دیدگاه

محمدرضا نیکفر طی سال گذشته در سلسله یادداشت‌هایی درباره‌ی جنبش انقلابی ژینا، مسائل بسیار جدی و در عین حال مناقشه‌برانگیزی را مطرح کرده است. در جدیدترین یادداشت‌اش تحت عنوان «چالش چپ» به بررسی بحران چپ ایرانی و ضرورت بازاندیشی در موضع آن با توجه به تغییرات جهانی، منطقه‌ای و داخلی می‌پردازد.

بی‌تردید حق با نیکفر است آنجا که اصرار دارد «چپ ایران از یک دوره درآمد، وارد دوره‌ی دیگری شده، اما خود را با آن وفق نداده، در تعیین جهت سردرگم است و مفهوم برای توصیف وضعیت جدید کم دارد. مفهوم‌های قدیم، کافی نیستند، و شاید بیشتر ابهام‌آفرین باشند». وی بلافاصله به گرفتار شدن چپ ایران «زیر آوار [دو تجربه‌ی]… شکست سوسیالیسم نوع شوروی و بخشی از پیامدهای جنبش‌های رهایی‌بخش ملی» [تاکید از من است] اشاره می‌کند و رسوب‌یافتگی ایدئولوژیک این دو تجربه را در گم کردن قطب‌نمای سیاسی-اجتماعی چپ دخیل می‌داند.

به همین دلیل، نیکفر به‌صورت ضمنی چپ ایران را گرفتار آن وضعیتی می‌پندارد که انزو تراورسو «مالیخولیای چپ» نامیده است. وی چپ را به بازاندیشی در موضع خود دعوت می‌کند؛ موضعی که به قول ایشان به‌جهت فهم نابرابری‌های اجتماعی، سلطه، تبعیض ساختاری و تلاش برای تغییر آن‌ها ضروری است به «یک تئوری عمومی تبعیض» که در عین حال مسئله‌ی استثمار و مناسبات طبقاتی را درون خود بازصورت‌بندی می‌کند، مسلح شود.

می‌توان با طرح مسئله‌ی نیکفر همدل بود. اما تا جایی که به مسئله‌ی پیرامونی‌شدگانِ ملی یا ملت‌های فرودست و جنبش‌های سیاسی-اجتماعی آن‌ها برمی‌گردد دو موضوع اساسی مانع از ترجمه‌ی نقدهایش به ترسیم یک سیاست مترقی، دموکراتیک و رهایی‌بخش می‌شود:

  • اول، مفروضات و رویکرد وی نه‌تنها حاکی از پذیرفتن فراخوان خود به بازاندیشی چپ نیست، بلکه تماماً بازتولیدگر موضع پیشین چپ ایران در رابطه با مسئله ملیت‌ها یا اقلیت‌های ملی است. ناامیدکننده‌تر اینکه ضمن درجا زدن در مرزهای امتناعِ چپ، آن دست از گشایش‌های نظری-سیاسی این گفتمان در رابطه با جنبش‌های آزادی‌بخش ملیت‌های غیرحاکم را نیز با اتهام «سیاست هویت» تخطئه می‌کند.
  • دوم، طرح پیشنهادی وی تحت عنوان «تئوری عمومی تبعیض» بر ماهیت و منطق استعمار/استثمار در مناطق پیرامونی‌شده پرده می‌افکند.

اینکه اساساً بنیان این مفرضات را می‌توان در دولتِ‌ملی‌محور بودن فهم چپ از تغییر اجتماعی و یا عمیق‌تر، باید در اروپامحوری ماتریالیسم تاریخی مارکس ردیابی کرد بحث مفصل و جذابی است. با این حال، یادداشت حاضر درصد نشان‌دادن رسوب‌یافتگی مفروضات جان‌سخت گفتمان چپ ایرانی در اندیشه‌ی نویسنده‌ی مقاله‌ی «چالشِ چپ» است که خواسته یا ناخواسته، به نامرئی‌سازی پیرامونی‌شدگان و جنبش‌های سیاسی-اجتماعی آن‌ها می‌انجامد.

Ad placeholder

یک.

