دیدگاه

در چهارمین سالگرد آبان خونین ۹۸ واسازی منطق مرکزمحور در خوانش گسست یا گسست‌های سیاسیِ مبارزات و مطالبات مردم در ایران بیش از پیش ضروری می‌نماید. درواقع، بدون نقد سیطره‌ی خوانش مرکزگرایانه که منجر به نادیده‌انگاری تاریخ مبارزات و ضرباهنگ‌های انقلابی در مناطق اقلیت‌های ملی و بدون فراخوان به پیرامونی‌شدگان در راستای بازخوانی لحظات انقلابی در ایران ــ نه ادغام و گنجاندن تاریخ‌زدوده‌ی آن ــ فهمی دمکراتیک و متکثر از عرصه‌ی سیاست حاصل نخواهد شد، چه برسد به تحقق دمکراسی رادیکال در آینده.

این یادداشت از طریق پروبلماتیزه‌کردن تجربه‌ی آبان ۹۸ در مرکز و پیرامونی‌شدگان به امکان دستیابی به فهم متکثر از آن خیزش می‌پردازد.

آبان ۹۸: اجماعِ گسست

آبان ۹۸ موضوع تاملأت سیاسی و جامعه‌شناختی فراوانی بوده است. هرچند هنوز بر سر تبیین مفهومی، عوامل و دلالت‌های سیاسی آن مناقشات دامنه‌داری وجود دارد، قریب به‌اکثریت تحلیل‌های موجود دست‌کم درباره‌ی دو بعد برجسته‌ی آبان متفق‌القول هستند:

۱) تغییر در ترکیب طبقاتی خیزش
۲) تحول در کانون‌های جغرافیایی آن

اولی به جایگاه و نقش کلیدی طبقات تهیدست/فرودستِ حاشیه‌نشینِ شهری و طبقه‌ی متوسط فقیرشده و دومی به تکثر فضایی یا گذار مناطق کانونی خیزش از مرکز (تهران و شهرهای مرکزی) به پیرامون (اقلیت‌های ملی یا شهرهای حاشیه‌ای) اشاره دارد. به‌لحاظ تجربی چندان جای تردید در این استدلال‌ها وجود ندارد. حتی ارزیابی جامعه‌شناسان و تحلیل‌گران حکومتی هر دو نکته‌ی فوق را تصدیق می‌کند.

با این حال، آنچه به این دست نتیجه‌گیری‌ها خدشه وارد می‌کند منطق مقایسه‌ای آشکار یا نهان آن‌هاست: تجربه‌ی «جنبش سبز». درواقع، ارجاع به جنبش سبز پربسامدترین آدرس سیاسی در توضیح خصلت گسست‌محور آبان ۹۸ است. اغلب تحلیل‌گران بر این نکته اجماع دارند که اگر جنبش سبز حول مجموعه‌ای از مطالبات سیاسی شکل گرفت و گرانیگاه آن طبقه متوسط شهری بود، آبان ۹۸ (و همچنین دی ۹۶) نشان از گسست یا گذار از مطالبات مشخصاً اصلاح‌گرایانه به خواست‌های ترجیحاً انقلابی با محوریت مطالبات اقتصادی-معیشتیِ اقشار تهیدست و حاشیه‌نشین دارد که ضرورتاً لبه‌ی مطالبات سیاسی خیزش را نیز تیزتر کرده است. از این رو، چنین قیاسی دوگانه‌های مختلف تحلیلی خاص خود را نیز تولید کرده است که عبارتند از: مطالبات سیاسی/مطالبات اقتصادی، طبقه متوسط/اقشار تهیدست، مناطق مرفه و متوسط/ نواحی حاشیه‌نشین، مرکز/پیرامون و… . از آنجا که بخش‌های اولی شاخصه‌های جنبش سبز و دومی خلصت‌های خیزش آبان قلمداد می‌گردد، از این منطق دوتایی یک «گسست سیاسی» تمام‌عیار در رابطه با جنبش و مبارزات مردمی در ایران استنتاج می‌شود.

