به آن برای یک زندانیِ ۶۸ ساله نیازمند سطح بالایی از آمادگی جسمانی و تمرینهای فراوان بود. او دویدن را در ژانویهی ۲۰۱۷ ( دی ۱۳۹۶) با پای برهنه در زندان اوین آغاز کرد و شش ماه بعد از آزادی، در اکتبر ۲۰۲۲ (مهر ۱۴۰۱) در حالی که اونیفرم اوین را بر تن داشت در ماراتن لندن دوید، کاری که پس از آن هر سال تکرار کرده است.
حیاط کوچگ گالری نیز میزبان بخشی از نمایشگاه است. در گوشهای از حیاط آلاچیقی برپا شده که تا حد امکان سعی شده شبیه آلاچیق دستساز انوشه در هواخوری بند ۴ اوین باشد: جعبههای میوهی رویهم چیدهشده، سایبانی که از کنار هم قرار گرفتن دستههای جارو و رشتههای بلند نخ دندان شکل گرفته است، برگهای پیچک و گلهایی که به دور نخهای دندان پیچیده و بالا رفتهاند، یک صندلی پلاستیکیِ سفید، چند جلد کتاب، بستههای چای و قند و خرما و چند لیوان حال و هوای گوشهی دنجی را زنده میکند که میان زندانیان به «کنج آشوری» معروف بوده و به تدریج پاتوق گپوگفت آنها شده بود. انوشه چند بار آلاچیقهایی را در هواخوری ساخته بود اما هر بار مسئولان زندان بلافاصله آنها را تخریب کردند: «هر بار که آلاچیقی را که ساخته بودم خراب میکردند بلافاصله یکی دیگر به جایش برپا میکردم. حتی طرحی برای نصب یک چادر تاشو با استفاده از دستههای جارو و نایلونهای پلاستیکی کشیده بودم تا اگر کنج آشوری را خراب کردند به جایش سراغ آن بروم. اما خوشبختانه مأموران به دلایل نامعلوم دست از تلاشهایشان برداشتند.»
انوشه خودش نیز در نمایشگاه حاضر است، بیهیاهو و آرام گوشهای ایستاده و با بازدیدکنندگان صحبت میکند. با صبر و حوصله سؤالها را جواب میدهد. گاهی همراه افراد کنار یکی از تابلوها یا ویترینها میرود و توضیحات تکمیلی در مورد مطالب میدهد. بعضیها با او عکس میگیرند، بعضی شجاعتش را تحسین میکنند، بعضی اشک میریزند، و بعضی با او میخندند. دورش که کمی خلوت میشود نزدیکش میشوم و خودم را معرفی میکنم. قبل از هرچیز از تابلوهای منبتکاریاش تعریف میکنم. میخندد و بلافاصله میگوید که در اوین معلم خوبی داشته است. از او بهخاطر زحمتی که برای برپایی نمایشگاه کشیده تشکر میکنم. میگوید مدتها در فکر چنین کاری بوده و هدفش فقط و فقط اطلاعرسانی و افزایش آگاهی مردم است، هم بریتانیاییها و هم ایرانیها. میگوید که دلش با دوستان و همبندیهایی است که هنوز در اوین هستند، کسانی مثل مهران رئوف، دیگر زندانیِ ایرانی-بریتانیایی که در گوشهای از نمایشگاه صندلی خالیای به یادش گذاشته شده است. میگوید این کمترین کاری است که میتواند برای آنها انجام دهد.
نمایشگاه شلوغتر میشود و صف آدمهایی که میخواهند با انوشه صحبت کنند بلندتر. موقع خداحافظی دستش را میفشارم و میگویم امیدوارم روزی بتوانیم در موزهی اوین داستانِ همهی آنهایی را که در این سالها بیگناه زندانی شدند بخوانیم و بشناسیم و بدانیم. به سمت درِ خروجی نمایشگاه قدم برمیدارم. تصویر بزرگی از انوشه در ماراتن لندن در حالی که اونیفرم اوین را بر تن دارد و لبخند به لب تابلویی با شعار «زن، زندگی، آزادی» را با دست بالا گرفته است بدرقهام میکند.
https://www.instagram.com/p/C9K1mGINxsz/?img_index=1
منبع: آسو