جانباختگان کودک
تا یازدهم آذر ۱۴۰۱ در جریان قیام ژینا بیش از ۷۰ کودک دو تا هفده ساله به دست نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی کشته شدند. برخی از این کودکان شهره آفاقاند و برخی گمنام. نشریه ادبی بانگ در چارچوب یک کار کارگاهی در تلاش است زندگی و محیط زیست اجتماعی و چگونگی قتل جانباختگان کودک در قیام را با ابزارهایی که ادبیات خلاق در اختیار نویسندگان قرار میدهد و با توجه به مستندات موجود و گاه در گفتوگو با خانوادههای جانباختگان بارآفرینی کند. رادیو زمانه از این پروژه حمایت میکند.
ماهک (مائده) هاشمی نوجوان ۱۶ سالهی اهل شیراز در جریان یک تظاهرات اعتراضی ضد حکومتی بهدست نیروهای نظامی و امنیتی در ایران به قتل رسید.
این روایت بر اساس خبرها و گزارشهای منتشرشده از نحوه مرگ او و همچنین فیلمها، تصاویر و مطالبی که در شبکههای اجتماعی پخش شده نوشته شده و بخشهایی از آن هم زاییدهی تخیل نویسنده است.
خلاصهای از داستان قتل حکومتی ماهک هاشمی را میتوانید به شکل چندرسانهای در این نشانی (+) خارج از قاب رادیو زمانه ببینید و بشنوید و بخوانید.
یک
فراخوانها را یکی یکی برداشته توی کولهاش میگذارد. نگاهی به خودش میکند در آینه قدی کنار در، کلاه لبهداری را که بر سر گذاشته کمی کج میکند. به موهایش که چون آبشاری طلایی ریخته روی شانهی چپش دستی میکشد. ژستی گرفته، چشمکی میزند در آینه به خودش، خودش که یکه و تنها میخواهد بزند به خیابان. به سمت موبایلش میرود. بازی فری فایر را باز میکند و پیامی میگذارد که «بچهها من دارم میرم خیابون واسه پخش فراخوان» گویی خداحافظی میکند از همتیمیهاش، از رقیبانش که همه حسرت دارند جای او باشند. جای کسی که همیشه در بازی پیشتاز است. تنها کسیست که بیباکانه میرود جلو، وسط نبردی جانانه که همهچیزش بستگی دارد به سرعت و تفکر سریع بازیکن. به اینکه بتواند با دشمن بجنگد. تجهیزات و اسلحه بیشتری به دست بیاورد و ماهک از معدود کسانیست که در بین دوستانش هوشمندانه بازی میکند و همیشه یکی از افرادیست که میتواند تا آخر بازی پیش برود و زنده بماند.
دو
آخ ماهک، ماه کوچولوی من! باور کن هنوزم به یادتم. همهمون به یادتیم. هنوز که هنوزه با اینکه انقلابمون داره یه ساله میشه و رفتن تو نُه ماهه تا اینستات رو باز میکنم میبینم یکی همین یه ساعت پیش پیام گذاشته که «ماهک جون چرا نیستی»، «روحت شاد کوچولو»، «هنوز به یادتیم»، «دیگه پست جایزهدار نمیذاری»، «حقتو میگیریم»، «فراموشت نمیکنیم تو باعث افتخار ما گیمرایی»…. ماه کوچولوی من تو همیشه برای من زندهای. بخوامم نمیتونم فرامشت کنم. تو همون گیمری بودی که همه گیمرهای ایرانی حسرت داشتن مث تو باشن. عضو انجمن فری فایر باشن. مث تو همیشه پیروز میدون باشن. آخ ماه کوچولوی من.
