بحث دربارهی موضوعاتی که نیازمند مباحثهی عمومیاند و میبایست فورا به گفتوگو گذاشته شوند، بحثهایی هستند که پرداختن به آنها در چارچوبهایی که اکنون در دست داریم، دشوار است. اگر بخواهیم مستقیماً سراغ اصل موضوع برویم، به محدودیتهای چارچوبی برخورد خواهیم کرد که گفتن آنچه را میخواهیم بگوییم تقریباً غیرممکن میکند.
من میخواهم دربارهی خشونت، خشونت کنونی، تاریخ خشونت و شکلهای بسیارش صحبت کنم. اما اگر بخواهیم خشونت را مستند کنیم ــ که به معنای فهم بمبارانهای گسترده و کشتارهای حماس در اسرائیل بهعنوان بخشی از تاریخ خشونت نیز خواهد بود ــ ممکن است به «نسبیسازی» و «زمینهمندسازی» [فهم واقعه با قراردادن در بستر تاریخیاش] متهم شویم. اینکه از ما انتظار میرود خشونت را محکوم یا تایید کنیم قابل فهم است، اما آیا وظیفهی اخلاقی ما تماماً در همین خلاصه میشود؟ در حقیقت، من خشونتی را که حماس مرتکب شده است بدون هیچ قید و شرطی محکوم میکنم. قتلعامی که او کرد وحشتناک و تکاندهنده بود. این اولین واکنش من بود و هنوز هم هست. با این حال واکنشهای دیگری هم وجود دارند.
مردم تقریبا بلافاصله میخواهند بدانند که در کدام «طرف» میایستی، و تنها واکنش ممکن به چنین کشتاری، آشکارا محکومیت بیقید و شرط آن است. اما از چه روست که گاهی فکر میکنیم تردید دربارهی درستی زبانی که استفاده میکنیم یا تردید دربارهی صحت فهم تاریخیمان از وضعیت، مانع محکومیت شدید اخلاقی میشود؟ آیا واقعا این نسبیسازی است که بپرسیم دقیقا چه چیز را محکوم میکنیم، دامنهی محکومیت چه باید باشد، و بهترین توصیف از تشکل یا تشکلهای سیاسی که مخالفشان هستیم چیست؟ مخالفت با چیزی که فهمی از آن نداریم یا به خوبی توصیفش نکردهایم عجیب خواهد بود. مخصوصا عجیب خواهد بود اگر فکر کنیم که آگاهی ممکن است کارکردی صرفا نسبیساز داشته باشد و باعث تحلیل تواناییمان در قضاوت شود و در نتیجه میبایست برای محکوم کردن از آن روگرداند. اما اگر ناگزیر باشیم دامنهی محکومیت را به جنایاتی تسری دهیم که به هولناکی همانهاییاند که مکررا توسط رسانهها پوشش داده میشوند چطور؟ محکوم کردن کجا و کی شروع میشود و پایان میگیرد؟ آیا در کنار محکومیت اخلاقی و سیاسی، بدون ترس از اینکه آگاه شدن ما را در چشم دیگران به بیاخلاقهایی همدست جنایاتی شنیع تبدیل کند، نیازمند یک ارزیابی انتقادی و مطلع از وضعیت نیستیم؟
کسانی هستند که از تاریخ خشونت اسرائیل در منطقه استفاده میکنند تا حماس را تبرئه کنند، اما برای رسیدن به این منظور استدلالهای اخلاقی مخدوشی را به کار میبرند. بگذارید روشن باشیم، خشونت اسرائیل علیه فلسطینیها منکوبکننده است: بمبافکنیهای بیامان، کشتار انسانهایی از هر سن و سال در خانهها و خیابانهایشان، شکنجهی آنها در زندانها، ترفندهای ایجاد قحطی در غزه و سلب مالکیت از خانهها. و این خشونت در شکلهای بسیارش، علیه مردمی به کار گرفته شده که در معرض قوانین آپارتاید، حاکمیت استعمار و بیتابعیتی هستند. با اینحال، وقتی کمیتهی همبستگی با فلسطین در هاروارد بیانیهای با این ادعا که در حملات مرگبار حماس علیه اسرائیلیها، «تنها مقصر، رژیم آپارتاید است» منتشر کرد، دچار خطا شد. این اشتباه است که مسئولیت را به این شکل سهمبندی کنیم، و هیچ چیز نباید حماس را از مسئولیت قتلعام هولناکی که مرتکب شده است تبرئه کند. در عین حال، این کمیته و اعضایش مستحق قرار گرفتن در لیست سیاه یا تهدید هم نیستند. آنها بدون شک در اشاره به تاریخ خشونت در منطقه درست عمل کردهاند: «از غصب سیستماتیک زمینها تا حملات هوایی مستمر، بازداشتهای دلبهخواهی در پستهای بازرسی نظامی، جداسازی اجباری خانوادهها و کشتارهای هدفمند، فلسطینیها مجبور شدهاند که چه آهسته و چه ناگهانی در وضعیت مرگ زندگیکنند.»
