روایتهای زیر صحنههایی هستند که از جشن نیمه شعبان در خیابانهای ایران ثبت و جمعآوری شدهاند.
بعد از پیروزی حسن روحانی در انتخابات دوره یازدهم ریاست جمهوری و خوشحالی مردم از پایان یافتن دوره هشت ساله دولت محمود احمدینژاد و شکست سعید جلیلی در انتخابات، به صورت غافلگیر کنندهای خیابانهای شهرهای مختلف ایران شاهد جشن و پایکوبی مردم بود.
خواستهها و مطالبات مردم در خیابان به قدری متنوع بود که هرکس با هر سلیقهای فیلم و عکس مناسب برای منظور خود را از صدها و فیلم و هزاران عکسی که از این جشن تهیه شده بود مییافت و به آن استناد میکرد.
از رقص و پایکوبی مردم تا شعارهای سیاسی در حمایت از میرحسین موسوی و کروبی و از خوشحالی مردم با عکسهای حسن روحانی گرفته تا شعارهایی علیه محمود احمدینژاد و سعید جلیلی در این فیلمها موجود است و موضوعات زیادی در عکسهای مربوط به این حضور خیابانی منعکس شده است. از شبکههای تلویزیونی فارسی زبان دولتهای خارجی گرفته تا صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ و از روزنامههای اصلاح طلب گرفته تا نشریات دست راستی مانند کیهان، همگی خوراک مورد نظر خود را از این جشن مردمی تهیه و به آن استناد کردند.
مزه این جشن خیابانی هنوز زیر زبان مردم بود که تیم ملی فوتبال ایران در عین ناباوری با شکست کره جنوبی به جام جهانی برزیل راه یافت و دوباره مردم ایران خیابانها را به اشغال خود درآوردند. اینبار پرچم ایران و بوقهای ویژه تشویق استادیوم خودنمایی میکرد و شعارهای فوتبالی به جای استادیوم در خیابانها طنینانداز شده بود. مردمی که هشتسال پیاپی در استرس روحی و روانی بحرانهای پیاپی زندگی کرده بودند عطش سیریناپذیری به شادی، بودن در کنار یکدیگر، خندیدن و فریاد کشیدن (البته بدون خطر باتوم خوردن و برخورد پلیس) احتیاج داشتند. برای همین زمزمهها و شایعاتی پخش شد که باید جشنهای خیابانی تا نیمه شعبان ادامه یابد.
مزه این جشن خیابانی هنوز زیر زبان مردم بود که تیم ملی فوتبال ایران در عین ناباوری با شکست کره جنوبی به جام جهانی برزیل راه یافت و دوباره مردم ایران خیابانها را به اشغال خود درآوردند. اینبار پرچم ایران و بوقهای ویژه تشویق استادیوم خودنمایی میکرد.
فعالان سیاسی ایران بدون وجود یک عامل غیر سیاسی موفق به زنده نگاهداشتن این جشنها نشدند و البته درز خبرهای بازداشت تعدادی از مردم در تبریز، شیراز و تهران دوباره استرس و ترس را به جامعه بازگرداند. خبرهای موثق دیگری از احضار بعضی فعالان سیاسی و هشدارهای تلفنی نهادهای امنیتی حکایت داشت برای همین «سطح توقعات پایین آمد» و مردم منتظر ماندند تا روز نیمه شعبان فرا برسد.
روز ۱۵ ماه قمری شعبان یک جشن حکومتی- مردمی است. جمهوری اسلامی به این روز اهمیت ویژهای میدهد چرا که ادعای زنده بودن امام دوازدهم شیعیان و امید به ظهور این امام غایب برای حکومت اسلامی- شیعی ایران این امتیاز را دارد که تا ظهور این امام گمشده، تمام اختیارات او را به ولی فقیه که خود را جانشین و نایب امام زمان میداند منتقل شود، اما مردم نیز در این روز جشنهای محلی و خیابانی برگزار میکنند.
چکمه شمر لعین و چکمه خاله مهین
گذشت زمان همانطور که سیاهی موهای “حبیب آقا طاهر” را به سپیدی کشانده، رنگ آسمانی خالکوبیهای متعددش را نیز کدر و چرک کرده است.