نمی‌توان نویسنده‌ی مقاله‌ی «چالشِ چپ» را یک روشنفکر ناسیونالیست قلمداد کرد. نیکفر ابایی از نقد ناسیونالیسم ایرانی ندارد. با این حال، خوانش استثناءگرایانه‌اش از ساخت اجتماعی-فرهنگی ایران پیشامدرن و شکل‌گیری مدرن آن خط تمایز میان او و ناسیونالیسم ایرانی را تا حدودی کم‌رنگ می‌کند [۱].

برای مثال، نیکفر در مقاله‌ی «شکل‌گیری تبعیض ساختاری جدید» در قیاس با «امپراطوری مقدس ژرمنی-رومی» و «امپراطوری عثمانی»، با خوانشی رمانتیزه از تاریخ پیشامدرن ایران استثناء «همزیستی و صلح» میان «اقوام» را برمی‌کشد. این استثناءگرایی تنها محدود به تاریخ پیشامدرن نیست. آنجا که باور دارد «در ایران مایه‌ی قوی‌ای از Protonationalism (پیش-ملی‌گرایی) در شکلی فرهنگی و تثبیت‌شده وجود داشته» که دربرگیرنده‌ی «حسی نیرومند و شکل‌گرفته در درازنای تاریخ» است و از این رو، «ایران در گذار به عصر جدید یا در جریان دگرگونی عظیم پس از جنگ جهانی اول از نو اختراع نشد»، شکل‌گیری ساخت مدرن ایران را از روند ژاکوبنیستی تشکیل ملت و ناسیونالیسم –که قاعده‌ی تاریخی همه‌ی ناسیونالیسم‌های مابعد انقلاب فرانسه بوده است- مستثنی می‌کند.

از این رو، نیکفر روایت استاندارد ناسیونالیستم ایرانی را بازتولید می‌کند [۲]، اما در راستای اهدافی متفاوت به‌کار می‌گیرد. درواقع، وی در قرائت رومانتیستی از تاریخ (پیشا) مدرن ایران در راستای برکشیدن «همبستگی و همسرنوشتی» بدنبال جست‌وجوی پایه‌ای تاریخی برای «ایده‌ی جمهوری شهروندی» است. این درحالیست که بنیان‌گذاری چنین ایده‌هایی مستلزم قرائتی پرایموردیالستی و فرهنگ‌گرایانه‌ی «تنوع» در «درازنای تاریخ [ایران]» نیست؛ چرا که ناخواسته، بنیان تمامی نقدهایی که نیکفر به‌لحاظ سیاسی به ایده‌های مبتنی بر «سیاست هویت» و «تز ایرانشهری» وارد می‌داند، خود به‌لحاظ روش‌شناختی و تاریخی بازتولید می‌کند.

از دل این بحث‌های نیکفر است که تز میهن‌دوستی بیرون می‌آید؛ یک میهن‌دوستی مبتنی بر قرائتی زمان‌پریشانه و غیرتاریخی از ملتِ ایران و مقوله‌ی میهن به هدف حل معضل «انتگراسیون» در جامعه ایران و همچون «مبنای سامان جمهوری شهروندبنیاد» (بنگرید به یادداشت «شکل‌گیریتبعیض ساختاری جدید»). بخشی از رویکرد مقاله‌ی «چالشِ چپ» را باید درون این ایده‌ها و مفاهیم نیکفر فهم کرد. عنوان بخش سوم مقاله‌ی نیکفر «ایده‌هایی برای هم‌اندیشی» است. تاملات این بخش عمدتاً در خدمت رهانیدنِ غیرانتقادی آن بخشِ دیگرِ «پیامدهای جنبش رهایی‌بخش ملی» قرار می‌گیرد که پیشایش از بررسی آسیب‌شناسانه‌ی «آوار دو تجربه» تبرئه گردیده و در مقام بنیان‌ها و ملزوماتِ تأسیس استراتژیِ جدیدِ موضعِ چپ ایران می‌نشیند: میهن‌دوستی و انتگراسیون.

