مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
پس از انتشار مقاله «مسئله فلسطین و چپ» برخی از دوستان به نوشته یادشده انتقاداتی وارد دانستند. [۱] یکی از انتقادات وارده در رابطه با مسئله تروریسم بود. از آنجا که مقاله مزبور هم اقدام حماس در حمله به افراد غیرنظامی اسرائیلی را محکوم و هم از تروریست قلمداد کردن حماس امتناع کرد، ایراداتی از دو جناح مختلف در چپ به آن شد. نقطه مرکزی مقاله حاضر، تشریح نقطهنظر این قلم در رابطه با مسئله تروریسم با توجه به دگرگونی درک غالب از مسئلهى خشونت سیاسی در طی نیم قرن گذشته و نیز تغییر مفهوم تروریسم از انقلاب فرانسه تا حملات یازده سپتامبر به مراکز تجاری و نظامی در ایالات متحده میباشد.
پس از انتشار نوشته محمد قوچانی تحت عنوان «روشنفکر تروریست» در مورد بیژن جزنی، بحثی در مورد اختلاف مبارزه چریکی و تروریسم صورت گرفت [۲] اما به دلایلی این بحث در محدوده معینی باقی ماند. از آنجا که بسیاری از مجادلات سیاسی چپ معاصر معمولا در رسانههای اجتماعی- جایی که فرصت تأمل کمتر است- صورت میگیرد، گاه گفتههایی ورد زبان و «وایرال» میشوند که از دقت لازم برخوردار نیستند به ویژه آن که در مورد یک مفهوم مناقشهآمیزی چون تروریسم که مفهوم اولیه خود را از دست داده است، باشد. از این رو بررسی دقیقتر چنین مفهومی به ویژه در شرایطی که دو جنگ مهم منطقهای یکی در اروپا و دیگری در خاورميانه در جریان است، ضرورت ویژهای مییابد.
اما آنچه که مربوط به موضع برخی از روشنفکران چپ در باره جنگ اخیر اسرائیل -فلسطین میشود را میتوان در پیشگویی شلومو سند در مصاحبه با جردن سکینر در مورد جنگ غزه در سال ۲۰۱۴ یافت. او در ابتدای جنگ در مورد دفاع روشنفکران چپ، چون آموس اوز از بمباران غزه توسط اسرائیل گفت «در اینجا [اسرائیل] چنین چیزی یک امر طبیعی است. از سال ۱۹۷۳ به بعد اسرائیل در آغاز هر جنگی از حمایت کامل روشنفکران چپ صهیونیستی برخوردار بوده است. باید چند هفته صبر کنید تا نظرشان عوض شود.» (سند، ۲۰۱۴) او کاملا حق داشت و اوز بعد از چند هفته نظر خود را عوض کرد. پس از حمله اخیر حماس روشنفکران زیادی در مورد «تروریسم حماس» و حمایت از «اسرائیل در دفاع از خود» نوشتند اما در ادامه حملات وحشیانه اسرائیل به غزه یا آنها سکوت اختیار کردهاند یا بتدریج تغییر موضع دادهاند. از این رو قصد نوشته حاضر به هیچوجه پرداختن به جنگ اسرائیل -فلسطین به جز ارجاع به چند حادثه تاریخی مرتبط با موضوع نوشته نیست. هدف اصلی بررسی تروریسم و تشریح اختلافنظر در چپ در برخورد با جریانی چون حماس و بدآموزیهای رایج در مورد تروریسم است.
حسن صباح «پدر تروریسم»؟
برخی حسن صباح رهبر اسماعیلیان در قرون وسطی را پدر معنوی تروریسم امروزی قلمداد میکنند. واژه قتل (سیاسی) در زبان انگلیسی (Assassination – به معنی قتل ناگهانی یا مخفیانه یک شخصیت مهم به دلایل معمولا سیاسی) بنا بر نظر بسیاری از واژه حشاشین برگرفته شده است.[۳] حسن صباح (۵۱۸-۴۴۵ هجری قمری) چهرهای کاریزماتیک بود که پیروان وفاداری داشت. طرفداران حسن صباح توانستند تعداد زیادی از مقامهای بلندپایه سیاسی و مذهبی نظام سلجوقی از جمله خواجه نظامالملک را به قتل برسانند. باید به خاطر داشت که تاریخ قتلهای سیاسی به بسیار قبلتر از قرون وسطی برمیگردد [۴]. اگر چه استفاده از کلمه «قتل سیاسی» کمی قبل از ویلیام شکسپیر در قرن شانزدهم وجود داشت اما مکبث شکسپیر درآغاز قرن هفدهم به رواج آن کمک کرد. پرسشهایی که مطرح میشود این است که آیا تفاوتی بین قتلهای سیاسی و تروریسم وجود دارد؟ آیا تروریسم پدیدهای مدرن ، و یا آن که فراتاریخی است؟
قتل سیاسی همیشه وجود داشته است. هدف قاتل یک شخصیت سیاسی معین است. قتل سیاسی میتواند توسط یک قاتل تنها یا یک گروه تروریستی صورت بگیرد. ایده قاتل این است که در یک ساختار اجتماعی معین شاه یا بالاترین مسئول نظام و یا یکی از مسئولان پایینتر موجب فساد یک سیستم شده است، و با از بین رفتن فرد مزبور مشکلات حل میشود. در واقع هدف قتل سیاسی یک شخصیت معین اما هدف اقدامات تروریستی یک گروه است. دیوید راپوپورت معتقد است قتل سیاسی یک کار گذرا و آنی است اما تروریسم یک فرآیند و یک روش زندگی است. قاتل سیاسی یک فرد را نابود می کند که نظامی را به «فساد» کشانده است اما تروریست در پی آن است نظامی را از بین ببرد که هر کسی در درون نظام موجود را به فساد میکشاند. در ایران قتل شاه و یا تلاش برای کشتن شاه اتفاق نادری نبوده است. در بسیاری از موارد قتل توسط نزدیکان بزرگ مملکت صورت میگرفت اما قتل ناصرالدینشاه توسط میرزا رضای کرمانی یک نقطه عطف بود.
میرزا رضای کرمانی از شاه و نزدیکان وی منتفر بود. او نه خدمتگزار انگلیسیها و نه روسها بود، نه بابی بود که در اثر قتلعام بابیان در زمان شاه در پی انتقام باشد. وی از ناصرالدینشاه و دربار نفرت زیادی داشت اما هنگام کشتن شاه از تپانچهاش یک تیر شلیک شد و همان برای کشتن شاه کافی بود. در دوران کوتاه حبس خود از فساد بیپایان دولت قاجار، از بیعدالتیهای فراوان در کشور و از نفرت مردم عادی از حکومت گفت. تاکید کرد که هیچ همکاری نداشته و حتی طرح خود برای کشتن شاه را برای هیچکس به جز سید جمال اسدآبادی تعریف نکرده بود. گفتگوی او با سید جمال نیز مربوط به مدتها قبل از قتل، وقتی که او را در استامبول ملاقات کرد، بود. معتقد بود که مردم از کشتهشدن شاه خوشحال هستند بنابراین او در پی انتقام شخصی نبوده بلکه خود را نماینده مردم ستمدیده کشور تلقی میکرد. تاکید زیادی داشت که به او «اتهام بابی بودن» زده نشود و قبل از اعدام گفت «مردم بدانید که من بابی نیستم و مسلمان خالصم». با شجاعت گفت «چوبه دار را به یادگار نگه دارید، من آخرین نفر نیستم». (به نقل از خاطرات عینالسطنه ) با این حال یکی از بزرگترین قتلهای سیاسی کشور توسط یک قاتل تنها و نه یک گروه تروریستی صورت گرفت. اگرچه میرزا مدتها قصد قتل ناصرالدینشاه را داشت اما طرح قتل را یک روز قبل از کشتن شاه، وقتی که شنیده بود شاه، جمعه به زیارت عبدالعظیم میرود، پس از مدتی شک و تردید ریخت. به خانه رفت، اسلحه برداشت، روانهی شاهعبدالعظیم گشت، و در آنجا منتظر ورود شاه گشت. امیدوار بود پس از مرگ شاه، طبقهی حاکم، راه جدیدی را انتخاب، و تدبیری برای آرامش و رفاه کشور نماید. بنابراین او نه یک «قاتل دیوانه»، نه یک انتقامجوی کور و نه یک تروریست بود. میرزا رضا فردی تنها بود که میخواست به تنهایی و با یک اقدام غیرمترقبه مسیر کشور را عوض کند.
حسن صباح و گروه معروف او – حشاشین – از معروفیت خاصی نه فقط در ایران و خاورمیانه بلکه در اروپا نیز برخوردار بودند. اولین قتل سیاسی آنان توسط یک فدایی به نام طاهر نجار با قتل موذن ساوجی حاکمی در اصفهان که دستور قتل اسماعیلیان را صادر کرده بود، رقم خورد. خواجه نظامالملک دستور قتل نجار و گرداندن جسد وی در شهر را داد اما پس از چندی نظامالملک با خنجر یک فدایی دیگر به قتل رسید. بعد از آن عده زیادی از سلاطین، امیران، سرکردگان، حکمرانان و علمای دینی که به هر دلیلی به مخالفت با اسماعیلیون پرداختند، به ضرب خنجرهای فداییان کشته شدند. فقهای شافعی نیز به مقابله پرداخته و فتوای جهاد با اسماعیلیه را صادر کردند. باید توجه داشت که حشاشین در زمانی توانستند قدرت زیادی در ایران به دست آورند که شاهان سلجوقی به خاطر جنگهای فراوان توان بسیاری برای مقابله با آنان نداشتند. در زمان حیات حسن صباح، ملکشاه سلجوقی چندی پس از مرگ خواجه نظامالملک درگذشت. بعد از وی جانشین وی، برکیارق در جوانی در اثر بیماری سل فوت کرد. شاه بعدی، سلطان سنجر پس از تهدیدهای حسن صباح و کشف خنجر یکی از پیروان صباح در رختخواب خود، از ترس مرگ با صباح به سازش رسید. بعد از سلطان سنجر، ملکشاه به قدرت رسید او راه دیگری را برگزید و به مقابله با صباح برخواست اما پس از مدتها محاصره قلعه الموت موفق به تسخیر آن نشد. حسن صباح در سال ۵۱۸ هجری قمری در دهه هشتم عمر خود در قلعهالموت درگذشت. در زمان قدرت صباح و پیروانش در ایران، نزاریون سوریه نیز عملا از نزاریون ساکن ایران اطاعت میکردند. میتوان گفت که اسماعیلیان تلاش کردند در مقابل نظام حاکم مبتنی بر مذهب سنی، نظام جایگزینی را ایجاد کنند، اگرچه در نهایت موفق به چنین کاری نشدند و زمانی که اوضاع سیاسی در ایران بیشتر تثبیت شد، حاکمان مغول توانستند ضربه سختی به اسماعیلیان بزنند و هلاکوخان قلعه الموت را در سال ۶۵۴ هجری قمری به آتش کشید.
در غرب توجه اصلی به نزاریون نه از زاویه مذهبی بلکه چگونگی استفاده آنان از ترور برای رسیدن به اهداف خود، نحوه یارگیری و آموزش، و سلسله مراتب فداییان بود. شاهان و سلاطین همه از فداییان نزاری میترسیدند زیرا آنها بدون توجه به جان خویش، در پی اجرای وظایف خود بودند. واژه شیخ و پیر در داستانهای غربی به «پیر کوهستان» بدل شد. راشدالدین سنان (انگلیسی رشیدالدین سینان) که به هنگام جنگهای صلیبی رهبری نزاریها در سوریه را به عهده داشت به یک شخصیت موذی و خطرناکی برای غربیها بدل شد. [۵] سنان بعد از مرگ حسن صباح و در زمان حسن دوم به مقام رهبری نزاریون در سوریه رسید. وی به بازیهای خطرناکی با مخالفین سیاسی اسماعیلیان دست زد و داستانهای زیادی در مورد سازشها و دشمنیهای او با رهبران سنی مذهب و صلیبی وجود دارند. در هر حال وی موفق شد نزاریون سوریه را به قدرت زیادی برساند.
با همه این احوال باید گفت که نزاریها در طول تاریخ نزدیک به دویستساله خود فقط پنج صلیبی را کشتند (بدون احتساب تلاشهای ناموفق آنان) در حالی که قربانیان آنها در میان مسلمانان سر به دهها نفر میزند (لا، ۲۰۱۵:۴۰). اما شایعات زیادی در مورد قدرت آنان در غرب پیچید و بسیاری از قتلها به دروغ به آنها نسبت داده میشدند به طوری که پاپ اینوسنت چهارم در سال ۱۲۴۵ میلادی مجبور شد طی فرمانی به تکفیر کسانی دست زند که برای کشتن مخالفین خود، قاتل اجیر میکردند. (همانجا) این داستانهای عجیب و غریب باعث شده است که کمتر به این موضوع توجه شود که نزاریون قبل از هر چیز یک فرقه مذهبی با آرزوها و آمالهای معین مذهبی و سیاسی بودند که در راه رسیدن به اهداف خود از سلاح ترور نیز استفاده میکردند. آنها خواهان ترویج ایدههای مذهبی خویش در آرامش بودند و زمانی دست به ترور میزدند که مورد تهدید قرار میگرفتند. درست به همین خاطر ، هم میتوانستند با حاکمین سنی یا رهبران صلیبی به سازش برسند و هم موقعی که مورد حمله واقع میشدند از سلاح ترور برای کشتن رهبران مخالف خود استفاده کنند. ترور در زمانی که عدم ثبات سیاسی و نظامی وجود داشت توانست به آنها کمک کند و فقط یکی از ابزارهای مورد استفاده آنان بود. نزاریها بتدریج از اهداف اولیه خود دور شدند و مورد استفاده برخی از حاکمان برای تصفيهحساب با دشمنان قرار گرفتند. با وجود شکست نزاریها، اسطوره فداییانِ آنها به ویژه در غرب تا مدتها به زندگی خود ادامه داد. پرسشی که مطرح میشود آیا حشاشین و حتی قرنها پیش از آنها، سیکاریها [۶] گروههای تروریستی بودند و پدران تروریسم محسوب میشدند؟
مسلما دو گروه یاد شده از نظر استفاده از شیوههای مختلف ترور برای رسیدن به اهداف خود، کاملا منحصربهفرد بودند. تشابهات فراوانی بین شیوههای مورد استفاده این دو گروه و گروههای تروریستی مدرن وجود دارد. اما یک گروه تروریستی فقط با تاکتیکهای نظامی یا شدت استفاده آنها از خشونت تعریف نمیشود. تروریسم یک پدیده مدرن و همزاد مدرنیته است. دنیایی که در آن نحوه سازماندهی جامعه، حضور گسترده رسانههای ارتباطی، شکلگیری ایدئولوژیهای نو سیاسی امکان ایجاد گروههای تروریستی را پدید آورد که هدف اولیه آنها نه یک تغییر کوچک در صدر هرم قدرت و تعویض یک شاه با شاهی دیگر، بلکه با هدف تغییرات همهجانبه در جامعه شکل گرفتند. همچنین باید به خاطر آورد که گروههایی چون حشاشین در طول چندهزار سال اخیر، تا هنگام ورود انسان به جامعه مدرن بسیار نادر بودند. در حالی که گروههای تروریستی در عرض چند سده اخیر رشد بسیار زیادی داشتند. بنابراین یکی از دلایلی که باید تروریسم را پدیدهای مدرن تلقی کرد همین نادر بودن گروههایی چون حشاشین است. (لا، ۲۰۱۵:۴۲)
میتوان این اختلاف را از جهت دیگری چنین بیان کرد. واژه فدایی و فداییان از زمان نزاریون تاکنون نه فقط در ایران بلکه در منطقه در دورههای مختلف به کسانی خطاب میشدند که هم حاضر بودند جان خود را فدای اهداف خود نمایند و هم از شیوههای نظامی برای رسیدن به اهداف خویش استفاده کنند. اما تفاوت زیادی بین فداییان حشاشی، فداییان ارمنی، فداییان انقلاب مشروطه، شبهنظامیان فدایی فرقه دموکرات آذربایجان، فداییان اسلام و فداییان خلق وجود داشت. به صرف ایده جاننثاری، شیوه مبارزه مسلحانه و نام آنها نمیتوان همه آنها را در یک دسته قرار داد. اختلافات آنها نه فقط از نظر سیاسی و ایدئولوژیک بلکه از نظر نظامی نیز بسیار زیاد بود و از این رو به یک چوب راندن همه آنها موجب خطاهای بزرگی در مورد نقش آنها در حوادث تاریخی کشور میگردد.
