معضل ر. اعتمادی

ر. اعتمادی، نویسنده کتاب‌های پرفروش و عامه‌پسند در نودسالگی از دنیا رفت. اعتمادی سردبیر و نویسنده رمان‌های عامه‌پسند و عاشقانه مجله اطلاعات جوانان در سال‌های دهه ۱۳۵۰ بود. او کار مطبوعاتی خود را از سال ۱۳۳۵ آغاز کرد. با نام مستعار راما هم می‌نوشت. در سال‌های اخیر آثاری را با نام مهدی اعتمادی نشر داده بود. «دختر خوشگل دانشکده من»، «تویست داغم کن»، «گور پریا»، «برای که آواز بخوانم»، «خوب من»، «ساکن محله غم» (۱۳۴۳ توقیف شد)، «دیروز من دیروز تو»، «شاهین خبرنگار حوادث»، «شاهین در دام جاسوسان»، «شب ایرانی»، «کفش‌های غمگین عشق»، «شوک پاریسی»، ‌ «یک لحظه روی پل»، «باربی»، «چشم‌ها»، ‌ «آخرین ایستگاه شب»، «بازی عشق»، «جسور – زیبا ولی شیطان»، ‌ «اتوبوس آبی»، «بازی عشق»، ‌ «خانه سبز عسل»، «شاهد در آسمان»، «چهل درجه زیر شب»، «روزهای سخت بارانی»، «آبی عشق»، «هشت دقیقه تا برهوت»، «گل بانو»، «دختر شاه پریان»، «گل تی تی»، «عالیجناب عشق»، ‌ «هزار و یک شب عشق»، «نسل عاشقان»، «هفت آسمان عشق»، «رنگ سرخ عشق»، «گنجشک‌های غم» و «بازی عشق» از آثار اوست.
درگذشت او یک بار دیگر به این بحث قدیمی دامن زد که گویا نویسندگان جامعه‌گرا با گرایش چپ در سال‌های پیش از انقلاب مانع از آن شدند که ر. اعتمادی به عنوان یک نویسنده خلاق و اصیل تثبیت شود. این مقاله تلاش دارد نه تنها به این اتهام پاسخ دهد، بلکه حدود ادبیات عامه‌پسند را هم مشخص کند.

دیدگاه

رجبعلی اعتمادی که کتاب‌هایش با امضای ر. اعتمادی منتشر می‌شد، در سال ۱۳۱۲ در شهر لار در استان فاس متولد شد و ۲۱ تیر ۱۴۰۲ در تهران درگذشت. درگذشت او به جنجالی دامن زد که هر چند گاه در جدل‌های قلمی مطبوعات و این روزها در فضای مجازی پا می‌گیرد: جدال ادبیات عامه‌پسند با مدرن. هواداران داستان عامه‌پسند این اصطلاح را خوش ندارند و مایل‌اند به جای عامه‌پسند از صفت مردمی استفاده کنند. اما واژه مردم چندان گسترده است که به کار تحلیل و شناساندن آثار ادبی نمی‌آید ازین رو در این یادداشت هم واژه عامه‌پسند در معنای ادبیات سرگرم‌کننده به کار می‌رود. داستان‌هایی که هنگام خواندن تند و نفس‌گیر ورق می‌خورد، خواننده علیرغم تمام تب و تابی که دارد در مقابل داستان منفعل است و با دنبال کردن حوادث داستان قادر نیست خود را در موقعیت آن‌ها درگیر کند.