از این پیرمرد ۶۱ ساله سئوال میکنم که آیا در زمان رژیم شاهنشاهی نیز این جشنها برقرار بوده یا مراسمی ساخته و پرداخته جمهوری اسلامی است که توسط نفوذ منابر و تبلیغات صدا و سیمای حکومتی در بین مردم رواج یافته است؟
او پاسخ میدهد: «نه جوون. این یکی کار آخوندها نیست. زمان شاهنشاه آریامهر بود، خیلی بهتر از مراسم حالا. در حد اعلا برگزار میشد. شکیل و سنگین. حجرهدارهای بازار و کاسبهای محل دسته جمعی قالی میآوردند، بهترین فرشها را بیرون میآوردند. دار چوبی میزدند و دعوت میکردند از قزوین، اراک و تبریز. بهترین گروهها برای مراسم میآمدند. روحوضی بود. هر کس ادعای خانی داشت برای رعیت عادی یا اگر صاحب مال و منال بود خلاصه خرج میکرد. نظم دست آژان بود، اما جاهلهای اسمی هر شهر میداندار بودند. مرشد زورخانهها ضربی میزدند که شتر به رقصیدن میافتاد.
بهتر و مفصلتر از الآن بود. تبلیغ مثل تلویزیون آخوندها نبود. عشقِ دلِ زخمی خلق الله بود. آخوندها خراب کردند، مردم زده شدند. الآن فقط صدای ضبط و نوار را بلند میکنند و شربتهای آبکی میدهند، اما آن موقع جشن بود. یادش بخیر “درویش غلامرضا” نامی بود در آدمیت مثل مولا علی یکدانه. مردم پول میریختند در کشکول، اما آخر شب همه را میبخشید به فقیر و محتاج، خودش پول خرد میبرد برای نان شب. چنان چهچهه میزد که که بلبل جلویش لنگ میانداخت. برای جشن امام زمان سنگ تمام میگذاشت.»
از “حبیب آقا طاهر” درباره تفاوت جشن نیمه شعبان در زمان رژیم شاه و رژیم جمهوری اسلامی میپرسم. پاسخ میدهد: «چکمه شمر لعین و چکمه خاله مهین/ هر دو از چرماند اما این کجا و آن کجا؟ خوب نیست گفتنش، اما قرآنش سر جای خودش بود، بساط عرق و وافورش جای خود. اهل بازار و اهل نماز و روزه قلیان میکشیدند بالای مجلس، برای اهلش بساط میبود و عیاشی. منقل توی حیاط سراهای معروف و قهوهخانهها بود. آخه زمان آریامهر تریاک کوپنی بود. مثل آخوندها جوانها را شیشهای نکرده بودند. تریاک مال پیرمردها بود. رسم بود در عروسی و عزا. مثل الآن نبود که آبنبات آشغالی و سفت بدهند، نقل تازه تبریز و کاشان بود. بساط نذر و غذا تدارک میدیدند به شمار همه اهالی محل. همه سر سفره آقا امام زمان بودند. کسی نیمه شعبان سر سفره خودش نبود.»
ترافیک
فعالان سیاسی ایران بدون وجود یک عامل غیر سیاسی موفق به زنده نگاهداشتن این جشنها نشدند و البته درز خبرهای بازداشت تعدادی از مردم در تبریز، شیراز و تهران دوباره استرس و ترس را به جامعه بازگرداند.
خیابانهای شهرهای مختلف ایران در یک روز تعطیل به ندرت شاهد ترافیک سنگین امروز است. ترافیک در حد جشن بعد از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری و جشن صعود تیم ملی فوتبال به جام جهانی سنگین نیست، اما بسیار شلوغ است. علت اصلی ترافیک ماشینها توقف رانندگان برای گرفتن شربت و شیرینی از دکههای برپا شده کنار خیابانها و میادین است. البته از به اصطلاح “تیپ زدن” جوانها و سرازیر شدن دسته جمعی خانوادهها مشخص است که به امید تکرار دو جشن قبلی به خیابان آمدهاند.
راننده یک پژو ۲۰۶ با اینکه دو برابر تعداد سرنشینهای خودروی خود لیوان شربت گرفته است باز هم حرکت نمیکند و با فشار ممتد بوق ماشین سعی دارد توجه فردی که شیرینی تقسیم میکند را نیز به خود جلب کند. ماشینهای پشت سر او عصبانی میشوند و همگی شروع به بوق زدند میکنند تا شاید راه را باز کند، اما راننده پژوی۲۰۶ تا موفق به گرفتن شیرینی نمیشود از جای خود تکان نمیخورد و راه را باز نمیکند.