این توصیف درستی است و باید بیان شود، اما به این معنا نیست که خشونت حماس همان خشونت اسرائیل و صرفاً تحت نامی متفاوت است. این درست است که میبایست در سایهی عهدهای شکستهشدهی پیمان اسلو و «چه آهسته و چه ناگهانی در وضعیت مرگ زندگی کردن» که زیست بسیاری فلسطینیها را تحت اشغال توصیف میکند ــ خواه نظارت دائمی و تهدید به بازداشت اداری بدون طی روند قانونی و خواه محاصرهی شدیدی که اجازهی انتقال دارو، غذا و آب به ساکنین غزه را نمیدهد ــ فهمی از چرایی شکلگیری گروههایی چون حماس پیدا کرد. با اینحال، با مراجعه به تاریخ فلسطینیها نمیتوان به توجیهات سیاسی و اخلاقی عملکرد حماس دست یافت. اگر آنطور که کمیتهی همبستگی با فلسطین در هاروارد دعوت میکند، خشونت فلسطینی را امتدادی از خشونت اسرائیلی فهم کنیم، تنها یک منبع تقصیر اخلاقی وجود خواهد داشت، و حتی اعمال خشوتآمیز فلسطینیها هم واقعا متعلق به آنها نخواهد بود. و این راه بازشناسی خودآیینی اعمال فلسطینیها نیست.
اگر بخواهیم راههای دیگری برای کنار زدن حاکمیت استعماری پیدا کنیم، به بازداشت و شکنجه در زندانهای اسرائیل و به تصرف غزه، جایی که آب و غذا در آن توسط دولت-ملتی که کنترل مرزها را در دست دارد جیرهبندی میشود، پایان دهیم؛ ضروری است که هرگونه توجیه خشونت را از فهم خشونت فراگیر و مستمر دولت اسرائیل تفکیک کنیم. به عبارت دیگر، پرداختن به این پرسش که چه جهانی هنوز برای تمامی مردمان منطقه ممکن است به راههای پایان دادن به حاکمیت استعماری و قدرت استعمارگران وابسته است. حماس پاسخی ترسناک و مخوف به این پرسش داد، اما راههای بسیار دیگری برای پاسخ وجود دارند.
با اینحال، اگر اجازه نداریم به «اشغال»، که بخشی از ممنوعیت اندیشهی [Denkverbot] معاصر آلمانی است اشاره کنیم، نمیتوانیم حتی بحث دربارهی حاکمیت نظامی اسرائیل بر منطقه و آپارتاید نژادی یا استعمار را شروع کنیم و از این رو هیچ امیدی به فهم گذشته، حال و آینده نخواهیم داشت. بسیاری از افرادی که قتل عام را از طریق رسانه میبینند احساس استیصال میکنند، اما یکی از دلایل مستاصل بودنشان دقیقاً همین است که آن را از طریق رسانه میبینند و مستاصل در جهانی حسانی و گذرا از خشم اخلاقی زندگی میکنند. اخلاقیات سیاسی متفاوت زمان ميبرد و راهی صبورانه و شجاعانه برای یاد گرفتن و نامیدن طلب میکند که ما در نتیجهی آن بتوانیم محکومیت اخلاقی را با چشماندازی اخلاقی همراه کنیم.
