دیدگاه

شاید هیچ زمانی به‌اندازه‌ی امروز مساله‌ی گذشته و یا، به‌بیان دقیق‌تر، تفسیر گذشته در سپهر سیاسی ایران اهمیت نداشته است. تنها در طی همین چند سال گذشته، و به‌طور خاص بعد از اتفاقات دی نودوشش، بسیاری از وقایع تاریخی طور دیگری بازخوانی شدند. بسیاری از فیگورهای ملی، که تا دیروز وجه‌ای مثبت و سازنده در ناخودآگاه جمعی داشتند، به‌عنوان شخصیت‌هایی منفی و مخرب معرفی شدند و، در مقابل، آن‌ها که چندان مورداقبال عموم نبودند، از خلال روایت‌هایی جدید گذشته، ارزش و اعتباری ناگهانی پیدا کردند. کودتا به سپه‌خیز تبدیل شد، انقلاب به شورش، روشنفکر به دجال و شکنجه‌گر به ناجی.

خاطرات نزیسته و نوستالژی التزامی

 بسیاری برای توجیه و توضیح این بازنگری جمعی در تاریخ، به نقش رسانه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی اپوزیسیون اشاره می‌کنند که در سال‌های اخیر کوشیده‌اند تصویری ایده‌آل از دوران پهلوی را تولید و ارائه دهند. چنین دلیلی، با این‌که تماماً عاری از حقیقت نیست، همچنان، باید اذعان کرد، از مواجه با این دگرگونی نگاه تاریخی، که “واقعاً” در حافظه‌ی جمع عده‌ای قابل‌توجهی از ایرانیان رخ داده، ناتوان است و خوش می‌دارد، به سیاق طرفداران رژیم اسلامی، آن را یک‌سره ناشی از عاملی خارجی بداند. مساله این نیست که این رسانه‌ها خنثی و بی‌تاثیرند، بلکه توجه به ظرفیت‌هایی است که پیشاپیش در جامعه وجود داشته‌اند و صرفاً حالا به‌دست دستگاه تبلیغاتی بخشی از اپوزیسیون فعال شده‌اند. اگر کمی با خودمان صادق باشیم، نمی‌توانیم انکار کنیم پیش از تاسیس تمام این تلویزیون‌ها و شبکه‌ها، همچنان حدی از نوستالژی به دوران پهلوی، چه درست چه غلط، در میان مردم رواج داشت.

در این‌جا نه با نوستالژی، که در حقیقت با نوستالژی نوستالژی طرفیم. این همان چیزی است که  ندا مقبوله به آن “نوستالژی موروثی” می‌گوید و آمی ملک نام “نوستالژی التزامی” را بر رویش می‌گذارد. نوستالژی موروثی یا نوستالژی التزامی همواره غیرمستقیم و دسته‌دو است. حسرتی است برای گذشته‌ی خیالی خود از خلال حسرت دیگران برای گذشته‌ی آغشته به واقعیت و خیال‌شان. 

کسانی که دوره‌ای تاریخی را به‌شخصه در گذشته زیسته‌اند، بنابه تجربه‌شان از آن دوران و همچنین موقعیت‌شان در زمان حال، نسبت به آن نوستالژی، و یا برعکس، خاطره‌ای نه‌چندان مطلوب و تروماتیک دارند. تا این‌جای کار نیازی به توضیح اضافه نیست. ماجرا زمانی پیچیده می‌شود که این نوستالژی، یا تروما، را نسل‌های بعدی، یعنی آن‌ها که هرگز دوران مدنظر را به‌چشم ندیده‌اند، احساس و تجربه کنند: نوستالژی سعادتی که زیست‌ و یا ترومای دردی که کشیده نشده است. خاطرات دورانی که هیچ خاطره‌ای از آن نداریم. یکی از طرق تولید و کاشت این خاطرات نزیسته در ذهن عموم، رسانه‌های جمعی تصویری است. بسیاری از جوانان امروزی با تماشای تصاویری دست‌چین‌شده و رنگارنگ از امتیازدارترین مردمان دوران گذشته، به‌مرور باور می‌کنند این سعادت جزیی از خاطرات خودشان بوده و این بهشت را به‌شخصه زیسته‌اند.