Ad placeholder

مناطق پیرامونی‌شده: طرح چند سؤال کلی

قطع به یقین خوانش گسست‌محور از لحظه‌ی سیاسی-اجتماعی آبان ۹۸ توان نظری و تحلیلی فراوانی در صورت‌بندی تغییرات کیفی در جنبش‌های اعتراضی یا انقلابی ایرانِ یک دهه‌ی اخیر دارد. همچنین، توافق نسبی بر سر برجسته بودن نقش پیرامونی‌شدگان در ادبیات موجود به‌نحوی از انحاء به معنی رؤیت‌پذیری مسئله‌ی اقلیت‌های ملی در تحلیل‌هاست. این رؤیت‌پذیری تا کنون عمدتاً حول یک استدلال واحد اما دووجهی ممکن شده که چکیده آن چنین است: فقدان تجربه‌ی جنبش سبز در مناطق پیرامونی‌شده و تبدیل‌شدنشان به یکی از کانون‌های اصلی اعتراضات آبان ۹۸. با وجود این، چنین فراخوانی به پیرامون آنگونه که در نگاه اول به‌نظر می‌رسد، چندان توضیح‌دهنده‌ی پویایی‌های سیاسی-تاریخی آن در لحظه‌ی آبان ۹۸ نیست. درواقع، آنچه هنوز می‌تواند در رابطه با تغییر کیفی در ماهیت خیزش یا جنبش انقلابی در ایران و نحوه‌ی فهم گسست سیاسی منتج از آن چالش برانگیز باشد، بی‌پاسخ ماندن یا اصولاً فاقد اهمیت تلقی کردن این پرسش‌ها است:

۱) اگر جنبش سبز یک تجربه‌ی سیاسی سراسری نبود (چنانچه در قرائت‌های موجود در اشاره به تکثر جغرافیایی یا گذار مناطق کانونی خیزش آبان مفروض گرفته می‌شود) چگونه در جایگاه یک نقطه‌ی ارجاع سراسری برای درک و توضیح گسست سیاسی آبان ۹۸ -به‌ویژه در مناطق پیرامونی‌شده- قرار می‌گیرد؟

۲) اگر برای مثال خوزستان، بلوچستان، کوردستان و دیگر مناطق غیرمرکزی در ایران در اعتراضات ۱۳۸۸ مشارکت سیاسی نداشتند، پس گسست سیاسی (حداقل آنگونه که در ادبیات موجود پیرامون آبان فرموله شده است) در رابطه با این مناطق چه معنا و مابه‌ازای تحلیلی دارد؟

۳) اگر در تاریخ‌های پیرامونی‌شدگان لحظات درهم‌تنیده‌ای وجود داشته باشد چه بر سر فضای مفهومی «گسست سیاسی» خواهد آمد؟

در یک یادداشت کوتاه مجالی برای پراختن همه‌جانبه به سؤالات فوق وجود ندارد. با این حال، سعی می‌شود به‌شکل فشرده و با اشارتی کلی به کوردستان نکاتی چند در این راستا مطرح گردد.