«ابداع تروریسم»؟
با ورود جهان به دنیای مدرن، در انقلاب فرانسه واژه ترور (از واژه فرانسوی terreur به معنای «ترس» و «وحشت» اهمیت ویژه ای یافت. [۷] باید توجه داشت که ترور در میان ژاکوبنها به عنوان پدیدهای منفی تلقی نمیشد بلکه برعکس آنها آن را امری لازم برای مقابله با دشمنان انقلاب تلقی میکردند. واژه «تروریست» (فرانسوی تروریسته terroriste) بنا به گفته برخی، اولین بار از سوی ادموند برک برای رد اعمال انقلابیون فرانسه در سالهای ۱۷۹۴-۱۷۹۳ در شکل «آن سگهای جهنمی که تروریست نامیده میشوند» [۸] (لا، ۲۰۱۵:۱) بکار برده شد. از نگاه تری ایگلتون، برک آنقدر شجاعت داشت که رابطهی ناگزیر و همزیستی دوگانهی ترور و قانون را کتمان نکند. بنابراین برک برخلاف تصور رایج امروز، مخالف حجم زیاد ترورها در انقلاب فرانسه نبود بلکه اعتقاد داشت باید رابطه ظریف بین «ترور قانونی» و «قانون به مثابهی ترور» از یک سو و «قواعد و اصول درونماندگار ترور» را درک کرد. به بیان دیگر از نظر او در صورت عدم درک این رابطه، «ترور/قانون» نمیتواند موجب احساس توامان «وحشت و امنیت» شود. فقط این احساس توامان است که موجب حمایت مردم وحشتزده از نظم موجود میشود. (ایگلتون، ۱۳۸۸:۵) بنابراین راز حفظ قدرت توسط طبقهی حاکم استفاده از خشونت همراه با نرمش بود. «تروریستهای فرانسوی» در نگاه برک، راه «نرمش» را بسته بودند و نتوانستند «ترور قانونی» را در شکل و شمایلی امنیتآفرین عرضه کنند. [۹]
حال اگر ترور سیاسی در زمان انقلاب فرانسه زاده شد بنابراین نتیجه مستقیم آن پذیرش این واقعیت است که ترور از همان ابتدا امری دولتی بود. ژاکوبنها یک گروه مخفی و زیرزمینی نبودند بلکه در نگاه همگان، گروهی متعصب بودند که قدرت حکومتی را در دست داشتند. در نتیجه اولین کسانی که به عنوان «تروریست» شناخته شدند صاحبان یک حکومت بورژوایی بودند. این از اولین نکاتی است که بسیاری از لیبرالهای امروز تلاش دارند آن را کتمان کنند. بنا به گفتهی ایگلتون جنبهی وحشتناک ترور ژاکوبنی، تشنه به خون بودن آنها نبود بلکه پرده برداشتن از رابطهی درهمتنیدهی حکومت و ترور بود که آن را به شکل عریانی در معرض تماشای همگان قرار دادند. این موضوع ترس فراوانی از جمله در طبقهی حاکمه انگلیس در آن زمان ایجاد نمود. (ایگلتون، ۱۳۸۸:۷)
باید یادآوری کرد که مخالفین روبسپیر هنگامی که زیادهروی او و هواخواهانش در کشتار بیرویه را مشاهده کردند از بیم جان خود تلاش به سرنگونی وی نمودند. آنها نمیتوانستند روبسپیر را متهم به «ترور» کنند زیرا خود به حکومت «ترور» رای داده بودند. از این رو روبسپیر متهم به «تروریسم» شد. آنان «تروریسم» را نشانه سوءاستفاده از قدرت تلقی نمودند. از این رو در دوران ترمیدور، عوامل و طرفداران دادگاههای انقلابی فرانسه «تروریست» نامیده شدند.(اشمیت، ۲۰۲۳:۵) از زمان انقلاب فرانسه تاکنون واژه تروریسم دچار تغییرات زیادی شده است. اولین تغییر اساسی مربوط به تامل برک در مورد رابطه ترور و قانون بود. تروریسم از یک پدیده دولتی به یک پدیده غیردولتی تغییر کرد ولی این تغییر فقط نتیجه خواستههای کسانی چون ادموند برک نبود. در دوران حکومت فرانسه مظهر ترور گیوتین بود اما گیوتین و دادگاهها در اختیار دولت قرار داشتند. چند تغییر مهم موجب گسترش تروریسم در میان نیروهای غیردولتی شد.
اول، انقلاب فرانسه خود سرآغاز یک عصر جدید بود. مردم برای اولین بار مدعی حکومت شدند و اقتدار سلطنت، که تا آن زمان عنوان نماینده خدا در زمین و حق انحصاری حکومت بر مردم را داشت، متزلزل شد. در این زمان فرصتی پیش آمد تا گروهها و احزاب مختلف مدعی شوند که امکان برآورده کردن آمال و آرزوهای مردم را در یک نظم اجتماعی مدرن که در آن حقوق و امنیت شهروندان به بهترین وجهی تامین میشود را دارند. با تشدید اختلافات و عدم برآورده شدن خواستههای مردم در دولتهای جدید مشروعیت طبقات حاکمه از سوی برخی زیر سوال رفت اما سرنگونی دولتهای حاکم به راحتی امکانپذیر نبود. بسیاری از انقلابیون سرخورده از وضعیت جدید، مردم را به شورش علیه دولتهای حاکم دعوت کردند.
دوم، در این زمان اختراع دینامیت در دهه ۱۸۶۰ توسط آلفرد نوبل، کسی که از جمله جایزه صلح نوبل را پایهگذاری کرد، موجب شد که امکان جدیدی برای مخالفان دولت که خود را معمولا آنارشیست میخواندند پدید آورد. اگر تا آن زمان دولتها حق انحصاری ایجاد وحشت را در اختیار داشتند، این انحصار بتدریج از دولت گرفته شد و انقلابیون آنارشیست توانستند با استفاده از بمب موجب خسارات زیادی شوند.
سوم، بدون وجود روزنامهها، تلگراف و تکنیکهای جدید اطلاعرسانی امکان گسترش پدیده جدید تروریسم وجود نداشت. در انقلاب فرانسه، اعدامها موجب تجمع بسیاری از مردم در میادین شهرمیشد و اخبار ترور از طریق شاهدان عینی و نیز روزنامههای محلی بتدریج به اطلاع مردم اطراف و اکناف فرانسه و کشورهای مجاور میرسید. اما با توسعه رسانههای جمعی در سده نوزدهم امکان خبررسانی سریع یک حادثه رقتبار و غیرمترقبه فراهم شد.
چهارم، در این زمان عدهای از انقلابیون آنارشیست به این نتیجه رسیدند که سریعترین راه برای ایجاد تحولات اجتماعی، جلب توجه مردم توسط «تبلیغ از طریق عمل» [۱۰] است. «تبلیغ از طریق عمل» بدون وجود مطبوعات و نیز بدون ایجاد صحنههای مرگبار و دهشتآفرین ممکن نبود. هر چه صحنههای ایجادشده تکانآورتر بودند، هرچه دقت عمل تروریستها بیشتر بود، مردم بیشتری را تحت تاثیر قرار میدادند.
باید توجه داشت که در این زمان واژه تروریست هنوز بدنام نشده بود. ورا زاسولیچ که بعدها از رهبران منشویکها شد ، در ابتدای فعالیت سیاسی خود با طرفداران باکونین همکاری داشت. او از اولین زنانی بود که به تروریستها پیوست. زاسولیچ در سال ۱۸۷۸ زمانی که در دادگاه به خاطر زخمی کردن ژنرال بدنام فئودور ترپف محکوم شد اعلام کرد «من قاتل نیستم، من یک تروریست هستم» (گراف و اشمیت، ۲۰۱۶) او پس از چندی به مارکسیستها پیوست و نشریه ایسکرا را همراه با کسانی چون پلخانف و لنین پایهگذاری کرد.[۱۱]
بسیاری از کارشناسان زادگاه تروریسم مدرن را روسیه و با گروه نارودنایا ولیا (اراده مردم) که ادامهدهنده نارودنیکها بودند، مرتبط میسازند. گروه مزبور، اولین گروه مشهوری بود که توانست اندیشه تحولات عمیق انقلابی از طریق ترور را در بخشهای بزرگی از جهان جا بیندازد. باید به خاطر آورد که حتی در انقلاب مشروطه ایران میتوان جای پای تاثیر افکار نارودنیکی را در ترورهای آن زمان مشاهده کرد. اما کسانی چون کارولا دیتس این تاریخ را به عقبتر برده و از فلیس اورسینی ایتالیایی که تلاش کرد ناپلئون سوم را در سال ۱۸۵۸ در طی یک سوءقصد به قتل رساند، به عنوان «مخترع» تروریسم مدرن نام میبرد. بمبگذاری اورسینی موجب قتل ناپلئون سوم نشد ولی باعث مرگ هشتنفر و مجروع شدن ۱۴۲ نفر از سربازان و تماشاگران شد. این حادثه بزرگ در مطبوعات سراسر جهان منتشر شد و تاثیر زیادی بر جان براون که خواهان پایان دادن به بردگی در آمریکا بود داشت و او را متقاعد ساخت که الغای بردگی فقط از طریق مسلحانه ممکن است. براون و هجده نفر از یارانش به قورخانه هاپرزفری به این امید که بردگان به زودی به آنها خواهند پیوست، حمله کردند، اتفاقی که هرگز به وقوع نپیوست و پس از دستگیری، شورشیان در حضور عده زیادی از سربازان، از جمله جان ویلکس بوث که چند سال بعد آبراهام لینکلن را ترور کرد، اعدام شدند. بنا به گفته دیتس افکار اورسینی و براون تاثیر زیادی بر افکار نارودنیکها در روسیه گذاشت. با وجود اختلافنظر در مورد زادگاه تروریسم مدرن، همه اذعان دارند که نارودنیکها از معروفترین گروههایی هستند که موجب گسترش افکار تروریسم مدرن در سراسر جهان شدند.
یکی از تعریفهای اولیه و دقیق از تروریسم توسط الکساندر برکمن- نویسنده معروف آنارشیست – که خود طرفدار «تبلیغ از طریق عمل» بود و میخواست یکی از سرمایهداران را به قتل برساند صورت گرفته است: «تروریسم ابزاری برای انتقام از یک خطای عمومی، ایجاد ترس در دشمن و فراخوان برای توجه به شری که عمل ترور علیه آن انجام میشود، است» (اشمیت، ۲۰۲۳:۵)
تاریخ یک مفهوم
بنابراین اولین تغییری که در مفهوم تروریسم در فاصله قرن هجده تا نوزده داده شد، تغییر از ترور حکومتی به غیرحکومتی بود. هنوز در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، تروریسم دارای بار اخلاقی منفی همچون امروز نبود. در ابتدا، جهت ترور از بالا به پایین (دولت بر علیه مردم) بود اما با ابداع بمب جهت ترور میتوانست از پایین به بالا نیز تغییر مسیر دهد. امروز یکی از مباحث پژوهشگران لزوم تفکیک ترور از تروریسم است. برخی از متخصصین امور به ویژه در زبان آلمانی از واژه ترور برای اعمال خشونت سیاسی از جانب دولت استفاده میکنند، مانند «حکومت ترور» روبسپیر، «حکومت ترور» استالینی…و واژه «تروریست» را برای خشونت سیاسی غیردولتی برای گروههایی چون نارودنایا ولیا، القاعده، داعش … بکار میگیرند. این موضوع ممکن است از نظر حقوق بینالملل اهمیت داشته باشد، مانند بحث تروریست قلمداد کردن سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ولی از لحاظ تاریخی و مفهومی گمراهکننده است و از این رو نمیتوان دیدگاه کسانی چون دیتس را پذیرفت. (نک به دیتس، ۲۰۲۱).
نکته دیگری که باید به آن توجه نمود نحوه برخورد با مردم عادی است. بمبگذاری اورسینی تلفات بسیار زیادی را به بار آورد، کمپین بمبگذاریهای فنیان (Fenian bombing campain) که توسط جمهوریخواهان ایرلندی بین سالهای ۱۸۸۵-۱۸۸۱ به منظور فشار بر انگلیس برای خروج از ایرلند صورت گرفت و عده زیادی از غیرنظامیان را مجروح کرد (و یک کودک نیز کشته شد) شکل جدیدی از ایجاد ترس بود. اما در روسیه، طرفداران نارودنایا ولیا که خود را «تروریست» میخواندند در مورد عدم حمله به مردم عادی دقت داشتند. در نتیجه، این طرز تفکر در میان همه طرفداران خشونت وجود نداشت. گروههای ناسیونالیستی اعم از سکولار و مذهبی که دست به بمبگذاری و یا کشتار زدند و از بخشی از کسانی ( و نه لزوما همه) که از خشونت نظامی برای یک انقلاب اجتماعی سوسیالیستی استفاده میکردند فاصله گرفتند. اورسینی خود متعلق به گروه کاربوناری بود که خواهان اتحاد ایتالیا بودند. البته باید به خاطر آورد که در این زمان بسیاری از بمبگذاریها به آنارشیستها نسبت داده میشدند و در مورد این که همه آنها واقعا آنارشیست بودند جای شک و تردید وجود دارد.
یکی دیگر از بدآموزیها درتاریخ تروریسم، نسبت دادن بمبگذاران انتحاری به مسلمانان است. در گذشته دور زمانی که هنوز بمب وجود نداشت، سیکاریهای یهودی بدون توجه به زندگی خود به هدفهای موردنظر حمله میکردند. در روسیه ایگناسی گرینویتسکی در یک حمله انتحاری در سال ۱۸۸۱ با فدا کردن جان خود با یک نارنجک موفق به قتل تزار الکساندر دوم شد. در هندوستان بین سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ در سریلانکا در حدود ۱۶۸ حمله انتحاری صورت گرفت. ببرهای تامیل اجراکننده این حملات بودند. بتدریج بدآموزی جدیدی شکل گرفت و این گفته نادرست که «تروریسم یکی به معنی مبارز راه آزادی دیگری است»، به عنوان یک واقعیت غیرقابل کتمان معرفی شد.