من با خشونتی که حماس تحمیل کرد مخالفم و هیچ توجیهی برایش ندارم. با بیان این جمله، موضع اخلاقی و سیاسیام را به روشنی مشخص میکنم. هنگام اندیشیدن به آنچه پیشفرض و متضمن محکوم کردن [خشونت] است، برای من هیچگونه ابهامی در کار نیست. کسانی که در این محکوم کردن همراه من میشوند ممکن است بخواهند بدانند که آیا محکومیت اخلاقی میبایست براساس فهمی از آنچه باشد که با آن مخالفت میشود یا خیر. ممکن است بگوییم که نه، که لازم نیست چیزی دربارهی فلسطین یا حماس بدانیم تا به اشتباه بودن آنچه کردهاند پی ببریم و محکومش کنیم. و اگر اینجا و با اتکا به بازنماییهای رسانهای معاصر، بدون پرسیدن اینکه آیا این بازنماییها واقعا درست و مفید هستند و واقعا میگذارند که تاریخ روایت شود متوقف شویم، آنگاه نادیدهانگاری بهخصوصی را میپذیریم و به چارچوبهای ارائهشده اعتماد میکنیم. هر چه باشد، سر همه ما شلوغ است و همگی نمیتوانیم تاریخدان و جامعهشناس باشیم. این راه برای اندشیدن و زندگی کردن محتمل است و افرادی با نیتهای خیر هم هستند که اینطور زندگی میکنند. اما به چه قیمتی؟
اما اگر اخلاقیات و سیاستهایمان در محکوم کردن خلاصه نشوند چه میتوانیم بگوییم و انجام دهیم؟ اگر بر پرسیدن از آن شکلهایی از زندگی که منطقه را از خشونتهایی این چنین رها میکنند اصرار بورزیم چطور؟ اگر علاوه بر محکوم کردن جرائم بیپاسخ، بخواهیم آیندهای بسازیم که در آن خشونتهایی از این دست پایان میگیرند چطور؟ این آرمانی نرماتیو است که از محکومیتهای لحظهای فراتر میرود و برای رسیدن به آن میبایست تاریخ وضعیت را بدانیم: تاریخ شکلگیری گروه نظامی حماس در ویرانی مطلق پسا-اسلو برای ساکنین غزه که تعهداتی مبتنی بر تاسیس دولت خودگران به آنها داده شد اما هرگز برآورده نشد؛ تاریخ صفآرایی دیگر گروههای فلسطینی با تاکتیکها و اهدافشان؛ و نهایتاً تاریخ مردمان فلسطین و آرمانشان برای آزادی و حق سیاسی تعیین سرنوشت، برای آزادی از حاکمیت استعمار و نظامیگری فراگیر و خشونت زندان. در این صورت ممکن است بخشی از مبارزه برای آزادی فلسطین باشیم که حماس در آن حل میشود یا توسط دیگر گروههایی با الهامات خشونتپرهیزانه کنار زده میشود.
برای آنها که موضعگیری اخلاقی صرفاً به محکوم کردن محدود است، هدف فهم موقعیت نیست. خشمهای اخلاقی از این دست احتمالا هم ضدتفکر است و هم حالگرا. با اینحال، این خشم میتواند رانهای برای حرکت فرد به سوی کتابهای تاریخ هم باشد، با انگیزهی فهم چگونگی وقوع رویدادهایی اینچنینی و امکان تغییر شرایط به گونهای که آیندهای خشونتآمیز، تنها آیندهی ممکن نباشد. نمیبایست طوری شود که «زمینهمندسازی» فعالیتی اخلاقا مشکلدار در نظر گرفته شود، حتی اگر شکلهایی از زمینهمندسازی وجود داشته باشد که مقصر را عوض یا تبرئه کند. اما آیا میتوانیم میان این دو نوع زمینهمندسازی تمایز بگذاریم؟
نمیتوانیم فقط از اینرو که عدهای فکر میکنند در بسترِ تاریخی قراردادنِ خشونتی هولناک، از خشونت منحرف میشود و از آن هم بدتر، خشونت را عقلانی جلوه میدهد، تسلیم این ادعا شویم که تمامی اشکال زمینهمندسازی اخلاقا نسبیساز هم هستند. وقتی کمیتهی همبستگی با فلسطین در هاروارد مدعی میشود که در حملههای حماس، «تنها مقصر، رژیم آپارتاید است»، به تفسیری از مسئولیتپذیری اخلاقی دامن میزند که غیرقابل قبول است. به نظر میرسد که برای فهم چگونگی بروز یک واقعه یا فهم معنای آن، میبایست کمی تاریخ بیاموزیم؛ به این معنا که میبایست نگاهمان را از لحظهی دهشتناک حال حاضر فراتر ببریم، بدون اینکه دهشتناک بودنش را انکار کنیم و بدون اینکه بپذیریم وحشتی که بازنمایی میشود تمامی وحشتی است که میبایست بازنمایی شود، دانسته شود، و در برابرش ایستادگی شود. در اغلب موارد، رسانهی معاصر از وحشتی که مردم فلسطین طی دههها در قالب بمبگذاری، حملههای دلبخواهی، دستگیری و کشتار تجربه کردهاند شرحی به دست نمیدهد. اینکه برای رسانهها وحشت روزهای اخیر به لحاظ اخلاقی اهمیت بیشتری از وحشت هفتاد سال گذشته دارد، این خطر را پیش میآورد که پاسخ اخلاقی کنونی به نابرابریهای رادیکالی که فلسطین اشغالی و فلسطینیهای اجبارا جابهجا شده تحمل میکنند ــ و همچنین فاجعهی انسانی و از دست رفتن زندگی که در این لحظه در غزه اتفاق میافتد ــ در سایه قرار بگیرد.