نیکفر سر ستیز با هرگونه ناسیونالیسم دارد، چرا که در بطن فرآیند گذار مردم به ملت از دست‌رفتن خودفرمانی مردم نهفته است. با این حال، یک وجه ملت‌بودن و ناسیونالیسم را که با مبارزات ضداستعماری/ضدامپریالیستی پیوند یافته است –یعنی همان ناسیونالیسم مصدق- عین خودفرمانی، «یک نیروی مقاومت» و «اصلی‌ترین جلوه‌ی وجود ملت ایران» [۳] می‌پندارد (بنگرید به یادداشت «شکل‌گیریتبعیض ساختاری جدید»). در پرتو چنین خوانشی است که مقاله «چالشِ چپ» یادآور می‌شود «چپ ایران، میهن‌دوست است. میهن‌دوست‌تر از همه ملی‌گرایان. مردم را با هر فرهنگ و زبانی دوست داشته و علیه دخالت خارجی و سلطه‌ی امپریالیست‌ها بوده است. اکنون ما نیاز به توجهی ویژه به موضوع میهن و میهن‌دوستی داریم». از نظر نیکفر توجه به مسئله میهن‌دوستی چپ و بازتببین آن ضرورت خود را از «نقد آلودگی نظری و عاطفی به انگاره‌ی سنتی «دولت-ملت» در چپ» و خطر نیروهای مدعی ملی‌گرایی است (بخوانید سلطنت‌طلب‌ها) که میهن‌دوستی را در قالبی نژادپرستانه و مهاجرستیزانه به‌کار گرفته و مشغول «سفیدشویی از استعمار» هستند، می‌گیرد. در مقابل، نیکفر تاکید می‌کند که «ما به تصور بدیلی از ایران نیاز داریم، ایران مردم، ایران فرهنگ‌های گوناگون، ایران ضد ستم، عدالت‌خواه، آزادی‌خواه، پناهنده‌پذیر».

حق با نیکفر است. چپ ایرانی به‌رغم باور به ماتریالیسم تاریخی –خوانش عمدتاً اکونومیستی- و اشتقاق ملت از مناسبات سرمایه‌داری، مدام درگیر قرائتی فرهنگ‌گرایانه و ناسیونالیستی از ایران و ایرانیت بوده است. با تکیه بر چنین نگاهی، ملت‌های فرودستِ جغرافیای ایران صرفاً بخشی از تنوع فرهنگی درون یک میهنِ فراتاریخی درنظر گرفته شده و می‌شوند [۴]. در گفتمان چپ ایرانی همواره دو مسئله محوریت داشته است: مبارزه طبقاتی و استعمار/امپریالیسم‌ستیزی. در مبارزه‌ی طبقاتی، طبقه‌ی کارگر سوژه‌ی اصلی انقلاب و تغییر اجتماعی است و مسئله‌ی ملت‌های تحت ستم ثانوی و فرعی. در رویکرد ضدامپریالیستی –بویژه در چپ انقلابی ایران- استقلال ملی اصل است و جبهه ملی واحد علیه امپریالیسم و دولت وابسته ضروتی انقلابی. از این رو، خواست سیاسی ملت‌های تحت ستم محلی، قابل به‌تعویق‌اندازی و حتی منبع انحراف از مبارزه‌ی راستین و مخدوش‌کننده یکپارچگی ملی تلقی شده است.

رویگردانی چپ از جنبش کوردستان پس از انقلاب ۵۷ و گرایش به سیاست ضدامپریالیستی جمهوری اسلامی را بخشا در همین صورت‌بندی می‌توان درک کرد. درواقع، مسئله حق تعیین سرنوشت ملل تحت ستم در مبارزات ضدامپریالیستی-دموکراتیک و سیاست طبقاتی نه در حالت یک هم‌تعینی، بلکه در یک هم‌آیی موقت قرار می‌گرفت که شیوه ترکیب آن تقدم سیاست ضدامپریالیستی و سیاست طبقاتی را فرض می‌گرفت و سایه‌ی چنین خوانشی در چپ امکان بنیان‌گذاری یک پروژه رادیکال حل ستم ملی را دچار یک تعلیق بی‌پایان نموده است. چپ ایرانی در متن دغدغه‌های میهن‌دوستی –که جهان‌سوم‌گرایی، استعمارستیزی و ضدامپریالیسم بدان دامن می‌زد- به‌شکلی ناسیونالیستی به تقدیس به تمامیت ارضی پرداخته، مسئله ملیت‌های فرودست را به‌حاشیه‌رانده و در توجیه ایدئولوژیک آن میهن‌دوستی و اشتراکات قومی-فرهنگی ایران پیشامدرن را برجسته کرده است؛ استراتژی‌ای که نیکفر نیز دستاویز توجیه دموکراسی شهروندبنیاد و محتوای میهن‌دوستانه‌ی آن قرار می‌دهد.