سه
ماهک از خانه بیرون میزند. هرجایی که مناسب میبیند فراخوانی روی دیوار میچسباند. خیابان به خیابان میرود و میرود و بیتوجه به نگاه عابران و مردم فراخوانها را میچسباند. «اعتصاب سراسری، ۱۴ تا ۱۶ آذر. همه باهم به اعتصابات سراسری میپیوندیم. زن، زندگی، آزادی» از خیابان قصرالدشت میگذارد. خیابانی که ده روز بعد یعنی روز ۱۴ آذر ۱۴۰۱ همهی کسبههاش مغازههایشان را تعطیل کردهاند اما ماهک نیست که ببیند چگونه همه به اعتصاباتی پیوستهاند که او یکی از افرادی بوده که فراخوانش را پخش کرده. مردی وقتی او را میبیند که بیتوجه به اطرافش فراخوانها را میچسباند؛ برایش دست میزند و میگوید: دمتون گرم خدایی شما نسل جدید خیلی تخم دارید! ماهک رو به او لبخندی زده راهش را ادامه میدهد. برخی چپ چپ نگاهش میکنند و پیرمردی لبخند زده میگوید آفرین دختر، آفرین! اما مراقب خودت باش. ماهک انگشتش را به علامت پیروزی رو به او میگیرد و پیرمرد هم در مقابل همین کار را میکند. صدای پیرمرد که میگوید موفق باشی دخترم دور میشود و ماهک که گویی وسط بازیست همچنان میتازد و هر فراخوانی که به دیواری میچسباند حس میکند یکی از افراد دشمن را از پا انداخته و با افتخار از خیابانی به خیابانی دیگر میرود.
چهار
آخ ماهک، ماه کوچولوی من! چرا فک نکردی اینکاری که داری میکنی دیگه بازی نیست؟ مث فری فایر نیست که بتونی راحت همه رو لت و پارکنی و بری جلو و هیچکی جلودارت نباشه. اونقدر تیز باشی که همه دوست داشته باشن توی تیم تو باشن چون کارت درسته! چرا؟ چرا فکر نکردی توی خیابون تفنگهای ساچمهای و جنگی و هر چی اسلحه که باشه دست تو نیست؟ دست تو خالییه. هر چی هم تیز و بز باشی بازم اونا اسلحه دارن، بیرحمن! باتوم دارن تو دستاشون و تو دست خالی رفتی وسط آتیش! اخه ماه کوچولوی من تنها رفتی چرا؟ نمیدونم الان کجایی. کاش میتونستی ببینی چقدر جات خالیه. همهجا اسمتو هشتک کردن و همه میشناسنت! همه میدونن تو یکه و تنها رفتی و اون کثافتا… کشتنت و بعد برگشتن گفتن تصادف کرده. هر کی رو که کشتن یا گفتن تصادف کرده! یا گفتن از بلندی افتاده یا خودشو کشته یا… اینا فقط دروغ میگن ماهک من! دروغ میگن و نه رحمی دارن نه مرامی! میدونم، شک ندارم اون لحظه که ریختن روی سرت، جلوشون واستادی با لگدهای محکمت که توی مسابقهها میزدی به حریفات حالشونو جا آوردی! اونام با باتوماشون… آخ ماه کوچلوی من! آخه چیجوری دلشون اومد؟ چیجوری دلشون اومد با اون باتومای کثیفشون بزنن توی صورت ماهت! چیجوری دلشون اومد نصف صورتت رو له کنن؟ اون چشای خوشگلت رو که من شیفته و شیدای شهلاییشون بودم خونی کنن؟ چیجوری دلشون اومد… چیجوری؟
پنج
ماهک همچنان که در حال پخش فراخوانهاست یکباره متوجه نیروهای امنیتی میشود که به سوی او میآیند. چند نیروی امنیتی و لباس شخصی به دنبالش میآیند و او با تمام توان فرار میکند. از خیابانی به خیابانی دیگر میگریزد اما آنها همهجا هستند. از روبهرو به او حمله میکنند و ماهک تا جایی که میتواند در برابرشان میایستد. آرزو میکند کاش وسط بازی بود و کلی مهمات داشت و حساب تکتکشان را میرسید. کاش حداقل دوچرخهاش بود و عین باد میگریخت از