برخی به شکل موجهی نگراناند که هرگونه در بستر قراردادن و زمینهمندسازی اعمال خشونتآمیز حماس به تبرئهی این گروه منجر شود، یا لااقل توجه را از وحشت آنچه کرده است منحرف کند. اما تکلیف چیست اگر دقیقا خود این وحشت است که ما را به قراردادن آن در بستر تاریخیاش رهنمون میکند؟ این وحشت از کجا شروع میشود و کجا پایان مییابد؟ وقتی رسانهها از «جنگ» میان حماس و اسرائیل سخن میگویند، چارچوبی برای فهم وضعیت پیشنهاد میدهند. در حقیقت، فهمی پیشینی از واقعیت در کار است که اگر غزه بهعنوان سرزمینی اشغالی فهم شود، یا از آن بهعنوان «زندان روباز» یاد شود، تفسیر توصیفمانند دیگری به دست میآید، اما نهایتا این زبان است که آنچه را میتوانیم بگوییم، توصیف کنیم و بدانیم در تگنا قرار میدهد یا تسهیل میکند.
درست است که زبان قادر به توصیف است اما این قدرت را صرفا با به رسمیت شناختن محدودیتهای تحمیلشده بر آنچه قابل گفتن است کسب میکند. اگر فکر کنیم که برای ارزیابی حملهها به اسرائیل و کشتار اسرائیلیها، دانستن تعداد کودکان و نوجوانان فلسطینی که امسال یا طی سالیان اشغال در کرانه باختری و غزه کشته شدهاند اطلاعاتی فاقد اهمیت است، پس حتما مصممایم که تاریخ خشونت، سوگ و خشمی را که فلسطینیها زیستهاند ندانیم. در این صورت، صرفا میخواهیم تاریخ خشونت، سوگ و خشمی را بدانیم که اسرائیلیها زیستهاند. یک دوست اسرائیلی، که خود را «ضد-ضهیونیست» معرفی میکرد، روی اینترنت نوشت که برای خانواده و دوستانش نگران است، که آشنایانش را از دست داده است و قلبمان میبایست با او باشد، همانطور که قلب من با اوست. این وضعیت بی هیچ قید و شرطی وحشتناک است؛ و با اینحال، میتوانیم بپرسیم که آیا در هیچ لحظهای ترس و وحشت ناشی از از دست دادن دوستان و خانواده به تصویری از آنچه فلسطینیها پس از سالها بمباران، زندان و خشونت نظامی در سوی دیگر حس میکنند انجامید؟ من هم یهودیای هستم که با ترومایی بین نسلی ناشی از فجایعی زندگی میکنم که علیه مردمی مانند من مرتکبش شدند. اما این فجایع همچنین علیه مردمی بیشباهت به من رخ داده است. لازم نیست حتما خودم را با چهره یا نام مشخصی هویتیابی کنم تا بتوانم فاجعهای را که میبینم نامگذاری کنم. یا دست کم، تمام تلاشام را میکنم که چنین نکنم.
https://www.instagram.com/reel/CyJGPtaKXUY/
در نهایت، مساله به سادگی بر سر شکست همدلی هم نیست چرا که همدلی اساسا در چارچوبی شکل میگیرد که اجازهی هویتیابی، یا اجازهی ترجمهی تجربهی دیگری با تجربهی خود را فراهم میکند. اگر چارچوب مسلط، برخی زندگیها را قابل سوگواریتر از برخی زندگیهای دیگر در نظر میگیرد، پس برخی کشتارها هم از برخی کشتارهای دیگر وحشتناکتر به نظر خواهد آمد. پرسش از اینکه زندگی چه کسانی قابل سوگواری است بخش مهمی از این مساله است که زندگی چه کسانی ارزش دارد و اینجاست که نژادزدگی به شکل موثری نقش ایفا میکند. اگر فلسطینیها آنطور که وزیر دفاع اسرائیل پافشاری میکند «حیوان» هستند، و اگر اسرائیلیها اکنون آنطور که بایدن اصرار دارد «مردم یهود» هستند (که همانطور که واپسگرایان میخواهند یهودیان دیاسپورا را به اسرائیل متصل میکند)، آنگاه تنها مردمان قابل سوگواری در این صحنه، تنها آنهایی که واجد شرایط سوگواری هستند، اسرائیلیها خواهند بود چرا که صحنهی «جنگ» اکنون میان مردم یهود و حیواناتی ترسیم شده است که میخواهند آنها را بکشند.
