سمت چپ دفتر کارش است، دفتر کار «رودلف هوس»(۱۹۰۰- ۱۹۴۷میلادی). کسی که از چهارم نوامبر سال ۱۹۴۰ تا نوامبر ۱۹۴۳ فرمانده اردوگاه آشویتس بوده. طبقه بالا، کنار پنجره میایستاده و توی اتاق با همکارانش قهوه میخورده. سمت راست، در فاصله ۲۰۰ متری آنجا، خانه رودلف است، جایی که همسر و بچههایش آنجا زندگی میکردند. زن راهنما میگوید همسر رودلف دستور داده بوده جلوی خانه زمین بازی بسازند برای بچههایش. رودلف غروبها به خانه میرفته، جایی نزدیک به محل کارش.
حمام آخر
«آشویتس» در نگاه اول چیزی نیست جز یک شهر با ساختمانهایی از دم یکسان که در فاصلههای مساوی ردیف شدهاند و با شماره نامگذاری شدهاند. سر در اردوگاه نوشته شده است: «کار شما را آزاد خواهد کرد»؛ اولین جملهای که هزاران ساکن این اردوگاه آن را میخواندند و بعد از ایستادن در صفهای زنانه و مردانه، برای کار که نه، برای مرگ و زندگی انتخاب میشدند.
بین خانه و دفتر کار، بنای دیگری هم هست؛ یکی از همان ساختمانها با آجرهای چرک قهوهای، ساختمان هولناک بلوک ۱۱. داخلش، دریچههای کوچک سوخته و زغال گرفته هست، شبیه کورههای نان پزی، برای پختن نان که نه… سوختن انسان. در دو سالن بزرگ کناری، انسانها به انتظار مرگ مینشستند؛ جایی که به آن میگفتند اتاق گاز. میگویند رودلف از اتاق کارش میتوانسته دود کوره آدمسوزی را ببیند، درست همانطور که میتوانست خانهاش را ببیند و بچههایش را.
«آشویتس» در نگاه اول چیزی نیست جز یک شهر با ساختمانهایی از دم یکسان که در فاصلههای مساوی ردیف شدهاند و با شماره نامگذاری شدهاند. سر در اردوگاه نوشته شده است: «کار شما را آزاد خواهد کرد»؛ اولین جملهای که هزاران ساکن این اردوگاه آن را میخواندند و بعد از ایستادن در صفهای زنانه و مردانه، برای کار که نه، برای مرگ و زندگی انتخاب میشدند. فاصله مرگ و زندگی، نگاه سرسری افسری بود که آنها را برای «حمام آخر» برمیگزید؛ وعده کار اجباری با شستو شو در سالنهایی با ظاهر گرمابه که از دوشهایش گاز «زیلکون بی» میریخت. بقیه در دستههای انبوه به سالنهای بزرگ اردوگاه هدایت میشدند.
برای دیدن عکسهای بیشتر از آشویتس و هولوکاست اینجا را ببینید.
راهنمای این یادگار جنایت بشری، برایت تعریف میکند که از آنجا به بعد سرنوشت همه یکسان بود. روزهایی کشدار در میان عرق، فشردگی، عفونت و ترس. صدها نفر در سالنهای به نسبت بزرگ، روی تختهای کوچک میخوابیدند. در آغاز تختها چیزی نبود جز تلی کاه، پاشیده در فاصله کوتاه سقف خوابگاهها. خوشبختی مفهوم سادهای داشت: پس از قرنطینه تشکی نازک و متعفن نصیب مهمانان اجباری میشد. در فضایی به قدر خوابیدن سه انسان، دهها نفر محکوم بودند کنار هم دراز بکشند. کمی جلوتر، توالتهای گروهی برای استفاده محدود روزانه و آبی که از لولههای باریک جاری میشد تا پس از هفتهها تن ساکنان اردوگاه را خیس کند و دهها هزار کفش، کلاه، لباس، چمدان، عینک، خمیر ریش، طرههای مو، شانه و دست و پای مصنوعی. آنها اگر فوراً بر اثر فشار و درد و بیماری نمیمردند، مرگ در فاصله ساختمانها در انتظارشان قدم میزد.
