عباس کیارستمی و محیط زیست؟ عنوان عجیبیست، اما لازم است به این منظور، کار او را در مقام کلیِ یک هنرمند بررسی کنیم و نه منحصراً یک سینماگر. او مثالیست در توضیح اینکه گاهی ممکن است زندگی و روزمرگی یک هنرمند چنان با کارش گره بخورد که حتی یک قول سادهاش هم بینسبت با فکر محوری آثارش نباشد. در نتیجه مثلاً هرگاه از او میخواستند عکسهایش را تشریح کند، یا توضیح دهد چرا پی بهگزینیِ اشعار شعرای بزرگ ایرانی رفته، تَهِ بحث به لذت عمیقی میکشید که از بودن در طبیعت و تنفس در فضای بدوی و زیستبوم اصیل میبرد. پس بیراه نیست که در بررسی فیلمهای کیارستمی بسیار بهعنوان «سینمای شاعرانه» برخوردهایم. این تعبیرِ انضمامی، توضیحیست بر کیفیت مواجههی او با زیستجهان.
در زمانی که همنسلانش تنها فیلمهای شهری میساختند، برای بیشتر از یک دهه در پی نقاطی دورافتاده در محاصرهی طبیعت بکر در دو اقلیم ایران رفت تا فیلمهایی بسازد که بدون اهمیت رویدادگاه، تصورناشدنی بودند: فاصلهی اواخر جنگ تا دوران اصلاحات. به این اعتبار، «خانهی دوست کجاست»، «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون» و «باد ما را خواهد برد»، تصاویری از گیلان و کردستان را ثبت کردهاند که شاید بشود در مستندهای آن زمانه ردشان را زد.
بعدها در «کپی برابر اصل»، اولین فیلم بلندی که در خارج از ایران ساخت هم سر از توسکانی ایتالیا و آن روستاهای زیبا و خیالانگیز درآورد. پس او را منتسب به سینمای شاعرانه دانستن هیچ عجیب نیست. حکایت از تعلق خاطر این فیلمساز به پرداخت تصاویری زیبا از طبیعت دارد که به مرور دستخوش تغییر میشود.
رابطه کیارستمی و طبیعت
مشهور است که کیارستمی هرگز تغییر دیدگاه را کسر شان نمیدانست. اهمیت تصمیمات لحظهای کارگردان را دائماً متذکر میشد. این منبعث از همسویی با طبیعت بود که در اوجش به پایانبندیهایی کلاسیکشده در «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون» میرسید. در هر دوی این فیلمها عملاً داستان معوق میماند تا طبیعت گرامی داشته شود. به عبارت دیگر او همه چیز را بهکمال در ذهن ساخته، و در همین راستا برای هر پیشامد ناگهانی هم برنامهریزی کرده بود. بنابراین در لحظه هر آنچه به تصویر میکشید تابع سازوکار تحلیلی ذهنش بود. پیشاندیشی را مادامی مجاز میدانست که به گوهر زندگی و برخورداری لحظات از جنم راستین حیات لطمه نزند. بارها میگفت که طبیعت میتواند در کار سینماگر مداخله کند.
در همین مسیر وقتی میخواست یک موتوری محلی را حاضرالذهن و نکتهسنج بنمایاند، او را در لانگشاتی در احاطهی طبیعت به ما نشان میداد. باد داشت در مزرعه میپیچید و کارگردان و مرد بومی، در آن صدای دلانگیز، مصراع آخر رباعی خیام را با هم فریاد میزدند: «…کآواز دهل شنیدن از دور خوش است». خود رباعی هم که میدانید به خوشباشی و شادخواری حوالت میدهد. شاید اگر فیلم «باد ما را خواهد برد» را هم ندیده باشید، در فضای مجازی به این فصل پرطرفدار آن برخورده باشید.
کیارستمی در عین حال در مصاحبهای، تناوب حرکات لاکپشتها در فصل تخمگذاری از دریا به خشکی را بالاترین سطح درگیری بینندهای فرضی در مواجهه با یک درام تعبیر کرد. قصدش تنها دهنکجی به تعاریف جاافتاده از سینما و هنر نبود. جدیجدی دنیا را همینطور میدید. برای تقدیس محیط زیست بهانه لازم نداشت. ناگفته نماند که چون جستجوی زندگی و شور حیات از دل روزمرگیها و نادیدنیهای جهان دنیا قابل تقلید نیست، اصالت او و کارش در آثار مقلدانِ پرشمارش یافتنی نبود. نمیشود این نگاه را به کسی توصیه کرد.