این مطمئنا اولین بار نیست که گروهی از مردم میخواهند از قید و بندهای استعمار رها شوند و توسط استعمارگرشان به شکل حیوان ترسیم میشوند. آیا اسرائیلیها هم به هنگام کشتن «حیوان» ترسیم میشوند؟ این چارچوببندی نژادزده از خشونت معاصر بازگوی دو قطب مخالف «متمدنها» و «حیوانات»ای است که میبایست ریشهکن یا نابود شوند تا «تمدن» حفظ شود. اگر در بیان موضعگیریهایمان چنین چارچوبی اقتباس کنیم، خود را شریک نژادزدگیای مییابیم که به گفتهها محدود نميشود، فراتر میرود و به ساختار هر روزهی زندگی در فلسطین میرسد که قطعا به ترمیمی رادیکال نیاز دارد.
و اگر محکومیت اخلاقی را کنشی روشن و دقیق تعریف کنیم که از هرگونه ارجاع به زمینه یا دانشی بینیاز است، پس بدون شک شرایطی که این محکومیت در آن شکل گرفته است و صحنهای را که بدیلها در آن ساماندهی شدهاند پذیرفتهایم. در این زمینهی اخیر، پذیرفتن این شرایط به معنای اتخاذ اشکالی از نژادزدگی استعماری است که خود بخشی از مشکل ساختاری و بیعدالتی پایداری است که میبایست بر آن فائق آمد. بنابراین، زمانی که نمیتوانیم به نام اطمینان اخلاقی از بیعدالتی تاریخی روگردان شویم – به این دلیل که احتمال ارتکاب بیعدالتی بیشتر را به همراه دارد – روی زمینی کمتر محکم به خطا خواهیم رفت. اما چرا نمیتوانیم اعمال شنیع اخلاقی را بدون از دست دادن قدرت اندیشیدن، دانستن و قضاوتکردن محکوم کنیم؟ قطعا میتوانیم، و میباید، هر دو را انجام دهیم.
اعمال خشونتآمیزی که در رسانه شاهدش هستیم وحشتناک است. در این لحظه که توجه رسانهها بالا گرفته است، خشونتی که میبینیم تنها خشونتی است که از آن آگاهیم. تکرار میکنم: ما حق داریم که برای خشونت متاسف باشیم و وحشتمان را ابراز کنیم. در چند روز اخیر به طور مداوم دلآشوبه داشتهام، همهی کسانی که میشناسم در ترس از اقدام بعدی ماشین نظامی اسرائیل به سر میبرند، در ترس از اینکه آیا رتوریک نسلکشی نتانیاهو در قتل عام فلسطینیها به واقعیتی ضمنی و عینی بدل میشود یا نه. از خودم میپرسم که آیا میتوانیم بدون قید و شرط، بدون آنکه در مناظرههایی دربارهی نسبیگرایی و معادلهایش درگیر شویم، برای زندگیهایی که در اسرائیل از دست رفته است همانطور سوگواری کنیم که برای زندگیهایی که در غزه از دست رفته است؟ شاید قطبنمای دقیقتری از سوگ جایگزین ایدهآلی برای برابری باشد، آنچه که زندگیها را در قابل سوگواری بودن برابر میکند و به خشمی اجازهی بروز میدهد که نمیگذارد این زندگیها از دست بروند، خشمی که آنها را که مردهاند مستحق زیستن میداند و آنها را در برابر زندگیهایشان به رسمیت میشناسد.