Ad placeholder

لحظه‌‌ی آبانِ پیرامون: گسست در عین تداوم

فهم آبان ۹۸ هنوز از مرکزمحوری رنج می‌برد. در اینجا منظور از مرکزمحوری توضیح تغییرات سیاسی-اجتماعی در ایران بر اساس ساختاری استدلالی است که اصولاً حول تغییرات و تجربیات مرکز/مناطق مرکزی/تهران ساخت یافته است. در این ساختار استدلالی خاص گاهأ پیرامون و تجربیات‌اش رؤیت‌پذیر می‌گردد، اما غالباً به دنباله‌ای از تجربیات مرکز تقلیل داده می‌شود. در نتیجه، مرکز و ساختارهای نظری آن نسبت به پیرامونیت رسوخ‌ناپذیر خواهند ماند. در رابطه با مسئله‌ی آبان، همانطور که اشاره شد ارجاع به تمایزات گسست‌محور آن در قیاس با جنبش سبز در کانون تحلیل‌های موجود قرار دارد. این درحالیست که وقایع جنبش سبز در ۱۳۸۸ تنها محدود به تهران و چند شهر مرکزی دیگر ایران بود و به‌درستی همین تحلیل‌ها به فقدان مشارکت حتی حداقلی مناطق غیرمرکز اشاره می‌کنند. بر همین اساس، نمی‌توان گسست سیاسی در نسبت با جنبش سبز را به کلیت جامعه ایران تسری داد، مگر از طریق نوعی «مرکزگرایی تعمیم‌یافته». به‌عبارت دیگر، منطق قیاسی در تبیین گسست آبان ۹۸ تنها از طریق تعمیم جامعه‌شناختی موجودیت مرکز به پیرامونی‌شدگان ممکن می‌گردد. بدیهی است که در این حالت اشاره به آن‌ها و تغییرات کیفی در تکثر جغرافیایی کانون‌های خیزش چندان امکان‌ توضیح متکثر از لحظه‌ی آبان ۹۸ را فراهم نخواهد کرد.

به‌رغم شباهت‌های فراوان میان مطالبات اقتصادی-سیاسی مرکز و پیرامون، تفاوت‌های معنادار و عمیقی نیز قابل شناسایی است. بدون شک پیامدهای متعدد سیاست نئولیبرالیستی در آزادسازی کالاهای اساسی، تورم افسارگسیخته، تحریم‌های بین‌المللی، حباب مسکن و…، از یک سو و وجود دولت قتدارگرا و شبه‌فاشیستی از سوی دیگر نقشی کلیدی در اعتراضات سراسری آبان داشت. با این حال، ساخت اقتصاد سیاسی پیرامون و پویایی‌های سیاسی-تاریخی آن نشان‌دهنده‌ی زمینه‌های پچیده‌تر در شکل‌گیری اعتراضات آبان است. توسعه‌نیافتگی اقتصادی-اجتماعی مناطق ملی از جمله اهواز، بلوچستان و کوردستان در نرخ بالای بیکاری، فقر گسترده، بی‌عدالتی اجتماعی، نظامی‌سازی و تخریب محیط‌زیست و منابع طبیعی آن‌ها به‌وضوح قابل مشاهده است. با این همه، تهیدستی ساختاری این منطق پیوند ناگسستنی با فرودست‌سازی ملی آن‌ها دارد.

از این منظر، پیامدهای مخرب سیاست و برنامه‌های اقتصادی نئولیبرال در پیرامون از پیش توسط ستم ملی متعین شده است. به‌عبارت دیگر، فرآیند شکل‌گیری تهیدستان شهری و طبقه متوسط فقیرشده – که نیروهای اجتماعی خیزش آبان تلقی می‌شوند- مهر ستم ملی را بر پیشانی دارد. بنابراین، اگر در مناطق مرکزی ایران این تهیدستان شهری و مناطق حاشیه‌نشین بودند که لحظه‌ی آبان ۹۸ را رقم زدند، کم و کیف حضور خیابانی این سوژه‌های سیاسی جدید در مناطق پیرامونی‌شده را نمی‌توان بدون بازشناسی مسئله ملی فهم کرد، چرا که از طریق مکانیسم‌های مختلف در فقیرسازی و تهیدست‌سازی آن‌ها نقشی برسازنده و تعیین‌کننده داشته است. اینجاست که دوگانه‌های تحلیلی ناشی از منطق قیاسی در توضیح آبان ۹۸ چندان کمکی به درک پیچیدگی‌های تجربه‌ی آبان در پیرامون نخواهد کرد.