باید به خاطر آورد که در مباحثه بین مارکسیستها و نارودنیکها در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، و اختلافات بین این دو که نشان خود را در مباحثات بعدی مارکسیستها منجمله در ایران داشت، هرگز بحث بر سر تقبیح اخلاقی طرفداران ترور نبود. مارکسیستها تروریسم را به عنوان یک شیوه مبارزه موثر رد کردند. کسانی چون پلخانف، لنین، تروتسکی…معتقد بودند که تروریسم ابتدا در شکل انتقامجویی فردی خود را نمایش میدهد. انقلابیونی چون ورا زاسولیچ در اثر انزجار از کسانی چون ژنرال ترپف برای ترور او تلاش کردند. روشنفکران انقلابی و آزادیخواه که نفوذی در میان تودهها نداشتند، به ترور روی آوردند. از این جهت تروتسکی بر نکته مهمی انگشت میگذارد و آن را یک واکنش – و نه یک کنش – ارزیابی میکند، او میگوید «فوران تلاشهای آنارشیستی برای ترور در تمامی اروپای غربی و آمریکای شمالی همواره پس از برخی از شقاوتهای حکومت، از قبیل شلیک به اعتصابیون و یا اعدام مخالفین سیاسی، آغاز شده است. مهمترین منشا روانی تروریسم همیشه احساس انتقامجویی است که به دنبال راه گریز میگردد.» (تروتسکی، ۱۳۸۱:۲۵)
همچنین از نظر مارکسیستها، اعمال تروریستی مانع سازماندهی تودهها میشد زیرا هرچه یک اقدام تروریستی پرسروصداتر بود و توجه بیشتری را به خود جلب میکرد، علاقهی مردم به سازماندهی کمتر میشد. از نظر آنان برخلاف نظریه «تبلیغ از طریق عمل» در معنای آنارشیستی آن، ترور راه موثری برای ارتقای مبارزه تودهای نبود و تجربه عملی تروریستها این موضوع را ثابت کرده بود. و در نهایت آن که، سرمایهداری یک سیستم محکم اجتماعی بود که با کشتن یک رهبر، شاه، یا تزار از بین نمیرفت. ترور مقامات بالا مسلما خشم زیادی در طبقهی حاکمه ایجاد میکرد، میتوانست گاه موجب خوشحالی مردم نیز شود اما چارهساز نبود. چنانچه تجربه ترور الکساندر دوم، تزار روسیه، در طی یک عملیات انتحاری فقط موجب شد که الکساندر سوم جانشین پدر شود. بین سیاستهای الکساندر دوم و سوم تفاوتهای معینی-که از بسیاری جهات به جز جنگهای خارجی منفی بود- وجود داشت ولی در مجموع حکومت تزاری به راه خود ادامه داد.
بنابراین در مباحث بین مارکسیستها و آنارشیستها -به ویژه در روسیه – باید به دو نکته مهم در مورد موضوع این نوشته توجه کرد. اول، تروریسم خواندن برخی از گرایشهای نارودنیکی یک اتهام نبود. رهبران اولیه آنها، خود را تروریست میخواندند. دوم، شکی در مورد آزادیخواهی آنها وجود نداشت. بنابراین در آن زمان هم آزادیخواهی و هم تروریست بودن قابل جمع بود. مارکسیستهای روسی که منتقد تروریسم بودند، «کسانی که قادر به ازخودگذشتگی در مبارزه علیه استبداد و سبعیت» بودند را «قهرمانانی» تلقی میکردند که شیوهی عمل غلطی را در پیش گرفته بودند اما «از نظر اخلاقی» میتوانستند «برای هر انقلابی جوان یک الگو» باشند (تروتسکی، ۱۳۸۱:۵۶)
بنا بر آنچه گفته شد در قرن نوزدهم هنوز تروریسم واژه منفی نبود اما این تصویر بتدریج عوض شد. بمبها در گوشه و کنار اروپا و آمریکا منفجر شدند اما باید در نظر داشت زمانی که بمبها منفجر میشدند این نه تروریستها بلکه آنارشیستها عامل بمبگذاری بودند. «آنارشیستها»، «نیهلیستها»، «بلانکیستها»، بمبگذاران و کلمات مشابه در موارد سوءقصد یا بمبگذاری به کار گرفته میشدند. این تصویر کمکم در قرن بیستم عوض شد و تروریسم و تروریست به یک مفهوم منفی بدل گشت. اما واژه ترور هنوز مانند تروریسم و تروریست بار منفی زیادی نداشت. علت آن این بود که ترور با احساس وحشت پیوند زده میشد و کمتر از آن در رابطه با خشونت سیاسی استفاده میشد. این واژه مترادف ترس و وحشت بود.
در انقلاب اکتبر روسیه تفکیکی بین سه واژه ترور، تروریسم و تروریست صورت گرفت. لنین از واژه «ترور توده» بر علیه «تروریستها» استفاده کرد. تروتسکی در «تروریسم و کمونیسم» به مقابله با نظرات کائوتسکی در مورد «تروریسم بلشویکی» پرداخت. در این زمان بلشویکها «تروریسم انقلابی» و «ترور تودهای» را برای مقابله با «تروریستها» لازم تلقی میکردند. باید یادآور شد که در دوران تزار، لیبرالهای روسی با تروریسم بر علیه استبداد همدردی میکردند اما مارکسیستها مخالف شیوه عمل آنها بودند. در هر حال، در ابتدای انقلاب روسیه، «تروریست» به معنی «ضد انقلاب» بود اما «ترور» و «تروریسم» همراه با صفات مختلفی چون »انقلابی»، «سرخ»، «تودهای»…. قرار بود ریشه مخالفان انقلاب و «تروریستها» را براندازد (توروپ، ۲۰۱۰:۱۰۷) بنابراین بین «تروریسم انقلابی» و تروریسم فرق گذاشته شد. در دوران دادگاههای نمایشی استالینی دههی ۱۹۳۰ محکومان به «تروریسم ضد شوروی» محکوم شدند.
در فلسطین سازمان نظامی ملی ایرگون یا اتسل که مناخیم بگین یکی از فرماندهان برجسته آن بود در دهههای ۱۹۳۰-۴۰ حملات مرگباری را در منطقه تحت قیمومیت انگلستان انجام داد. در این میان، بمبگذاری هتل شاهداود در سال ۱۹۴۶ و کشتار دیریاسین در ۱۹۴۸ از معروفترین آنها بود. مخالفان سیاسی یهودی ایرگون، اعضای گروه مزبور را «تروریست» خطاب میکردند اما دولت انگلیس مایل بود تا آنها را «گانگسترهای سیاسی»، «راهزن»، «آدمکش» بنامد. چرا؟ بنا به گفته مناخیم بگین – که خود را نه تروریست بلکه انقلابی قلمداد میکرد- مقامات انگلیس معتقد بودند که باید استفاده از کلمه «تروریست» را محدود نمود زیرا این واژه «هاله خاصی از قهرمانی به دست آورده بود». این سیاست انگلیسیها در جریان مناقشه قبرس کمی تغییر کرد و گروه تروریستی یک گروه افراطی، کوچک و متعصبی قلمداد شد که «با قتل و خرابکاری تلاش میکند تا سیاستهای افراطی را بر مردم قبرس و دولت بریتانیا تحمیل کند» (توروپ، ۲۰۱۰:۱۱۸)
در اواخر جنگ دوم جهانی و پس از آن، اصطلاح «حکومت ترور» به مثابه رژیمی که به طور سیستماتیک از خشونت برای ترساندن مردم خویش استفاده میکند بتدریج جای خود را در صفحات روزنامهها و کتابها باز کرد. در سال ۱۹۴۳ سران کشورهای متحد در اعلامیهی مسکو از آلمان نازی به عنوان «بدترین شکل حکومتی تروریسم» یاد کردند و تروریسم در محاکمات نورنبرگ به عنوان یک جرم جداگانه تلقی شد؛ با این حال، تروریسم هنوز بار اخلاقی منفی امروز را نداشت.
نکته دیگر آن که در برخی از عملیات تروریستی در قرن نوزده و بیست، بین مقامات، نظامیان و غیرنظامیان فرقی صورت گرفته نمیشد، از این رو از تروریسم به عنوان یک یک شیوه نظامی بیتبعیض یاد میشد، زیرا هدف قبل از هرچیز ایجاد ترس و وحشت در جامعه بود. بتدریج از «ترور بیتبعیض» به مثابه یک «شیوه جنگی مردمی» و جدید یاد شد. در طی جنگ دوم جهانی هواپیماهای انگلیسی و آمریکایی با هدف «در هم شکستن اخلاقی دشمن» و اراده مردم به بمباران شهرها و غیرنظامیان که هیچ اهمیت نظامی نداشتند، دست زدند. گوئیلو دوهت در ایتالیا، ژنرال بیلی میچل در آمریکا و هیو مونتاگ ترنچارد در انگلیس از مقامات نظامی بلندپایهای بودند که «بمباران راهبردی» بدون تبعیض که به «بمباران ترور» و «حملات ترور» معروف شدند، را تئوریزه کردند. یک ماه پس از بمباران وحشتناک درسدن در سال ۱۹۴۵ وینستون چرچیل در انتهای جنگ اعلام کرد که زمان «بررسی» مجدد بمباران شهرهای آلمان به «منظور ایجاد ترور» رسیده است و باید تمرکز را بر اهداف نظامی قرار داد. اما بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی ادامه همین سیاست و به منظور گسترش ترور برای درهم شکستن اخلاقی بود. بعد از جنگ، توماس شلینگ، کارشناس معروف آمریکایی در مورد دیپلماسی خشونت نظرات مهمی را مطرح کرد و با صداقت کامل در مورد حملات اتمی به دو شهر یاده شده در ژاپن گفت: این حملات اتمی «سلاحهای ترور و شوک بودند. آنها صدمه زدند و قول آسیب بیشتری را دادند و این هدف آنها بود…هیروشیما و ناگازاکی نماینده خشونت علیه [کل] کشور بود و هدف اصلی حمله به قدرت مادی ژاپن نبود. تاثیر و هدف بمبها عمدتا تخریب نظامی نبود بلکه درد و شوک و نوید درد بیشتر بود.» (به نقل از شول، ۲۰۰۸). بنابراین در این زمان ، به خاطر طرح «بمباران برای ترور» و «موازنه ترور» و «تروریسم بیتبعیض» به مثابه ایجاد مرگ و رنج برای مردم غیرنظامی و مباحث مشابه، در نهایت به آنجا ختم شد که در سال ۱۹۷۷ سازمان ملل علیه شیوه جنگ بیتبعیض یک قطعنامه صادر کرد. در نتیجه، بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵ هر سه واژه ترور ، تروریسم و تروریست دچار تغییرات مهمی شدند.
در سال ۱۹۵۶ زبیگنیف برژینسکی از اصطلاح «ترور توتالیتر» برای حکومتهای دیکتاتوری توتالیتر استفاده کرد اما اصطلاح او با آنچه که هانا آرنت بکار گرفت تفاوت داشت. آرنت انواع ترور را تجزیه و تحلیل کرد. «ترور ظالمانه» زمانی بود که زندگی عمومی کاملا فلج میشد و هر عضو جامعه به افرادی تنها و بدون توجه به منافع عمومی بدل میشدند. «ترور انقلابی» زمانی بود که انقلاب تمام انرژی خود را از دست میداد و اپوزیسیون نابود میگشت؛ اما «ترور توتالیتر» تازه زمانی که همه اپوزیسیون فرار کرده یا کشته شده بودند، آغاز میشد. در واقع وحشت و ترور متوجه نه «دشمنان واقعی» بلکه افراد بیگناه میشد، یعنی «ترور توتالیتر» زمانی که انواع ترور استبدادی و انقلابی پایان مییافت، آغاز میشد. آن ترور نه فقط متوجه دشمنان بلکه شامل دوستان و حامیان نیز میگشت. از نظر آرنت توتالیتاریسم یک جنبش، و «ترور توتالیتر» ابزار آن جنبش محسوب میشد. در این زمان ، واژههای «ترور سرخ» برای دولتهای سوسیالیستی و «ترور قهوهای» برای دولتهای فاشیستی و گاه نیز از «ترور سفید» برای خشونتی که در مقابله با «ترور سرخ» و انقلابی اعمال میگشت، استفاده شد. همزمان واژه «ترور استعماری» نیز خشونت استعماری در مستعمرات را توصیف میکرد.
در سال ۱۹۶۴ زمانی که نلسون ماندلا در دادگاه متهم به تروریست شد او اعتراف به خرابکاری عمدی و خشونت نمود اما اتهام تروریست بودن را رد کرد. او بین خشونت کنترلشده و انقلابی و خشونت کنترلنشده تروریستی تفاوت قائل شد و گفت «خشونتی که ما انتخاب کردیم تروریسم نبود» . او مدعی شد که رژیم آپارتاید آنها را به سمت مبارزه مسلحانه سوق داده بود و اگر آنها دست به مقاومت مسلحانه نمیزدند ممکن بود خشم مردم به خشونت کور «تروریستی » منتهی میشد . ده سال بعد یاسر عرفات نیز در سازمان ملل اتهام «تروریسم» را رد کرد و گفت «کسانی که ما را تروریست میخوانند» میخواهند «تروریسم و ظلم اعمال خود را» پنهان کنند. (توروپ، ۲۰۱۰:۱۱۹) به عبارتی در این زمان یک چرخش اخلاقی در مورد واژه تروریسم به چشم میخورد اما این چرخش هنوز در تمام کشورها محسوس نبود. در ایران رژیم شاه چریکهای فدایی و مجاهد را معمولا «خرابکار» مینامید. در سال ۱۹۷۶ دیکتاتوری نظامی در آرژانتین کتابچه راهنمای مخفی را منتشر کرد که اصطلاحات رژیم حاکم را توضیح میداد. در کتابچه یادشده قید شده بود که شورشیان چریک را باید «عناصر خرابکار» و «باندهای مسلح جنایتکار برانداز» نامید و نه تروریست. در ایالات متحده هنوز تا زمان ریگان واژه تروریسم کاملا مرسوم نشده بود تا آن که دولت ریگان در سال ۱۹۸۵ جمهوری اسلامی، کوبا، لیبی و نیکاراگوئه را «کنفدراسیون کشورهای تروریستی » نامید. در دهه ۶۰ با شکلگیری رشته «مطالعات تروریسم» در دانشگاهها بتدریج «مطالعات ضدشورش» اهمیت خود را از دست داد. با فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود «ترور سرخ» و «ترور ژاکوبنی» به «بخش جداییناپذیر» همه انقلابات بدل شدند.
بعد از جنگ تاچر و ریگان با تروریسم، درک جدیدی از مفهوم تروریسم در پرتو حوادث یازده سپتامبر توسط تئوریپردازان نولیبرال و محافظهکار تثبیت شد. تروریسم نه یک تاکتیک (و یا استراتژی) انتخابی بر اساس یک منطق خاص بلکه کار دیوانگان تلقی شد. جورج بوش و هوادارانش تصویر دیوانه را بر اساس درک محافظهکارانهی خود تغییر دادند. بوش از «شر تروریسم» یاد کرد. او در غروب یازده سپتامبر اعلام کرد «امروز ملت ما شر، بدترین ذات بشری را دید. » «افراد شیطانی هنوز در کمین هستند» و «ما جهان را از شر شروران خلاص خواهیم کرد.» بنابراین اقدامات تروریستی دیگر بخشی از یک مبارزه سیاسی نبود. مسلما درک تروریسم به مثابه یک شر و یا کار دیوانگان جدید نبود اما این درک از خشونت سیاسی به یک درک غالب بدل شد. این سیاست جدید با گرایش مطبوعات آمریکایی و انگلیسی به روانشناسی فردی و کاهش معضلات ساختاری و سیاسی به آسیبشناسیهای شخصی مطابقت داشت. با توضیح تروریسم بر پایه روانشناسی فردی، دیگر نیازی به بررسی مبانی تعیینکننده سیاسی، اجتماعی، اجتماعی و اقتصادی نبود. هیچکس به جز «تروریستها» در مظان اتهام قرار نداشتند و «گناهی» از سوی طبقات حاکمه صورت نگرفته و اشکالی در سیستم جاری وجود نداشت. تروریستها نیز از طریق اعمال خود و در نتیجه خبررسانی رسانهها به اهداف شوم خود رسیده و پیام خود را به اطلاح همگان میرساندند.
