چشمه ها از تابوت می جوشند
و سوگواران ژولیده آبروی جهاناند
عصمت به آینه نفروش
که فاجران نیازمندتران‌اند
الف. بامداد

جنین کامینز پیش از آن‌که «خاک آمریکا» را بنویسد، یک مجموعه خاطره با عنوان «یک پاره پاره در بهشت» و دو رمان، به نام‌های «پسر بیرونی» و «شاخه‌ی کج» نوشته‌ است. چهارمین اثر او یک درامِ بسیار پرکشش و پر از حوادث گوناگون ‌است که نفس را در سینه‌ی مخاطب حبس می‌کند. این درام پرکشش، داستان سفر لیدیا و پسر نُه ساله‌اش لوکا به سرزمینی دور از چیرگیِ خون‌بارِ کارتل‌هاست: سفر به آمریکا.

درست شبیه یک فیلم در سبک نوآر، رمانِ خاک آمریکا با یک هجوم بی‌رحمانه آغاز می‌شود؛ هجوم به یک جشن تولد. لوکای نُه‌ساله به دست‌شویی رفته و لیدیا هم با او همراه است. وقتی صدای صفیر گلوله‌ها را می‌شنوند، خودشان را پنهان می‌کنند تا در امان باشند. اعضای کارتل باغبان‌ها به خانه‌ی لیدیا حمله کرده‌اند و در کمال خونسردی ۱۶ عضو خانواده‌ی لیدیا را کشته‌اند. لیدیا، وقتی این را می‌فهمد که گلوله‌باران فروکش کرده و باغبان‌ها خانه‌اش را ترک کرده‌اند. حالا او مانده و پسرش و ۱۶ نفر که در حیاط خانه‌اش جان داده‌اند، مادر وخواهر وخواهرزاده‌اش در آستانه‌ی ورود به ۱۶ سالگی و چند عضو دیگر خانواده که مهم‌ترینشان برای لیدیا، سباستین شوهر روزنامه‌نگارش است.

مطمئناً او هم در فهرست محکومان به مرگ قرار دارد و سوی خاویر، رهبر باغبان‌ها دستور داده او و پسرش لوکا را نیز بکشند. این فصل پرتب وتاب از داستان مخاطب را به میدان یک جنگ تمام عیار پرتاب می‌کند تا از همان سطرهای آغازین ترس و وحشت و هم‌ذات‌پنداری با زن داغ‌دیده و پسر بهت‌زده، تپش قلبش را بالا ببرد.

در فصل‌های بعدی وارد زندگی لیدیا و از رابطه‌یی آگاه می‌شویم که به شکلی اتفاقی در محل کارش شکل می‌گیرد، رابطه‌یی که شاید به دلیل ترس شاید به خاطر ضعف شخصیتی، یا حتا به دلیل شیطنت وارد آن شده‌ است. رابطه با خاویر رهیر گروه باغبان‌ها. لیدیا در یک کتاب‌فروشی کار می‌کند. او مالک و فروشنده‌ی کتاب‌فروشی‌ست که به دلیل آگاهی‌اش از کتاب‌ها همیشه وارد گفت‌وگو با مشتریانش می‌شود. خاویر هم دل‌باخته‌ی او شده و هربار با یک غافل‌گیری عشقش به لیدیا را ابراز می‌کند.

جنین کامینز، خاک آمریکا، ترجمه سید رضا حسینی، نشر آموت
جنین کامینز، خاک آمریکا، ترجمه سید رضا حسینی، نشر آموت

در عین حال شوهر لیدیا که یک روزنامه‌نگار است دست به یک ریسک بزرگ می‌زند و با اطلاعاتی که به دست آورده و حرف‌هایی که لیدیا به او گفته پرده از روی واقعیت برمی‌دارد و فاش می‌کند که عامل جنایات اخیری که در آکاپولکو رخ داده، کسی جز خاویر نیست.