اما آن‌چه بیشتر و عمیق‌تر این خاطرات نزیسته را به نسل‌های بعدی انتقال می‌دهد نه رسانه‌های جمعی، که فضای خانوادگی است. خاطره در این‌جا از طریق شبکه‌ای عاطفی از قصه‌های جوانی، شب‌نشینی‌ها، گلایه‌ها، حسرت‌ها، پابه‌سن‌گذاشتن‌ها، آلبوم‌های خانوادگی و نوشته‌های شخصی از والدین به فرزندان انتقال می‌یابد، طوری‌که این گروه دوم به‌مرور سعادت و فلاکت گذشته‌ی پدرومادرانشان را جزوی از تجربه‌ی خود می‌پندارند. اگر خود نوستالژی والدین، بنابه‌تعریف مفهوم خاطره، نوعی بازتعریف و دستکاری در گذشته بر اساس وقایع حال باشد، نوستالژی فرزندان به‌شکلی مضاعف دست به تغییر گذشته می‌زند.

به‌بیان دیگر، خاطرات، حتی دسته‌اول‌ترین آن‌ها، هرگز بی‌واسطه و واقعی نیستند و در منظومه‌ای از مناسبات قدرت و تفسیرهای شخصی  و همچنین در واکنش به وضعیت کنونی افراد شکل می‌گیرند، چه برسد به خاطره‌ای که یک‌بار دیگر، از خلال انتفالش از والدین به فرزندان، واسطه‌گری و دست‌به‌دست می‌شود. در این‌جا نه با نوستالژی، که در حقیقت با نوستالژیِ نوستالژی طرفیم. این همان چیزی است که  ندا مقبوله به آن “نوستالژی موروثی” می‌گوید و آمی ملک نام “نوستالژی التزامی” را بر رویش می‌گذارد.

نوستالژی موروثی یا نوستالژی التزامی همواره غیرمستقیم و دسته‌دو است. حسرتی است برای گذشته‌ی خیالی خود از خلال حسرت دیگران برای گذشته‌ی آغشته به واقعیت و خیال‌شان. با این‌حال، گذشته‌ی موروثی در بسیاری موارد نسبت به نوستالژی مستقیم، یعنی نوستالژی والدین، حالتی شدیدتر، فعال‌تر و عقلانی‌تر دارد، چراکه می‌تواند برای توجیه خود مجموعه‌ای از فکت‌ها و داده‌های تاریخی را به‌عنوان گواه ارائه دهد. علاوه بر این، نوع “کاش”ی که نسل‌های بعدی باخود می‌گویند با “کاش”ی که والدین بیان می‌کنند متفاوت است. پدرومادر می‌گویند: “چه دورانی خوبی بود که گذشت.” فرزند تکرار می‌کند: “چه دوران خوبی می‌توانست باشد اگر من هم بودم.”

Ad placeholder

پساخاطرات تروماتیک علیه نوستالژی‌ها

البته فقط خاطرات شیرین گذشته نیستند که، در قالب نوستالژی، از والدین به فرزندان انتقال می‌یابند. تروماها و دردهای زیست‌شده‌ی پدرومادران در دوران جوانی نیز، در شبکه‌ی عاطفی خانواده، به فرزندان‌شان، که این مصیبت‌ها را مستقیماً تجربه نکرده‌اند، انتقال می‌یابند. مارین هیرش این خاطرات را با مفهوم “پساخاطره” توضیح می‌دهد. 

هیرش، که خود فرزند پدرومادری نجات‌یافته از آشوویتس بود، نشان می‌دهد فرزندان بازماندگان یهودیان دوران جنگ با این‌که هرگز زندان‌ها و اردوگاه‌های مرگ آلمان نازی را تجربه نکرده‌اند، خاطره‌ای روشن و حاضر از آن دوران دارند، گویی که خودشان تمام آن دردها را به‌شخصه از سر گذرانده‌اند.

به‌زغم او، پساخاطره (فرزندان) آن‌چیزی است که از خاطره (والدین) نجات می‌یابد و می‌تواند درتاریخ ادامه یابد. درست به‌مانند نوستالژی موروثی، پساخاطره نیز نسبت به خاطره ظرفیت بیشتری برای همرسانی با دیگران و یا تبدیل‌شدن به ماده‌ی خلق آثار هنری دارد، چراکه اسیر سکوت‌ها، بن‌بست‌ها و انسدادهای خاطره‌ی تروماتیک نیست. بی‌دلیل نیست که عمده‌ی آثارهنری و نظری تولید‌شده درباب فجایای تاریخی را نه خود نجات‌یافتگان که فرزندان‌ و نزدیکانشان خلق کرده‌اند. پدرومادری که از رنج و سرکوبِ گذشته خاطره‌ای تروماتیک دارد شاید نتوانند و یا نخواهند تجربه‌اش را همگانی و روایت کنند اما فرزندان‌شان چنین ناتوانی و محدودیتی ندارند. آن‌ها واجد پساخاطره‌اند و نه خاطره، خاطره‌ای که خودشان می‌توانند تحلیل، بررسی و در نهایت ارائه‌اش کنند.