نکته قابل توجه آن که تروریسم از ابتدا در اروپا و آمریکا پا گرفت. در طی مبارزه بر علیه استعمار به یکی از روشهای مبارزه در مستعمرات بدل شد. پس از آن در دههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ از کشورهای در حال توسعه دوباره به اروپا سرایت کرد. اما در دهه ۱۹۹۰ به نظر میرسید که این پدیده در غرب در حال فروکش نمودن بود. با فروپاشی «سوسیالیسم واقعی» برخی از گروههای چپگرا در اروپا ، پس از سالها مبارزه مسلحانه بیفرجام تسلیم شرایط شدند. بادرماینهوف و بریگارد سرخ از بین رفتند. خشونت سیاسی در ایرلند و اسپانیا به پایان خود نزدیک شد تا آن که با وقوع یازده سپتامبر، تروریسم دوباره حضور سنگین خود را در شکل اسلامی در غرب و بقیه جهان اعلام کرد.
روایت گوگل
اکنون میتوان برخی از نکات تاریخی یاد شده در بالا را با کمک کتابخانه دیجیتال گوگل راستیآزمایی کرد.
نمودار بالا که در گوگل انگرام رسم شده است نشان میدهد که در کتابخانه گوگل، در سال انقلاب فرانسه کلمه ترور اهمیت خاصی مییابد و بالاترین سطح (میزان استفاده از کلمات یادشده، متناسب با تعداد کتابهای آن دوره در کتابخانه گوگل و نه تعداد مطلق واژهها) میرسد. این زمانی است که ترور یک مفهوم غیرسیاسی بود. استفاده از واژههای تروریست و تروریسم در کتابهای انگلیسی آن زمان تقریبا صفر است. پس از آن درصد استفاده از واژه ترور کمتر و کمتر میشود. در اواخر قرن نوزده استفاده از واژههای تروریسم و تروریست بیشتر رایج میشود. کمی پس از حمله گروه سپتامبر سیاه به ورزشکاران اسرائیلی در سال ۱۹۷۲ و افزایش فعالیت گروههای مسلح بتدریج استفاده از این کلمات بیشتر میشود. با افزایش فعالیت گروههایی چون بریگاردهای سرخ، بادرماینهوف و ارتش موقت جمهوریخواه ایرلند در دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰ استفاده از واژههای تروریسم و تروریست بسیار رایج میشود، هواپیمادزدی گروههای مسلح ترک، از سرگیری فعالیت گروه آمریکایی The wheater underground دوباره موجب افزایش محبوبیت این واژه شد. در سال ۲۰۰۴ استفاده از تروریسم و تروریست پس از اعلام «جنگ علیه تروریسم » جورج بوش به اوج خود رسید. این نمودار به خوبی نشان میدهد که چگونه ترور بتدریج مفهوم غیرسیاسی خود را از دست میدهد و افزایش ناگهانی استفاده از واژههای تروریسم و تروریست، در ابتدای قرن با اعلام «جنگ علیه ترور» به طور قطعی مفهوم جدیدی که بتدریج پس از جنگ دوم جهانی به این کلمات داده شد، را کاملا تثبیت کرده و آن را به یک «شر» تبدیل میکند. این نمودار میتواند دلیلی بر اثبات این مدعا باشد که چگونه دولتهای قدرتمند با اعلام یک استراتژی جدید، موفق به کشاندن رسانههای جمعی و کارشناسان به دنبال خود میشوند. در هر حال، «تروریست» در طی یک قرن، از یک واژه از نظر اخلاقی مثبت، به فحش و ناسزا بدل میشود.
کدام خشونت؟
تروریسم شکلی از خشونت سیاسی است. امروز به دلخواه «متخصصان تروریسم»، روزنامهنگاران و سیاستمداران بر حسب موقعیت، انواع بیشتر و یا کمتری از خشونت سیاسی مترادف با تروریسم تلقی میشود، از این رو لازم است لحظهای تامل در مورد این موضوع صورت گیرد. استاتیس کلیواس خشونت سیاسی را به یازده نوع متفاوت تقسیم میکند (کلیواس، ۲۰۱۹:۱۴). او بر اساس عامل و هدف خشونت، آنها را در چند گروه متفاوت دستهبندی مینماید.
عامل | هدف: دولت | هدف: نیروهای غیردولتی |
دولت | جنگ بین دولتی | سرکوب دولتی نسلکشی پاکسازی قومی |
نیروی غیردولتی | جرائم سازمانیافته/کارتلها اعتراض تودهای/شورش کودتای نظامی قتل سیاسی جنگ داخلی تروریسم | خشونت بین گروهی قتل سیاسی |
هدف کلیواس از این تقسیمبندی جلوگیری از تعاریف دلبخواهی است که امروز در میان نخبگان سیاسی وجود دارد، به طوری که به هر نوع خشونت سیاسی انگ تروریسم زده میشود. همچنین جدای از انواع خشونت سیاسی، متخصصان امور تروریستی، خود تروریسم را به انواع مختلفی تقسیم میکنند.
بنا بر تقسیمبندی بالا ، تروریسم پدیدهای است مربوط به نیروهای غیردولتی که دولت را هدف قرار میدهد اما هر خشونت غیردولتی بر علیه دولت را نمیتوان تروریسم تلقی کرد. بدون ورود به صحت و سقم این تقسیمبندی که تلاشی برای محدود کردن تعریف گسترده و غیرقابل استفاده متداول امروز از تروریسم است، میتوان بر این نکته توافق داشت که انواع مختلفی از خشونت سیاسی وجود دارد و تروریسم فقط یکی از آنها است. اما چگونه خشونت را میتوان توجیه کرد؟
زمانی سلاوی ژیژک در توجیه خشونت انقلابی و فرق آن با انواع دیگر خشونت مثالی در مورد ممنوعیت شراب زد: «اگر منظور شما از شراب، نوشیدنی وحشتناکی است که هزاران خانواده را نابود کرد، و باعث شد که شوهران همسرانشان را بزنند و فرزندانشان را نادیده بگیرند آنگاه من طرفدار ممنوعیت آن هستم. اما اگر منظور شما از شراب نوشیدنی اصیل با طعمی فوقالعاده است که هر وعده غذایی را بسیار لذتبخش میکند، من مخالف ممنوعیت آن هستم!» (ژیژک، ۲۰۰۸:۱۰۶)
بنابراین خشونت معانی مختلفی به خود میگیرد. این همان نکتهای است که ایگلتون نیز به شکل دیگری در مورد دوگانه ترور/قانون مطرح میکند. مسئله این است که آیا خشونت به کار گرفته شده مشروع است؟ آیا روایت کسانی که خشونت را به کار میگیرند، قابل قبول است؟
یکی از رهبران طالبان در زمان جنگ با نیروهای آمریکایی گفت «آنها عاشق پپسیکولا هستند، ما عاشق مرگ». استراتژی القاعده برای بیرون راندن آمریکا از منطقه بر پایه درآغوش کشیدن مرگ بود. بنلادن در یکی از پیامهای خود از جمله گفته بود: «همانطور که شما زندگی کردن را دوست دارید ما این نوع مرگ در راه خدا را دوست داریم. ما چیزی برای ترس نداریم. این چیزی است که ما آرزویش را داریم« (به نقل از توروپ، ۲۰۱۰:۳۲). این شکل دیگری از شعار «ایستادن در سمت درست تاریخ» است. در سال ۱۹۸۱ هورست مالر یکی از چهرههای جنجالی آلمانی و از اعضای سابق فراکسیون ارتش سرخ که از چپ افراطی به راست افراطی درغلیتد در مورد دوران فعالیت خود در فراکسیون ارتش سرخ گفت «ما از نظر خود در چیزی شبیه جنگ قرار داشتیم. این به خاطر آن بود که بتوانیم با مشکل مرگ روبرو شویم. ما خودمان را سرباز تعریف میکردیم.» بنابراین روبرو شدن با مرگ برخلاف درک غلطی که پس از یازده سپتامبر توسط جریان اصلی در غرب تثبیت شد، نه جدید بود و نه ربطی به عشق مسلمانان به مرگ-بر خلاف تبلیغات رهبران مذهبی آنها – داشت. تئوریپردازان تروریسم پس از اعلام «یک شر» ، و پدیدهی «غیرقابل درک» تروریسم، برای آن که بتوانند خط بطلان بر همه تجربیات گذشته بکشند، واژهی «جدید» را به تروریسم افزودند و از آن به عنوان «تروریسم جدید» یاد کردند. گفته شد «تروریسم جدید»، «تروریست شبکهای» است که بسیار «کشندهتر و خطرناکتر از تروریسم قدیمی است». «تروریستهای جدید» «آماتور» بوده و «کمتر سیاسی» هستند. علاقهای به «چانهزنی سیاسی» ندارند و نیمی از بمبگذاریها، «بیادعا و بدون منتسب» هستند. مسلما هیچکس در گذشته حملاتی شبیه به وقایع یازده سپتامبر را به یاد نمیآورد. درک رایج امروزی از سیاست بسیار متفاوت از نیمقرن پیش است اما بنا به گفته رابرت پیپ که یک پایگاه دادهای از بمبگذاریهای انتحاری از ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۳ را بررسی کرده بود، ارتباط کمتری نسبت به آنچه متخصصان تروریسم میگویند بین بمبگذاری انتحاری و بنیادگرایی مذهبی وجود دارد. (شول، ۲۰۰۸)
برخلاف گفته نیروهای مذهبی و نیز مخالفان آنها بمبگذاری انتحاری سابقه طولانی دارد و نسب آن به نارودنایا ولیا (به معنی ارادهی مردم ) در قرن نوزدهم برمیگردد. اما آیا کوچک شمردن جان خویش به معنی مشروع بودن خشونت به کار گرفته شده است؟ حتی اگر از کارلوس تروریست معروف هم به هنگام فعالیتهای نظامی وی در مورد خشونت پرسیده میشد ، مسلما میگفت که به طور کلی مخالف خشونت است ولی او حامی خشونت تحت شرایط مشخصی است. اما چه چیزی افراد و سازمانهای سیاسی را «در سمت درست تاریخ قرار میدهد؟» و یا چه چیزی حداقل خشونت را توجیه میکند؟
استدلال رایج برای مشروع قلمداد کردن خشونت، هدف خشونت به کار گرفته شده است. هدف از کاربرد خشونت، پایان دادن به خشونت جاری است. چه خشونت مرئی و چه نامرئی. هدف خشونت انقلابی سوسیالیستها، پایان دادن به خشونت ارتجاعی نظام حاکم سرمایهداری است که ضمن دستآوردهای بزرگی برای بشریت، دست آن تا آرنج آغشته به خون است. خشونت انقلابی شورشیان و یا خشونت ضدانقلابی با «هدف پایان خشونت» توجیه میشود. دو بمب اتمی بخاطر «نقطه پایان گذاشتن به جنگ» بر ژاپن انداخته شدند. ناتو به خاطر «مداخله انساندوستانه» وارد جنگ یوگسلاوی گشت. «جنگ با ترور» جورج بوش برای پایان جنگ و نه آغاز و یا ادامه آن بود. نسلکشیها و یا ترور القاعده نیز از طرف طرفداران آنها با همین نیت انجام شده است. ملاک مشروع بودن خشونت، فقط ضدخشونت بودن آن است. فقط خشونتی قابلقبول است که مطلقا ضروری، کوتاه مدت، محدود و هدفمند باشد.
درست بر اساس چنین درکی است که انواع مختلفی از خشونت در مقابل یکدیگر گذاشته میشوند. چند نمونه آن را میتوان به این شکل در کنار هم قرار داد. (توروپ، ۲۰۱۰):
- جنگ در مقابل جنایات جنگی
- پلیس در مقابل خشونت بیرویه پلیس
- مبارزه رهاییبخش در مقابل تروریسم
- دفاع شخصی در مقابل انتقام و کیفرستانی
هم دولتها و هم نیروهای آزادیخواه معمولا ضمنا تاسف از بکار بستن خشونت بر ضرورت اجباریِ استفاده از آن تاکید دارند. برای آن که خشونت به کار گرفته شده توجیه شود، باید بر محاسبه دقیق، انزجار و غیرانتقامی بودن آن پافشاری گردد. نلسون ماندلا در دادگاه در سال ۱۹۶۴بر طرح خرابکاری و محاسبه دقیق آن در آرامش و به منظور مقابله با ستم حاکم و پایان دادن به آن اعتراف کرد. [۱۲] بنابراین برای مشروع قلمداد شدن خشونت، آن باید در جهت منافع مردم و برای یک هدف متعالی که همه بر جهانشمول بودن آن – مثلا آزادی برای مردم- توافق دارند، تلقی گردد. آن باید محدود باشد. نمیتوان کودکان را به قتل رساند و ادعای آزادیخواهی کرد. درست به همین خاطر، هم ساواک و هم تئوریپردازان طرفدار جمهوری اسلامی قتل ارژنگ و ناصر شایگان را به حمید اشرف نسبت داده و میدهند. طرفداران جمهوری اسلامی برای آن که این حادثه هولناک را وحشتناکتر جلوه دهند حتی سن آن دو کودک را به جای ۷ و ۱۰ سال به ترتیب (۱۲) ۱۱ و ۱۳ سال ذکر کردند. [۱۳]
یکی دیگر از دعواها بر سر استفاده خشونت این است که چه کسی خشونت اولیه را شروع کرد. معمولا هیچکس در طرفهای درگیر، شروع آن را به خود منتسب نمیکند. برای آنکه خشونت مشروع قلمداد شود، باید واکنش به خشونت دیگری باشد. در ایران مهدی بازرگان وقوع مبارزه مسلحانه را به خاطر انسداد سیاسی در ایران سالها قبل از رویداد سیاهکل پیشگویی کرد. شینفین نیم قرن پیش بریتانیا را بانی هر گونه خشونت در ایرلند قلمداد نمود. رد این ادعا را میتوان تا قرن نوزده ادامه داد. برای آن که خشونت مشروع قلمداد شود باید به عنوان آخرین حربه به کار گرفته شود. قبل از آن باید همه تلاشهای دیگر به سنگ خورده باشد. اگر کسی تحت شرایطی به سر بَرَد که خود را مجبور به دفاع از خود یابد آنگاه اعمال خشونت در سطحی مناسب قابل قبول است.
نکته دیگر برای مشروع شمردن خشونت، حضور در جنگ است. با وجود آن که در جنگ طرفهای همسان و همزور وجود ندارند، با این حال درک متداول از جنگ، وجود نوعی برابری عادلانه و فداکاری و قهرمانی است. از آنجا که از یک سو، تصور رایج این است که دولتها فقط در جنگ متعارف شرکت میکنند و اقدامات تروریستی متعلق به نیروهای غیردولتی است و از سوی دیگر، دولت انحصار به کار گرفتن خشونت را به طور مشروع در اختیار دارد، این بر عهده بازیگران غیردولتی است که اقدامات خشونتآمیز خود را توجیه کنند. زمانی که جورج بوش «جنگ علیه تروریسم» را اعلام کرد منظور آن بود که خشونت اعمال شده از سوی آمریکا و متحدانش، هر چقدر کثیف و وقیح، کاملا «عادلانه» تلقی شود. با اعلام ظهور «تروریسم جدید» که «ماهیتی شیطانی» داشت، حتی شکنجه نیز مجاز گشت.
در مقابل، نیروهای دولتی نیز خود را در لباس سربازان جنگی برای اجرای عدالت تلقی میکنند. در این مبارزه، هر دو طرف، چه شورشی و چه دولتی، حضور خود را با مشارکت در یک جنگ عادلانه مشروع توجیه مینمایند.