در بیرون از دنیای داستان این رسم و عادت دیرینه‌ی کارتل‌های مواد مخدر از جمله سینالووا در مکزیک است که برای تصاحب بازار و از میان بردن رقیب، به جنایاتی چون قتل عام مردم عادی، نمایش سرهای بریده در دیدگاه مردم و مثله کردن آدم‌ها دست بزنند. در این کشور کارتل‌های مواد مخدر برای حفظ بازار وپیروزی بر رقیبان به هر جنایتی متوسل می‌شوند و گاه حتا برای ایجاد رعب و وحشت در شهر آدم‌هایی کاملا بی‌گناه را می‌کشند. تنها در یک فقره ۱۳ نفر از اعضای یک خانواده حتا کروز سه ماهه را و دو کارگر جمع‌آوری لیمو در ایالت میچواکان را قتل عام کرده‌اند تنها به این دلیل که صاحب مزارع لیمو نتوانسته بود به کارتلِ تامپلار باج کافی بدهد. دولت و نیروهای انتظامی مکزیک هنوز نتوانسته‌اند کاری در این زمینه انجام بدهند و این در حالی‌ست که دولت مکزیک در این مورد به دولت ایالات متحده هم متوسل شده اما هنوز کارتل‌ها حرف اول را می‌زنند.

سایه‌ی سیاه انتقام بر شهر

در رمان خاک آمریکا سباستین از خاویر به عنوان عامل قتل‌ها و خون‌ریزی‌های رخ داده در آکاپولکو نام می‌برد. ماجرا وقتی بغرنج می‌شود که دختر خاویر پس از رو شدن دست پدرش در جنایت‌های اخیر شهر در یک خوابگاه دانشجویی دست به خودکشی می‌زند و حالا خاویر افرادش را بسیج می‌کند تا از سباستین و خانواده‌اش انتقام بگیرند.

حالا لیدیا که ناچار است شهر وخانه و کار و حتا جنازه‌ی عزیزانش را رها کند و به جایی امن بگریزد «به این فکر می‌کند که مهاجرها چقدر باید انعطاف‌پذیر باشند. آن‌ها باید هر روز و هر ساعت تصمیم‌هایشان را عوض کنند. فقط باید درباره‌ی یک چیز مصمم باشند و آن هم زنده ماندن است.»

او برای پنهان ماندن از دید جاسوسانی که باغبان‌ها در میان مردم دارند حتا نمی‌تواند از کارت اعتباری‌اش استفاده کند. با یک گروه دختر نوجوان که مهمان راهبه‌ها هستند به مکزیکوسیتی می‌روند و در راه چند بار در تاب و تب گیرافتادنشان، هیجان داستان بالا می‌رود. مادر وپسر چند بار قطارشان را برای رسدن به جایی که می‌تواند آن‌ها را به مرز برساند عوض می‌کنند و در راه با یک قطار باری بی‌رحم به‌نام جانور آشنا می‌شوند که تنها در میانه‌ی راه و هنگامی که در حرکت‌است می‌توانند سوارش شوند، آن‌هم در کوپه‌ها بلکه روی سقفش. حالا لیدیا پسر جوانی را می‌بیند که مثل سایه در تعقیب آن‌هاست با یک خالکوبی عجیب روی ساق پایش که بی‌بروبرگرد، نشانه‌ی سه قتلی‌ست که مرتکب شده. نقش سه داس که نشان باغبان‌هاست.

نهادهای مردمی و مذهبی برای مهاجرانی که در راه سفر به آمریکا هستند، کمک‌هایی انسان‌دوستانه در نظر گرفته‌اند که شامل جای خواب و غذایی ساده‌است. گویی آن‌ها هم به این نتیجه رسیده‌اند که آدم‌هایی از آن‌جا می‌گذرند که چاره‌یی جز مهاجرت ندارند.

مهاجرت نه برای تحصیل یا یافتن زندگی بهتر بلکه مهاجرت برای زنده ماندن. مهاجرت برای پشت‌سر گذاشتن خطر. مهاجرت برای عبور از بحران.

ربکا وسولداد دو دختر نوجوان هستند که از حمله‌ی راه‌زن‌ها از یک روستای کوچک در هندروراس گریخته‌اند و پس از پشت سر گذاشتن خاطراتی تلخ به مکزیک رسیده‌اند در حالی‌که خواهر بزرگ‌تر سوله باردار از یک تجاوز است.

ماموران گشتی متجاوز

در مسیر سفر حتا از سوی پلیس مکزیک و گشت‌های مرزی ناچار به باج‌دهی می‌شوند و لیدیا برای نجات دخترهایی که افراد گشت مرزی مکزیک هم به آن‌ها تجاوز کرده‌اند، بخشی از اندوخته‌ی سفرش را هبه می‌کند. اما سولداد و ربکا حالا سرشار از یک ناامیدی آمیخته به خشم‌اند.