این دستمایهی حرمت گزاردن به طبیعت در عکسهای او هم به چشم میخورد، بهخصوص آنها که با تاکید بر فضاهای برفی، یا از تکدرختها گرفته است. تصویر کیارستمی از مناظر طبیعی، یادآور کمداشتی در زندگی ما انسانها در زمانهی کنونی هم هست: علاقهی گوهری و نهادینهی ما به طبیعت.
آنچه او به واسطهی خلق آثاری سینمایی، عکسبرداری از طبیعت، برگزاری نمایشگاه، و حتی چاپ کتابهایی که بر شعر فارسی متمرکز شده بود، نشان میدهد که همواره دغدغهی محیط زیست را داشته. وقتی میگوییم محیط زیست، مرادمان تنها وقایع هولناکی که به واسطهی سوء تدبیر حکومت یا مردم بر سر خشک شدن یک رودخانه یا دریاچه، عدم امکان کشت و زرع در زمینهای موروثی هزاران ساله یا پدیدههایی از این دست رخ داده نیست، بلکه از توجه افزون به حرمت حتی یک اصله گیاه است که حرف میزنیم.
عباس کیارستمی تنها فیلمسازیست که بخش عمدهای از حرمتش را با وجود اینکه سینماگری در کلاس جهانی بود، مدیون تصاویریست که از طبیعت ایران ثبت کرده است. مشهور است که از صبح علیالطلوع به دل طبیعت میزد و تا پاسی از شب، و حتی در کهنسالی، دوست داشت در آمیزش مدام با طبیعت باشد. باور داشت که فصول طبیعت خود تابعی است از تغییراتی که ضمیر آدمیزاد متحمل میشود.
چند مثال راهگشا خواهند بود: در سیویکم خرداد ۱۳۶۹ زلزلهای مهیب، رودبار و منجیل و نواحی اطراف آن را در استان گیلان به لرزه درمیآورد. کیارستمی بلافاصله به همراه تیمی حداقلی به منطقه میرود. هدف اطمینان حاصل کردن از زنده بودن بازیگر اصلی فیلم قبلی اوست که در همان منطقه ساخته بود: «خانهی دوست کجاست؟». در مسیر یافتن احمد احمد پورِ نوجوان، فیلم ویژگیهایی مستندنما به خود میگیرد. در فصلی از فیلم تعدادی آدم دارند آنتن تلویزیون علم میکنند برای تماشای بازی مستقیم تیم برزیل در جام جهانی ایتالیا! بنابراین آدمها بیش از آنکه به این فکر کنند که چه عزیزانی را از خانواده تا همسایهها از دست دادهاند، بیشتر به دنبال آن هستند که بازی فوتبال را از دست ندهند. پس برای کیارستمی، تقدیس زندگی جدا از تقدیس طبیعت نیست. همهی اینها هم در محاصرهی مزارع زیتون رودبار. ( بر اساس جستوجوی این قلم در این موضوع، باید گفت خوشبختانه این یکی از ایلغار سوءمدیریت برکنار مانده و هنوز دارد اقتصاد محلی را تغذیه میکند.)
کیارستمی همواره نشان داده که آدمی در کنار طبیعت است که معنا مییابد. به این اعتبار حتی فیلمی از او که ظاهر بدبینانه دارد هم به ستایش تمام و کمال طبیعت میانجامد.
مثالهای دیگر را از فیلم «طعم گیلاس» (۱۳۷۶) بیاوریم. آقای بدیعی شخصیت اصلی فیلم (با بازی همایون ارشادی) وقتی میخواهد خودکشی بکند هم سناریوی بعد از مرگ خود را جوری طراحی کرده که در دل طبیعت باشد. گشتوگذار بیهدف او در تپههای مشرف به پایتخت هم به این میانجامد که هر بار دست از پا درازتر برگردد. در صحنهای که به ساختمانسازی خیره شده، سایهای از او را در پرهیب محوی از طبیعت میبینیم. انگار خاک ساختمانسازی را دارند روی او میریزند. در برابر طبیعت هیچیم و فاعلیتی نداریم. خاکی که سعی میکند دیگران را متقاعد کند روی او بریزند، در خود طبیعت نثارش میشود!