دست این وحشیها که آنقدر با باتومهایشان روی سر و صورتش میکوبند که نیمی از صورت زیبایش له و لورده و خونین میشود. خون پخش میشود وسط چشمانش و میریزد لای لبانش. مزه شوری خون را زیر لبش احساس میکند و با ضربهی محکم باتومی که وسط سرش میخورد از هوش میرود. فریادهای وحشیانهی ماموران یکباره قطع شده و در سکوتی مطلق صدای امواج دریا میپیچد توی گوشش و از میانهی صدای امواج، صدای آرام مادرش که چهار سال پیش به خاطر سرطان معده جانش را از دست داده، با همان لهجهی بندری در سرش طنینانداز میشود که ماهک جون تو هم اومدی؟ مگه قرار نبود بمونی و مراقب خواهرات باشی؟ مراقب بابات؟ دختر شجاع من چرا اومدی؟ مگه قرار نبود اونقدر تمرین کنی که قهرمان کاراته بشی؟ قهرمان دوچرخهسواری بشی. قهرمان قلب مامان؟
شش
آخ ماهک، ماه کوچولوی من، از سوم آذر که زدی بیرون و پیام دادی میری خیابون تا دو روز هیچکی خبر نداشت کجایی. بعد دو روز زنگ زدن به بابات که یه جسد مجهولالهویه پیدا شده، یه دختر شونزده ساله که نصف صورتش له شده، شاید دختر شما باشه. باباتم که میره اونجا و میفهمه تویی میگیرنش. جسدت رو بهش نمیدن. مجبورش میکنن قبول کنه که تو تصادف کردی. مث همیشه یه سناریو میچینن که تصادف بوده! بعدم خبرگزاریها رو پر میکنن از دروغهای کثیفشون! بیا اینه ها گوش بده چه راحت دروغ میگن: «سوم آذرماه یک دستگاه خودرو سواری سمند با سه سرنشین در بلوار شیراز واژگون شده است که در این حادثه، راننده و خواهرش مصدوم شدند و دیگر سرنشین خودرو که دختری ۱۶ ساله بنام مائده (ماهک) هاشمی اهل شهرستان کنگان از توابع استان بوشهر بوده به دلیل شدت جراحات وارده فوت کرده است.» اونا انقدر احمقن و کثافتن که یک جا توی خبرها مینویسن سوم آذر یه جای چهارم. شایدم هدفی دارن. نمیدونم. نمیدونم. خیلی بیشرفن اینا ماهک خیلی! ببین بیا اینجا اینجوری مینویسن «در بررسیهای اولیه مشخص شد بامداد چهارم آذرماه یک دستگاه خودرو سواری سمند با سه سرنشین به دلیل ناتوانی راننده در کنترل وسیله نقلیه ناشی از تخطی از سرعت مطمئنه در بلوار کوهسار مهدی شهر شیراز واژگون شده است. در این حادثه، راننده و خواهرش مصدوم شدند و دیگر سرنشین خودرو که دختری ۱۶ ساله بنام مائده (ماهک) هاشمی اهل شهرستان کنگان از توابع استان بوشهر بوده به دلیل شدت جراحات وارده فوت کرده است.»
هفت
پدر را تهدید میکنند که به هیچ عنوان حق ندارد با هیچ شخص، خبرگزاری و یا رسانهای بدون هماهنگی با آنها درباره مرگ ماهک صحبتی بکند. او هم سرافکنده این سناریوی ساختگی را پذیرفته و جسد ماهکش را تحویل میگیرد. آنها حتی برای پس دادن پیکر بیجان دخترش که او را کشتهاند از او پول میگیرند. پدر جسد ماهکش را که حالت رفته پیش مادرش میبرد به زادگاهشان بندر کنگان و آنجا به خاک میسپاردش. ششم آذر مراسمی تحت فشار نیروهای امنیتی برگزار میکنند و جسم بیجان ماهکش در دل خاک آرام میگیرد. ماهکش که میخواست قهرمان دوچرخهسواری شود. قهرمان کارته شود. قهرمان فری فایر! بازی آتش آزاد! ماهکش که سرانجام هنوز کودکی را به اتمام نرسانده در یک بازی واقعی، یک بازی خونین و آتشین! جانش را فدا کرد.