خاک آمریکا روایت مهاجرانی‌ست که تمامی مصائب را به جان می‌خرند تا به فتح بهشت برسند. به گفته‌ی کامینز: تنها در سال ۲۰۱۷ در هر بیست و یک ساعت یک نفر در امتداد مرز آمریکا با مکزیک جان خود را از دست داده است.

لیدیا به خواهر بزرگ یک جمله‌ی کلیدی می‌گوید: «قول بده که بترسی.» چون در جایی مثل مکزیک و برای مهاجرانی که از هندوراس، گوآتمالا، السالوادور و… می‌آیند، ترس کلید زنده ماندن است.

امروز موضوع مهاجرت به موضوعی همه جهانی بدل شده‌است زیرا جنگ و گرسنگی و فقر و تبعیض در بیش‌تر نقاط دنیا انسان‌ها را به فرار از مصیبت فرامی‌خواند. گاه حتا مهاجران، مرگ را در خیزابه‌های خشمگین دریاهای توفانی به زندگی کردن در فلاکت کشور خود ترجیح می‌دهند و این نیم‌رخ زشت دنیایی‌ست که در آن زندگی می‌کنیم. لیدیا می‌بایست این اشخاص را نمایندگی کند. او هم مثل هر آدم دیگری در یک دنیای کم‌هیجان متعادل زندگی می‌کرده. اما ورود یک آدم، تمام تعادل را از زندگی او گرفته و حالا در ناپایداری سفر روزگار می‌گذراند تا کایوتی (قاچاق‌چی انسان) که او وبقیه را به آمریکا می‌برد، یک سفر موفقیت‌آمیز دیگر را تجربه کند.

اتهام تصاحب فرهنگی

 اندکی پس از انتشار رمان «خاک آمریکا»،  برخی از منتقدان، نویسنده را به ارائه تصویر کلیشه‌یی از محیط و فرهنگی کردند که او به آن تعلق ندارد. نویسندگان غیر سفیدپوست از بازار کتاب در ایالات متحده آمریکا کنار گذاشته شده‌اند. حدود ۸۰ درصد از بازار کتاب در ایالات متحده از سوی نویسندگان سفیدپوست تعیین می‌شود. بنابراین باید در وهله نخست پرسید که چه کسی به بازار دسترسی دارد و چه کسی صرفاً به خاطر ملیت و رنگ پوستش حذف شده است؟ برخی منتقدان (برای مثال سونیا هارتل) بر مبنای واقعیت یاد شده می‌گویند «خاک آمریکا» یک رمان سرگرم‌کننده با لحظات کلیشه‌ای‌ست که موفق نشده از درون به یک جامعه و فرهنگ متفاوت از فرهنگ غالب آمریکای سفیدپوست بنگرد. آن‌ها به آثار تی سی بویل، نویسنده شناخته‌شده رمان «آمریکا» ارجاع می‌دهند که بدون دست‌درازی و تحریف، رفتار سفیدپوست‌ها در رویارویی با فرهنگ‌های بیگانه را نشان می‌دهد، و آنچه را که با آن بیگانه است مانند یک ناظر بی‌طرف وصف می‌کند بدون آن‌که به ورطه پیش‌داوری‌ها نواستعماری بیفتد. 

یک نمونه موفق دیگر رمان «دختربچه» نوشته  ادنا اوبراین، نویسنده ۸۹ ساله ایرلندی‌ست. قهرمان داستان، مریم در نیجریه به دست بوکوحرام ربوده می‌شود، اما در نهایت می‌تواند فرار کند. اوبراین در این اثر بر جهانی بودن تجربه زن‌ستیزی، ستم و خشونت جنسی تمرکز می‌کند، بنابراین اتهام تصاحب فرهنگی درباره اثر او مطرح نمی‌شود. به یک معنا اوبراین در رویارویی با فرهنگ نیجریه صرفا به آن تجربه مشترک یک زن ایرلندی با هم‌نوع نیجریایی خودش تکیه دارد. ما در جهان به همدلی و درک متقابل نیاز داریم، و نه به تفسیر به رأی از فرهنگ‌هایی که با آن‌ها بیگانه‌ایم، صرفاً برای از کار درآوردن یک رمان پرمخاطب سرگرم‌کننده که برای ما حق‌التالیف خوبی هم به ارمغان می آورد.