زنی که برای سیر کردن شکم فرزندان خود تلاش میکند
یک خانم چادری که چادر خود را با دندانهایش نگاه داشته است چندبار به یکی از دکههای پخش شربت و شیرنی مراجعه میکند و هربار دو لیوان شربت و چند شیرینی برمیدارد. جوانی که با موهای فشن و لباس مارکدار سینی شربت را به دست دارد متوجه میشود، اما به روی خود نمیآورد. مرد میانسالی که مشغول پخش شیرینی است اخم میکند، اما با نگاه تند پیرمردی که درون دکه نشسته است و به نظر میرسد پشتیبان مالی این دکه است اخمش را میخورد و اجازه میدهد زن هرچقدر که دلش میخواهد شیرینی بردارد.
زن چادری هربار کمی از دکه فاصله میگیرد و لیوانهای شربت را با دقت در ظرف خالی یک و نیم لیتری نوشابه خالی میکند و شیرینیها را در یک نایلون مشکی میریزد. چادر او به وضوح کهنه است و وقتی لحظهای دستانش را باز میکند تا وسایلش را جابهجا کند مشخص میشود که لباسهایش از چادرش کهنهتر هستند.
به دنبال زن چادری به دکه بعدی میروم. صاحبان این دکه به اندازه صاحبان دکه قبلی دست و دلباز نیستند و بار سوم که برای گرفتن شربت و شیرینی میرود، با او برخورد تندی میکنند. زن خجالت میکشد و سریع روی خود را با چادر میپوشاند. یک زن چادری دیگر که به همراه سه دختر بزرگسال، یک پسر و چند کودک در جشن حاضر است به طرف زن فقیر میرود و تعدادی اسکناس دوهزار تومانی تا شده را به زور در دست او میگذارد و از او میخواهد به نیت امام زمان برای بچهها و نوههای او دعا کند.
زن چادری او را دعا میکند و میگوید: «بچههای من گرسنهاند، شوهر ندارم، پدر و برادر ندارم. غریب و بی کسام. حالا امشب بچههای من سیر بخوابند چه زوری به سر شما دارد؟ جشن امام زمان است، صاحبش امام زمان است، به شما چه ربطی دارد؟ حاتم طایی ده بار دست دراز میکردند، پس نمیزد. شما دو لیوان شربت گرفتم آبرویم را بردید. دلتان بزرگ نیست چرا نذری میدهید و دل مردم را میشکنید؟ الهی که خودش زودتر بیاید این سیاهی دل شما را پاک کند…»
اصراف و خرجهای بی برنامه
در یکی از خیابانهای مرکزی شهر سرنشینان یک ماشین سمند همگی لیوانهای شربت خود را که هنوز خورده نشده است به داخل فضای سبز بلوار پرتاب میکنند. آنها چون نگاه متعجب و سرزنشگر عابران را میبینند دسته جمعی میگویند: «به خدا خیلی بدمزه است.»
خیابانهای شهرهای مختلف ایران در یک روز تعطیل به ندرت شاهد ترافیک سنگین امروز است. ترافیک در حد جشن بعد از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری و جشن صعود تیم ملی فوتبال به جام جهانی سنگین نیست، اما بسیار شلوغ است.
از نوع لیوان یکبار مصرف و رنگ شربت درون آن به راحتی دکه مربوطه را از میان هشت دکه دیگر که در این خیابان برپا شده است پیدا کردم. یک لیوان شربت برداشتم و جرعهای سر کشیدم. افتضاح است. به دلیلی نامعلوم دو نوع آبمیوه صنعتی را با یکدیگر مخلوط کرده و معجون واقعاً بدمزهای درست کردهاند. چند نوجوان خوشحال و شاد پشت دکه ایستادهاند و مشغول بهم زدن یک ظرف بزرگ شربت هستند. مشخص است که این شربت از ابداعات آنان است.
مرد حدوداً ۵۰ سالهای وقتی میبیند آنها را نگاه میکنم سرش را تکان میدهد و میگوید: «همهاش اصراف و بچهبازی است. این همه خرج کلان همهاش میشود لیوان پلاستیکی و شربت آبکی. چشم و همچشمی میکنند. در یک خیابان صدمتری یک دکه بس است. قدم به قدم داربست بستهاند که چه؟
مسلمانی ما ایرانیها از روی عقل نیست. پول این کارها را بدهید به یتیم، برای جهاز دختر دم بخت، دوا و درمان مریض بی پول… این کارها چه فایده دارد؟ خدا راضی است گره زندگی از آدم مشکلدار باز کنی. این همه شربت فقط کلیه ملت را از کار میاندازد. ثواب ندارد. پولش را کمک کنید به نیازمند.»