در نهایت، نیروهای شورشی نمیتوانند خشونت به کار گرفته از سوی خود را فقط با منطق توضیح دهند. آنها گرفتار شور و هیجان نمیشوند اما فقط بر پایه اعتقاد به یک فلسفهی سیاسی نمیتوانند خشونت خود را توجیه کنند. اِما گلدمن در سال ۱۹۱۱ اعلام کرد که نیروهای انقلابی باید بتوانند فداکاری خود را بر پایه احساسِ رنجِ فراوانِ اعمال شده به دیگران توضیح دهند. حساسیت بیش از حد، آنها را وادار میکند تا به شیوهای به ظاهر وحشیانه اما در واقع، عمیقا عاشقانه رفتار کنند. (توروپ، ۲۰۱۰:۲۶) از این رو، انقلابیون یک عامل پاک و فداکار هستند اما همیشه یک طرف جنگ فرشته و دیگری اهریمن است. نتیجه نهایی آن که ما جنگ را شروع نکردیم و مسئولیت پیامدهای ناخواسته جنگ، به شکل کشته شدن افراد بیگناه در طی مبارزه، بر عهده طرف مقابل است. در طول جنگ نیروهای درگیر تمام تلاش خود را به کار میگیرند تا دامان خود را از نظر اخلاقی از هر گونه آلودگی بزدایند و مسئولیت تمام اعمال غیرقابلقبول و ناخوشایند را برعهده طرف مقابل قرار دهند. درست به همین خاطر همه چیز «مستند» میشود و مرتبا باید مدارک اعمال جنایتآمیز منتشر شوند. طرفداران اسرائیل معتقدند که امروز در کنار استودیوهای هالیوود و بالیوود، پالیوود نیز وجود دارد. استودیوهای فلسطینی که به طور مداوم در حال «جعل اسناد و مدارک» و پخش «فیلمهای پالیوودی» برای تغییر افکار عمومی جهان هستند. اما مشکل اینجاست که آنها نمیتوانند توضیح دهند که چگونه یک ملت فقیر در مقابل کشورها و رسانههای بزرگ طرفدار اسرائیل موفق به چنین عملی میشود؟
«شورش نه، قدمهای سنجیده در راه انقلاب»؟
از نظر برخی، نه فقط اولین فداییان معروف یعنی فداییان حسن صباح بلکه آخرین آنها، فداییان خلق نیز، «تروریست» بودند. در رابطه با گروه آخر یک اتحاد نانوشته بین بعضی از طرفداران سلطنت، طرفداران جمهوری اسلامی، لیبرالها و متاسفانه بخشی از چپگرایان وجود دارد. در چند دهه اخیر، در فضای «جنگ علیه تروریسم» حتی برخی از فداییان سابق به این طیف پیوستهاند. این فقط نادری، توسلی، قوچانی و قندچی یا سایتهایی مانند دانشسرای مشروطه نیستند که در این باره نوشتهاند بلکه چنین درکی گاه آشکار و گاه سربسته توسط برخی از فداییان نیز بیان میشود. همانطور که گفته شد در زمان شکلگیری فداییان، رژیم سلطنتی به دلایلی که در مورد کشورهای دیگر نیز گفته شد، واژه «خرابکار» را بر «تروریست» ترجیح میداد. این فقط حزب توده بود که آن را مصداق «تروریسم» و عملیات آنها را «اقدامات تروریستی» قلمداد میکرد. با این حال، با وجود اختلاف در میان رهبران فداییان در مورد اهمیت مبارزه مسلحانه، این امر موجب آن نشد که آنها نیروی اصلی مبارزه را فراموش کنند. مردم.
آنچه موجب سردرگمی میشود قاطی کردن چند موضوع متفاوت با یکدیگر است. اول، تروریسم نوعی از خشونت سیاسی است اما هر خشونت سیاسی تروریسم نیست. تروریسم مترادف با جنگ چریکی، جنگ انقلابی، شورش، «مناقشه کم-تنش» نیست. تروریسم اگرچه معمولا با اقدامات ضددولتی گره خورده است، اما یک دولت میتواند سیاست حمایت از یک گروه تروریستی را در شرایط مشخصی به پیش گیرد و بخشی از وظیفه سرکوب را به گروههای تروریستی بدهد. البته این بازی با آتش است و ممکن است موجب پسزنش شود، ولی مرتبا اتفاق میافتد.
پس از جنگ دوم جهانی و گسترش مبارزات ضداستعماری ایده «جنگ انقلابی» و یا «جنگ آزادیبخش ملی» در میان نیروهای آزادیخواه بشدت رشد کرد. جنگ انقلابی به این معنا بود که میتوان تاکتیکهای چریکی و پارتیزانی را با یک کمپین تبلیغاتی آشکار ترکیب کرد و بدین وسیله اول، تودهها را از طریق تحریک سیاسی به مبارزه جلب کرد و دوم، اقتدار اخلاقی و فیزیکی دولت را از طریق خشونت نظامی به چالش کشید و در نهایت موجبات سرنگونی دولت را فراهم کرد. به عبارت دیگر خشونت نظامی به مثابه یک کاتالیزور عمل میکرد. الگوی اصلی چنین ایدهای، شیوهی پیروزی حزب کمونیست چین در سال ۱۹۴۹ بود که توانسته بود با موفقيت سازماندهی تودهها را با تاکتیکهای جنگ چریکی ترکیب کند. استراتژی حزب کمونیست چین بر تامین زمان لازم برای جنگ نهایی با حکومت مرکزی از طریق برپا کردن حکومت کمونیستی در مناطق آزادشده روستایی دوردست و به دستآوردن وفاداری مردم برای مبارزه با نیروهای دولتی استوار بود. طرح نظامی حزب کمونیست چین شامل سه مرحله، مرحله جنگ پارتیزانی دفاعی، مرحله تحکیم و در نهایت مرحله جنگ باز که در این مرحله نیروهای انقلابی میبایستی در یک جنگ متعارف داخلی برای کسب قدرت دولتی تلاش میکردند، بود. از این طریق با تکیه بر نیروی دهقانان به رهبری یک حزب کارگری امکان استفاده از کمپین چریکی فراهم شد. این شیوهی مبارزه متکی بر اطاعت کامل ارتش آزادیبخش از حزب کمونیست و رفتار «صحیح» سربازان با مردم عادی و جلب آنان به یک مبارزه دشوار برای یک آینده بهتر بود. برای بسیاری، استراتژی جنگ طولانی حزب کمونیست چین، کلید مبارزه برای یک انقلاب اجتماعی و رهاییبخش ملی بود.
در جبهه مقابل، در جبهه بورژوایی، با گسترش ایده ترکیب مبارزه چریکی و سیاسی، این وحشت شکل گرفت که کمونیستها دست به یک توطئه جهانی برای سرنگونی سرمایهداری از طریق «جنگ انقلابی» زدهاند و بسرعت نیروهای ضدشورش خود را برای مقابله با جنگ چریکی آماده نمودند. آنها توانستند در بسیاری از کشورها به جز کشورهایی چون الجزایر، کوبا و ویتنام، آزادیخواهان را شکست دهند. ترکیب ایدههای مبارزه در کشورهای پیروز، بویژه نحوه مبارزه در الجزایر باعث شد تا افرادی چون کارلوس ماریگلا در برزیل و یا گروههایی چون توپاماروس در اروگوئه ایده چریک شهری را تدوین کنند.
پیروزی انقلاب کوبا، ایدهی اصلی حزب لنینیستی که انقلابیون مارکسیست تا آن زمان به آن کاملا وفادار بودند را زیر علامت سوال قرار داد. انقلاب کوبا این باور را ایجاد کرد که میتوان بدون حضور یک حزب سیاسی قوی که لازمهی استراتژی انقلابیون چین بود، باز هم موفقیتهای لازم را برای بسیج تودهها کسب کرد. ایده «فوکو» بر این پایه قرار داشت که مبارزه مسلحانه به خودی خود میتواند جایگزین مناسبی برای حزب باشد و تودهها را برای پیوستن به شورش تحریک کند، به عبارت دیگر، برای اقدامات نظامی دیگر نیازی به حضور یک حزب انقلابی نبود. چریک به حزب تبدیل شد. شهرها محلی برای حمله به اقتدار دولتی در نظر گرفته شدند. با این حال چریک شهری مترادف با تروریست نبود هر چند برای برخی چنین چیزی را تداعی میکرد.
هم تروریسم و هم جنگ چریکی از نظر نظامی متکی بر «جنگ نامنظم» هستند و از این جهت شباهتهای معینی دارند اما این شباهتها در سطح باقی میمانند. در واقع استراتژی تروریسم متکی برچند نکته کلیدی است اول، القای این ایده در مردم که مقامات قادر به تامین منافع و امنیت مردم نیستند. این امر از طریق تاکتیکهای نظامی برای شکستن اقتدار دولتی میسر میشود. از نظر آنان، رسیدن به چنین هدفی قبل از هر چیز در شرایط هرج ومرج تامین میگردد. دوم، تروریستها امیدوارند که مخالفان آنان به بدترین شکل ممکن، به گونهای به خشونت آنان پاسخ دهند که به نفع شورشیان تمام شود. سوم، کسب مشروعیت آنان نزد مردم از طریق انفجار احساسات در اثر دو نکته قبلی با تکیه بر تبلیغ از طریق رسانهها ایجاد میشود. (نویمن، اسمیت، ۲۰۰۷) با این حال باید به خاطر آورد که تروریستها نه مایل به کشاندن تودههای وسیع به مبارزه هستند و نه خواهان سازماندهی مبارزه مردم هستند. چهارم، معمولا اهداف نظامی بر اساس تاثیر آن بر مخاطبین و بدون در نظر گرفتن ضایعات فیزیکی بر مردم تعیین میشوند. مثلا در یک کشور تحت اشغال، آنها ممکن است هدف خود را بیرون راندن اشغالگران از طریق بالا بردن هزینه باقی ماندن در کشور اشغالشده، اعم از نظامی، اقتصادی و سیاسی تعیین کنند. در این صورت ممکن است اهداف نظامی و غیرنظامی هم در کشور اشغالی و هم کشور اشغالگران بدون تبعیض مورد حمله واقع شوند.
برعکس، در جنگ طولانی مائوئیستی و جنگ چریک شهری، هدف اصلی به میدان کشاندن پای مردم به مبارزه و سازماندهی آنها برای نبرد نهایی است. مردم در مرکز توجه و نیروی اصلی تحول هستند. تبلیغات از طریق عمل برای کشاندن مردم به میدان مبارزه است. مردم در مرکز توجه قرار دارند. در حالی که برای تروریست کسب مشروعیت در میان مردم قبل از هر چیز نتیجه واکنشهای نادرست مقامات حاکمه ایجاد میشود. طرحی برای سازماندهی مبارزه مردم و کسب قدرت مردمی وجود ندارد. از نظر برخی از کارشناسان تروریسم، گروههایی مانند نارودنایا ولیا که خود را تروریست میخواندند اما با دقت زیاد اهداف نظامی خود را طوری تعیین میکردند که به مردم عادی آسیبی وارد نشود، از ابتدای شکلگیری امکان پیروزی خود را محدود کردند و این یکی از دلایل شکست آنها بود. با این حال، حتی این گروه «نارودنیکی» با وجود دقت در آسیب نرساندن به مردم عادی نیز هدف خود را سازماندهى مردم برای هدف نهایی قرار نمیداد. در ایران هدف چریکهای فدایی در درجه اول کشاندن هرچه سریعتر مردم به میدان مبارزه بود. هدف القای تنفر نبود بلکه تنفر مردم از رژیم سلطنت کاملا محرز بود، هدف الغای سکون و شکستن ترس مردم بود و نه ایجاد ترس در مردم. [۱۴]
استراتژی ضد شورش
با اوج گرفتن مبارزه ضداستعماری در مستعمرات کشورهای امپریالیستی چند شیوه متفاوت ضدشورش را پیش بردند. انگلیسیها با تکیه بر سابقه طولانی استعماری خود و سنت پلیس استعماری، مبارزه با جنبشهای چریکی را پیش بردند. سیاست آنها دو مولفه مهم داشت: هماهنگی مدنی و نظامی از طریق عملیات اطلاعاتی و تمایل به مذاکره برای مصالحات سیاسی محدود با گروههای متخاصم از موضع قدرت در شرایط معین. این سیاست در قبرس، کنیا و بعدها در ایرلند شمالی به کار گرفته شد (نویمن، اسمیت، ۲۰۰۷) . فرانسه مدل دیگری را انتخاب کرد.
پس از شکست فرانسه در هندوچین در سال ۱۹۵۴، دستگاه نظامی فرانسه سیاست خود را بر مخالفت صریح و قاطع با استفاده از تکنیکهای پیشرفته ضدچریکی قرار داد. بر پایه چنین استراتژی نظامی، این دیدگاه ایدئولوژیک در نیروهای مسلح شکل گرفته بود که برای شکست شورشيان استفاده از هر وسیلهای مجاز است و نظام سیاسی فرانسه نیز باید از نیروهای نظامی تحت هر شرایطی دفاع کند. آنها با نسخه وارونهای از آموزههای مائو، که بر اساس آن میبایست مبارزه آزادیبخش را به مبارزه کل جامعه (منهای عده قلیلی که در خارج از چارچوب خلق قرار میگرفتند) با استعمارگران تبدیل نمود، این ایده را تبلیغ میکردند که کل جامعه فرانسه باید متعهد به مبارزه با شورشیان شود. این مبارزه فقط یک مبارزه نظامی نبود و به پشتیبانی همهجانبه کل جامعه فرانسه نیاز داشت. از نظر نظامی، شیوه فرانسوی بر «عملیات جستجو و انهدام دشمن» تکیه داشت که موجب اختلاف شدیدی در داخل فرانسه و خارج شد. این طرز تفکر فرانسوی هم بر نیروهای آمریکایی و هم اسرائیلی تاثیر زیادی گذاشت. شکست چنین سیاستی در الجزایر و نیز شکست آمریکاییها در ویتنام به وضوح نشان داد که استراتژی انهدام دشمن به هر قیمتی، قدرت شکست «دشمنی» که قادر به جذب نیروهای بسیار زیادی است، را ندارد. با این حال، بعد از شکست فرانسویها در الجزایر، آمریکاییها این سیاست را در ویتنام پیش گرفتند و شکست خوردند و اسرائیلیها همان سیاست شکستخورده را طی سالهای متمادی ادامه دادهاند.
بر پایه عدم توجه به چنین درکی است که امروز بسیاری از لیبرالها و بخشهایی از جناح چپ، بدون در نظر گرفتن متن مبارزه به تقبیح گرایشهای مختلف در جنگ الجزایر، مثلا از طریق دفاع از آلبر کامو در مقابل ژان پل سارتر، سیمون دوبووار و فرانتس فانون میپردازند. از سوی دیگر، جناح دیگری در چپ، تقبیح هر گونه عملیات نظامی انقلابیون الجزایری را «خیانت» تلقی میکند. این موضوع در سایه مبارزه جنگ فلسطین-اسرائیل که به آن ارجاع میشود اهمیت دارد. مسئله اصلی اینجاست: آیا میتوان بدون زمینه یا پیشزمینههای یک مناقشه خونین به صرف وجود خشونت به تقبیح یا دفاع تمام عیار از یک طرف درگیر پرداخت؟ یا آن که باید در هر شرایطی هر نوع خشونتی را تقبیح کرد؟ یا این که راه دیگری نیز وجود دارد و میتوان ضمن دفاع از یک جانب درگیری، جنایتهای طرف مورد حمایت را نیز تقبیح نمود؟
این تفکر که تروریسم و مبارزه راه آزادی دو روی یک سکه و بالعکس این اندیشه که در مبارزه آزادیبخش ملی گرایشی به عملیات تروریستی وجود ندارد نادرست است. مبارزه برای آزادی یک کشور اشغالشده یک هدف سیاسی است که میتوان از طرق متفاوتی، از جمله با به کار بستن مجموعهای از تاکتیکهای تروریستی در راه آن تلاش نمود. همچنین مبارزین آزادی یک کشور میتوانند از تاکتیکهای نظامی معینی استفاده کنند بدون آن که تروریست خوانده شوند، هر چند لکههای سیاهی در کارنامه سیاسی خود داشته باشند.