هر نویسنده، راوی دوره‌ای است از رنج‌ها و شادی‌هایی که در آن زیسته است و مرگ او نه بسته شدن دفتر داستان‌ها و رویاهای او، که افزودن برگی بر تاریخ دوره‌ای است که از آن گذشته‌ایم. چه آن نویسنده در دهه‌ها و سده‌هایی که از پی او می‌آیند همچنان خوانده شود و چه نوشته‌هایش تنها برگی بر صفحات قطور تاریخ بیفزاید، زمانه‌ی زیسته‌ی خود را به یاد آیندگان می‌آورد و این زمانه‌ی زیسته گاه هولناک است و گاه رشک‌برانگیز، گاه شادی در آن موج می‌زند و گاه در تلاطم‌های روزگار دست و پا می‌زند. گاه نویسنده‌‌ای در روزگار پرتلاطم چشم به روی ناملایمات می‌بندد تا فقط زیبایی را ببیند که یکی از تعاریف هنر هم خلق زیبایی است حتی در دل زشتی و گاه نویسنده شلاق تیز ناملایمات روزگار را در چشم خواننده فرو می‌کند تا از دل آن شهامت بیرون بکشد. هیچ‌کدام از این دو وجه محتوایی لزوماً منجر به خلق داستان عامه‌پسند یا ادبی (در معنای مدرن امروزی‌) نمی‌شوند. آنچه که کیفیت یک داستان را از داستانی دیگر جدا می‌کند ساختار و سبک آن است که محتوا را- هر چه باشد- شکل می‌بخشد. چه کسی می‌تواند بگوید که شعر حافظ در آن روزگار وانفسا عاری از زیبایی و سرشار از درد است یا شعر سهراب سپهری چشم بسته بر روی ناملایمات روایتی واژگونه از زندگی ارائه می‌دهد؟

موضوع بازتاب روایت واژگونه در خلق ادبی نیست، موضوع این است که هر نویسنده و شاعر به اندازه توان، زاویه نگاه و جهان‌بینی‌اش قادر به خلق جهان‌های تازه است؛ جهان‌های تازه‌ای که آبشخوری جز واقعیتِ روزگاری که در آن می‌زیسته نداشته است؟

گفته می‌شود که رمان مدرن با فلوبر آغاز شده است. «فلوبر نقطه آغاز تحولی بنیادی در نگرش ادبیات به انسان و حال و کار اوست، نگرشی که واقعیت را از افسانه و اسطوره به طور قطعی جدا می‌کند و بیان عینی امر بشری اصلیت می‌دهد. با اوست که انسان در کانون دنیایی قرار می‌گیرد که هم ساخته اوست و هم آن را می‌سازد.» (از مقدمه مهدی سحابی بر ترجمه رمان مادام بوواری).

ماریوبارگاس یوسا رمان «عیش مدام» را یکسره به فلوبر و شخصیت اصلی داستان او «اما بوواری» اختصاص داده است. کتابی که عشق درونمایه اصلی آن را تشکیل می‌دهد و ماجراهای داستان آن هیچ کم از داستان‌های پرخواننده عامه‌پسند ندارد اما چه تفاوتی هست بین داستانی مثل مادام بوواری با موضوع عشق با داستان‌های عاشقانه عامه‌پسند که یکی را رمان ادبی می‌نامند و آن دیگری را عامیانه؟

حوادث پدید آمده در داستان‌های ادبی از روی تصادف و تقدیر نیست بلکه نتیجه کردار واقعی شخصیت‌هاست و شخصیت‌ها از حالت تیپ و کلیشه بیرون آمده و مسئولیت اعمال و رفتار خود را به عهده می‌گیرند و هر شخصیت چنان منحصر به‌فرد است که امکان‌ناپذیر است حوادث ایجاد شده در داستان برای او برای دیگر شخصیت‌ها هم پیش بیاد. زنده‌یاد رضا براهنی عشق را درونمایه رمان مدرن می‌داند و جالب این است که موضوع داستان‌های ر. اعتمادی هم عشق است و با این وجود در رده رمان مدرن جای نمی‌گیرد. تفاوت در کجاست؟

زبان در داستان ادبی تنها به کار پیشبرد روایت نمی‌آید بلکه عنصری است مستقل که دوشادوش شخصیت و حوادث به خلق جهان پیچیده داستان کمک می‌کند و آن را پیش می‌برد. با کاربرد درست زبان است که شخصیت‌ها از حالت کاریکاتور یا کلیشه بیرون می‌آیند و عمق و بعد می‌یابند. در داستان ادبی، نویسنده خوب و بد را تعیین نمی‌کند و کردار انسان‌ها بر اساس قابلیت‌های موجود در شخصیتشان رقم می‌خورد از این روست که نویسنده رمان ادبی راهکار نشان نمی‌دهد چون اساساً کار چنین رمانی نشان دادن پیچیدگی‌های غامض جهان بشری است که ذهن انسان برای حل آن‌ها دچار پریشانی می‌شود و هسته‌های روابط انسانی را می‌سازد.