این مرد بیراه نمیگوید. جدای از اینکه بیجهت در خیابانهای مختلف در فاصله اندکی از هم شربت و شیرینی پخش میکنند، هیئتهای مذهبی نیز در میادین و نقاط مهم شهر حاضر شدهاند. تعداد بسیار زیادی بستههای شکلات توسط این هیئتها تدارک دیده شده و از پنجره هر ماشینی دو یا سه بسته – و گاهی بیشتر- به داخل ماشینها انداخته میشود. در هر بسته معمولا بین پنج تا ده عدد آبنبات و شکلات وجود دارد و یک برگ دعای تک برگ که با یک روکش پلاستیکی پوشانده شده است. اعضای این هیئتها در هر دو طرف خیابان در حال انداختن این بستهها به داخل ماشینها هستند و این کار بیوقفه ادامه دارد. به راحتی میتوان حدس زد با توجه به گران شدن قیمت مصنوعات پلاستیکی، کاغذ، هزینه چاپ، قیمت آجیل و شیرنی و هزینه منگنه و غیره، رقم هنگفتی برای این مراسم خرج شده است که میتوان مشکلات زیادی را از نیازمندان واقعی جامعه حل کند.
یک عید اسلامی و شیعی با آهنگهای لسآنجلسی!
استفاده از باندهای قدرتمند و عدم آشنایی ایستگاههای صلواتی به تنظیمهای دستگاههای صوتی سبب شده است که صدای بلند و گوشخراشی از بیشتر این دکهها به گوش برسد.
ملودیهایی که آشکارا روی ملودیها و وزن ترانههای لسآنجلس ساخته شدهاند با صدای نوحهخوانان معروف هیئت رزمندگان اسلام در حال پخش است. آدم بلافاصله یاد آهنگهای خاطرهانگیر مهستی و خوانندگان جوانتری مانند لیلا فروهر و منصور میافتد. آهنگها عیناً همان آهنگهاست. بعضی از مغازهها آهنگهای بی کلام سیاوش قمیشی را پخش میکنند. جالبتر از همه آهنگ مشترکی از اِبی و شادمهر با نام «من رویایی دارم» است که درون یک پاساژ با صدای بلند پخش میشود.
البته این ملودیها همگی تقلید شده نیستند و نباید از نوآوریهای “هنر و ادبیات اسلامی” چشمپوشی کرد. برای نمونه میتوان به سه ملودی جذاب زیر اشاره کرد:
«وسط تابستون بارون گرفته
تیتر روزنامهها اینه
خدا واسه امام زمان جشن گرفته»
و
«رو بال فرشتهها قشنگ نوشته
حضرت مهدی طاووسه بهشته»
و
«مهدی اگه نباشه، نمیشه…
خدا میدونه که دلها باهاشه…»
اسمش این است که ما بدبخت و بیچارهها بیکلاسیم
آقا نادر از هفت دولت آزاد است. به دلیل بیمارهای سیستم گوارشی و دستگاه دفع بدنش از هر کنجی برای قضای حاجت استفاده میکند و توجهی به عابران و نگاه آنان نمیکند. از دست روزگار حسابی شاکی است، اما میخندد و حرفهایی میزند که قابل چشمپوشی نیست:
این روزها افراد زیادی در ایران نماز نمیخوانند و روزه نمیگیرند. جوانان و میانسالان، بیشتر از نوجوانان و سالخوردگان از دین و آداب مذهبی فاصله گرفتهاند. هرچه ماه رمضان منفور است در مقابل اعتقاد به برگزاری دهه عاشورا و نیمه شعبان پر رنگ است.