یک ظریف دیگر
زهره ظریف از معروفترین شخصیتهای جبهه آزادیبخش ملی الجزایر است. او به هنگام جنگ استقلال الجزایر جوانی بود که با شور و شوق فراوان به جنبش آزادیبخش پیوست. دانشجوی حقوق بود و برای مبارزه از تحصیل دست کشید و به پارتیزانها ملحق شد. از معروفترین عملیات او بمبگذاری در کافه شیر در سال ۱۹۵۶ بود که منجر به کشته شدن سه جوان فرانسوی و زخمیشدن دهها تن گشت. عملیاتی که به خاطر آن ظریف به زندان رفت. کسانی که فیلم نبرد الجزایر را دیدهاند صحنههای بمبگذاری بر علیه افراد غیرنظامی در انتقامجویی از شکنجه و کشتار توسط نیروهای نظامی فرانسه و نیز بخشی از مستعمرهنشینان اروپایی در الجزیره را به خاطر دارند [۱۵]. او پس از استقلال الجزایر، از مقامات بالای کشور بوده است. ظریف در کتابی که اخیرا منتشر کرده است نگاهی به زندگی گذشته خود، حوادث جنگ آزادیبخش ملی، از جمله مسئله بمبگذاریها دارد.
بعد از شکست الجزایریها توسط ارتش فرانسه در سال ۱۸۳۰ ، مهاجرین اروپایی در الجزایر ساکن و صاحب بهترین مناطق شدند. بسیاری از اهالی بومی به خدمت مهاجرین اروپاییالاصل «پیدز-نوآر » (از این به بعد مهاجرین) درآمدند. بلافاصله پس از جنگ دوم جهانی، الجزایریها دست به شورش زدند که به شکل خونینی سرکوب شد. در سال ۱۹۵۴ یک جناح از جبهه آزادیبخش ملی به مبارزه مسلحانه روی آورد. در طی سالهای مبارزه برای استقلال، عده زیادی زندانی، شکنجه و کشته شدند. اقدامات وحشیانهای از سوی گروهی به نام اولترا متشکل از برخی از مقامات و مهاجرین بر علیه غیرنظامیان الجزایری صورت گرفت. برای انتقام از ترورهای وحشیانه گروه اولترا، ظریف و دیگر یارانش تصمیم به بمبگذاری محل تجمع غیرنظامیان مهاجر، یک کافه شیر، گرفتند و البته این تنها بمب نبود بلکه بمبهای زیادی منفجر شدند.
امروز برخی از متخصصان تروریسم مدعی هستند که این اقدامات نظامی وحشیانه بود که هزینه باقی ماندن در الجزایر را بسیار بالا برد و در نهایت موجب خروج فرانسه از الجزایر در سال ۱۹۶۲شد. اما، این بخشی از واقعیت است و در الجزایر یک جنبش قوی ملی و در فرانسه یک شکاف جدی در مورد ادامه جنگ در الجزایر وجود داشت و تقلیل جنبش بزرگ آزادیبخش ملی الجزایر و حتی تقلیل عملیات نظامی جنبش مزبور فقط به عملیات نظامی ددمنشانه بر علیه غیرنظامیان، صحیح نیست. الجزایریها، مهاجرنشینها را جزیی از دشمن تلقی میکردند و جمعیت غیرنظامی آن، بخشی از یک رژیم سرکوبگر شمرده میشد. این فقط به خاطر گروههای شبهفاشیستی مهاجرین نبود بلکه اکثر مهاجرین برای حفظ امتیازات خود دست به مبارزه و مخالفت با استقلالطلبان زده بودند. امروز زهره ظریف همچنان از اقدامات مسلحانه آن زمان حمایت میکند اما دفاع از اقدامات نظامی جبهه آزادیبخش ملی الجزایر بر علیه غیرنظامیان، برای ایجاد وحشت در میان مهاجرین، در همان زمان نیز به لحاظ سیاسی ساده نبود. اقدام آنها از جهاتی قابل درک بود زیرا مردم عادی نه فقط هدف حملات مرگبار و وحشیانهی نیروهای نظامی بلکه غیرنظامی و شبهنظامی نیز قرار میگرفتند . یک نمونه آن چند حمله به فرانتس فانون توسط نیروهای امنیتی فرانسه در سال ۱۹۵۹ بود.
فانون در سال ۱۹۵۶ در الجزایر از کار خود در الجزایر استعفا داد. به تونس رفت و رسما به جبهه آزادیبخش ملی الجزایر پیوست. او در این دوران در تونس زندگی میکرد و در هیچ عملیات نظامی هیچگاه شرکت نکرده بود. در سال ۱۹۵۹ اعلام کرد که برای دیداری (احتمالا برای دیدار با برخی از نمایندگان صحرای جنوب آفریقا) به مراکش میرود. زمانی که از تونس به مراکش میرفت، در ابتدا در راه ماشین آنها دچار یک صانحه رانندگی شد که برخی آن را سوءقصد تلقی کردند، اگر چه کسی از علت دقیق سانحه خبر ندارد. در نتیجه جراحات حاصله او به بیمارستانی در مراکش منتقل شد. در آنجا مقامات پزشکی تصمیم گرفتند که وی را به بیمارستانی در رم منتقل کنند. ماشینی که قرار بود فانون را از فرودگاه روم بردارد ، در راه فرودگاه منفجر شد و در نتیجهی انفجار تعدادی ایتالیایی به قتل رسیدند. ظاهرا در ماشین بمب ساعتی کار گذاشته شده بود که به علل نامعینی زودتر از موعد مقرر منفجر گشته بود. هنگام ورود فانون او و همراهانش به روم پس از آمدن یک آمبولانس برای بردن او به بیمارستان ، آمبولانس حامی آنان به زور به یک ایستگاه پلیس برای بازجویی برده میشود. پس از اتمام بازجویی، فانون را برای معالجه به یک بیمارستان منتقل میکنند. روز بعد روزنامههای روم مطلبی راچاپ کردند که در آن از حضور یکی از رهبران جنبش آزادیبخش الجزایر در یک بیمارستان در روم یاد میشود. در روزنامهها اسم بیمارستان و شماره اتاق فانون نیز به علل نامعلومی چاپ میشود. فانون با مطلع شدن از مفاد روزنامهها از مقامات بیمارستان درخواست میکند که او را به طور مخفیانه به طبقه دیگری منتقل کنند. به هنگام شب، چند نفر به اتاق قبلی فانون در بیمارستان که خالی بود حمله میکنند. گفته میشود عملیات یاد شده توسط سازمان تروریستی «دست سرخ» که توسط سازمان امنیت فرانسه ایجاد شده و هدف آن قتل هواداران و اعضای مهم جبهه آزادیبخش ملی الجزایر بود، صورت گرفت.
در واقع مدل دفاع ضدشورش فرانسه، خشونت زیاد برای خفه کردن صدای هر اعتراضی بود. اما آیا موج بمبهای کافهای جبهه آزادیبخش ملی الجزایر آن طور که زهره ظریف میگوید(ظریف، ۲۰۱۷) قابل دفاع بود و یا هست؟ در آن زمان نه فقط زهره ظریف بلکه زنان دیگری نیز حضور فعالی داشتند، و زنی چون جمیله بوحیرد به سمبل مقاومت مسلحانه بدل گشت. بوحیرد در دادگاهی که به مرگ محکوم شد با اعتماد به نفس کامل از جنبش ملی الجزایر دفاع کرد و توانست برتری اخلاقی مبارزان الجزایری را به نمایش گذارد. لوموند از «برتری اخلاقی که او را به روح تروریسم» بدل کرد نوشت. جمیله (بوحیرد) سمبل مقاومت الجزایر شد. سمبل مبارزه برای فرانسویها ماریان بود «آنها ماریان خود را داشتند، ما جمیله خود را داشتیم»(ظریف، ۲۰۱۷).
«جنگ کافهها» در کارنامه مبارزه انقلابیون الجزایر یک نقطه تاریک است. ناسیونالیستهای فرانسوی- به شمول بسیاری از چپگرایان ناسیونالیست فرانسوی – نتوانستند واکنش خشونتآمیز الجزایریها به خشونت غیرقابل تصور فرانسه را درک کنند و به دفاع از جنایات فرانسه در الجزایر پرداختند. اما از سوی دیگر برای دفاع از مبارزه الجزایریها نیاز به دفاع از هر اقدام مسلحانه آنها، مثلا بمبگذاری در کافه شیر نبود. فانون هیچگاه در یک اقدام خشونتآمیز مشارکت نکرد اما توسط تروریستهای «دست سرخ» به تروریسم محکوم شد و به بارزترین شکلی در چند اقدام تروریستی تلاش شد که وی به هر قیمتی به قتل برسد. از این جهت، اقدام انقلابیون فرانسه قابل درک اما قابل دفاع نبود.
امروز برخی از چپگرایان مانند طارق علی با تشبیه شرایط فلسطین به الجزایر از هر اقدام خشونتآمیز فلسطینیان دفاع میکنند(علی، ۲۰۲۳) در حالی که چنین دفاعی از نظر اخلاقی نادرست است. تقریبا همزمان با استقلال الجزایر، مبارزه مسلحانه در ایرلند و آفریقای جنوبی نیز در جریان بود. ارتش جمهوریخواه ایرلند تلاش میکرد که اهداف سخت یعنی نظامی و دولتی را به دقت از اهداف نرم یعنی اهداف غیرنظامی جدا کند. آنها در این سیاست همیشه موفق نبودند و در مواردی غیرنظامیان نیز کشته شدند با این حال، یکی از اهداف مهم آنها در مبارزه جدا کردن حساب غیرنظامیان از نظامیان بود. پس از یکشنبه خونین در منطقه دری در ایرلند شمالی در سال ۱۹۷۲ ، مبارزه در ایرلند شکل کاملا نظامی به خود گرفت و جنبش مدنی گسترده مانند جنبش عدم پرداخت اجاره توسط مستاجران و تظاهراتهای مسالمتآميز در ایرلند خاتمه یافت. از نظر بسیاری از کاتولیکها دولت بریتانیا به عمد کشتار یکشنبه خونین را راه انداخت تا آن که به جای یک مبارزه چند وجهی در جبهه مدنی و نظامی ، شکل مبارزه را به نوع نظامی آن تقلیل دهد. شکلی از مبارزه که ارتش انگلیس آمادگی بیشتری برای مقابله با آن داشت. در این زمان ارتش انگلیس دو نیروی نظامی محلی ایرلندی (Ulster Defence Regiment) و (Royal ulster Constabulary) را به سپر بلای خود تبدیل کرد و در نتیجه این دو نیروی محلی ایرلندی متحمل بیشترین تلفات گشتند. برخی از اعضای پارهوقت این دو نیروی نظامی توسط ارتش موقت جمهوریخواه ایرلند به قتل رسیدند که باعث بحثهای زیادی در مورد کشتار غیرنظامیان توسط ارتش موقت جمهوریخواه شد. این که چقدر آنها را باید غیرنظامی تلقی کرد یا نه خود بحث دیگری است، اما جای بحث آن در این نوشته نیست. با این وجود این مبارزه مدنی زندانیان در دهه ۸۰ اعتصاب غذای آنان بود که توجه زیادی را به خود جلب کرد و حمایت مردم از این مبارزه بود که موجب تولد دوباره شینفین در دهه ۱۹۸۰ و در نهایت پیمان جمعه نیک ، یک دهه پس از آن گشتو نه کمپین نظامی ارتش موقت جمهوریخواه ایرلند. (فین، ۲۰۱۲) نکته آن که با همه اشتباهاتی که ارتش موقت جمهوریخواه ایرلند در برخی از موارد نظامی داشت، تلاش آنها جدا کردن هدفهای سخت از هدفهای نرم بود. همین موضوع در افریقای جنوبی توسط کنگره ملی افریقا در مورد اقدامات نظامی اتخاذ شد. سیاست اصلی متکی بر عدم حمله به غیرنظامیان بود. به عبارت دیگر، همه جنبشهای استقلالطلب راه الجزایریها را در پیش نگرفتند.
بین جبهه آزادیبخش ملی الجزایر و حماس شباهتها و تفاوتهای زیادی وجود دارد. هر دو یک جنبش بزرگ ملی در حال مبارزه با یک نیروی اشغالگر بوده و هستند. ناسیونالیسم اولی سکولار، اما دومی دارای ایدئولوژی ارتجاعی مذهبی از نوع جمهوری اسلامی است. اگر در الجزایر امیدهای زیادی به گرایش چپ در درون جنبش وجود داشت که پس از استقلال رنگ باختند و حتی افکار سمبلِ مبارزه- جمیله بوحیرد «ماریون الجزایر» – نیز تحمل نشد، در مورد حماس و شکل حکومت ارتجاعی که خواهان آن است شک و تردیدی وجود ندارد. بنابراین اگر هفتاد سال قبل دفاع از استقلال و جنبش ملی الجزایر به معنی دفاع از جبهه آزادیبخش ملی الجزایر بود، امروز وظیفه چپ مخالفت با اشغال، دفاع از صلح و حق حاکمیت ملی فلسطینیان ختم میشود.
اما در مورد محکوم کردن حمله به غیرنظامیان چه هفتاد سال پیش و چه امروز نباید تردید داشت. مسلما چه در الجزایر و چه در فلسطین مسئولیت اصلی بر عهده اشغالگران بود. در مورد جنایات ارتش و نیروهای امنیتی فرانسه شک و تردیدی وجود ندارد و حتی مکرون نیز عذرخواهی کرده است. (دیوید کامرون نیز در مورد کشتار یکشنبه خونین از مردم ایرلند معذرتخواهی کرد). ممکن است کشتن دانشجویان فرانسوی در کافه شیر از نظر تاکتیکهای نظامی قابل بحث باشد، اما از نظر اخلاقی نادرست بود. اگر این برخورد حتی در هفتاد سال پیش در متن حوادث آن زمان خطا محسوب میشد، امروز تقلید از آن خطای بسیار بزرگتری خواهد بود. این به معنی آن نیست که کسانی چون آلبر کامو و طرفداران اتخاذ «سیاست میانهروی» درست میگفتند. آلبر کامو یک ناسیونالیست مهاجرنشین بود که مرگ هزاران الجزایری در مقابل زندگی مادرش رنگ میباخت. دفاع از حق استقلال بدون قید و شرط الجزایر و اظهار انزجار از خشونت بر علیه مردم عادی کاملا ممکن بود. از نظر ظریف همه مهاجرنشینان همدستان ارتش فرانسه بودند، چیزی که واقعیت نداشت. از نظر بنلادن همه مالیاتدهندگان آمریکایی همدستان ارتش آمریکا و دستشان در عمل آغشته به خون بود. چنین استدلالهایی قابل دفاع نیستند.
مارکس که از مدافعان جنبش ایرلند بود انفجار بمب در سال ۱۸۶۷ توسط گروه فنیان (اخوان جمهوریخواه ایرلند) را در لندن محکوم کرد بدون آن که لحظهای در مورد جنایات انگلیسیها در ایرلند شک داشته باشد. امروز طرفداران اسرائیل تاریخ را سر و ته میخوانند. اولین گروه بزرگ تروریستی در فلسطین تاریخی یک گروه یهودی (ایرگون) بود که بنا به روایتی به اهداف خود دست یافت.
بنابر آنچه گفته شد، میتوان مخالف دولت اسرائیل و حماس بود اما حماس را در شرایط فعلی «تروریست» تلقی نکرد. امروز کمتر کسی از مناخیم بگیم و یا یاسر عرفات به عنوان تروریست یاد میکند. ولی سالها قبل، آنها عنوان »تروریست » را داشتند. سازمانها، احزاب و افراد میتوانند زمانی «تروریست» قلمداد شوند و در یک موقعیت تاریخی دیگر ردای یک مقام سیاسی مهم را بر دوش داشته باشند و بالعکس. اگر به تاریخ معاصر ایران نگاه شود ، سازمان مجاهدین خلق ایران زمانی در لیست گروههای تروریستی آمریکا قرار داشت اما در زمان ریاست جمهوری اوباما، هیلاری کلینتون این سازمان را از فهرست سازمانهای تروریستی خود خارج کرد.
