در حالی صدروزگی قیام ژینا را پشت سر گذاشتهایم که مطبوعات ایران همچنان در فضای پرشور و التهاب روزهای پایانی تابستان و پاییز ۱۴۰۱ به روال معمول خود منتشر شدهاند. در این گزارش سعی شده است با نگاهی به سرمقالههای ده مجله عمومی و یک مجله تخصصی به سنجشِ دیدگاه مدیران این مجلات بنشینیم و بازخورد حوادث کشور را در سرمقالات آنان پی بگیریم. انتخاب این چند مجله به دلیل دسترسی ما به این مجلات بوده است و بدیهی است که مجلات دیگری هستند که به دلیل عدم دسترسی به آنها در این گزارش نیامده است. این بررسی نمونهکوچکی از یک کل است.
مطبوعات در ایران همواره زیر ضرب سانسور و احتمال همیشگی توقیف و تهدید چاپ و منتشر میشود با این همه بخش بزرگی از جامعهی اهل مطالعهی ایران همچنان چشم و نگاهی به مجلات دارد و تأثیرگذاری مجلات گرچه مانند فضای مجازی همهگیر و سریع نیست اما مخاطبان آنان که بخش بزرگی از تحصیلکنندگان و فعالان عرصههای اجتماعی را دربرمیگیرد، دستی هم در فضای مجازی هم دارند و بنابراین همچنان نبض فرهنگی جامعه در مطبوعات میزند. ترتیب مجلات الفبایی است:
آزما: آذر و دی ۱۴۰۱
سرمقاله را با عنوان «بماند به یادگار» درباره اعمال سانسور بر کتابها، نشر کتابهای دلخواه و هجمه فرهنگی بیگانگان -که در دیکتاتوریهای مدرن این مورد اخیر را مهم دانسته است- آغاز شده و سپس به انقلاب مشروطه اشاره کرده است که باعث ورود مفاهیمی همچون عدالت و آزادی از غرب به ایران شد.
نویسنده بدون کمترین اشارهای به آنچه در کشور جاری است، وضعیت سانسور را وضعیتی اسفبار میداند ولی همهگیری اینترنت را نقطهای مثبت در مقابله با سانسور میداند. سپس به سالروز تأسیس مجله در نهم دی سال ۷۷ و پس از قتلهای زنجیرهای اشاره کرده است.
بقیه سخن سردبیر چیزی نیست جز گله و شکایت از اهالی فرهنگ که گویا لقب «خاکستری» به این مجله دادهاند و در اذعان به این وضعیت مجله توضیح داده است که: «بهای خاکستری بودن مطالبش [این است] که هم بتوان حرفی زد و هم ماند و به قول سردبیر مجله این روزنه کوچک را باز نگه داشت که بستن روزنهها بسیار آسان است». عبارتی آشنا از مردمانی بیرویا که فقط «ماندن» و «از بین نرفتن» حتی اگر «هیچ» نشود گفت تنها خواستهشان است؛ که جوانان بر علیه آن شوریدند تا همانطور که در دیگر مجلات منتشر شده در همین ماهها بدان اشاره شده است، دلایلِ ماندن را به پیشینیان خوگرفته به سکوت و سربهزیری یادآور شود تا بدانند «ماندن» بدون وجود «آزادی» اگر هم دارای مزایایی باشد، ارزشمند نیست.
هفتهنامه اراده ملت: ۲۳ آذر ۱۴۰۱
با صاحب امتیازی حزب اراده ملت ایران و مدیر مسئولی رحیم حمزه، سرمقاله را با عنوان «تناقضنمای اعدام بازدارنده و ارادهی معطوف به حکمرانی خوب» آغاز کرده است و در آن به طرح «اصلاح قانون انتخابات [در مجلس] که فعلا رأی نیاورده است و خبر مربوط به «تصویب قوانین جدید در حوزهی حجاب» اشاره میکند. این سرمقاله توضیح میدهد که سیستم هنوز هیچ برنامهای برای هدایت نظام حاکمیتی به سمت یک نظامِ حزبی مناسب ندارد و کماکان از تشکیلات حزبی هراسان و رویگردان است و از این روی هر تغییری در قانون انتخابات را بیمورد میداند.
نکتهی قابل تأمل در این سرمقاله، اشاره به این است که در قانون مذکور «هیچ تدبیر برای حضور موثرتر و سهیمتر کردن بیشتر زنان در قدرت به چشم نمیخورد و در حالی که اینها بخشی از مطالبات مردم را تشکیل میدهد.» در ادامه، به اعتراضات چند ماه اخیر هم اشاره میکند و با پرسش «چرا کلیت نظام تغییرات را نمیپذیرد» میگوید: «لازم است در این زمینه به مطالبات گروههای مختلف اجتماعی توجه شود و نه فقط به خواستههای حلقههای نزدیک به قدرت. اعتراضات سه ماه اخیر نشان داد که بخش وسیعی از جامعه با قوانین فعلی در این زمینه مشکل اساسی دارند. نظرسنجیهای متعدد نیز بر این امر صحه میگذارد لذا لازم است که در تدوین قوانین جدید این مسائل مد نظر قرار بگیرد.» و متذکر میشود که قانونگذاران با مبنا قراردادن «حقوق بنیادین بشر» باید در اصلاح قوانین بکوشند زیرا «حاکمیت ایران رسماً بر عهدنامهی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی آن صحه گذاشته است.»
