سیاوش بیستوهشت سال دارد و حدود پنج سال است که به عنوان نوازنده گیتار و وُکالیست در کافههای اهواز، هر روز یا در روزهای مشخصی در طول هفته اجرا دارد. پدر او هم نوازنده گیتار بود و همازینروی آشنایی او با موسیقی به سالهای کودکیاش بازمیگردد. میگوید:
از بچگی در خانهمان موسیقی به اَشکال مختلف حضور داشت و وقتی ساز گیتار پدرم در دسترس بود، دست میگرفتم و با آن میزدم و میتوانم بگویم به شکل خودآموز یاد گرفتم. تقریباً از دوازدهسالگی به حد قابل قبولی در نوازندگی گیتار رسیدم و پس از آن وُکال را شروع کردم و طی سالهای بعد به نقطه قابل قبولی در وکال رسیدم.
برای تمشیت
معمولاً مسیرهای زندگی در ایران چندان قابل پیشبینی نیستند. یک اجرا در مدرسه مسیر زندگی سیاوش را رقم زد:
گاهی مسیر زندگی شما اینطور مشخص میشود. مسیری که من از بچگی واردش شدم، با یک اجرا در مدرسه دبیرستان، شکل حرفهای به خود گرفت و به من جسارت دارد که این کار را ادامه بدهم.
در آن زمان سیاوش در مدرسه یک گروه موسیقی تشکیل داده بود. از همان ایام تا همامروز او با همان گروه کار میکند. میگوید:
کمکم که وکال را در کنار گیتار یاد گرفتم، با چندتا از بچههای دبیرستان یک گروه تشکیل دادیم که تا امروز آن را حفظ کردهایم. بعد از اینکه گروه را تشکیل دادیم، تمرین میکردیم و دنبال فرصتی برای اجرا بودیم تا اینکه از طرف مدرسه از ما دعوت شد تا در یکی از مراسمها اجرا کنیم. با اینکه از سوی دانشآموزان بازخورد خوبی داشتیم، اما مسئولان مدرسه و مقامهای بالادستی آنها با ما برخورد کردند و فشار آوردند که چرا در مدرسه موسیقی اجرا شده است.
سیاوش در ادامه میافزاید از آن زمان همچنان چنین فشارها و سرکوبهایی ادامه دارد. میگوید:
به خاطر همین فشارها بود که ما تا سال ۹۵ هیچ اجرای عمومی نداشتیم. از سال ۹۵ بود که گروه ما در یکی از کافهها، شروع کرد به اجرای موسیقی. این شروع اجراهای گروهی ما بود که تا امروز ادامه دارد.
راهکاری برای گذران زندگی
سیاوش با گروه موسیقیاش، از طریق اجرا در کافهها و بلیتفروشی توانسته هم موسیقی مورد علاقهاش را بنوازد و هم اینکه از نظر اقتصادی هم به اندازه یک کار پارهوقت درآمد داشته باشد. در همان حال به شکل تکنفره هم گاهی روی صحنه میرود.
او اولین اجرای تکنفرهاش را در سال ۱۳۹۸ در کافهیی در اهواز آغاز کرد که تا امروز نیز ادامه دارد. او میگوید:
اولین اجرای تکنفرهام با همه استرس و نگرانی که داشت، تجربه بسیار خوبی بود که به نظرم تا امروز برایم تکرار نشده است. از همان اولین اجرایم در کافه، با هماهنگی صاحب کافه، بلیتفروشی کردیم. یعنی شما به کافه میآمدی برای نوشیدن و یک اجرای خوب هم میشنیدی. چون در این این نوع کافهها، شما دیگر برای صحبتکردن به کافه نمیآیی، بلکه برای شنیدن و نوشیدن میآیی. بله، خطرات خودش را دارد، اما ارزشش را هم دارد. و خوشحالم که تا امروز در کاری که دوست دارم و به آن عشق میورزم، همچنان هستم و از آن طریق، بخشی از نیازهای زندگیام را تامین میکنم.
موسیقی نیز مثل دیگر شغلها در ایران، بعد از همهگیری کرونا و قیام ژینا دچار افتوخیزهای فراوانی شد و بسیاری را مجبور به تغییر شغل کرد. برخی هم مثل سیاوش ناچار آن را به عنوان شغل دوم یا سوم خود در نظر گرفتند. او در این باره میگوید:
هیچجوره نمیتوان با یک شغل، در این وضعیت تورمی، یک زندگی عادی داشت. بنابراین باید چندین شغل اختیار کرد. شغلهایی مثل ما، که همیشه با استرس و ترس و خطر توقیفشدن و مسائلی از این دست همراه هست، نمیتواند شغل اول باشد. مثلا من هر روز نمیتوانم در یکی از کافهها، اجرا با بلیتفروشی داشته باشم. طبیعی است، در این وضعت بحرانی، مگر چند نفر مخاطب موسیقی داریم که هر روز، مثلا پنجاه تا صد نفر و گاهی بیشتر، بلیت بخرند و برای شنیدن موسیقی به کافه بیایند، آنهم در شهرستان و شهری مثل اهواز؟
او در ادامه میافزاید:
بله، اهواز یک کلانشهر است، اما این دلیل نمیشود که فکر کنید در این شهر دو میلیون نفری میتوان با اجرا در کافه، یک زندگی عادی داشت. فوقش میتوان هفتهیی یک یا چندبار در کافههای مختلف اجرا داشت، که این هم به این بستگی دارد، که صاحب کافه بتواند و بخواهد خطر کند.