«محلههای پایین شهر شلهزرد، حلیم، شربت و شیرینیشان از محلههای بالای شهر بیشتر است. الآن برو و ببین خیابان خواجهنظام چه خبر است. برو محلههایی مثل نظامآباد و نازیآباد، برو پایین قلعه مرغی، شوش و دولاب… قیامت است. اسمش این است که ما بدبخت و بیچارهها بیکلاسیم. داراها از بالای شهر با ماشین میآیند پایین شهر برای شربت خوردن. بدبختها عقل ندارند که پول بنزین از پول سنایچ بیشتر است. ده هزار تومن بده یک بسته شربت آماده بگیر، یک بشکه درست کن و بخور تا جانت بالا بیاید. خدا وکیلی نگاه کن. زانتیا، ماکسیما، این پاترول جدیدها (منظورش پرادو است) انگار از قحطی فرار کردهاند. ببین چه حرصی میزنند برای یک لیوان شربت. من اگر پول داشتم میرفتم میامی و سواحل قناری، اما این فلک زدهها میدوند دنبال شربت و شیرینی. عقل هم که ندارند آشغالش را بریزند سطل آشغال، سپور بدبخت شهرداری باید شب تا صبح گهکاری این گدا گشنههای بالاشهری را جارو کند. اینها مثلاٌ با فرهنگ بالاشهری هستن.»
پناه بردن به مخدرهای دینی
اعتقاد دینی مردم ایران بسته به طبقه اجتماعیای که در آن قرار دارند بسیار متفاوت از دهههای گذشته شده است.
نوع و شدت انجام آداب مذهبی و همچنین کیفیت و کمیت برگزاری قوانین فردی و گروهی برآمده از مذهب و دین بسیار با گذشته فرق کرده است، اما هنوز اکثریت جامعه ایران مذهبی هستند و در درونیترین لایههای فکری و احساسی خود با ترس، اعتقاد و ایمان به یک نیروی فراانسانی درگیر هستند.
این روزها افراد زیادی در ایران نماز نمیخوانند و روزه نمیگیرند. جوانان و میانسالان، بیشتر از نوجوانان و سالخوردگان از دین و آداب مذهبی فاصله گرفتهاند. هرچه ماه رمضان منفور است در مقابل اعتقاد به برگزاری دهه عاشورا و نیمه شعبان پر رنگ است. در میان مردم فرودست جامعه و فقرای ایران، اعتقاد به “منجی” بسیار قوی است. پیرمردان زیادی در روستاها و شهرستانهای ایران با شنیدن اسم امام دوازدهم شیعیان قیام میکنند (برای لحظهای سرپا میایستند) و زنان مسن و معتقد با شنیدم نام این منجی، سرهای خود را به سمت آسمان میگیرند و دعا میکنند. برای یک ملت زخمی و تحقیر شده اعتقاد به منجی تنها راه تحمل سختیها و رنجهای زندگی است. آنکس که زحمت میکشد و به اندازه رنج و زحمت خود از زندگی بهرهمند نیست به اولین دستاویزی که ببیند پناه میبرد. اولین دستاویز در جامعه ایران، آگاهی باژگونهای به نام دین است.
بهرام جوان ۳۰ سالهای است که به همراه برادر ۱۶ ساله خود در پارک بادکنک میفروشد. دستان زمخت و کار کرده او نشان میدهد که از کار و زحمت فراری نیست. میگوید: «کارگر آسفالتکاری بودم. با رئیسم دعوا شد. فحش ناموس داد. دعوا کردیم. اخراجم کردن. قرارداد نداشتم. دستم به جایی نرسید. دستفروشی میکنم تا شاید یک کار درست و حسابی پیدا کنم. زندگی سخت است. برای ما که نداریم سخت است. اگر داشتیم راحت بود. مادرم میگوید غصه نخور، دعا کن برای آمدن امام زمان. بعضی وقتها یادم میرود که امام زمان هست. صحبت مادرم همیشه حق است. امروز برای آمدن امام زمان هزارتا صلوات فرستادم، بلکه زودتر بیاید و نوبت سروری ما هم برسد. هرچه میبیشتر میدویم کمتر در میآوریم. کاش بیاید و تمامش کند.»
گزارشی بسیار عالی و دست اول با عباراتی زیبا و توصیف ها ی دقیق ! بارها قابل خواندن و تعمق است برای انانکه دست به قلم می برند وجز هیاهو چیزی ارائه نمی دهند سرمشق خوبی است .
شاهد / 25 June 2013
هشت سال بدبختي ميكشيم كه يك شب در خيابان برقصيم!!!
با لجبازي از هاشمي بسيار پرشور به خاتمي راي داده شد!! وقتي از بي كفايتي اصلاح طلبان خسته شديم لج كرديم و به احمدي نژاد راي داديم. حالا هم روحاني!!
در اين كشور انتظار از مقام بالادست بي معني است. فقط بايد منتظر بود كه چه كسي كمتر آزار ميرساند!!!
وگرنه هيچ چيز عوض نشده…
kamal / 26 June 2013