کدام تروریسم؟
عربستان سعودی در سال ۲۰۱۴ تروریسم را چنین تعریف کرد: «دعوت به افکار الحادی تحت هر شکلی، یا به زیر سوال بردن مبانی دین اسلام که این کشور بر آن استوار است» و «هر کسی چه در داخل و چه در خارج از کشور که پادشاه یا دولت را زیر سوال ببرد یا از گروهها، احزاب، سازمانهایی به جز نخبگان حاکم، پشتیبانی نماید تروریست است.» (به نقل از اشمید، ۲۰۲۳) بنابر این تعریف در بندهای اول و دوم قانون ضدتروریستی پادشاهی عربستان، همه دگراندیشان سیاسی و مذهبی تروریست هستند. بر اساس طرز تفکرهای مشابهی در زمان شاه هر مخالفی «خرابکار» و در زمان جمهوری اسلامی «تروریست»، «منافق»…خوانده شده و میشوند. از این رو امکان توافق کامل بر سر یک تعریف دقیق حتی در میان پژوهشگران نیز بسیار اندک است. در جامعه، طبقات حاکمه تلاش دارند که پرسشهای مورد علاقهی خود را در دستور کار قرار دهند و پاسخ به این پرسشها را در جهت خاصی کانالیزه کنند. در رابطه با پدیده تروریسم گروههای مختلفی چون رسانههای جمعی، دولتها، سازمان ملل، محققان، و خود تروریستها تعریف دلخواه خود را از پدیده مزبور ارائه میدهند.
بنا بر تعاریف مختلف، تروریسم را میتوان مبتنی بر انگیزهها (سیاسی، مذهبی، انقلابی، اقتصادی…)، بر پایه روشها (انتحاری، شورشی، سایبری، هستهای…)، بر اساس ایدئولوژی (آنارشیست، اسلامی، ناسیونالیست، فاشیست، یا کلیتر چپگرا، راستگرا…)، بر پایه مکان(ملی، شهری، بینالمللی، فراملی…)، بر پایه سازماندهی (فردی، گروهی) و یا به اشکال دیگری تقسیم نمود. آلکس اشمید بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۲۰۰۷ در سه نوبت تلاش نمود تا از طریق گردآوردن نظرات پژوهشگران ، تعریف جامع و واحدی از نظرات مختلف را ایجاد کند. در تحقیق منتشره در سال ۱۹۸۴ او به ۱۰۹ عدد از تعاریف مختلف تروریسم رسید. وی توانست در میان تعاریف مختلف، ۲۲ عامل مشترک را در سال ۱۹۸۴ تشخیص دهد. در نسخه سال ۱۹۸۸ او این عوامل مشترک را به ۱۶ عدد تقلیل داد. اشمیت در بازنگری دیگری در سال ۲۰۱۱ فقط دوازده عامل را حفظ کرد. وی این عوامل را در تعریف کوتاه زیر گنجاند:
«۱- تروریسم از یک سو اشاره به دکترینی در مورد اثربخشی مفروض شکل یا تاکتیک خاصی از خشونت سیاسی قهرآمیز و دهشتزا است و از سوی دیگر به معنی یک رویه خشونت محاسبه شده توطئهآمیز، نمایشی و مستقیم است که بدون محدودیتهای قانونی و اخلاقی- که عمدتا مردم عادی و غیرنظامیان را به خاطر تاثیرات تبلیغاتی و روانی آن بر مخاطبان مختلف و طرفهای درگیر هدف قرار میدهد- به کار گرفته شود.
۲ـ تروریسم به عنوان تاکتیک در سه زمینه اصلی به کار گرفته میشود اول، سرکوب غیرقانونی دولتی؛ دوم، فعالیت تبلیغاتی توسط بازیگران غیردولتی در زمان صلح یا خارج از مناطق درگیری؛ و سوم، به عنوان یک تاکتیک غیرقانونی جنگ نامنظم که توسط بازیگران دولتی و غیردولتی به کار میرود.» (اشمید، ۲۰۲۳:۲۲)
تروریسم را نباید فقط در شکل خشونت سیاسی در نظر گرفت، بلکه آن نیز به عنوان وسیلهای برای تبلیغ در نظر گرفت. هدف خشونت، اصلاح رفتار از طریق اجبار و هدف تبلیغ، متقاعد کردن است. تروریسم اعمال خشونت بر علیه یک قربانی با هدف متقاعد کردن مخاطب مورد نظر خود است. درست به همین خاطر قربانی ابزاری است برای رساندن صدای خود به گوش مخاطبین. بدون حضور رسانههای جمعی امکان رساندن صدای تروریستها به تودهی وسیع مردم وجود ندارد.
با توجه به نگاه تاریخی که در این نوشته به مسئله ترور و تروریسم انداخته شد ، در پایان فقط میتوان به این نتیجه ناامیدکننده رسید که امکان یک تعریف واحد و عام از ترور و تروریسم وجود ندارد. مفهوم ترور از زمان انقلاب فرانسه تاکنون دچار تغییرات زیادی شده است (البته این فقط شامل مفهوم ترور و تروریسم نیست بلکه مفاهیمی چون انقلاب، دیکتاتوری، بحران، خشونت، و …نیز از زمان انقلاب فرانسه تاکنون دچار تغییرات شگرفی شدهاند.) مفهوم ترور در انقلاب فرانسه به معنی ترس و وحشت عمومی، مفهومی که آسیبپذیری انسان را آشکار میکرد امروز به یک حربه سیاسی برای کوبیدن مخالفین تبدیل شده است. آن از یک مفهوم غیرسیاسی ، به اعمال مثبت خشونت و در نهایت، امروز به اعمال خشونت کاملا نفرتانگیز و نامشروع بدل شده است. در میان گروههای مختلفی که در بالا نام برده شد یعنی ۱-دولتها ۲-رسانههای جمعی ۳-سازمان ملل ۴- محققان ۵- «تروریستها» که تاکنون سعی کردهاند درک امروز از تروریسم، ترور، تروریست و اقدام تروریستی را شکل دهند، دولتها و در راس آن دولتهای قدرتمندی چون آمریکا نقش مهمتری را ایفا کردهاند. بسیاری از محققان و رسانهها، و نیز سازمان ملل به خاطر ساختار آن، فقط بلندگو و گاه کاسه از آش داغتر دولتها هستند.
بنابراین زمانی که برخی از دوستان، این قلم یا افراد مشابه را متهم به «منزه جلوه دادن» حماس و یا بالعکس «پادویی امپریالیسم» میکنند باید مشخص نمایند که بر اساس کدام تعریف از تروریسم میتوان حماس یا گروههای مشابه را تروریست معرفی کرد؟ بر اساس تعریف دولت آمریکا، عربستان سعودی، جمهوری اسلامی، اسرائیل…؟ بسیاری از روزنامهنگاران و محققان بر اساس گرایشات سیاسی خود و نیز راحتی کار، تعریف دولت آمریکا را پذیرفتهاند. طرفداران ایرانی چنین تعریفی نمیتوانند پاسخ دهند چرا سازمان مجاهدین خلق ایران زمانی وارد لیست سازمانهای تروریستی شد و چرا از آن خارج گشت؟ ترور مستشاران آمریکایی در ایران – از نظر تاریخی درست یا غلط – همچنان بخشی از تاریخ آن سازمان است. نظر این سازمان و رفتار آن در زمانی که وارد لیست شد تا زمانی که از آن خارج شد تغییر چندانی نکرده است. بنابراین باید طرفداران چنین لیستی پاسخ دهند چرا آن سازمان وارد لیست شد و چرا خارج گشت؟
در میان چپگرایانی که به درستی مخالف سیاستهای ارتجاعی حماس هستند و در عین حال طرفدار حقوق انسانی فلسطینیان هستند دو گرایش را میتوان تشخیص داد، اول ، آنهایی که از ترس خوردن برچسب «یهودیستیز»، مرتبا بر تروریستی خواندن حماس تاکید دارند، این یکی از نتایج سیاست چپهای لیبرال حزب کارگر انگلیس بود که برای حذف جرمی کوربین از قدرت، توانستند با سلاح مبارزه با «یهودیستیزی» او را منزوی کنند. دوم، بسیاری از ایرانیانی که به خاطر تجربه دهشتناک مردم ایران و همخانوادگی گرایشات ایدئولوژیک حماس و جمهوری اسلامی آن را تروریست میخوانند. اما این استدلال محکمی نیست.
برخی از محققان، کسانی که سالها در این زمینه تحقیقات بسیار ارزشمندی کردهاند، مانند آلکس اشمید، هنوز در پی ایجاد اجماعی بزرگ بین محققان هستند، در حالی که ارائه یک تعریف عام از این پدیده، با توجه به گرایشات سیاسی مختلف موجود در میان محققان و اهمیت سیاسی چنین واژهای غیرممکن است. مسلما میتوان به جای تلاش برای اجماع، تعریف خاص خود را ارائه داد که آن نیز در کنار دهها تعریف دیگر، از جمله تعریف پادشاهی عربستان سعودی قرار داده میشود.
در ایران، با توجه به کم اهمیت بودن این واژه در جهان در ابتدای قرن گذشته، استفاده چندانی از این واژگان نمیشد تا اینکه کسانی چون جوانشیر در مذمت چریکهای فدایی از واژههای «تروریسم» و «تروریست» استفاده کردند. حزب توده بدون التفات به متن تاریخی مباحث مارکسیستها و آنارشیستها، شروع به زدن انگ تروریست به فداییان نمود بدون توجه به آن که اعضای نارودنایا ولیا ، خود را تروریست مینامیدند و با افتخار از آن دفاع میکردند. استراتژی پیروزی آنها نیز مشخص بود : نیکولاس موروزوف از اعضای نارودنایا ولیا در سال ۱۸۸۰ به دقت این استراتژی را مشخص کرد. از نظر او «مبارزه تروریستی دقیقا این مزیت را دارد که میتواند غیرمنتظره عمل کند و وسایل و راههایی را پیدا کند که هیچکس پیشبینی نمیکند. تنها چیزی که مبارزه تروریستی واقعا به آن نیاز دارد، تعداد کم افراد و وسایل مادی زیاد است. این واقعا نمایانگر شکل جدیدی از مبارزه است.» (به نقل از اشمیت، ۲۰۲۳: ۱۵). بنابراین آنها خواهان سازماندهی مردم نبودند و به تروریست بودن خود افتخار میکردند. مارکسیستهای روسیه نیز بر پایه گفتهها و اعمال آنارشیستها به نقد آنها پرداختند و نه بر پایه مفروضات ذهنی خود، خطایی که حزب توده مرتکب آن شد.
سخن آخر
اگر نمیتوان بر سر یک تعریف عام که همه قبول داشته باشند به توافق رسید، میتوان حداقل در میان چپ بر سر چند ویژگی توافق کرد.
اول، تروریسم نوعی از خشونت سیاسی با هدف عمدی ایجاد ترس برای تاثیرگذاری بر رفتار سیاسی یک گروه معین است. این خشونت قهرآمیز است که تبلیغ یک گروه تروریستی را از یک گروه متعارف سیاسی جدا میسازد.
دوم، خشونت اعمال شده باید فراطبیعی باشد. این به آن معنی است که سطح خشونت رایج در جامعه، برای آن که خشونت فیزیکی اعمالشده را در حد تروریسم تلقی شود، را تعیین میکند. بنا بر این ویژگی، نمیتوان خشونت اعمالشده در دوران اسپارتاکوس، با خشونت دوران حسن صباح، خشونت در یک قرن پیش در یک جامعه جنگزده را با خشونت دوران صلح در یک کشور امروزی مقایسه کرد. برای آن که خشونت فیزیکی اعمالشده در جامعه تروریسم تلقی شود باید از «حد طبیعی رایج» عبور کند.
سوم، تروریسم از خشونت برای رساندن یک پیام سیاسی برای مخاطبان خود استفاده میکند و از این رو کسانی که مستقیما آسیب میبینند کمتر اهمیت دارند.
چهارم، تروریسم نه یک تاکتیک بلکه یک استراتژی برای رسیدن به هدف سیاسی خاصی است.
پنجم، تروریسم با مبارزه پارتیزانی با هدف سازماندهی مردم برای یک نبرد نهایی بسیار متفاوت است.
ششم، در مبارزه تروریستی (منهای برخی از سازمانهای آنارشیستی) معمولا مردم غیرنظامی آسیب میبینند. در این موضوع باید دقت کرد، هدف تروریستها در درجه اول، آسیب رساندن به مردم عادی نیست اما اگر لازم باشد (که معمولا لازم است) برای رسیدن به هدف خود و برای تاثیرگذاری بیشتر از آسیب رساندن به افراد غیرنظامی ابایی ندارند و گاه «کشتن یک غیرنظامی در یک شهر بزرگ مهمتر از کشتن ده نظامی در یک ده کوچک» تلقی میشود.
هفتم، بسیاری از احزاب و سازمانهای سیاسی ممکن است در طول مبارزه سیاسی خود دست به اعمال خشونتآمیزی بزنند. برای آن که آنها را تروریست ارزیابی نمود باید نشان داد که این اعمال نه از روی اشتباه بلکه یک استراتژی معین صورت گرفته است.
هشتم، گروههای تروریستی در طول حیات خود میتوانند مراحل مختلفی را پشت سر گذارند. از یک گروه تروریستی به یک گروه متعارف سیاسی و بالعکس بدل شوند.
نهم، تروریسم را نمیتوان به گروههای غیردولتی محدود کرد، اگر چه در عمل دولتها توانستهاند این درک را که دولتها بری از اعمال تروریستی هستند در میان محققان و افکار عمومی جا بیندازند.
دهم، با توجه به تغییر مفهوم تروریسم در طول یک و نیم قرن گذشته مقایسه تروریستهای دیروز با امروز یک مقایسه ضدتاریخی است. اگر اعضای نارودنایا ولیا پس از یکونیم قرن امروز دوباره زنده شوند، حتی اگر عقاید گذشته خود را حفظ کنند، هرگز امروز خود را تروریست نمیخوانند.
یازدهم، باید توجه کرد کدام نیروهای قدرتمند در جامعه، مخالفین سیاسی خود را تروریست میخوانند و در دام تبلیغات آنها نیفتاد.
دوازده، کسانی که حق شورش بر علیه قدرتهای حاکم، حق مبارزه مسلحانه بر علیه یک دولت سرکوبگر و اشغالگر را افراطگرایی و تروریسم میخوانند، بدون آنکه نشان دهند چرا مبارزه مسلحانه درست در شرایط معین زمانی موردنظر اشتباه بوده است، در بهترین حالت به پاسیفیسم صرف درمیغلطند.
سیزده، در طول تاریخ گروههای نظامی اعم از پارتیزانی یا تروریستی، گروهی توانست پابرجا باقی بماند که در طول حیات خویش موفق به ایجاد یک بازوی سیاسی قوی برای خود شد، به عبارتی مبارزه مسلحانه تاریخ نسبتا کوتاهی دارد. مسلما در جنگلهای صعبالعبور کلمبیا گروههای نظامی میتوانند در مقایسه با ایرلند سالها دوام بیاورند، اما آنها نیز بدون یک بازوی سیاسی موفق نمیتوانند راه به جایی برند.
در ایران مبارزه مسلحانه تحت شرایط تاریخی معینی شکل گرفت اما در عمل به شکست انجامید. فداییان در مبارزه اخلاقی پیروز بودند اما در مبارزه نظامی خود برای سازماندهی مردم شکست خوردند. مبارزه در چین، کوبا و ویتنام شرایط خاص خود را داشت. مخالفین دیروز و امروز فداییان با جعلهای تاریخی تلاش دارند که شکست اخلاقی آنها را نیز رقم زنند. تلاشی که برخی از هواداران و اعضای فداییان خود در آن به انحاء مختلف و تحت مبارزه با خشونت سیاسی، بدون ارائه یک درک تاریخی از آن شرکت دارند. این امر جای تاسف دارد.