خلق شخصیت و زبان

عامه‌پسند عنوان سخیفی نیست، نمایش رویای آدمی است که جهان را ساده می‌خواهد. این داستان‌ها اغلب از خوانندگانشان اشک و آه می‌گیرند ولی با بسته شدن کتاب اگر نه ماجراها اما شخصیت‌ها و رفتار و منششان به‌کل فراموش می‌شود. داستان‌های عامه‌پسند عنوان سخیفی نیست نوعی داستان است که در همه جای جهان پرخواننده‌تر از داستان‌های ادبی مدرن است و از آنجا که فهمش دشوار نیست با یک سواد معمولی خواندن و نوشتن می‌توان سراغشان رفت. جهان این داستان‌ها و روابط بین شخصیت‌ها عاری از پیچیدگی است. نیازی به نقد و تحلیل ندارند. چیزی که پس از بسته شدن کتاب برجا می‌ماند حوادث پرشتاب داستان است که معمولا با مطالعه داستان دیگری که کششی بیش از آن داشته باشد، به ورطه‌ی فراموشی سپرده می‌شود و جای خود را به حوادث بعدی می‌دهد. شاید بتوان از بین نویسندگان صاحب‌نامی که در این سبک قلم زده‌اند از دانیل استیل نام برد و در نوع پلیسی‌اش آگاتا کریستی. تفاوت این داستان‌ها با داستان‌های ادبی علاوه در شخصیت در خلق زبان است.

زبان در داستان ادبی تنها به کار پیشبرد روایت نمی‌آید بلکه عنصری است مستقل که دوشادوش شخصیت و حوادث به خلق جهان پیچیده داستان کمک می‌کند و آن را پیش می‌برد. با کاربرد درست زبان است که شخصیت‌ها از حالت کاریکاتور یا کلیشه بیرون می‌آیند و عمق و بعد می‌یابند. در داستان ادبی، نویسنده خوب و بد را تعیین نمی‌کند و کردار انسان‌ها بر اساس قابلیت‌های موجود در شخصیتشان رقم می‌خورد از این روست که نویسنده رمان ادبی راهکار نشان نمی‌دهد چون اساساً کار چنین رمانی نشان دادن پیچیدگی‌های غامض جهان بشری است که ذهن انسان برای حل آن‌ها دچار پریشانی می‌شود و هسته‌های روابط انسانی را می‌سازد. در داستان ادبی مثل آثار داستایوفسکی، ما نه صدای مسلط نویسنده که صدای شخصیت‌ها را می‌شنویم. شخصیت‌هایی که می‌توانیم با آن‌ها موافق نباشیم و اگر در مساله‌ای سردرگم و پریشان می‌شوند ما هم مثل آن‌ها به راه‌حل‌های ممکن برای تغییر موقعیت فکر کنیم. هر شخصیتی، نسخه متفاوتی از حقیقت را ارائه می‌دهد و لزوماً این نسخه‌ها قابل اعتماد نیست. در «برادران کارامازوف» حق با کشیش پیر است ولی او که وقتی مُرد بوی گندش غیرقابل تحمل بود. در «ابله»، ما درست به اندازه نویسنده در خلق شخصیت ابله دست داریم؛ گاه او را فردی ساده‌دل و بی‌مبادی آداب می‌دانیم و گاه فردی که با همه‌ی زیرکی که قادر نیست چهره خود را پنهان کند. در «مادام بوواری»، حق با بوواری است که عشقی خارج از ازدواج دارد یا همسرش که مظلوم واقع شده؟ با خواندن چنین آثاری است که خواننده، در تضاد و تناقض موجود شرکت می‌کند و باید کاری را انجام دهد که در زندگی واقعی انجام می‌دهد. با این تعریف، به هنگام مطالعه داستان ادبی، خواننده از دور دستی بر آتش ندارد، او ناچار است خود را در موقعیت‌های مختلف داستانی شریک کند تا به حل و فصل آنچه پیش آمده است بپردازد چون از صدای مسلط نویسنده، همانند خدایگانی که در بالا راه حل ارائه می‌دهد و داستان را پیش می‌برد خبری نیست.