آنطور که دفتر سازمان ملل متحد برای ساماندهی امور انسانی ثبت کرده است، نیروهای اسرائیلی و اشغالگران از سال ۲۰۰۸ تاکنون، یعنی پیش از آنکه این اعمال آغاز شوند، قریب به ۳۸۰۰ شهروند فلسطینی را در کرانه باختری و غزه کشتهاند. چطور میتوان بدون دانستن این اطلاعات آیندهای برابر برای زندگان کرد؟ سوگ جهان برای آنها کجاست؟ صدها کودک فلسطینی از زمان شروع «انتقام» نظامی اسرائیل علیه حماس کشته شدهاند، و بسیاری دیگر در روزها و هفتههای پیش رو کشته خواهند شد. برای اینکه زمانی را صرف مطالعه دربارهی تاریخ خشونت استعماری و بررسی زبان، روایتها و چارچوبهایی که اکنون برای گزارش و شرح ــ و پیشاپیش تفسیر ــ آنچه که در منطقه رخ میدهد کنیم نیازی به تهدید موضعگیری اخلاقیمان نیست. دانستن این اطلاعات مهم است، اما نه با هدف معقول جلوه دادن خشونت یا اجازه دادن به خشونت هر چه بیشتر. هدف از آگاه شدن این است که در نسبت با چارچوب بیچون و چرای کنونی، فهمی درستتر از وضعیت ارائه دهد ارائه شود. مسلما، موضعگیریهای مخالف اخلاقی دیگری هم وجود دارد که به آنها که تاکنون پذیرفتهایم اضافه کنیم. مانند موضعگیری علیه نظامیگری و خشونت پلیسی که زندگی فلسطینیها را در منطقه تحت تاثر قرار میدهد، حقشان برای سوگواری، دانستن و بیان خشم و همبستگیشان را میگیرد و راه آنها را به سوی آیندهای آزاد باز میکند.
من شخصا و با علم به اینکه سیاستهای خشونتپرهیز احتمالا نمیتواند بهعنوان اصلی مطلق به کار رود و در همه حال قابل تعمیم باشد، از آن دفاع میکنم. تاکید میکنم که مبارزات آزادی با کاربست اصل خشونتپرهیزی به ساخت دنیایی کمک میکنند که همه بخواهیم در آن زندگی کنیم. از این روست که خشونت را بی هیچ قید و شرطی رد میکنم و همزمان، مانند بسیاری دیگر، میخواهم در راه تخیل و مبارزه برای برابری و عدالت حقیقی در منطقه، به گونهای که گروههایی مانند حماس را محو کند، به اشغال پایان دهدَ، و اشکال جدیدی از آزادی سیاسی و عدالت را شکوفا کند، مبارزه کنم. بدون برابری و عدالت، بدون پایان دادن به خشونت دولتی که توسط دولت اسرائیل -که خود در خشونت بنا شد- ، هیچ آیندهای از صلح واقعی نميتواند تصویر شود، و چنین صلحی نه معنای نگه داشتن ساختارهای نابرابری، بیحقی و نژادزدگی، یا حسن تعبیری هنجارین، بلکه در معنای آیندهای است که نمیتواند بدون نام بردن، توصیف کردن، و مخالفت کردن با تمام خشونتها، از جمله خشونت دولت اسرائیل در تمامی اشکالش و با ترس سانسور، جرمانگاری یا کینهجویی و اتهام یهودستیزی ممکن شود. جهانی که من میخواهم جهانی است که مخالف عادیسازی حاکمیت استعمار باشد و از خود-فرمانی فلسطین و آزادیاش حمایت کند، جهانی که در حقیقت، عمیقترین خواستهی ساکنانش این است که در آزادی، در خشونت پرهیزی، در برابری و عدالت زندگی کنند. این امید بدون شک در نظر بسیاری به نظر بیپروا و حتی غیر ممکن میرسد. با این حال، برخی از ما میبایست به آن چنگ بزنیم، و باور به اینکه ساختارهای کنونی تا ابد دوام خواهند یافت را رد کنیم. و برای این منظور، به شعرا و رویاپردازان، دیوانگان رامنشده و آنها که میدانند چطور سازماندهی کنند نیاز داریم.
۱۳ اکتبر ۲۰۲۳
مقاله ی ژرف و آموزنده ای است. نویسنده مقاله با علم به اینکه سیاست
خشونت پرهیز احتمالا نمی تواند به عنوان اصلی مطلق به کار رود و در همه حال
قابل تعمیم باشد، از آن دفاع می کند و خشونت را بدون قید و شرط
محکوم می کند. در هیچ جای مقاله احساس نکردم نویسنده به طرفداری از یک
طرف درگیری بلغزد و خوب می دانم انتخاب رویکردی بی طرفانه چقدر دشوار
است. به نظرم این مقاله برای همه ی کسانی که طرفدار مبارزات خشونت پرهیز
در هر جای دنیا و از جمله ایران هستند، آموزنده است.
جوادی / 24 October 2023