درضمن پیرمرد آذری و نغزگویی که بعد از مخالفت چند نفر با پذیرش خاکسپاری، قبول میکند که در ازای وجهی روی آقای بدیعی خاک بریزد را هم از یاد نبریم. او میگوید خودش هم روزی قصد خودکشی داشته. حالا به طنزش توجه بکنید و میل به زندگی پیدا کردن از دل تصمیم بزرگی مثل خودکشی: «رفتم بالای درخت و میخواستم خود را خلاص کنم. دیدم توت رسیده روی آن درخت است. یک دانه چیدم خوردم، دو دانه چیدم خوردم و دیدم حیف نیست توت را رها کنم خودم را بکشم؟ از طعم گیلاس میگذری؟ من میگم نگذر. رفیقتم میگم نگذر!»
باز طبیعت و معجزهی محیط آرام و زندگی در بستری طبیعی و دور از هیاهوی زندگی شهری، کار خود را میکند. از قضا محل کار پیرمرد در محلی ست که حیوانات بینوا را تاکسیدرمی میکنند. طعنهی کیارستمی به نادیده گرفتن حقوق حیوان و طبیعت، به سنت فیلمهای برملاگویانه، فریاد زده نمیشود. به پچپچه برگزار میشود. اما اشاره کیارستمی به ساختوساز در دل طبیعتی بکر و محو شدن هیبت آدمیزاد در مقابل ابزار و ادوات مدرن را هم باید بسیار جدی گرفت. برای کیارستمی همین میزان پرداختن به این دو پدیدهی مرتبط با بحث ما هم یعنی حرفی تند و صریح. میدانیم که او اهل رک حرف زدن نبود و در طفره رفتن شگرد داشت.
حشمت طبیعتی که کیارستمی در عکسها و فیلمها و گفتارش به تصویر میکشید، چنان بود که هم بسیارانی را به تقلید الگوی اصیل او واداشت، و هم از منظر بحث ما، نشانیِ خانهی دوست را تنها در دل طبیعت مییافت. پس حتی عنوان آثارش هم حکم ارجاعاتی واضح به شعر فارسی و تقدیس طبیعت و حرمت زندگی در محیط دلپذیر و در آمیزش با طبیعت را مییابند؛ چه وقتی که فیلم کودک می ساخت و چه زمانی که کارگردانی از پایتخت را وامیداشت برای دختری روستایی در کردستان شعری از فروغ فرخزاد را بخواند.
عکسهای طبیعت: تکدرختها و مناظر برفی
رد اشارهی کیارستمی در «طعم گیلاس» را بگیریم و به عکسهایش برسیم. او در فیلمش دارد نشان میدهد که ما آدمها به جای کاشتن درخت و افزودن به امکان مجاورت با زیستبوم، فقط داریم ساختمان پشت ساختمان میسازیم. در نتیجه حتی وقتی به خیال خودمان ابتکار عمل را در دست گرفتهایم تا با حذف فیزیکی خود، چیزی را در روزمرگیمان تغییر دهیم، باز این محیط است که دست بالا را دارد: خاک را روی سرمان میریزد که بدانیم در مواجهه با محیط زیست، کارهای نیستیم. این محیط صدها هزار سال بوده و باز هم خواهد پایید. ما تنها با بیمسئولیتی ممکن است روند طبیعی این امر را به مخاطره بیندازیم. در این مسیر، دلالت دوگانهی فصل کلیدی خاک ریختن در دل فرآیند ساختمانسازی هم قابل بررسی است. هم حاصل دست انسان است، و هم میتواند معنای خروش و تغییر زیستبوم را بدهد.
پس عجیب نیست که وقتی کیارستمی در فضایی کاملاً خصوصی و بدون صرف هزینههای صنعتی تولید یک فیلم، روی به عکاسی میآورد، دست روی پدیدارهای محیط زیستی زیر میاندازد:
- تکدرختها
- مناظر برفی
شاید ریشهی مجموعهی اول به تکدرخت مشهور فیلم «خانهی دوست کجاست؟» برگردد. کیارستمی نیک میداند که ارجاع به این تکدرختها در دورهای که انبوهسازی کاسبکاران و بیاعتنایی مسئولان رمقی برای محیط زیست نگذاشته، ارزش افزودهای را به همراه دارد: بازنگری در محیط مالوف. ترکیب همین تکدرختها ارجاعی کلیتر را میسازند. دیگر مدتهاست که هر تکهای از خاک کشور که کیارستمی روزگاری در آن فیلم ساخته، هویت منفرد و متمایز خود را از دست داده است: شهرستان ملایر در «مسافر»، روستای کوکر در رودبار در سهگانهای که ذکرش رفت، و حتی حاشیهی تهران که پر بود از کوه و حالا دیگر نمیشود سراغ آن زیبایی جاری در لانگشاتهای «طعم گیلاس» را در واقعیت شهر گرفت. تا چشم کار میکند ساختمان است و ساختمان. پس سادهانگاریست که به تکدرخت تنها به چشم یک المان رئالیستی بنگریم.