اشاره به قانون احزاب و پرهیز از نظام تکحزبی، نکتهای است که در سرمقاله نشریه «نگاه نو» هم بر آن تأکید شده است. نکته قابل توجه در این سرمقاله عنوان مطلب است که چندان ارتباطی با موضوع یادداشت ندارد.
آگاهی نو: مرداد و شهریور ۱۴۰۱
سرمقالهی خود را با عنوان «تسخیر تلویزیون؛ چگونه جوکرها چریک میشوند» به قلم محمد قوچانی، سردبیر، اختصاص داده است. سرمقالهای طولانی که نویسنده بیدغدغهی کاغذ -که نگرانی اغلب مجلات مستقل است- آن را با نقلقولی از دکتر آگاه آغاز کرده است. سپس به اشکالات نگاه و نظر دکتر آگاه دربارهی تلویزیون پرداخته است و بعد به نوستالژی دههی شصت خود پرداخته و سرانجام وارد تاریخچه تلویزیون یا همان صدا و سیمای بعد از انقلاب شده است و از تأثیر مدیران هر دوره بر چگونگی برنامههای تلویزیون گفته است تا برسد به اینکه سرانجام تلویزیون ایران بازی را به شبکه بیبیسی باخت و خود این شبکه هم بازی را به تلویزیون دیگری به نام ایران اینترنشنال باخته است.
در اشاره به شبکه بیبیسی، باز، شرحی نسبتاً مفصل از تاریخچهی این تلویزیون و چکونگی برنامههایش داده است و در آن میان به رمان ۱۹۸۴ اورول هم اشاره میکند که در آن رمان، تلویزیون «ابزاری یک طرفه نبود که با اختیار تماشاچی روشن و خاموش شود. تلویزیون در خانههای مردم امپراتوری همیشه روشن بود» و بیان میکند که «در پیشبینی اورول نوعی تلویزیون تعاملی وجود داشت که میتوانست فرد را در خانهاش مورد خطاب قرار دهد و کنترل کند و به او بگوید که چه بکند و چه نکند. تلویزیون در رمان ۱۹۸۴ همان نقشی را در خانههای ما بازی میکند که دوربینهای مخفی در عصر ما در خیابانها بازی میکنند.» تا سپس از تأثیر مستقیم شبکههای تلویزیونی ماهوارهای و بهخصوص ایران اینترنشنال، در نقشی که در اعتراضات خیابانی بازی کرد سخن بگوید و متذکرمیشود «ایران اینترنشنال پس از ۵ سال تخریب همزمان حکومت و دولت ایران، اصولگرایان حاکم و اصلاحطلبان خارج شده از دولت به آرمان خود در تضعیف مشروعیت سیاسی حکومت ایران نزدیک شده است و رسماً در اعتراضات سال ۱۴۰۱ رهبری رسانهای گفتمانی و حتی تشکیلات اعتراضات را در دست گرفته است. مهمترین محور این رهبری رسانهای عبور از اصلاحطلبی و گذار به انحلالطلبی است و در این راه راهبرد عدم خشونت را که اصلاحطلبان ایران در طول ۲۵ سال آن را به سرمشق روشنفکری ایران بدل کرده بودند به نظریهی دفاع از خود بدل کردهاند که همان خشونت متقابل است تا جایی که در برنامههایش آموزش ساخت کوکتل مولوتوف و انبارها و راههای قاچاق اسلحه را نشان میدهد.»