در یکی از ساختمانها عکس صدها مرد و زنی را بر دیوار کوبیدهاند که از قربانیان آشویتس بودهاند. زیر سنگینی نگاه آنها، با نگاههای بیرمق، میتوانی کمی جلوتر بروی و کفشهای بچهگانه را از مردانه و زنانه تشخیص دهی که روی هم تلنبار شدهاند. نامهای بیشمار بر پوست چمدانهایی که عجولانه بسته شده بودند و تکرار نامهای ماریا و یوناس و یوزف و مردمانی با نامهایی که هرگز نشنیدهای. نگاهشان خیره به دوربین، صدایت میکنند که دههها بعد، داستانهای ناشنیدهشان را روایت کنی. روایتهایی از کسانی که هرگز فرصت عاشقی پیدا نکردند و به تصمیم دیگری مردند. از آنها پس از تقسیم شدن در میان بازداشتگاهها، عکس گرفتهاند و نامشان را بر بازویشان خالکوبی کردهاند. قربانیان در عکسها خیره، بیرمق و مبهوتاند. این آخرین عکس زندگیشان، حالا بخشی از این موزه بزرگ تاریخی است؛ خاک خورده، چرک، کدر، نشانی از حضور هزاران انسان در اردوگاههای مرگ؛ جایی که تاکنون میلیونها نفر از مردم سراسر دنیا آن را دیدهاند و بر روایت تلخ شکنجه انسانها تا سرحد مرگ شهادت دادهاند.
زندگی در روزهای طولانی آشویتس، تنوعی ندارد مگر برای آنهایی که فراخوانده میشدند تا به ساختمان کنار جوخه اعدام اسبابکشی کنند. ساختمان کنار «دیوار سیاه»، آخر خط است؛ زندان تمرین شکنجه و تحقیر انسان. آنجا رودلف و سربازانش آنها را مجبور میکردند ایستاده بخوابند تا سرانجام جلوی دیوار مرگ، گلولهای بر سینهشان بنشیند.
قطاری که به مقصد مرگ رسید
کمی دورتر از ساختمانها، ریل قطار قطع شده است. واگن آخر را به یادگار باقی گذاشتهاند. این واگن باری بیپنجره، دهها مسافر مرگ را از دورترین راهها به آشویتس رسانده است. راهنما میگوید که مسافران درهم فشرده و بیمار به مقصد میرسیدند؛ جایی که میزبانان آنها را با لگد پایین میانداختند و با تحقیر پذیرایی میکردند. آنها که با وعده کار آمده بودند، با حقیقت نابودی روبهرو میشدند.
برای مطالعه بیشتر درباره آشویتس و هولوکاس اینجا را بخوانید.
حالا، زیر آسمانی که ابرهای فشرده و نرمی دارد، میشود دوردستها را ببینی، جایی که اردوگاههای همزاد آشویتس در امتداد افق کیلومترها کشیده شدهاند. مقامات اس اس، در طول زمان سه اردوگاه اصلی نزدیک به شهر لهستانی اوسی وینتسیم بنا کردند: آشویتس یک در ماه مه ۱۹۴۲، آشویتس دو که آشویتس- برکناو نیز نامیده میشد، در اوایل همین سال و آشویتس سه که آشویتس- مونوویتس نیز نامیده میشد، چند ماه بعد در اکتبر همان سال ساخته شد. زندانیانی که شانس زنده ماندن پیدا میکردند، تا زمانی که رمق داشتند، باید در کارگاهها و معدنها کار میکردند؛ فرصتی کوتاه برای صرف تهمانده حیات.
زنی در این موزه خوفناک، با صدای غمگینش از رقمهای بزرگ حرف میزند. رنگ صدایش چیزی بر اندوه فضا اضافه نمیکند، اشک و خون بر دیوارها رد انداخته و صدای نفسهای سنگین و نالههای شبانه در خالی اتاقها پیچیده است. میتوانی همهمه زندانیان را بشنوی که انگار بر شانه ابرها نشستهاند و حالا شکنجهگاه زیر پاهایشان کوچک شده است.
در این برهه از تاریخ که چندان هم دور نیست، آنقدر که میشود عکسهای ملموسی از قربانیان را دید، آجر ساختمانهای اردوگاه مرگ را لمس کرد و بوی تنهای سوخته را حس کرد، شکنجه مفهوم پیچیدهای است. گویی موجی بلند شده، عدهای را به صخرههای ساحل کوبیده و بقیه، سوار بر موج، تکه تکه شدن بدن قربانیان را تماشا کردهاند.