مهاجرت: یک گزینه
سیاوش وضعیت نوازندگان کافهای در غرب را با همکارانشان در تهران مقایسه میکند و میگوید با توجه به ناامنی شغلی در ایران، مهاجرت برای نوازندگان و خوانندگان کافهای یک گزینه قابل تأمل است:
همیشه به مهاجرت فکر میکنم و به اینکه اگر مجبور به مهاجرت شدم، چطور میتوانم در کشور مقصد، برای بقا و یک زندگی معمولی، ادامه بدهم؟
سیاوش مدتیاست که به طور جدی به مهاجرت به انگلستان فکر میکند:
در آنجا مکانهایی را مشخص کردهاند که میتوان بدون مجوز اجرا داشت و جاهایی هم هست که باید برای آن مجوز گرفت. در اینجا موزیسینها غیر از اخذ مجوز، با چالشهای بسیار دیگری هم درگیرند. از سمت ارشاد تا اماکن و نیروهای خودسر…
او در ادامه میافزاید:
در کافه که من اکثراً بلیتفروشی میکنم و منبع درآمد اصلیام هم بوده، همیشه این استرس و نگرانی و ترس بوده و از سوی دیگر، مساله بلیتفروشی هم هست. به نظرم، کافههایی هم باید وجود داشته باشند که شما تنها برای شنیدن آهنگ و موسیقی به آنجا بروی. برفرض اگر من در کافهیی بنشینم و حرف بزنم، نمیروم در کافهیی که موسیقی زنده دارد. شما گاهی میخواهی به کافه بروی، یک نوشیدنی بخوری و موسیقی بشنوی. بنابراین ما نیاز داریم به کافههایی که در آنها موسیقی زنده اجرا شود، چه بیکلام چه با کلام و در هر سبکی، به فارسی یا انگلیسی یا هر زبان و گویش دیگری در ایران.
مسأله جریان اصلی
مدتهاست که هنرمندان جوان موسیقی از سلطه تولیدکنندگان بر موسیقی ایران گلایه دارند. تولیدکنندگان با سرمایه و روابطی که در اختیار دارند، هنرمند را مانند یک کالای قابل عرضه، بستهبندی میکنند و به فروش میرسانند. وقتی که تاریخ مصرف او تمام شد، او را به کناری مینهند و سراغ یک هنرمند دیگر میروند. در این میان هم موسیقی ملی ایران آسیب میبیند و هم جریانهای فرعی موسیقی که در چارچوبهای مورد پذیرش حاکمیت به سادگی نمیگنجند. سیاوش میگوید:
راه پیدا کردن به جریان اصلی در صنعتِ موسیقی، سخت و تقریبا غیرممکن است، این مساله، مختص ایران نیست و یک معضل جهانی است. به خاطر اینکه موسیقی خیلی ماشینی شده و فردیت و خلاقیت در آن از دست رفته است، بهگونهای که یا نوازندهای و استخدام میشوی یا خوانندهیی که باز استخدام میشوی که فلان چیز را بخوانی یا فلان چیز را اجرا کنی. تقریبا غیرممکن است که بخواهی خودت باشی و در این صنعت دوام بیاوری، مگر اینکه بخواهی طبق این چارچوبهای شرکتها و سازمانها و سرمایهگذارها پیش بروی، که برای من و امثال من، سخت است.
به طور خودانگیخته هم دشوار بتوان کاری تولید کرد و به بازار برد. سیاوش میگوید:
بحث انگیزه مطرح است است. بر فرض که من این اثر را تولید کردم بعدش چی؟ برای آن وقت بگذارم و هزینه کنم بعدش چی؟ اکثر کسانی مثل من که به صورت مستقل کار میکنند همیشه با این پرسشها مواجه میشوند. در این نقطه که من اسمش را نقطه بقا میگذارم، شما مجبوری دنبال جریان اصلی بروی و ارزشهای خودت را زیر پا بگذاری و چیزی بشوی که نمیخواهی.
محدودیتها و باز هم محدودیتها
سیاوش با همه چالشهایی که پیشِ روی نوازندگان خیابانی و کافهای بهویژه در شهرستان قرار دارد، آینده خوبی را برای آن پیشبینی میکند. میگوید:
همین که شما وارد خیابان میشوی و یک موزیسین میبینی که یک جو و فضای خوبی به خیابان میدهد و آن را از حالت سردی و کرختی بیرون میآورد به ویژه در شهرستانها که برعکس تهران، کنسرت هم کم است، این به شما حال خوبی میدهد.
با اینحال دریغ که سهم نوازندگان و خوانندگان زنان در موسیقی خیابانی هم اندک است. سیاوش از تجربه خودش میگوید:
دخترخانم گیتاریستی که قرار بود در گروه ما در کافه اجرا داشته باشد، در دقیقه نود نتوانست از ترس و نگرانیهای امنیتی رها شود. ما یک ماه با گروهمان همراه با یک گروه کُر، تمرین کردیم، آهنگهای فارسی و انگلیسی که خودم ساخته بودم. بعد از یک ماه، در کافه بلیتفروشی کردیم و آماده شده بودیم برای اجرا، اما از همان ابتدا، این ترس و دلهره رهایمان نکرد. از یکسو استرس و ترس نوازنده زن، از سوی دیگر ترس و استرس صاحب کافه، که نکند اماکن کافهاش را پلمپ کند.
او در پایان میگوید:
آخرش چه میشود؟ شما حتی نمیتوانی با یک نوازنده زن اجرا داشته باشی چه برسد به خیابان با آن فضای باز و بیدر و پیکر.