برخی نقدهای او به این یا آن شبکه قابل تأمل است ولی از آنجا که پرگویی سبب گمشدن درونمایهی اصلی بحث میشود، نویسنده نیز دانسته یا نادانسته با افتادن به دام پرگویی رشتهی سخن را از دست داده است و متن دارای تناقضاتی شده است. مثلا در جایی که از تاریخچه تلویزیون ایران حرف میزند که بعد از دوره مدیریت هاشمی، تلویزیون به سرگرمیسازی روی آورد بیان میکند که البته جای خالی فرهنگ را شبکهی تازهتأسیس ۴ پر کرد که شبکهای مخصوص فرهیختگان بود ولی در آخر و در بخش نتیجهگیری، بدون درنظر گرفتن این نکته یادآور میشود که صدا و سیمای ایران به جای پرداختن به امور فرهنگی به سلبریتیسازی روی آورد و سلبریتیهای ورزشکار یا هنرپیشه هر چه باشند نمیتوانند بار فرهنگی جامعه را به دوش بکشند و مینویسد «به جای روشنفکران، سلبریتیهایی پدیدار شدند که گرچه در جای خود میتوانند جامعه را از افسردگی به شادی هدایت کنند اما قرار نیست به جای روشنفکران یا سیاستمدارن بنشینند و در مقام جوکر نجات بخش جامعه شوند.» بعد در ادامه، به برنامهی خندوانه اشاره میکند که «رامبد جوان این موقعیت را در اختیار جوانها قرار میداد که دیده شوند به خصوص وقتی که زنان و دختران جوان هم به این مسابقه راه یافتند. اما امروزه مسلم است که نه تنها امکان تولید این برنامه دیگر وجود ندارد بلکه در صورت تولید با تحریم جوکرهایی مواجه میشوند که به خیابان آمدهاند.» و با فراموش کردن جمله قبلی خود که قرار نبوده کار تلویزیون فقط ساخت سرگرمی باشد با گریز به این برنامه به پیام اصلی خود نزدیک میشود که نسل جدید به خیابان آمده همان جوکرهای فیلم تاد فلیپس هستند که چون دیده نشدهاند و به تلویزیون راه نیافتهاند حالا خشمگیناند.
فیلم جوکر فیلم ارزشمندی است همانطور که دغدغههای ارزشمندی را نیز مطرح میکند اما معلوم نیست چرا نویسنده فراموش میکند که در صفحات پیشین مقالهاش به رشد سلبریتیها در جامعه اشاره کرده، اما حال ناگهان یاد جوکر میافتد چون سلبریتیهای ورزشی و هنری که بهخوبی در تلویزیون دیده شدهاند و صدایشان نیز شنیده شده است آنقدر که جای روشنفکران و مراجع سیاسی را هم در برنامههای تلویزیون گرفتهاند. نویسنده یادش نمیآید که در شبکهای که از آن به عنوان شبکه فرهیختگان یاد میکند، بخش بزرگی به برنامههای مذهبی و یا حداقل به دعوت از اهالی حوزه اختصاص دارد که کمتر بینندهای را به خود جذب میکند. همانطور که فراموش میکند تعداد بسیار زیادی از دستگیرشدهها هنرمندان و ورزشکارانی هستند که دغدغههای کاراکتر فیلم جوکر را برای دیده شدن نداشتهاند و اگر منظورش نسل Z یا همان دههی هشتادیها هستند باز فراموش میکند که بخش بزرگی از این جمعیت را زنان تشکیل دادهاند و بله، زنان در طول این چند سال نه در تلویزیون -حتی همان برنامه استعدادیاب خندوانه به زعم نویسنده- و نه در هیچ جای دیگری نه تنها دیده شدهاند که حق انتخاب نحوهی زندگی و پوشش خود را هم نداشتهاند و تقلیل خواستههای زنان به دیده شدنِ صرف از سوی سرمقالهنویسی با این گستردگی اطلاعات عجیب مینماید.
این مقایسه با زیر سؤال بردن اعتراضات نسل جوان و میانسالِ فعلا ساکتتر همان تحلیلهای رسمی را در قالب مقالهای طولانی با رنگ و لعاب تحلیلی-تاریخی ابراز میکند که در ابتدای اعتراضات شورش جوانان را به بازیهای کامپیوتری تشبیه میکردند و میگفتند که نسل گیمبازِ تازه به عرصه رسیده صحنه اجتماعی را هم مانند گیم در نظر میگیرد و فکر میکند با هر بار کشته شدن باز جان دیگری دارد و بلند میشود در حالی که در خیابان با واقعیت مواجه خواهد شد و عقب خواهد نشست. این تحلیل در رسانههای رسمی زیاد به گوش میرسید. حالا قوچانی با آسمان ریسمان بافتنی که از نقل قول دکتر آگاه درباره مضرات تلویزیون شروع و به تاریخچه آن میرسد درباره اعتراضات نسخه میپیچد بدون اینکه حواسش باشد پرگویی گاهی بر ضد خود عمل میکند. کاش به همان تاریخچه تلویزیون در بحثش قناعت میکرد که مطلبی خواندنی بود و دارای ارزش تاریخی اما با «تلخک» خواندن «جوانانی که به جای خنده خشم بر لب دارند» صورت مسأله پاک نمیشود و نه تحلیلی ارائه میشود چون به نظر میرسد این همه حرف زدن برای بیان هیچ است؛ سرگردان در دایرهای از علت و معلولهایی خودخواسته که برخی علتها را جلوی چشم آوریم و بر علتهای دیگر چشم فروبندیم.