ر. اعتمادی در «هزار و یک شب عشق» می‌نویسد:

 آقای روشنائی، یعنی پدر دختری که او را در نهایت سلامت و سرزنده و شاداب می‌بینیم در آخرین طبقه ساختمان دفتری دایر کرده بود که همه تزئیناتش را در آن روزها که آرایش‌های غربی شدیدا تحقیر می‌شد، از غرب آورده بود و به رخ مشتریان سنگین جیب خود می‌کشید.

نویسنده می‌خواهد ما پدر دختر را سلامت و شاداب ببینیم و همان را بیان می‌کند. در داستان چخوفی لازم نیست ما شادابی شخصیت را بنویسیم بلکه آن را در کلمات، لحن و رفتارش خواهیم یافت. شاید از همین روست که پیدا کردن بریده متن از رمان‌های ادبی کار بسیار دشواری است در حالی که در داستان‌های عامه‌پسند این کار به‌راحتی شدنی‌ست.  هر جای کتاب را که باز کنی توصیفی هست که نویسنده بدون آنکه از خواننده انرژی بگیرد، در اختیارش قرار داده است. جمله معروفی از چخوف هست که می‌گوید قرار است درباره اندوه حرف بزنی آن را به من نشان بده. این جمله که از فرط تکرار کلیشه شده است، شاید ساده‌ترین تعریف در نشان دادن تمایز این دو نوع داستان باشد.

هوش هیجانی و عاطفی 

در اکتبر ۲۰۱۳ در مجله ساینس نتیجه یک مطالعه با عنوان «برای درک مهارت‌های اجتماعی بهتر، دانشمندان اندکی چخوف‌خوانی توصیه می‌کنند» منتشر شدو این پژوهش اثبات می‌کرد که در مقایسه با خواندن مطالب غیرداستانی و داستان‌های عامه‌پسند، خواندن داستان‌های ادبی نظیر داستان‌های چخوف، مونرو، دان دلیلو و … منجر به عملکرد بهتر در آزمون‌های عاطفی و شناختی می‌شود. پژوهشگران اهمیت درک حالت‌های روانی دیگران به عنوان مهارتی حیاتی که روابط اجتماعی پیچیده‌‌ی خاص جوامع بشری را ممکن می‌سازد، از اهداف انجام این تحقیقات برشمرده‌ بودند. 

در مجموع از آزمایش‌های انجام شده برای سنجش هوش عاطفی و اجتماعی افراد، پژوهشگران دریافتند کسانی که رمان‌های ادبی می‌خوانند از هوش اجتماعی و درک بهتری نسبت به کسانی که آثار عامه‌پسند خوانده‌اند برخوردارند. برای انجام این تحقیق کافی بود که پژوهشگران چند نمونه رمان و مطالب غیرداستانی نه چندان غامض را پی گیرند. نتیجه جالب توجه بود: دسته‌ای که رمان‌های ادبی مثل جویس یا کارهایی از دان دلیلو را خوانده بودند پس از مطالعه کتاب احساس لذت نداشتند ولی در پاسخ‌ به پرسش‌های هوش هیجانی عملکرد بهتری داشتند. بین کسانی که رمان عامه‌پسند خوانده بودند با کسانی که چیزی نخوانده بودند در سنجش هوش هیجانی تفاوتی وجود نداشت و کسانی که مطالب غیرداستانی نه چندان غامض خوانده بودند، عملکرد متوسطی از خود نشان دادند. آلبرت وندال که در دانشگاه استون هیل، داستان‌های عامه‌پسند درس می‌دهد و در این مطالعه نیز شرکت داشت گفته بود:

 مطالعۀ حساسیت و اکتشافات زندگی مردم، در داستان‌های ادبی، به معنی واقعی کلمه فرد را در موقعیت فرد دیگر قرار می‌دهد؛ در موقعیت زندگی‌هایی خیلی سخت، پیچیده و بیشتر از چیزی که در داستانی عامیانه با آن مواجه‌ایم. از این‌روست که حس می‌کنیم می‌شود آن‌ها را دریابیم و بله! همین منجر به همدلی و درک درستی از زندگی دیگری شود در حالی که داستان‌های عامه‌پسند، بیشتر راهی برای سر و کار داشتن با خود دیگری است، راهی برای ارتباط با خواسته‌های خود دیگری‌مان، علایق، نیازها و رویاهایمان.

شاید از همین روست که در حین مطالعه‌ی داستان‌های عامه‌پسند احساس لذت می‌کنیم چون قرار نیست ما کاری انجام دهیم بلکه داریم رویاهایمان را مرور می‌کنیم. به همین دلیل وقتی از داستانی عامه‌پسند حرف می‌زنیم بار منفی این پسوند را در نظر نداریم، داستان عامه‌پسند درست مثل همان حکایت‌های قدیم نیاز روزمره انسان امروز هم هست اما این داستان‌های ادبی است که به کشف جهان و توانایی‌ها و خلاقیت‌های انسان منجر می‌شود و شناخت جهان نیز فقط با داستان‌های ادبی چخوف و فلوبر و جویس و نویسندگانی ازین دست میسر است.

خشم هواداران اعتمادی به جای اینکه معطوف قدرتی باشد که نویسنده را از نوشتن به اسم و امضای خودش منع کرده است متوجه دسته‌ی دیگری از نویسندگان شده است که تنها کارشان این بود که او را در جرگه خود نپذیرفته بودند چون اصولا از او به آن جرگه تعلق نداشت. تاریخچه روشنفکری ایران که این روزها آماج حمله گروه‌های طرفدار سلطنت شده است با جنبش چپ گره خورده است. نویسندگان نوگرای ایران همه‌ چپ بوده‌اند از چوبک گرفته تا دیگرانی که بعد از او آمدند.

دستمایه کردن ادبیات در دعوای سیاسی

درگذشت ر. اعتمادی به عنوان مشهورترین شخصیت ادبیات داستانی عامه‌پسند در ایران، فقط به محیط ادبی محدود نماند و زخم‌های کهنه‌ی سیاسی را باز کرد. کار به دعوای بین سلطنت‌طلبان و مخالفان آن‌ها کشیده شد و از آنجا که ادبیات روشنفکری ایران همواره معترض و قطعاً در خاستگاه عدالت‌خواهانه و جامعه‌گرایانه خود چپ بوده است، هوادران اعتمادی، بنا به گفته خود او که گفته بود حزب توده و جریان‌های چپ مانع مطرح شدن او در فضای ادبی ایران شدند، نوک تیز پیکان‌هایشان را به سمت نویسندگان ادبی ایران نشانه گرفتند. به سمت کسانی همچون ساعدی و محمود و یا حتی بعدتر، گلشیری و دیگران. دور از انتظار نبود که داستان‌های اعتمادی در جرگه نویسندگان مدرن جایی نداشت و با این حال این هم واقعیتی‌ست که او نویسنده‌ای خوش‌خوان و پرفروش بود. بعد از انقلاب از اواخر سال‌های دهه ۱۳۵۰ تا اواخر دهه ۱۳۷۰ اعتمادی نمی‌توانست با نام واقعی خود چیزی را به چاپ برساند اما کپی‌های غیرمجاز کارهایش جزو محصولات پرفروش دستفروش‌های حوالی میدان انقلاب بود. خشم هواداران او به جای اینکه معطوف قدرتی باشد که نویسنده را از نوشتن به اسم و امضای خودش منع کرده است متوجه دسته‌ی دیگری از نویسندگان شد که تنها کارشان این بود که او را در جرگه خود نپذیرفته بودند چون اصولا از او به آن جرگه تعلق نداشت. تاریخچه روشنفکری ایران که این روزها آماج حمله گروه‌های طرفدار سلطنت شده است با جنبش چپ گره خورده است و نویسندگان نوگرای ایران همه‌ چپ بوده‌اند از چوبک گرفته تا دیگرانی که بعد از او آمدند.