با تکیه بر این مباحث، نبردی که امروز در ایران بر سر بازخوانی و تفسیر گذشته در جریان است را می‌توانیم نبردی پاگرفته از درون خانواده‌ها هم بدانیم. نه صرفاً جدالی میان جنگ رسانه‌ها، که صف‌بندی‌ای برخاسته از دل جمع‌های خانوادگی و دوستانه. از این رو، افزایش ناگهانی علاقه‌ی بخشی از جوانان امروزی به دوران گذشته، صرفاً محصول دم‌ودستگاه تبلیغاتی سلطنت‌طلب‌ها نیست، بلکه آن را می‌توان لحظه‌ی انفجار ناگهانی تمام زمزمه‌ها، خاطرات، درددل‌‌ها، حکایات، کنایه‌ها و البته سخنان اغراق‌آمیزی دانست که پدران و مادران در طول این چهل سال، در جمع‌ها و محفل‌های خودمانی، به‌زبان آورده و فرزندان شنیده‌اند.

همچنین لحظه‌ی سرریزی تمام احساسات و حسرت‌هایی که کودکانِ دیروز با دیدن تصاویر پدران و مادران‌شان، با شمایل متفاوت، در آلبوم‌های خانوادگی تجربه کرده‌ بودند. عکس‌های جوانی مادری بدون حجاب، پساخاطره‌ایی است برای فرزندی که تمام زندگی‌اش را تحت قانون حجاب اجباری سپری کرده است. سرزنش آن‌ها برای داشتن نوستالژی به گذشته‌ای که از سر نگذرانده‌ راه به جایی نخواهد برد. تلاش برای نشان‌دادن “گذشته‌ی واقعی” و ارائه‌ی فکت‌های تاریخی برای آگاه‌ساختن‌شان هم بی‌فایده است. نوستالژی آن‌ها به‌هرحال “واقعی” است. نزاع سیاسی نه میان گذشته‌ی واقعی و گذشته‌ی غیرواقعی، که میان دو برداشت واقعی از گذشته‌ی غیرواقعی شکل می‌گیرد. 

تروماها و دردهای زیست‌شده‌ی پدرومادران در دوران جوانی نیز، در شبکه‌ی عاطفی خانواده، به فرزندان‌شان، که این مصیبت‌ها را مستقیماً تجربه نکرده‌اند، انتقال می‌یابند. مارین هیرش این خاطرات را با مفهوم “پساخاطره” توضیح می‌دهد. به‌زغم او، پساخاطره (فرزندان) آن‌چیزی است که از خاطره (والدین) نجات می‌یابد و می‌تواند درتاریخ ادامه یابد. 

اگر عده‌ای از جوانان امروزی از خلال نوستالژی ارثی یا التزامی به گذشته نگاهی حسرت‌بار می‌ا‌ندازند، گروهی دیگر نیز از آن پساخاطره دارند. این‌ها عموماً کسانی‌اند که دوران پهلوی را از طریق خاطرات نه‌چندان مساعد پدر و مادرانشان، چپ‌ها و بخشی از لیبرال‌ها و مسلمانان، تبدیل به بخشی خاطرات خود کرده‌اند. پساخاطره‌ی آن‌ها نیز واقعی و برآمده از تجربیات شخصی‌شان است.

از این جهت، بر آن‌ها نیز خرده‌ای نمی‌توان گرفت. این افراد، به مانند دسته‌ی اول، ابتدا (پسا)خاطره‌ای از گذشته دارند و سپس برای اعتباردهی به آن به‌دنبال فکت‌ها و آمارهای تاریخی می‌روند. هر دو گروه فکت‌ها و شواهد خودشان را ارائه می‌دهند. این‌که کدام فکت درست یا اشتباه است، تاثیر چندانی در میدان نبرد ندارد، چراکه دو فکت متضاد درباب یک واقعه‌ی تاریخی می‌تواند در دو چشم‌انداز مختلف درست باشد. آن‌ عاملی که بیش‌ازهمه تاثیرگذار است نه گذشته که خود حال است، چرا که خاطره بیشتر از دل حال شکل می‌گیرد تا گذشته. بله، از نیچه این درس را آموخته‌ایم که حال گذشته را تغییر می‌دهد و نه بالعکس.

Ad placeholder