اندیشه پویا: آذر و دی ۱۴۰۱
اندیشه پویا سرمقاله را با عنوان «من هم دختر و پسر کسی هستم؛ چرا تمنای آزادی منفی و تحقق آن پیشنیاز طرح گفتوگویی درباره آزادی مثبت است.» به قلم سردبیر مجله، رضا خجسته رحیمی است.
سرمقاله با جملهای از واتسلاو هاول آغاز میشود و در اولین جمله به «مرگ مظلومانه» مهسا امینی اشاره میکند. او «سوگواری و شرمساری را از علایم دائمی حیات اجتماعیمان میداند که به دنبال مرگ مهسا اتفاق افتاد و نشانگر این است که جامعه همچنان زنده است» و امیدوار بوده است که این صدا را «نهادهای قدرت» بشنوند «اگرچه تاکنون متأسفانه [خبری] حاکی از شنیده شدن آن نیست.»
نویسنده «قتل حکومتی» ژینا (مهسا) امینی را حادثهای جزئی نمیداند و آن را در کنار آوار متروپل، پلاسکو و سقوط هواپیمای اوکراینی قرار میدهد و از این نظر در تحلیل گامی از دیگران همکاران خود در دیگر مجلات فراتر برداشته است. نویسنده با تعریف آزادی مثبت به معنای (آزادی در) و آزادی منفی به معنای (آزادی از) در تعریف «آیزایا برلین» -نظریهپرداز سیاسی (۱۹۹۷-۱۹۰۹) – توضیح میدهد که حکومتهایی که حق انتخاب برای مردم قائلاند در تعیین رهبر سیاسی به آزادی مثبت بها میدهند در حالی که آزادی مثبت ممکن است باعث محدود کردن آزادی منفی میشود و در واقع این آزادی منفی است که برای انسان ملموس و مهم است (نقل به مضمون).
به نظر میرسد نویسنده آزادی انتخاب مردم را در حق انتخاب رهبران سیاسی بصورت پیشفرض مسلم دانسته است و بر وجود نظارت استصوابی در انتخابات چشم بسته است ولی در هر صورت تمرکز او بر حق انتخاب «آزادی از» یا همان آزادی منفی در تعریف برلین است و معتقد است که مردم در حال حاضر دنبال این آزادیاند. مقاله علیرغم تمام نکات خواندنیاش دچار پراکندگی شده و در اشاره به ترانه معروف شروین حاجیپور، (که البته همین نام بردن از ترانه و خواننده، در مطبوعات ایران کاری شجاعانه است)، رأی مردم را به روحانی در دوره قبلی انتخابات ریاست جمهوری، نقطه عطفی در انتخاب این «زندگی معمولی» میداند که برای خواننده روشن نمیشود این نتیجهگیری از کدام استدلال ناشی شده است و در آخر نتیجه میگیرد:
«تمنا و مطالبهی آزادی منفی نیروی سیاسی خود را خلق خواهد کرد و هر نیروی سیاسیای به میزانی که چشماندازی از پدیدارشدن آزادی منفی به دست دهد میتواند امید اصلاح را بیافریند و هر انتخاباتی در آینده برای کسب آزادی مثبت در گرو شناسایی این آزادی منفی است. راه باریک آزادی بسیار سخت و محتاج پرهیز از افراط و تفریط است. برای باز نگه داشتن راه آزادی به قول ابوسعید ابوالخیر هر کس از هر جا که هست باید برخیزد و قدمی پیش بگذارد؛ نه فقط مردم که حاکمیت نیز؛ ابتدا با تمکین به تمنای آزادی منفی و سپس با تبلور آن در آزادی مثبت چنان «انقلابی بدون شلیک تیر» با دگرگونیهای عمیق وگسترده و بدون اینکه جامعه به سوی خشونت کشیده شود. اکنون وقت تعلل نیست، باید پذیرفت که فرزندان این کشور همه دختران و پسران کسی هستند.»
و با این جمله آخر به شأن آزادی تک تک افراد اشاره میکند.
یکی از عناوین خواندنی این مجله «برای یک زندگی معمولی: سبک زندگی، امیدها، رویاها و نیازهای یک نسل در گفتوگوی عباس کاظمی با هفت دههی هشتادی» است که میزگردی در بررسی ناآرامیها در ایران است.
پویه: ویژه بهار و تابستان ۱۴۰۱
سرمقاله با عنوان «به سخن آوریم این سرزمین را» به قلم مسعود پدرام یکی از سرمقالههای خواندنی در بین این مجلات است. مسعود پدرام نوشته است:
«آینده نامعلومی در پیش است. از دیروز گسستهایم و افق فردا هم ناپیداست. با یک معنا ارتباط میان گذشته و آینده را گم کردهایم به نحوی که معلوم نیست گذشته چگونه باید امتداد یابد تا افقی روشن نمایان شود. چنین وضعیتی خطرناک است اما این وضعیت خطرناک، خود یک امکان است، امکان یک ابداع.»