از نهایت باید متذکر شد که میتوان از مبارزه دیروز مردم الجزایر و امروز فلسطین دفاع کرد بدون آن که این مبارزه را منزه جلوه داد. در مقایسه تاریخی این دو، باید چند نکته را در نظر گرفت. اول، طرحهای سیاسی جبهه آزادیبخش ملی الجزایر برای آن کشور بسیار متفاوت از طرحهایی است که حماس برای آینده فلسطین ترسیم میکند. دوم درک رایج از خشونت و تروریسم در جامعه امروز و هفتاد سال پیش بسیار متفاوت است سوم، باید هم حمله به نیروهای غیرنظامی در آن زمان و هم در شرایط حال را محکوم کرد و هم مانند برخی از لیبرالها – بسیاری از آنان به راحتی در مقابل هر جنایتی چشم میبندند البته اگر خود آتشبیار معرکه نباشند- با استدلال محکوم کردن خشونت به طور عام، دچار کوررنگی نشد و فرق یک نیروی غاصب مسلح با پیشرفتهترین تجهیزات را با یک جنبش مقاومت ملی که در مقابل چشمان همه ما در حال قتلعام شدن هستند را درک کرد. درست به خاطر عادلانه بودن خواستههای مردم فلسطین باید با آنها اعلام همبستگی کرد. این اعلام همبستگی نه ما را «یهودیستیز» میکند و نه «طرفدار حماس». انتخاب سومی هم وجود دارد اما انتخاب سوم اعلام انزجار از اعمال خشونتآمیز دو طرف نیست- چیزی که برخی انجام میدهند- بلکه تاکید بر دفاع از حقوق مردم فلسطین است.
لینک منبع اصلی: اخبار روز
توضیحات
[۱]- مقاله «مسئله فلسطین و چپ» در واقع پاسخی بود به نوشته یووال نوح هراری به نام «خطرناکترین برهه از سال ۱۹۴۸» که پس از حمله ۷ اکتبر حماس به اسرائیل در روزنامه گاردین منتشر شد. مقاله به طور مبسوط به روند شکلگیری ایده صلح به هنگام توافق اسلو در دو جبهه درگیر و علل شکست آن میپردازد. مقاله ضمن ارتجاعی دانستن دیدگاهها و برنامه سیاسی حماس و محکوم کردن کشتار غیرنظامیان در اسرائیل، آن را یک جنبش مدنی اسلامی که پایگاه بزرگی در میان فلسطینیان دارد تلقی نمود، و با توجه به شیوه اصلی مبارزه حماس پس از ورود به حکومت و پذیرش دو دولت در عمل، مدعی شد نمیتوان حماس را در زمره نیروهای تروریست قرار داد. به عبارتی دیگر مقاله یادشده، موضعی میانه در مورد حماس به مثابه یک نیروی «تروریستی» و «انقلابی» اتخاد نمود. این موضع از دو سوی متفاوت مورد انتقاد برخی از دوستان و کاربران اخبار روز و دیگر نشریات قرار گرفت.
یک تصحیح ضروری:
در انتهای مقاله «مسئله فلسطین و چپ» من به یک نوشته آندریاس مالم («من محکوم میکنم») در مورد حمله حماس به اسرائیل اشاره کردم. این مقاله که برای بحث در یک نشریه اینترنتی چپ منتشر شده بود، بشدت نه فقط به حماس بلکه انتخاب حماس توسط مردم غزه حمله و نیز از دموکراسی اسرائیل دفاع کرده بود. آندریاس مالم در طی دو دهه مورد حمله همیشگی راستگرایان سوئد به خاطر «حمایت از حماس» قرار داشت و من این نوشته را به عنوان چرخش از مواضع قبلی وی به هنگام حمله ۷ اکتبر تلقی کردم. اما پس از چندی مخالفین او نوشته مزبور را «مضحکه» کردن استدلالهای مخالفان خود تلقی کردند. به عبارت دیگر، آنچه در نوشته «من محکوم میکنم» آمده بود نه نظرات مالم بلکه نظرات مخالفان مالم به زبان مالم بود. در نتیجه، و متاسفانه من بدون اطلاع از اختلافات و منازعات قبلی مالم و مخالفان راستگرای او، مقاله را به همان شکلی که نوشته شده بود، فهمیدم، که از این جهت به خاطر سوءتعبیر خود از ایشان معذرت میخواهم.
من بلافاصله پس از انتشار مقاله، تلاش کردم از طریق نامهای به همسر ایشان-تنها آدرسی که در اختیار داشتم- تفسیر خود از نوشتهاش را به گوش ایشان برسانم تا اگر سوءتفاهمی وجود داشت مسئله روشن شود که متاسفانه هیچ پاسخی دریافت نکردم. اما چند روز پیش انتشارات ورسو مصاحبه طولانی با آندریاس مالم را منتشر کرد که نظرات او را در مورد مسائل مختلف از جمله فلسطین بازتاب میدهد، مصاحبهای که باعث شد تا من این معذرتخواهی را به خاطر خطای خود و پخش اطلاعات نادرست در مورد نظرات او بنویسم.
[۲] – این قلم در چند مقاله از جمله مقاله «فدایی و اخلاق» به این موضوع پرداخته است. مقاله حاضر قصد تکرار استدلالهای مقاله مزبور یا ورود به مسئله شیوه مبارزه فدائیان را ندارد.
[۳] – بنا به گفته برخی، حسن صباح به پیروانش مواد مخدر و حشیش برای اجرای فرامین خود میداد- چیزی که امروز به آن به دیده تردید نگریسته میشود. در انگلیسی به حشاشین «order of assassins» گفته میشود. حشاشین یک فرقه از شاخه نزاریه اسماعیلی به رهبری حسن صباح بود. این نظر نیز وجود دارد که ریشه کلمه «قتل سیاسی» را باید در واژه عربی اساسیون -یعنی کسانی که اعتقاد راسخ به پرنسیپهای معینی دارند- جست.
[۴] – از تتی، فرعون مصری که در حدود ۲۳۰۰ سال قبل از میلاد مسیح زندگی میکرد به عنوان اولین شاهی که به قتل رسید یاد میشود. میتوان بدون اظهارنظر در مورد این واقعه تاریخی خاص، بر این نکته توافق کرد که شاهکشی قدمتی بسیار طولانی دارد.
[۵] – کافیست گفته شود که شخصیت سینان (سنان) همچنان امروز در اشکال متفاوتی ظهور میکند. او نقش منفی مهمی در بازی کامپیوتری اساسینز کرید که در مورد جنگ صلیبی سوم در سرزمین مقدس است دارد. شخصیت اصلی داستان دسموند مایلز زندگی جدش الطائر بن لا احد را که عضو حشاشیون در زمان سینان است را بازسازی میکند.
[۶] – سیکاری یک گروه انشعابی از یهودیهای متعصب بود که سالها قبل از ویرانی اورشلیم در بیش از دو هزار سال پیش مخالف اشغال سرزمینهای یهودیان توسط رومیها بودند و برای رسیدن به اهداف خود از شیوههای متفاوتی برای ایجاد وحشت در ساکنین منطقه برای مقابله با رومیها استفاده میکردند.
[۷] – باید به قرابت واژه ترور که ریشه لاتینی دارد با کلمات مشابه در زبانهای خانواده هندواروپایی دقت کرد: در فارسی امروز ترس – در فارسی میانه «tirs» و شکل باستانی آن «*trsa» – در سانسکریت «tras» و در روسی «triasti» به معنی لرزیدن میباشد. البته صحت و سقم رابطه این کلمات با یکدیگر نه در حیطه قضاوت این قلم بلکه کارشناسان زبان است.
در واقع ترور در فارسی امروز معنای دیگری به جز ترس و دهشتافکنی یافته است و بیشتر به معنی قتل سیاسی و معادلی برای کلمه assasination در زبان انگلیسی و attentat در زبان فرانسه است و گاه موجب سردرگمی میشود.
[۸] – بنا به گفته جودیت و باری روبین، اصطلاح «تروریست» اولین بار نه توسط برک بلکه گراکوس بابوف (یا فرانسوا نوئل بابوف) روزنامهنگار و برابریخواه رادیکال فرانسوی که طرفدار الغای مالکیت خصوصی بود سکه زده شد. او در سال ۱۷۹۳ در روزنامه تریبون مردم از واژه «تروریست» استفاده کرد. بابوف چند سال پس از سقوط ژاکوبنها به اتهام تحریک مردم به قیام در سال ۱۷۹۷ گردن زده شد. (روبین، ۲۰۰۸:۷) ادموند برک در سال ۱۷۹۵ از واژه «تروریست استفاده کرد (اشمیت، ۲۰۲۳:۵)
[۹] – تخمین زده میشود که در طول حکومت ترور فرانسه هفدههزار نفر کشته شدند.
[۱۰] – تبلیغ از طریق عمل به اقدامات سیاسی ویژهای اطلاق میشد که هدف آن ایجاد یک نمونه برای دیگران و در نهایت شکل دادن کاتالیزور برای انقلاب بود. این موضوع به ویژه از سوی انقلابیون آنارشیست در قرن نوزدهم و بیستم که خواهان برپایی شورش از طریق بمبگذاری و ترور بودند، تبلیغ میشد. آنارشیستهای معروفی چون یوهان موست ، طرفدار نابودی سرمایهداری، که از نظر او موجب رنج و مرگ تدریجی میلیونها نفر میشد، از طریق «قتل هدفمند» نمایندگان سرمایهداری بودند.
[۱۱] – در دوران انقلاب فرانسه از نظر اخلاقی «تروریست» بودن مثبت تلقی میشد. در سال ۱۷۹۴ یکی از طرفداران ژاکوبنها بنام هربرت در معرفی خود چنین گفت «من بدونشک یک تروریست هستم و توانستم فقط در مقابل قلعه کاپه ظالم در ۱۰ اوت ۱۷۹۲ با از دست دادن دست چپم آن را ثابت کنم…» (تروپ، ۲۰۱۰:۹۵)
[۱۲] – لیلا خالد هواپیماربای سابق و سیاستمدار کنونی فلسطینی این موضوع را پنجاه سال پیش با دقت زیادی چنین توضیح داد: «من تصمیم گرفتهام که در کارم نه با شور بلکه عقل همکاری کنم…ما به طور تصادفی وارد پروژههای فردگرایانه رمانتیک و ماجراجویانه نمیشویم تا «نیازهای فردی» را ارضاء کنیم و یا «به دلیل سرخوردگی و خصومت اقدام کنیم»…«ما به طور جمعی و به صورت برنامهریزی شده عمل میکنیم» (به نقل از توروپ، ۲۰۱۰:۲۰)
[۱۳] – پرویز معتمد که مسئول پرونده حمید اشرف بود، کسی که در نهایت رد حمید اشرف را پیدا کرد در مصاحبه با ایرج مصداقی ماجرای فرار حمید اشرف از صحنه درگیری و صدای شلیک تیر پس از فرار حمید اشرف از صحنه مزبور را توضیح میدهد اما هنوز برخی از طرفداران نظام سلطنتی و ولایی بر قتل آن دو کودک توسط اشرف اصرار دارند.
[۱۴] – هوشنگ اسدی، خبرنگار پرسابقهی کیهان در مورد دقت و عشق فداییان به مردم عادی و تضاد آن با روایت رژیم شاه برای ارائه تصویر «خرابکار» و یک نیروی «ضدمردمی» در یکی از خاطرات خود در مورد مرگ احمد زیبرم میگوید: احمد زیبرم هنگامی که تحت محاصره ساواک قرار میگیرد در حال فرار زخمی میشود و برای جلوگیری از خونریزی بیشتر چادری از پیرزنی قرض میکند. اما او در حین فرار نگران سلامتی پیرزن و پول چادر اوست. پول چادر را میپردازد و لحظهای بعد به قتل میرسد. پس از این واقعه، احمد شاملو در مورد زیبرم در شعر یادبود چنین گفت: «نگاه کن/چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد/ آنکه مرگش/میلاد پرهیاهوی هزار شهزاده بود./نگاه کن»
[۱۵] – فیلم نبرد الجزایر (The battle of Algiers 1966) در مورد مبارزه آزادیبخش ملی الجزایر، فیلم گره بادر ماینهوف(Det Baader Meinhof komplex 2008) بر اساس کتابی با همین نام، فیلم برزیلی ماریگلا (Marighella 2021) در باره سالهای آخر مبارزه کارلوس ماریگلا و نیز فیلمهای مشابه دیگر، میتوانند بخشی از فضای مبارزه در آن زمان را ترسیم کنند.
منابع
یووال نوح هراری، ۱۴۰۲ ، خطرناکترین برهه از سال ۱۹۴۸، اخبار روز
رضا جاسکی، ۱۴۰۲، مسئله فلسطین و چپ، سایت اخبار روز
ورشوفسکی و دیگران، ۱۳۹۰، چهل مقاله از یهودیتباران ضداستعمار فلسطین، نشر اندیشه و پیکار
بیبیسی فارسی، ۱۴۰۲، مادر بزرگ اسرائیلی که با چای و بیسکویت حماس را متوقف کرد، بیبیسی فارسی
ایگلتون و دیگران، ۱۳۸۸، ترور و تفکر، نشر چشمه
لئون تروتسکی، ۱۳۸۱، مارکسیسم و تروریسم، طلایه پرسو
پرویز معتمد، ؟، جنگ و گریز ساواک با چریک «افسانه»ای حمید اشرف از نگاهی دیگر، مصاحبهی ایرج مصداقی با پرویز معتمد
رضا جاسکی، ۱۳۹۹، فداییان در برابر فداییان، اخبار روز
رضا جاسکی، ۱۳۹۹، فدایی و اخلاق، نشریه مروا زمستان ۱۳۹۹
جواد اطاعت، علیاکبر دبیری، ۱۳۹۵، تروریسم، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی
Shlomo Sand, 2014, Israel does not understand anything but force, versobooks.com
Amira Hass, 2000, Drinking the sea at Gaza, Owel books
Randall D. Law, 2015, The Routlrdge history of terrorism, Routledge
Alice Cherki, 2006, Frantz Fanon: A portrait, Cornell University press
David C. Rapport, 2022, Waves of Global Terrorism, Columbia University press
Barry Rubin and Judith Colp Rubin, Chronologies of modern terrorism, M.E. Sharp
Alex P. Schmid, Defining terrorism, ICCT Report
Alex P. Schmid, Beatrice de Graff, 2016,Terrorists on trial, Leiden University press
Carola Dietze, 2021, The invention of Terrorism in Eropa, Russia and the united states, Verso books
Mikkel Thorup, 2010, An intellectuall history of terror war, violence and the state, Routledge
Chenoweth, English, Gofas, Kalyvas, 2019, The Oxford handbook of terrorism, Oxford University press
Michael Stohl, 2008, Old myths, new fantasies and the enduring realities of terrorism, Routledge
Peter R. Neumann and M.L.R. Smith, 2007, The strategy of terrorism, Routledge
Slavoj Zizek, 2008, Violence, Profile
Martin A. Miller, 2013, The foundation of Modern terrorism, Cambridge University press
Tariq Ali, 2023, Palestine, Resistance & the struggle for freedom, SWP TV Youtube
Alice Cherki, 2006, Frantz Fanon, A portrait, Cornell University press
Zohra Drif, 2017, Inside the battle of Algiers, Just world books
Daniel Finn,2012, The Soldier’s swansong, New left review
Barry Rubin and Judith Colp Rubin, 2008, Chronologies of Modern terrorism, M. E. Sharp
Ilan Pappe, 2017, Ten mythes about Israel, Verso
—————————————-
تصاحب نمیشه !! واریز میشه به حساب پرداخت کننده !!!
ویروس ترور / 08 December 2023