با این حال، مسئله آنجا مهم‌تر می‌شود که بحث گسست سیاسی به میان می‌آید. بدون شک نمی‌توان مشارکت معنادار مناطق حاشیه‌نشین و اقشار طبقات پایین مناطق پیرامونی‌شده در خیزش آبان را نادیده گرفت؛ اما نباید از الگوی مشارکت سیاسی و سرکوب‌های خونین‌تر در این مناطق بسترزدایی کرد. همانطور که اشاره شد ترکیب پیامدهای اقتصادی-اجتماعی پیاده‌سازی اقتصاد نئولیبرال در ایران با ستم ملی که همزاد شکل‌گیری دولت-ملت مدرن در ایران است، فضای مفهومی گسست سیاسی را در پیرامون پروبلماتیزه خواهد کرد. به‌عبارت دیگر، به‌سادگی مرکز نمی‌توان آبان ۹۸ را نماینده‌ی یک گسست در پیرامون تلقی کرد. برای مثال، جمهوری اسلامی از همان سال ۵۷ تا به امروز در کوردستان مشروعیت سیاسی نداشته است. همچنین، جریان اصلاح‌طلبی هیچگاه نتوانست در میدان سیاسی و جامعه‌ی مدنی کوردستان نقش معناداری ایفا نماید، هرچند که به شکل حداقلی در فضای روشنفکری کوردستان تأثیر داشت. با فرض پذیرفتن این موارد، پس مابه‌ازای خوانش گسست‌محور در کوردستان و به‌طورکلی مناطق پیرامونی‌شده چیست؟

آنچه را در این مناطق ناشی از آبان ۹۸ به‌وقوع پیوسته است باید در تبدیل شدن مسئله عدالت اجتماعی به مرکز ثقل مسئله ملی قلمداد کرد. البته باید متذکر شد که گفتمان ملی در پیرامون و خاصه مبارزات ملی کوردستان نه‌تنها با موضوع عدالت اجتماعی بیگانه نبوده، بلکه دست کم پس از فروپاشی جمهوری کوردستان در ۱۹۴۶ تا به امروز به‌دلیل حضور ریشه‌دار گفتمان چپ همواره یکی از مناقشات و مباحثات جنبش کورد در روژهلات را شکل داده است. از این رو، شاید برخی تمایل داشته باشند به جای «تبدیل شدن» از «بازگشت» مسئله عدالت اجتماعی به میدان سیاسی کوردستان و به‌طور کلی پیرامون صحبت کنند. با این همه، این بازگشت دربرگیرنده‌ی یک تفاوت اساسی است: تبدیل شدن بی‌واسطه‌ی تهیدستان و حاشیه‌نشینان در مناطق پیرامونی‌شده به سوژه‌های سیاسی جنبش. بر این اساس، هنوز می‌توان حدی از شباهت بین لحظه‌ی آبان در مرکز و پیرامون را کشف کرد. اما این خط تقارن نمی‌تواند از مرکزگرا بودن فضای مفهومیِ یکدستِ گسستِ سیاسی آبان ۹۸ تنش‌زدایی کند.

می‌توان چنین گفت که در پیرامون و مشخصاً کوردستان نوعی «گسست در عین تداوم» رخ داد و بدین اعتبار، همزمانی لحظه‌ی آبان ۹۸ در مرکز و پیرامون تابع زمان‌مندی‌های متفاوت و غیرهمگن است. اگر خیزش آبان ۹۸ لحظه‌ی گسست در عرصه‌ی سیاست در ایران تلقی و جنبش انقلابی «ژن، ژیان، ئازادی» حد اعلای چنین گسستی درک می‌شود، با نگاهی پس‌نگرانه می‌توان دریافت تفاوت‌های ماهوی و ضرباهنگ‌های غیرقابل انکار جنبش اخیر در دو جهان مرکز و پیرامونی‌شده را نمی‌توان با ارجاع به یک گسست تکین و سراسری در آبان ۹۸ فهم‌پذیر کرد. در مقابل، اصرار بر گسست در عین تداوم در آبانِ پیرامون ضمن بازشناسی فضای سراسری خیزش، نسبت به تفاوت‌های تاریخی، سیاسی و اقتصادی-اجتماعی پیرامونی‌شدگان حساسیت اصولی دارد و آن‌ها را نه در مقام گزاره‌هایی تجربی و فرعی، بلکه به‌مثابه‌ی مؤلفه‌های تعیین‌کننده به کانون تحلیلی خیزش آبان بازمی‌گرداند. این صورت‌بندی تحلیلی می‌تواند ما را به فهم متکثر از آبان ۹۸ نزدیک کند.