او در توضیح واژهی «ابداع» مینویسد:
«ابداع ساختن یک وضعیت از هیچ نیست. چشم بستن به روی گذشته و غفلت از آیندهبینی هم نیست. ابداعی افقگشا حاصل رسیدن به سطحی از آگاهی میراث گذشته و ظرفیتهای آینده و فهم وضعیتی است که انسان و جامعه در آن فروافتاده است. ابداع موکول است به درک و آگاهی از وضعیت دشوار و پرخطری که با تکرار رویهها و کنشهای گذشته نمیتوان بر آن فائق آمد؛ رویههایی چون جستوجوی رهبری کاریزماتیک یا قدرتمند، امید به فردا و جماعاتی شجاع و رزمنده، دل بستن به یک همپیمان خارجی قدرتمند. اعتقاد به یک مذهب یا ایدئولوژی برانگیزاننده یا حتی اتکا به احساس ملیتخواهی.»
و در ادامهی این سرمقاله طولانی، گفتوگو را یکی از ابداعاتی میداند که لازم است در حال حاضر انجام شود. و منظورش را از گفتوگو به طور واضح توضیح میدهد و ضمن بیان تفاوت آن با چانهزنی، مشخص میکند که دولت به دلیل توان استفاده از زور نمیتواند طرف گفتوگو باشد. در مثالی، به ممنوعیت استفاده از تجهیزات ماهوارهای اشاره میکند که وقتی تبدیل به خواستهای عمومی در سطح مدنی شد بدون بیان رسمی عدم ممنوعیت، استفاده از آن همهگیر و به عبارتی با خواست مردم آزاد شد. از نکتههای قابل تأمل در این سرمقاله، اشاره به مبارزات زنان ایران برای دستیابی به حقوق خود است و یادآور میشود که در طول این چهل سال، زنان «برای جایگاه و حقوق نادیده گرفته شدهی زنان از جمله موضوع حجاب تنها با نظام سیاسی حاکم مواجه نبوده بلکه فرهنگ و سنتهای جامعهی ایرانی را نیز در برابر خود داشته است.» گرچه با این اشاره از مانع بزرگ آزادی زنان که همان نظام سیاسی است، میگذرد ولی این استدلال در نتیجهگیری نوشتهاش روشن میشود که معتقد است گفت وگو باید بین مردم و فعالان عرصه سپهر سیاسی و نه لزوماً قدرتمندان شکل گیرد. او میگوید:
«واگرایی اجتماعی بیش از گذشته نمایان شده، گفتوگوی تفاهمی امکان ایجاد پیوندهای انسانی را افزایش میدهد.»
بازخورد: پاییز ۱۴۰۱
بازخورد شماره ۲۷ خود را به سرمقالهای با عنوان «آزادی رسانه: مسئله بنیادین نظام رسانهای ایران» به قلم مدیر مسئول، سعید اردکانزاده یزدی، اختصاص داده است. این یادداشت با نقل قولی از عبدالرحمن فرامزی، «مطبوعات وقتی در انتقاد مأمورین دولت آزاد بودند و هر کس توانست از دست مأمور متجاوز به مطبوعات متوسل شود، دزدی، خیانت و ظلم و ستم هیچ مأموری پشت پرده نمیماند»، آغاز شده است و متذکر میشود که «آزادی رسانه و روزنامهنگاری در ایران از مباحث دیرینه و پیچیدهای است که از حدود دو قرن پیش تا به امروز مطرح بوده است و هنوز نتیجهی مطلوب روزنامهنگاران و شهروندان از آن حاصل نشده است.