به‌همین دلیل است که در نگاه‌های انتقادی، چپ ایرانی را چپ فارسیست و بازتولیدگر فارس‌محوری تفسیر می‌کنند. قرابت بسیاری میان این رویکرد با اندیشه‌ی میهن‌دوستی نیکفر –گرچه با مفاهیم دیگری- وجود دارد. اما چنین انتقاداتی را ایشان پیشاپیش به «نگرشی تحریف‌آمیز از زاویه‌ی سیاست هویت قومی» متهم می‌کند. استدلال این است که «نگاهی به زندگی‌نامه‌ی فعالان چپ در چند نسل و برنامه‌های سازمان‌های مختلف باطل‌کننده‌ی این تحریف است». اگرچه نیکفر به‌توضیح این نکته نمی‌پردازد، اما چنین استدلالی عمدتاً حول دو محور ارائه می‌شود: برنامه‌های چپ در رابطه با حل مسئله ملیت‌ها در ایران و حضور سازمانی اعضای این ملیت‌ها در جریانات و سازمان‌های به‌اصطلاح سراسری چپ. درواقع، برنامه و استراتژی چپ ایرانی در رابطه با مسئله ملیت‌های فرودست از طرفی به اصل لنینی حق تعیین سرنوشت، و از طرف دیگر به ضرورت و اقتضائات توده‌ای کردن و ایجاد جبهه متحد در مبارزه علیه امپریالیسم برمی‌گردد. نیکفر اما در جای دیگری بر این باور است که حتی حق تعیین سرنوشت ملت‌های تحت ستم و تمایزگذاری میان ناسیونالیسم فرادست/فرودست فاقد هرگونه پتانسیل برای سیاست مترقی و دموکراتیک در عصر حاضر است [۵]. در رابطه با عضویت و حضور سازمانی عضوهایی از ملیت‌های فرودست در سازمان‌های چپ به‌اصطلاح سراسری ذکر همین نکته کافی است که زمانی از فارس‌محوری چپ ایرانی سخن گفته می‌شود منظور بن‌بست‌های گفتمان سیاسی است نه گشودگی‌های مشارکت تشکیلاتی [۶].

در ادامه نیکفر «رشد سیاست هویت» در مناطق پیرامونی‌شده را ناشی از «ضعیف‌شدن چپ به‌ویژه در کردستان، آذربایجان، بلوچستان و خوزستان» تفسیر می‌کند. پرداختن به این نکته یک بحث مفصل می‌طلبد که در حوصله‌ی این یادداشت نیست. همین بس که اصولاً متهم کردن جنبش‌های سیاسی-اجتماعی مناطق پیرامونی‌شده به سیاست هویت به‌لحاظ نظری-سیاسی-تاریخی خطاست و مقصرسازی سیاسی مبارزات پیرامونی‌شدگان نمی‌تواند بیش از یک وارونه‌خوانی تاریخی-سیاسی باشد. نیکفر چنین اشاراتی را زمینه‌ی طرح بحث دیگری می‌کند، بحث از معضل انتگراسیون در جامعه‌ی ایران. وی در این سال‌ها به تفصیل به مسئله‌ی انتگراسیون و ضرورت آن برای ایده‌ی جمهوری شهروندی و دمکراسی پرداخته است. اما در مقاله‌ی «چالشِ چپ» سعی می‌کند آن را به گرانیگاه بازاندیشی موضع چپ ایران تبدیل کند و می‌نویسد: «موضع چپ، سیاست هویت نیست. بدیل سیاست هویت، یک سیاست انتگراسیون (جامع‌کردن و همبسته‌کردن) بر اساس یک تئوری تبعیض است…». تئوری تبعیض مدنظر نیکفر چیست؟

Ad placeholder

دو.