زن میگوید که در فاصله سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵، میلیونها نفر از سراسر اروپا در این اردوگاه و همزادانش اسکان داده شدند. هزاران یهودی اروپایی (اشکنازی) در کنار گروههای دیگری از جمله اسلاوها، کولیها، معلولان، کمونیستها، سوسیالیستها و همجنسگرایان که لایق زندگی تشخیص داده نمیشدند، بر مبنای «راهحل نهایی» حزب نازی به مرگ محکوم شدند. گرسنگی، کار اجباری، شکنجه، اعدام با گلوله یا در اتاق گازسرنوشت مشترک آنها بود. در این بزرگترین مرکز کشتار، تا بهار ١٩٤٣ چهار اتاق گاز فعال شد. در بالاترین میزان تبعید، هر روز شش هزار یهودی در آشویتس- برکناو با گاز كشته شدند و تا نوامبر ١٩٤٤، بیش از یک میلیون یهودی و دهها هزار نفر از كولیها، لهستانیها و اسرای جنگی اتحاد جماهیر شوروی با گاز به قتل رسيدند.
یوزف منگله، پزشک آلمانی و فرمانده اساس در سال ١٩٤٣، پزشک آشویتس بود. منگله مسئول بود آنهایی را که مناسب کار کردن بودند از کسانی که باید با گاز کشته میشدند، جدا کند، اما این تنها کار او نبود؛ او روی زندانیان اردوگاهها، بهویژه دوقلوها آزمایشهای پزشکی انجام میداد. از تن فرسوده آنها، به خصوص مردان و زنانی که در خلقت خود نقص و تفاوتی داشتند یا آنها که ویژگی وراثتی مختلفی داشتند، برای آزمایش استفاده میشد. کسانی بودند که مقاومت بدن آنها را در مقابل سردترین و گرمتریم دما میسنجیدند یا ژنها و سلولهایشان را بررسی میکردند. آنها مجبور بودند بهای سنجش میزان مقاومت انسان در فشار و ارتفاع را با جانشان بپردازند.
در فاصله کوتاه مرگ و زندگی، هزاران جفت چشم هر روز به سایه حضور شکنجهگران خیره شده است. ایستادن در صفهای طولانی غذا، شمارش بیهوده روزانه و پرسش مدام از نگاه بیتفاوت ماموران شکنجه در برههای از تاریخ و گوشهای از جغرافیا که به عنوان «نماد بیرحمی انسان در قرن بیستم» خوانده میشود. هزاران چشم هر روز بر این بیرحمی شوریده و انتقام گرفته است. روزی هزاربار قربانیان خواب فرار دیدهاند، هرچند پاسخ تلاشهای محدودشان برای مقاومت با گلوله داده شده است. هزاران کودک بیآنکه فرصت فکر کردن به انتقام یا گذشت را داشته باشند، یکسره به اتاقهای گاز دعوت شدند و مادران لالاییهای ناخواندهشان را در گوش سکوت زمزمه کردهاند.
در مسیر حوادث تلخی که قربانیان آشویتس از سر گذراندند، شکنجهگر تصویر پررنگی است. او که در اتاق مجهزی در همین اردوگاه زندگی میکرده، او که پشت اتاقهای گاز چند دقیقهای معطل میشده، او که کارش تولید علم بوده از بدنهای مجانی و تولید کار از بیگاری، در کنار او که مامور بوده و معذور، تنها تصویر معوجی از شکنجهگر میسازند.
در این برهه از تاریخ که چندان هم دور نیست، آنقدر که میشود عکسهای ملموسی از قربانیان را دید، آجر ساختمانهای اردوگاه مرگ را لمس کرد و بوی تنهای سوخته را حس کرد، شکنجه مفهوم پیچیدهای است. گویی موجی بلند شده، عدهای را به صخرههای ساحل کوبیده و بقیه، سوار بر موج، تکه تکه شدن بدن قربانیان را تماشا کردهاند.
چه تکان دهنده بود. توصیف های جاندار. باید رفت و دید. از زمانه متشکرم.