شاید در زمانهی حاضر، موانع آزادی رسانه، یکی از علتهای به وجود آمدن شرایط جاری کشور باشد وای بسا حصول آن یکی از راههای عبور از بنبستهای اجتماعی و سیاسی.» و بدینترتیب تمرکز موضوع را بر یکی از اصول مهم آزادی که همان آزادی رسانه است میگذارد و بر دیگر مسائل جاری اشاره نمیکند. نگاهی به عناوین مجله هم، تمرکز این شماره را بر آزادی رسانه نشان میدهد. عناوینی همچون «رسانه بزرگراه آزادی است (در گفتوگو با سیروس علینژاد)»، «جای خالی روزنامهنگار و حقوق او»، «ایستادگی در اختناق (نگاهی گذرا به توقیف مطبوعات در ایران)»، «رسانههای ایران (پاردوکس مدرنیته)» و…
تجربه: آذر ۱۴۰۱
«نه به تلویزیون» عنوان سرمقاله این شماره تجربه به قلم سردبیر، پژمان موسوی، است. او رسانهها را «حاکمان بلامنازع جهان امروز» میداند و یادآور میشود که «با پیچیدگیهای جهان مدرن» مردم اطلاعات خود را از منابع واسطهای و نه تجربهی مستقیم دریافت میکنند. و برای همین این عصر را عصر «رقابت رسانهها بر سر جذب و دربرگیری افکار عمومی» و «شیوههای تأثیرگذاری بر افکار تودهها» میداند. و سپس به طرح این پرسش میرسد که «تکلیف ما شهروندان ایران در مواجهه با رسانهای به نام تلویزیون چیست؟» و پرسشهای دیگری همچون «چگونه با تلویزیون کنار بیاییم ومقهور آن نشویم؟» آن هم در شرایطی که «سیاستهای تلویزیون ایران نه با رقابت که با انحصار توانسته است به جایگاه امروزیاش برسد.» علیرغم شباهت موضوعی این سرمقاله با سرمقاله آگاهی نو که آن هم درباره تلویزیون و تاثیر مخرب آن بر افکار عمومی بود، به نظرمیرسد با طرح این پرسش دوم، نویسنده زاویه نگاه دیگری را انتخاب کرده است و آن آسیبشناسی انحصار خودخواندهی تلویزیون ایران است و حتی به ارقام بودجه این سازمان هم که از محل منابع عمومی و بیتالمال دریافت میکند اشاره میکند. او پس از طرح سؤالات دیگری که کارکرد صدا و سیما را به چالش میکشد بیان میکند که کارکرد تلویزیون «در ایران، با تلاش برای سطحی کردن مخاطبان و مبتذل کردن سلیقهی آنها مترادف و همزاد شده است.» و کارکرد تلویزیون ایران را در این پیام مشخص میداند که «به تلویزیون نباید اعتماد کرد و خود را به آن سپرد.» او معتقد است که «انتظار زیادی است که همه مخاطبان تلویزیون با هر سطحی از سواد، تحصیلات و طبقه اجتماعی نگاهی انتقادی و کنشگرانه به تلویزیون داشته باشند» و برای همین گروههای واسطی همچون منتقدان و کارشناسان حوزه رسانه در این بررسی مهم و ضروری است. و در پایان متذکر میشود که «در زمانه استیلای تلویزیون وجود رسانهها و روزنامهنگاران مستقل که نگاه انتقادی به تلویزیون و سیاستهای خبری و برنامهسازی آن دارند با این پیششرط ضروری است که ترویج نگاه انتقادی و نوشتن و گفتن نقدها دیده و خوانده شود.» (نقل به مضمون) از دیگر بخشهای خواندنی تجربه مصاحبه با ناصر تقوایی است با عنوان «زنان سالهاست برای آزادی تلاش میکنند.» این سرمقاله یکی از محافظهکارترین یادداشتهای سردبیران در این روزهای پرشور و التهاب است و همچنان که بیانگر خط مشی مجله است نشانگر حزم و احتیاط در نگرانی از تهدید توقیف است که این روزها بیش از هر زمان رسانههای ایران را تهدید میکند.
تراژدی: آذر ۱۴۰۱
تراژدی با مقدمهای تحت عنوان «صاحبان رویا» و با عبارت «حافظه بهترین سلاح ماست» شروع شده است و با اشاره به مستند «کشور خیالی من» از رویا میگوید و اینکه رویا مربوط به جوانها و نوجوانهاست که هنوز ذهنشان از مزخرفات روزمره پر نشده است و هنوز امید دارند. سرمقالهای که کاملاً در تعارض با طرز نگاه سرمقاله آگاهی نو است که نسل نو را به جوکرهای خشمگینی تشبیه کرده بود که به دنبال دیدهشدن به هر قیمتیاند. در یادداشت بعدی با عنوان «صبح بخیر ایران (نگاهی به تفکرات، خواستهها، تفریحها و آرزوهای نسل Z و دهه هشتادیها در ایران)» مینویسد: «با مرگ مهسا امینی، بعد از دستگیری از سوی گشت ارشاد»، «نوجوانان و جوانانی که در سه چهار سال گذشته سهم مهمی از صندلیهای ونهای گشت ارشاد را به خود اختصاص داده بودند، از پشت نیمکتهای دبیرستانها تا راهروها و حیاط دانشگاهها صدای اعتراضشان بلند شده است.» و در ادامه با مقایسه سقف خواستههای نسل جوان و میانسال یادآور میشود که «بعضی از ما ایرانیهای نسل میانسال رویاهایمان را در زندگی روزمره فراموش کرده بودیم و فکر میکردیم که زندگی همین است که هست. رویای ما برای زندگی عادی هم کمرنگ شده بود. همین که پول اجاره خانهمان را داشته باشیم. همین که شیر اینترنت بسته نشود همین که گشت ارشاد نگیردمان و گهگاه اگر شد دوستانمان را ببینیم کافی بود. (واقعا کافی بود؟) وقتی همین هم محقق نمیشد شال و کلاه میکردیم که برویم.» و «این همان نقطهای بود که آدم تصمیم میگرفت زندگی شخصیاش را از زندگی جمعی جدا کند و فقط به خودش فکر کند.» «ما شدیم آدمهایی که رویایشان بقا بود و زندگی بهتر. جزیرههایی جدا از هم که جز خودشان و حلقه نزدیکانشان کسی را نمیدیدند.» «اما اگر نسل جدیدتر را خوب میدیدیم میفهمیدیم که آنها به چیزی بیشتر از این کنار آمدن باور دارند.» «آنها دور از چشم ما احساس همدلی و همراهی را زنده کردهاند و بدلش کردهاند به ارزشی که نباید از دست برود. به همهمان یاداوری کردهاند چطور احساسی مشترک ما را بهم پیوند میزند.» «این نسل زیاد از خودش چیزی نگفته اما در ذهنش جهانی را ساخته با رویای کشوری پیشرفته و مستقل که در آن همه به یک اندازه بهرهمند شوند با رویای بیوقفه شاد بودن.» و در آخر یادآور میشود که باز هم چیزی اضافه شده به هویت ایران و ایرانی که مفهوم وطن برایش معنا دارد و میخواهد آبادش کند. این سرزمین مال آنهاست از آن صاحبان رویا.»