نیکفر در مقاله‌ی «چالش چپ» قبل بحث «تئوری عمومی تبعیض»، با امکان‌های سیاسی دیگر، به‌ویژه فدرالیسم، در رفع تبعیض علیه ملیت‌ها تسویه حساب می‌کند. به‌باور ایشان چنین طرحی به دلایلی اعم از «درهم‌آمیختگی تکیک‌ناپذیر قومی در ایران، وضعیت بحرانی منطقه و احتمال بالای دخالت خارجی در منازعات کشور» فاقد مطلوبیت سیاسی و «مخاطره‌آمیز» است، به‌ویژه اینکه در فضاهای «تخاصم‌آمیز» آبستن «تنش‌های درونی شکننده‌ای» خواهد بود. روی سخن نیکفر ظاهراً با آنچه خود «فدرالیسم قوم‌محور» مبتنی بر «واحدهای قومی و زبانی» می‌نامد، است. اینکه چرا حتی در چارچوب بدیل ایشان یعنی «دموکراتیزاسیون گسترده و عدالت در توزیع منابع کشور» از اشکال به‌اصطلاح غیرقومی فدرالیسم یا کنفدرالیسم سخنی به‌میان نمی‌آید جای سؤال دارد، اما هراس از فدرالیسم و «تعادل دموکراتیک» مابعد آن را «ورطه‌ی آشوب» تلقی‌کردن تنها می‌تواند با دغدغه‌های یک نیکفرِ ناسیونالیست همسو باشد تا نیکفرِ چپ که بدنبال «بنیان‌گذاری ایده‌ی سوسیالیسم بر مبنای دموکراسی» است[۷]. به همین دلیل، چندان دو دلی به خود راه نمی‌دهد زمانی‌که کلیشه‌های ناسیونالیسم ایرانی در انتساب مبارزات سیاسی پیرامونی‌شدگانِ ملی به عشیره‌گری را در قالب مفهوم «حاکمیت خان‌خانی» بازتولید کند. شایان ذکر است که این نگاه، همزمان حاکی از رسوب‌یافتگی مفروضات چپ ایرانی در قبال ملت‌های فرودست نیز هست، چرا که چپ همواره مبارزات ملی مناطق پیرامونی را به بقایای فئودالیسم یا بازفئودالیزه‌سازی منتسب نموده است.

یادداشت حاضر در اینجا بدون اینکه بخواهد هدف اصلی (برملاکردن مفروضات جان‌سخت) را به مجادله ببازد یا از ایده‌ی فدرالیسم دفاع کند، می‌پرسد: چگونه است برساخت غیرتاریخی «همبستگی» و «تنوع» میان «اقوام مختلف» در ایران پیشامدرن قادر است «مبنای سامان جمهوری شهروندبنیاد» شود (بنگرید به یادداشت «شکل‌گیری تبعیض ساختاری جدید») اما در تحقق فدرالیسم منبع نفرت‌پراکنی و آشوب؟

راه‌حل پیشنهادی نیکفر با درک خاصی از مسئله ستم و استثمار پیوند خورده است که خود آن را «تئوری عمومی تبعیض» می‌نامد. مسئله تبعیض ازجمله کلیدی‌ترین مفهوم در منظومه‌ی مفهومی نیکفر است و این تئوری به‌عنوان جایگزین تحلیل طبقاتی مارکسیستی – که مبنای فهم چپ ایران بوده است- ارائه می‌شود [۸]. در مقاله‌ی «چالشِ چپ» این مفهوم حتی به کلیت تاریخ بشری تعمیم داده شده و در یک نظم جانشینی، جایگزین مفهوم «مبارزه‌ی طبقاتی» در جمله‌ی آغازین مانیفست کمونیست می‌شود. نیکفر می‌نویسد: «تاریخ جوامع تاکنونی، تاریخ تبعیض است». وی بر این باور است که تبعیض و ادراک آن میانجی «ادراک استثمار» می‌شود و مشخصاً درباره ایران «با قاطعیت» معتقد است که «اساس انقیاد طبقاتی، فرودستی است… . فرودستی، بودن در موقعیت انقیاد، موقعیتی برآمده از تبعیض، اساس تجربه‌ی بنیادی در ادراک ستم است. این فرودستی تنها با مقوله‌ی اقتصادی توضیح‌دادنی نیست». بر همین اساس، نیکفر چپ ایران را ضمن زنهار زدن به مرزبندی با سیاست هویت» به «مبنای اندیشه و کار خود قرار [دهی]» این خوانش از روابط تبعیض و استثمار دعوت می‌کند.