عکاس دارد به میانجیِ این درختها، به طرزی تمثیلی برمان میگرداند به تکافتادگی محیط زیست در ابعادی وسیعتر. پرسش اینجاست که آیا خود کیارستمی به این کنش اجتماعی و مسئولیت تاریخی آگاه بوده یا نه؟ بدون شک. دقت کنید که به همین منظور تکدرختهای جامعهی شهری را در کادر نمیگیرد. میراند تا فواصلی مشخص از شهر پرآشوب، تا دور از مرکز بودن و بیصاحب ماندن درخت را در طبیعتی بهظاهر آرام نشانه بگیرد. نحوهی استقرار دوربین، انتخاب لنز و فاصله از سوژه، همگی میتوانند گواهیِ اهمیت مفهوم بیپناهی در ذهن عکاس باشند. تکرار میکنم که حرمت «محیط زیست» هم مثل مضامین دیگری که در آثار کیارستمی طرح شدهاند، وضوح ندارند. در نتیجه باید برای شناخت جهان او تلاش کرد و با صرف وقت و نیرو، به این زیرلایههای متنوع رسید.
حکایت مجموعهی دوم سَواست. بنا نیست خویشکاری محیط زیستی روشنی داشته باشد. تنها در ترسیم خطوطی کلی از بارش مدام برف، کدهایی در اختیارمان میگذارد که: ببینید چه بود و چه شد.
حالا که چند سال است در فضای حقیقی و مجازی، بحث فقدان یا کمبود بارش بسیار پررنگ شده است، عکسهای درخشان این مجموعهی کیارستمی، دیگر به روزگار رفته تعلق دارند. مصادیق هشدارهاییاند که به خرج مسئولان مربوطه نرفت. نه اینکه به پدیدهی گرمایش عمومی زمین بیاعتنا باشیم، اما یادمان نرود طبق آمارهای رسمی منتشر شده در داخل کشور، این کاهش چشمگیر بارش برف، نمیتواند جز نتیجهی سوءمدیریت باشد.
https://www.instagram.com/pph__gallery/p/C12J-npttP2/
کیارستمی در تصویر مفخمی که از برف میسازد نگاه هنرمندانه را به دریغ میآمیزد و مثل همیشه با پرسشهایی تعیینکننده رهایمان میکند: چه میشد اگر این برفهای بهظاهر سهلالوصول را گرامی میداشتیم؟ در آن صورت حالا که زیستبوم دگرگون شده، سهمی بیشتر نصیب نمیبردیم؟ غیر از این است که همین کممحلی باعث شده عدهای از مردم دست به آسمان ببرند تا بلکه برفی ببارد؟ تهرانی که در لانگشاتی از «طعم گیلاس» چنان آلوده و پر از دود تصویر شده، چطور میتواند محملی برای پذیرش آن بارش طبیعی باشد؟ و بالاخره اینکه راهی غیر از ثبت کردن واقعیت این گذار تاریخی برای ما باقی میماند؟
در پایان
برای توضیح نسبت عباس کیارستمی با محیط زیست و طبیعت محبوبش، شاید اشاره به انتخابی که برای محل تدفین خود داشت، خالی از فایده نباشد. او چنان که خود دوست داشت در قبرستانی بسیار کوچک و در مجاورت درختان سربهفلک کشیده و در منظری همیشگی به کوهستان، به خاک سپرده شد. دلش میخواست چنان که در دوران حیات، پس از مرگش هم در دل طبیعت محبوبش باشد، بهویژه با تاکید بر اینکه آرامگاه تُرکمزرعه در لواسان، از خصلت چهارفصل بودن باب طبع هنرمند زیبابین ما هم برخوردار بود. طبیعت در جهاننگری او نه نمایندهای از محیط زیست، که همهی آن بود.
نکتهی پایانی بهتر است تاکید بر این باشد که کیارستمی اگر در سینمایش به اقتضای داستانمحور بودن و پرداختن به آدمها و دیالوگنویسی مشهورش، گاهی از مسیر پرداخت به دغدغهی دیرین محیط زیستی خود بازماند، در مجموعههای عکس و نقاشیهای گاه و بیگاهش، بسیار به طبیعت و شکوهش و محیط زیست بربادرفته پرداخت، تا جایی که گویی جز این هیچ دلمشغولیای نداشت. پیشنهاد نگارنده، تمرکز بر این وجه از کارنامهی پربار استاد فقید است.