پرداختن به این عنوان در تراژدی به جای پرداختن به سرمقاله که روال این گزارش است از آن روست که در تراژدی، معمولا اولین عنوان بعد از سرمقاله در ادامه همان سرمقاله است و مکمل موضوعی آن.
صدبرگ: آذر ۱۴۰۱
صدبرگ با مدیر مسئولی مسعود رحیمی و سردبیری مریم حضرتی با عنوان «گفتگو محقق میشود؟ (چالشها و نگرانیهای هنرمندان و وعدههای وزیر) به نگرانیهایی درباره آن دسته از هنرمندانی پرداخته است که در پی حوادث ماههای اخیر با ابهاماتی درباره آیندهی حرفهای خود مواجه هستند و از این زاویه گوشهچشمی به اعتراضات در ایران داشته است اما به نظر میرسد زاویه نگاه او از سوی حاکمیت است و نه زبان آزاد رسانهای مستقل. مثلا در همین سرمقاله یادآور میشود که وزیر ارشاد از لزوم گفتوگو برای عبور از این شرایط گفته است و در حاشیهی نشست دولت در جمع خبرنگاران هم بر آن تأکید کرده است که: «سیاست قطعی ما این است که تا جای ممکن از اهالی فرهنگ و هنر که در اغتشاشات اخیر برایشان اتفاقی افتاده است حمایت و موضوع آنها را پیگیری کنیم.» صدبرگ تنها مجلهای است در بین این مجلات که لغت اغتشاشات را به جای اعتراضات و البته از زبان وزیر ارشاد نقل میکند. دیگر مجلات گرچه در اشاره به کشته شدن مهسا امینی در گشت ارشاد از لغت «مرگ» به جای «کشته شدن» استفاده کردهاند اما اشارههای بعدی آنها کشته شدن او را یادآور میشود و هیچکدام نام اغتشاشات بر اعتراضات نگذاشتهاند حتی اگر شده طوری بنویسند که نیاز به کاربرد این لغت نباشد. نویسنده این سرمقاله مدعی است اعلام موضع هنرمندان گرچه به سبب ذات هنرمندانه نشانگر این است که آنها بیتفاوت نیستند اما گاه متأثر از هیجانات و سوگیریهای فضای مجازی از دایره اعتدال و انصاف خارج شده است (نقل به مضمون) و تأکید مکرر دارد که وزیر ارشاد همواره «بر لزوم گفتوگو و صبوری و تعامل بر حل مشکلات» تأکید داشته است. و با این یادداشت به نظر میرسد که صدبرگ مجلهای از سوی وزارت ارشاد باشد تا مجلهای مستقل که در عین حال نمیخواهد بدون اشاره به حوادث کشور خود را مجلهای منفعل معرفی کند.
مترجم: شماره ۷۸
سخن سردبیر «مترجم» که مجلهای تخصصی است با ابراز تأسف از وضعیت این روزهای ایران آغاز میشود و مینویسد:
«ضرب و شتم دختران جوان در تاریخ بلند و فرهنگ مبتنی بر فتوت این کشور سابقه ندارد. به کجارسیدهایم؟ ایمانمان بدان حد است که مرگ دیگری در نظرمان سهل است؟ بعد از این به کجا میخواهیم برویم؟ ایران خانه همه ماست.»