در یادداشت «چالش چپ» چندان به تبیین تئوری تبعیض پرداخته نمی‌شود. اما در مقاله «تکثر و تبعیض» و به‌ویژه «شکل‌گیری تبعیض ساختاری جدید» مفصل در این زمینه توضیح داده شده است. خلاصه‌ی بحث نیکفر این است که ساخت متمرکز قدرت در ایران مدرن غیرقوم‌محور و مبنای تبعیض ساختاری نسبت به ملیت‌های غیرحاکم «توسعه‌ی ناموزونِ» ناشی از الزامات تمرکز قدرت است. او می‌نویسد: «… غلبه‌ی یک زبان و مرکزگرایی در تعریف و معرفی ایران پیامد تمرکز دولتی در شکل استبدادی آن بود، نه حاصل تلاش یک قوم برای سروری و انقیاد بر اقوام دیگر… در جاهایی نظم‌دهی با سلطه‌ی قومی-زبانی همراه بوده است، در جاهایی سلطه‌ی قومی-زبانی محور و مبنای نظم‌دهی شده است. ایران وضع ویژه‌ای داشته است». بدین ترتیب، نیکفر معتقد است که تبعیض «پیامد» است نه «اصلیت».

تئوری تبعیض عمومی/ساختاری در رابطه با مسئله ملت‌های فرودست یا پیرامونی‌شدگان به‌شکلی اتوماتیک مبارزه و خواست سیاسی ملیت‌های غیرحاکم به نوعی هویت‌طلبی یا همان «سیاست هویت» تقلیل می‌دهد و همزمان هویت‌طلبی ساختاری دولت-ملت ایرانی و همتای گفتمانی‌اش -یعنی فارس‌محوری- را در شکل‌گیری دولت-ملت مدرن ناخوانا می‌کند. بر پایه‌ی این تئوری جنبش‌های سیاسی-اجتماعی ملل پیرامونی‌شده هویت‌طلب و از این رو، فاقد پتانسیل در تحقق آینده دمکراتیک و شهروندمدار ترسیم می‌گردند. علاوه بر این، تئوری مذکور منجر به خلط مبحث سیاست هویت با بعد فرهنگی مبارزات جنبش‌های پیرامونی‌شدگان شده و آن‌ها را یکسره با این استدلال که تبعیض نه بعد ساختاریِ دخیل و برسازنده دولت- ملت مدرن، بلکه پیامد ساختار مرکزگرایانه دولت مدرن در ایران است، بی‌اعتبار می‌سازد.

در این مبحث نیز مفروضات به‌ارث رسیده از چپ ایرانی حائز اهمیت است. اگر نیکفر در رابطه با اقلیت‌های ملی ساخت متمرکز قدرت دولت را مبنای ساختاری شکل‌گیری تبعیض تلقی می‌کند، چپ انقلابی ایران نیز دولت بورژوازی وابسته به امپریالیسم را در توضیح ستم ملی مبنا می‌گرفت. درواقع، تغییر اصطلاح ملت‌های تحت ستم به تحت تبعیض در ایران یک تغییر کیفی را در صورت‌بندی مسئله پیرامونی‌شدگان نمایندگی نمی‌کند، بلکه کماکان لحظه‌ی پساتاسیس دولت ملی را مسبب تبعیض (آنچه چپ ایرانی ستم می‌نامید یا هنوز می‌نامد) تلقی می‌کند. به‌عبارت دیگر، نقطه‌ی ارجاع چپ ایرانی، ستم ناشی از دولت بورژوازی وابسته به امپریالیسم بوده و نقطه ارجاع نیکفر ساخت متمرکز قدرت در دولت ملی است. در هر دو حالت آنچه از تیررس خارج می‌شود، لحظه‌ی تأسیس دولت ملی و ماهیت آن است.