مینا / 26 June 2013
انچه در ان بازه زمانی اتفاق افتاده جنایت علیه بشریت بوده. حدود ۳۰۰۰۰۰ یهودی دراثر شرایط بد وبیماری در اردوگاهها جان دادند.ولی اینکه چگونه می توان روزانه شش هزار نفر را در ان اطاقها که نه سیستم پخش گاز ونه تهویه رادارند با گاز سیانور کشت سوالی است که تاریخ شناسان ان دوره جوابی برای ان ندارند.لهستان سالانه پزیرای پانصد هزار توریست برای هولوکاست است.اگر علاقمند واقعیت هستید شخصا سری به مجموعه موزه ها بزنید وشایعات ارثش استالین را حقیقت نپندارید.اگر اطلاعات مختصری از سم شناسی داشته باشید از انچه که بعنوان اطاق گاز به شما نشان میدهند حیرت زده خواهیدشد.
هادی / 27 June 2013
نظر آقای هادی به نظر انکار کنندگان هلوکاست نزدیک تر است! خوب است خودتان سری به این اردوگاه ها بزنید و اتاق های گاز را از نزدیک ببینید. در ضمن منابع زیادی برای مطالعه در این زمنیه هست مثل این : http://www.ushmm.org/wlc/fa/article.php?ModuleId=10007272
در همین آشویتس اگر مراجعه کنید سیستم اتاق گاز کاملا قابل مشاهده است.
اتاق های گاز هم به شکل های مختلفی بوده اند.
در ابتدا از کامیون ها به عنوان اتاق گاز استفاده میکردند.
یک نکته دیگر هم اینکه گویا در این مطلب نوشته شده که حاصل سفر به آشویتس است و خیالی نیست..
انکار هلوکاست جرم بزرگی است. شاید شما هم راه احمدی نژاد را می روید!
اسماعیل / 27 June 2013
درباره ریشههای خشونتگرایی و منشاء ایدئولژیک در وبلاگ زیر میباشد که در کادر جستجو کلمات مورد نظر وارد کنید
mehre1.blogfa.com
برخی بخاطر رفتار اسرائیل در فلسطین منکر هلوکاست هستند در حالیکه هلوکاست یا هر اسمی دیگری برای این جنایات بگذارند مانند نسل کشی و غیره تنها شامل یهودیان نمیشده و مردمان دیگر همچو کولیها و دگرباشان نیز را شامل میشده است و در کل اقلیتهای قومی و زبانی و تباری و جنسیتی و هویتی و تفاوتها قربانی پاکسازی شده اند.
برخی درگیر عدد و رقم هستند در حالیکه حتا قتل عمد و ظالمانه یک نفر هم محکومست.
نکته دیگر البته شاید به این پست شما ربط مستقیمی ندارد اینست همیشه جنایات نازیها و فاشیستها را میگویند و کمتر به جنایات طرف مقابل از جمله بمباران اتمی ژاپن و بمبارانهای شهرهای آلمان و غیره اشاره میشود که منجر به کشتار مردم بیدفاع شده است!
به نظرم جهانیان از جمله مردم شرق و غرب میبایست با فار افکار عمومی و از از طریق ابزارهای موجد چون دموکراسیهای در ممالک غربی تبعیض و رفتار دوگانه با حقوق بشر را پایان دهند تا دیگر بهانه یی نیز برای حکومتهای دیکتاتور ظالم شرقی نباشد!
م.ساغشکی / 27 June 2013
جناب اسماعیل:مرا کاری با فرد اسکیزوفرنی مانند احمدی نزاد نیست که برای ارضا شهرت طلبی اش دهانش را به هرز در سازمان ملل می گشاید و پیامد های ان را سالها ملت ایران باید تحمل کنند. من یک سم شناس و ناباورم.علم راهکارهای خودش را برا قبول رد یا نمیدانم دارد.از شما خواهش می کنم هیچکام از لینکهایی را که خواهم داد باور نکنید.فقط بیطرفانه نظری به انها انداخته واگر علاقه مند بودیددنباله مطالعه را از منابع موثق پی بگیرید.
Google leuchter report
youtube: cole in auschwitz
هادی / 27 June 2013
متن بسیار زیبایی ست. تلخی را با زبانی زیبا به تصویر کشیدن هنر نویسنده ی این متن است. و گرنه همه ی ما کمابیش از این جنایت بزرگ با خبریم. دست خانم نعیمه دوستدار درد نکنه. خسته نباشید!
زهره / 28 January 2015