و سپس مینویسد:
«امیدوارم گوشی برای شنیدن حرفهای این جوانترین نسل که به عرصه رسیده پیدا شود؛ نسلی که جز جوانی هیچ ندارد. نه ژن برتری دارد، نه به امیدی دلخوش است و نه آیندهای پیش روی خود میبیند. این نسل را مثل نسلهای قبل نسوزانیم.»
با این یادآوری از اندوه دچار شده در این روزها، مترجم به افزایش سرسامآور چندینبارهی کاغذ اشاره میکند و آن را «آخرین ضربه بر پیکر نیمهجان نشر» و «آخرین میخ بر تابوت مطبوعات غیردولتی» میداند که تعطیلی کتاب و به دنبالش تعطیلی فرهنگ را به دنبال خواهد داشت.
نگاه نو: پاییز ۱۴۰۱
یادداشت سردبیر نگاه نو با اعلام شروع سی و دومین سال انتشار این مجله آغاز شده است. علی میرزایی مینویسد:
«آغاز سی و دومین سال انتشار نگاه نو همزمان شد با بحرانی اجتماعی که در سراسر کشور گسترده است، تا امروز ادامه پیدا کرده است، پایانش معلوم نیست و دامنهاش به شکلی دیگر به خارج از کشور نیز کشیده شده و هر مرجع و مفسری به فراخور حال به آن نامی داده است: شورش/ خیزش/نهضت/ اغتشاش/ جنبش/ اعتراض/ انقلاب/…»
نویسنده، گذشته از ابعاد اجتماعی حوادث ایران در این روزها، دو بعد سیاسی و اقتصادی را هم از نظر دور نداشته است و مینویسد:
«جامعه ما از جنبه اقتصادی با تورمی مهارگسیخته و سرسامآور روبروست و این بسیاری از تعادلهای اجتماعی را بهم زده، آشفته کرده، و گذران زندگی اکثریت بزرگی از مردم را با دشواریهای شدید همراه کرده است. آمارها (اگر صحیح باشند) حاکی است که تقریبا ۳۰ درصد از خانوارها زیر خط فقر زندگی میکنند و به نظر نمیرسد سیاستهای اقتصادی جاری- دست کم در کوتاه مدت و در میان مدت از تورم بکاهد.»
در اشاره به جنبهی سیاسی، همچون مجله «اراده ملت» که خطر تکحزبی شدن را گوشزد کرده بود، تعطیلی احزاب را از نشانههای بروز این بحران میداند. همین نکته در «اندیشه پویا»، در مضمون، به کنار زدن احزاب اصلاحطلب اشاره شده بود. نگاه نو مینویسد: «در عرصه انتخابهای گوناگون، شایستهسالاری –در معنایی که جهان کنونی درک میکند- خدشهدار شده و رقابت جای خود را به یکدست شدن داده است. دیدگاهی که از نظر شکلی بیشباهت با تعطیل کلیه احزاب و تشکیل حزب واحد نیست.» ولی نکته قابل تأمل در سرمقاله نگاه نو، اشاره نویسنده است به نبود سندیکاهای کارگری و اتحادیههای صنفی:
«مسائلی مانند فقدان جامعهی مدنی مستقل و قدرتمند، مشخصاً نبود احزاب جدی و موثر و سندیکاهای کارگری و اتحادیههای صنفی و سازمانهای مردم نهاد مواردی از نقض حقوق بشر و مسائلی مانند ضعف کشورداری شایسته، نبود برابری حقوق زنان و مردان، آزادی بیانِ بلاعقاب، آزادی اجتماعات و نادیده گرفتن حقوق اقلیتها (اقلیت در معنای عام) سردرگمی در سیاست خارجی (نمونه: رفتار اخیر دولت چین)، تحریکات برخی رسانههای فارسی زبان بیگانه و اقدامات و سخنان برخی دوستان نادان که تصمیماتی خسارتبار گرفتند و به اصطلاح بنزین روی آتش ریختند، مزید بر علت شدند تا کار بدین جا رسید.»
نادیده گرفتن حقوق اقلیتها نیز از مواردی است که در بین این مجلات، فقط نگاه نو به آن اشاره کرده است.
وزن دنیا: شهریور ۱۴۰۱
این مجله که با شعر «ای صبح،ای بشارت فردا، امشب خروس را در آستان آمدنت سر بریدهاند» از هوشنگ ابتهاج شروع شده است، هیچ اشارهای به وضعیت این روزهای ایران نمیکند و همچون مجله «آزما» از بین این سری مجلات انتخابی، سکوت را بر سخن ترجیح داده است. کل سرمقاله به خداحافظی سردبیر قبلی اختصاص دارد و روند یادداشت چنان است که انگار در دنیای قبل از قیام ژینا از زیر چاپ درآمده که البته ممکن است دلیل سکوت، انتشار در روزهای ابتدایی جنبش اجتماعی یا حتی پیش از شروع آن باشد.