ستم ملی و تبعیض ناشی از آن در پیوند با شکل‌گیری دولت-ملت مدرن نه اموری پیشینی‌اند و نه پسینی. آن‌ها در لحظه‌ی آغازین ایده‌پردازی و تأسیس دولت-ملت مدرن حضور داشته و نقش یک برسازنده‌ی متقابل ایفاء کرده‌اند نه پیامدی [۹]. برخلاف رویکرد استثناءانگارانه‌ی نیکفر، وضعیت ایران نیز یک مثال از این قاعده است. درواقع، فکت‌های تاریخی نشان می‌دهند که لحظه تأسیس و بعداً تثبیت دولت مدرن در ایران تنها از طریق لشکرکشی علیه مبارزات سیاسیِ همزمانِ ملل غیرحاکم در پیرامون ایران امکان‌پذیر شده است. از این رو، بدون پیرامونی‌سازی سیاسی-فرهنگی -که هم‌ارز فرودست‌سازی ملیت‌ها است- امکان شکل‌گیری ساخت مرکزگرایانه‌ی حاکمیت و سامان‌یابی متمرکز قدرت وجود نداشته است. درنتیجه، «رشد ناموزون» که نیکفر آن را دلیل به‌حاشیه‌رانی مناطق پیرامونی‌شده قلمداد می‌کند، خود متکی بر زبان اقلیت‌سازی از طریق ملت‌سازی در لحظه‌ی آغازین برآمدن دولت-ملت مدرن در ایران است. به همین دلیل است که تئوری غیرتاریخی و کور-اتنیک «توسعه ناموزون» فاقد توضیح چنین پروسه‌ی درهم‌تنیده‌ای است.

خلاصه اینکه، رویکرد نیکفر به عدم حساسیت این رویکرد به هم‌تعینی مرکز/پیرامون و پرکتیس استعماری در پیدایش و تثبیت دولت ملی [۱۰]، ماهیت و منطق استعمار/استثمار در مناطق پیرامونی‌شده‌ی ملی را چه به‌لحاظ نظری و چه تاریخی ناخوانا خواهد کرد. این ناخوانایی بخشا از خلال رمانتیزکردن تاریخ پیشامدرن، استثناءانگاری ساخت ایران مدرن، تمرکز تحلیلی کارکردگرایانه بر لحظه‌ی پساتاسیس دولت ملی، تقلیل مبارزات ملل غیرحاکم و تبرئه‌ی ساخت فرهنگی دیگری‌ساز/ستیز ایران مدرن شکل می‌گیرد که با رویکرد چپ ایرانی نسبت به مسئله‌ی ملت‌های فرودست بسیار همسو است.

Ad placeholder

سه.

به نکته‌ی کلیدی مقاله‌ی «چالش چپ» برگردیم. نیکفر تاکید می‌کند که برای درک وضعیت کنونی «مفاهیم» چپ «قدیم [ی]»، ناکافی و «ابهام‌آفرین» هستند. اما درواقع، آنچه مانع بازاندیشی چپ می‌گردد نه مفاهیم قدیمی و نابسنده که مفروضات جان‌سخت آن است. جان‌سختی این مفروضات به‌گونه‌ای است که فراخوان نیکفر به چپ نیز آن‌ها را به‌انحاء مختلف بازتولید می‌کند، خاصه اگر مسئله پرداختن به ستم ملی، تبعیض و کلیت مسئله‌ی ملت‌های فرودست باشد. بنابراین، درک وضعیت کنونی و بازسازی موضع چپ ایران ضرورتاً از خلال واسازی مفروضاتی خواهد گذشت که در یادداشت نیکفر به‌شکلی غیرانتقادی پیش‌فرض گرفته شده‌اند. بعد از این پرکتیس واسازانه است که یافتن مفاهیم جدید و بازسازی موضع چپ امکان‌پذیرتر به‌نظر خواهد رسید.

در میانه‌ی جنبش انقلابی ژینا –که نیکفر سلسله‌ یادداشتی در فهم آنچه می‌گذرد نوشته است- می‌توان رخدادهای فراوانی برای تأمل در یک پرکتیس واسازانه یافت. در ۲۷ آبان ۱۴۰۱، فرزند یکی از کشته‌شدگان جنبش بر سر مزار و در مراسم تشییع جنازه‌ی پدرش در بوکان گفت:

برخورد رژیم در تهران با باتون است، در کوردستان با گلوله. چرا؟ برایتان خواهم گفت، چون جمهوری اسلامی در تهران فاشیست است، در کوردستان اشغال‌گر.