در دهه‌ی آخر منجر به انقلاب ۵۷، وضعیت اجتماعی ایران اعتراضی بود و این وضعیت اعتراضی خود به خود خواهان و جویای ادبیات اعتراضی بود که ادبیات مدرن ایران هم با داستان و رمان‌های نو آن را بازتاب می‌داد. در سال‌های منتهی به دهه انقلاب، دیگر چندان جایی برای خواندن عاشقانه‌های سرگرم‌کننده نبود نه اینکه اصلا نباشد، در بین برخی طبقات که مشکلات معیشتی و یا سیاسی نداشتند همچنان این نوع داستان‌ها خوانده می‌شد ولی نه به گستردگی سال‌های رفاه و این تقصیر روشنفکران نبود چون کارهای خوش‌خوان همچنان خوانده می‌شد اما جدی گرفته نمی‌شد. فروش می‌رفت اما اثرگذار نبود. وفور داستان‌های نوگرا که اغلب اعتراضی هم بود جای داستان‌های عاشقانه را گرفته بود. در واقع تغییر ذائقه ادبی مردم به خاطر تغییر دغدغه‌هایشان بوده همچنان که امروزه روز هست و درست در وضعیتی که شعار در بوق شده‌ی «ملا، چپی، مجاهد»، توسط رسانه های سلطنت‌طلب روی بورس می‌رود ر. اعتمادی نیز از مواهبش بهره‌مند می‌شود. اما واقعیت این است که در دوره‌های رفاه و آرامش ادبیات خوشخوان رونق می‌یابد و در دوره‌های فلاکت اقتصادی و فضای بسته سیاسی ادبیات اعتراضی است که پرخواننده می‌شود. اعتمادی بنا به گفته خودش از کسانی بود که حتی با آیت‌الله مکارم شیرازی ملاقات کرده بود و خشنود بود که مکارم کتاب «تویست داغم کن» او را خوانده و از ان کتاب خوشش آمده بود؛ چیزی که برای اعتمادی مایه افتخار بود. برای هیچکدام از نویسندگان روشنفکر ایران نه تنها پسند امثال مکارم مایه افتخار نبود که به شدت زننده و تحقیرآمیز بود. همین نشان دهنده فاصله زیاد اعتمادی با ادبیات اعتراضی چه در دوره قبل و چه بعد از انقلاب است. اعتمادی خودش را عاشقانه‌نویس می‌دانست که بود و از آنجا که همشهری حافظ بود معتقد بود همانطور که شعر حافظ را از ادیب تا عامی می‌خوانند و از آن لذت می‌برند داستان او هم در چنین حال و هواهایی اتفاق می‌افتد. چیزی در ادبیات هست به نام سهل و ممتنع که در حافظ هست و در اعتمادی فقط سهلش هست و آثارش فاقد آن پیچیدگی ذاتی درونی‌اند که در شعر حافظ یا دیگر نویسندگان هست. عشق همان مهم‌ترین مسأله انسان از گذشته تا امروز است که «آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» و این «مشکل‌ها» به نحوه بیان و ساختار آن در ادبیات برمی‌گردد که اگر از عشق حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم و چگونه؟