کامینز این انتقادات را بی‌پاسخ نمی‌گذارد. او می‌گوید: تحت تاثیر اتفاق تلخی که در نوجوانی برایش افتاده و در جریان آن دو دخترخاله و یک پسرخاله‌اش قربانی شرارت اراذل و اوباش شدند و جانشان را از دست دادند، دوست دارد در رمان‌هایش از قربانیان و رنج‌های آن‌ها سخن بگوید و اگر یک رمان تریلر و پرهیجان هم می‌نویسد، به جای پرداختن به قهرمان‌هایی که به داد انسان‌های ستمدیده می‌رسند، داستانش کاملا به روایت زندگی خود قربانی‌ها و ستمدیده‌ها اختصاص داشته باشد.

او در فرازی از رمان «خاک آمریکا» می‌نویسد:

لیدیا از جای تاریکی که نشسته است نمی‌تواند آن را ببیند اما می‌تواند حسش کند. می‌داند در صحرا الان ناب‌ترین وقت روز است. می‌تواند تصور کند که الان رنگ‌ها در بیرون جلوه‌گری می‌کنند. خاکستری درخشان آسفالت جاده، سرخی تند خاک صحرا. رنگ‌هایی که به شکلی خیره‌کننده افق را لایه‌لایه کرده‌اند. چشم‌هایش را که می‌بندد می‌تواند آن رنگ‌ها را ببیند که آسمان را نقاشی کرده‌اند. بنفش، زرد، نارنجی، صورتی و آبی. همه‌شان خیره کننده‌اند. می‌تواند آن رنگ‌های فوق‌العاده را ببیند که مثل رنگ‌های کلاه پر سرخپوست‌ها داغ و درخشان هستند و زیر این آسمان، تا چشم کار می‌کند صحراست.

از منظر یک خواننده ایرانی که صرفاً با این اثر از طریق ترجمه ارتباط می‌گیرد باید گفت رمان «خاک آمریکا» به جز طرح بسیار قوی و ساختار داستانی محکم دارای فضاسازی بی‌نقصی‌ست که حاصل تجربه و مشاهده‌ی نویسنده است. جین کامینز نویسنده‌یی ۴۹ ساله‌است که در روتای اسپانیا متولد شده از پدر و مادری آمریکایی به نام جین افسر نیروی دریایی آمریکا و کی پرستار. او چند سال از دهه‌ی نود را در ایرلند شمالی گذرانده و در بلفاست دو سال متصدیِ بار بوده‌ است. آدم‌ها را خوب می‌شناسد و می‌تواند چالش‌های عمیق شخصیتی را خیلی خوب درک کند. برای همین است که شخصیت‌های او در «خاک آمریکا» به رغم همه انتقادات، واقعی و کاملا جاافتاده به نظر می‌رسند. این هنر اوست.

خاک آمریکا تصویری از یک فرار خوش‌اقبالانه و گذر از مرزی پرمخاطره به آمریکاست که در هر لحظه از آن امیدی به رهایی از دغدغه‌ها و گریزی از خطر نیست درعین‌حال اما من به عنوان یک خواننده ایرانی در سطر سطر آن مهر به انسانیت و عشق به زندگی را درک و تجربه کردم.

خاک آمریکا در نشر آموت و با ترجمه‌ی سیدرضا حسینی چاپ و منتشر شده. برخی آن را با «خوشه‌های خشم» نوشته جان اشتاین بک مقایسه کرده‌اند. عملکرد بانک‌ها در «خوشه‌های خشم» با کارتل در «خاک آمریکا» یکسان است. در «خوشه‌های خشم» کشاورزان از روی زمین کنده می شوند. در «خاک آمریکا» قربانیان خشونت. اما به رغم این شباهت‌ها نباید غافل ماند از آن‌که در «خوشه‌های خشم» روستاییان کنده شده از روی زمین در خاک آمریکا آواره می‌شوند. در «خاک آمریکا» یک تقابل فرهنگی هم وجود دارد که اتهام تصاحب فرهنگی را در پی دارد. بنابراین نمی‌توان این دو اثر را که یک قرن با هم فاصله دارند به سادگی با هم مقایسه کرد مگر به اقتضای بازار و به عنوان یک ترفند تبلیغاتی.