درک و تفسیر این تفاوت در آنچه نیکفر «تبعیض» می‌نامد، از جمله میانجی‌هایست برای یک بازاندیشی راستین در چپ و هر کسی که دل در گرو تغییرات دموکراتیکِ رادیکال دارد.

پانویس‌ها:

[۱]. در نقد عدم تمایزگذاری نیکفر میان ناسیونالیسم فرادست و فرودست، چنین انتقاداتی وارد شده است. بنگرید به ساسان امجدی و امین سرخابی.

[۲]. در نقد این دست خوانش‌ها از ناسیونالیسم و ایده‌ی ملت کارهای قابل توجهی در مطالعات ایرانی انجام شده است. برای مثال، بنگرید به:

Mohammadpour, A. & Soleimani, K. (2022) Silencing the Past: Persian Archaeology, Race, Ethnicity and Language, Current Anthropology, 63 (2), April 2022

Zia-Ebrahimi, R. (2018) The Emergence of Iranian Nationalism: Race and the Politics of Dislocation, New York: Columbia University Press.

Asgharzadeh, A. (2007) Iran and the Challenge of Diversity: Islamic Fundamentalism, Aryanism, and Democratic Struggles, New York: Palgrave Macmillan.

Elling, R.Ch. (2013) Minorities in Iran: Nationalism and Ethnicity after Khomeini, London: Palgrave Macmillan.

Vaziri, M. (1993) Iran as Imagined Nation: The Construction of National Identity, New York: Paragon House.

[۴]. مقایسه کنید با خوانش کامران متین از دوران مصدق همچون «ناسیونالیسم بدون ملت».

[۵]. باید اشاره کرد که تمایل ناسیونالیستی چپ به این نگاه غیرتاریخی واجد تفاوت‌های ظریفی با باستان‌گرایی نارسیستی ناسیونالیسم ایرانی است. اما وقتی پای مسئله ملیت‌های فرودست به میان می‌آید نتیجه و کارکرد آن تماماً مشابه و یکدست است.

[۶]. منصور حکمت، از اعضای مؤسس حزب کمونیست ایران (CPI)، نیز بخشا با همین استدالات سال ۱۹۹۱ انشعاب و حزب کمونیسم کارگری را پایه‌گذاری کرد.

[۷]. چه بسا کوردهای حزب توده بودند بسیار شدیدتر از اعضای غیرکورد گفتمان سیاسی فارس‌محور آن را نهادینه کرده بودند. نمونه‌های امروزی آن نیز حزب کمونیست ایران و شاخه‌های مختلف حکمتیست و کمونیسم کارگری است.

[۸]. جالب این است که نیکفر با توسل به همان استدلال (حساسیت‌های ژئوپولتیک) که با اتکاء به فدرالیسم را برای حل مسئله‌ی ملت‌های فرودست در ایران مخاطره‌آمیز می‌داند، تشکیل دولت مستقل فلسطین را منطقی جلوه می‌دهد و می‌نویسد:

«منطقه‌ی ما رنگ آرامش به خود نخواهد دید اگر فلسطینیان دولت مستقل خود را نداشته باشند. ایدئال همانا زندگی صلح‌آمیز فلسطینی و یهودی در یک سامان کشوری دموکراتیک است، اما زمینه برای تحقق آن فراهم نیست».

[۹]. محمود ممدانی، متکفر ضداستعمار، هم‌تعینی بین دولت-ملت‌سازی و فرودست‌سازی اقلیت‌ها را به‌شکل نظری-تاریخی صورت‌بندی کرده است. بنگرید به:

Mamdani, M. (2020) Neither Settler nor Native: The Making and Unmaking of Permanent Minorities. The Belknap Press of Harvard University Press.

[۱۰]. کامران متین با حساسیت نظری نسبت به «امر بین‌املل» مفهوم «استعمار بینا-فرودستی» برای خوانش این وضعیت فرموله کرده است. همچنین، افشین مرعشی از آن تحت عنوان «دولت استعماری جانشین» یاد می‌کند. بنگرید به:

Marashi, A. (2014) ‘Paradigms of Iranian Nationalism: History, Theory and Historiography’, in K. Scot Aghaie and A. Marashi (eds.) Rethinking Iranian Nationalism and Modernity, Austin: University of Texas Press.