امیر کیان‌پور در پیشانی مقاله‌اش، “خیزش «زن، زندگی، آزادی»: ملاحظاتی راهبردی برای یک جمع‌بندی“، منظور از نوشتن آن را «پاسخ به سه مسئله استراتژیک» می‌داند: «مسئله دیپلماسی»، «مسئله جبهه متحد» و «مسئله بازتولید». اما، آن طور که از متن برمی‌آید، دو تای اول تاکتیک‌ها و چالش‌هایی عملی هستند و نه مسائلی استراتژیک. تنها «مسئله بازتولید»، آن هم نه با تعریفی که نویسنده دارد، می‌تواند استراتٰژیک باشد. تحلیل کیان‌پور درنهایت به دلیل نپرداختن او به نقش جمهوری اسلامی در برآمدن این چالش‌ها ناقص می‌ماند.

استراتژی انقلابِ «زن، زندگی، آزادی» چیزی نیست به جز حفظ، تقویت، بازتولید و سازماندهی نیروی انقلابی در جهت پیروزی. در این مسیر و به این منظور، تاکتیک‌های متعددی می‌توان به کار بست. اطلاق اصطلاح تعریف شده‌ی استراتژی به تاکتیک‌هایی مانند ائتلاف مخالفان و قطع یا کاهش روابط دیپلماتیک با کشورهای غربی به سردرگمی و نتایج غلط می‌انجامد. وقتی کیان‌پور در فرازی پرطمطراق «بازاندیشی راهبردی در مورد موانع عینی و ذهنی، درون‌زا و برون‌زا در پیشبرد و تعمیق جنبش» را «دستورکاری ضروری و فوری» می‌داند، خواننده مطمئن می‌شود که دل‌مشغولی اصلی او نه «بازاندیشی راهبردی» و «خرد استراتژیک»، که مردود شمردن ائتلاف فراگیر نیروهای مخالف (مسئله جبهه متحد) و قطع کامل روابط دیپلماتیک غرب با جمهوری اسلامی (مسئله دیپلماسی) به مثابه موانعی برون‌زا برای تعمیق جنبش است. اعتصاب سراسری (مسئله بازتولید) تنها جایی است که کیان‌پور از نقد تاکتیک‌های مطرح در انقلاب فاصله می‌گیرد و به «ملاحظات راهبردی» نزدیک می‌شود.

جبهه متحد

این بخش از نوشته‌ی کیان‌پور پر از احکام اثبات نشده و تفسیرهای ذهنی نویسنده است. قبل از هر چیز، کیان‌پور با زیرکی، نام «ائتلاف» را به «جبهه‌‌ی متحد» تغییر می‌دهد[1] و با این حکم کلی اثبات نشده آغاز می‌کند که «این کلید جادویی (جبهه متحد) به‌ویژه از جانب کسانی تبلیغ می‌شود که مبدا، ماهیت و روند مرکزگریز، متکثر و چندگانه خیزش «زن، زندگی، آزادی» را کمتر به رسمیت می‌شناسند.» اصل کلام کیان‌پور در این بخش را در چهار بند می‌آورم و یک به یک نقد می‌کنم. در هر بند، پاراگراف اول از کیان‌پور و پاراگراف‌ دوم از من است.

۱. دو بلوک سیاسی اصلی وجود دارد: اول، بلوک رادیکال «زن، زندگی، آزادی» با مبدأ و جهتی فمینیستی که عاملان و سوژه‌هایش شبکه‌های غیر نهادی و بدون مرکز از فعالان سیاسی، مدنی و کارگری‌اند. دوم، بلوک ناسیونالیست محافظه‌کار که به جای «زن، زندگی، آزادی» از یک «انقلاب ملی» سخن می‌گوید که بیشتر دلگرم حمایت و تبلیغات رسانه‌ای در خارج از کشور است.

گذشته از ساده‌سازی و نادیده گرفتن تنوع نیروهایی که در صد روز اخیر در انقلاب نقش بازی کرده‌اند و تقلیل دادن تکثر نیروها به دو بلوک اصلی، کیان‌پور مدافع فعالیت شبکه‌های غیرنهادی (حالا چرا غیرنهادی؟) و بدون مرکز است بدون این که تعیین کند این شبکه‌ها (در صورت وجود) چگونه می‌توانند به حفظ و تقویت فضای انقلابی کمک کنند. او که عمداً یا سهواً نقش جمهوری اسلامی را در سرکوبی هر گونه فعالیت مدنی و سیاسی نادیده می‌گیرد باید به این پرسش پاسخ دهد که در شرایط سرکوبی همه‌جانبه چطور می‌توان این شبکه‌ها را ایجاد کرد و گسترش داد. علاوه بر این، خواننده می‌تواند بپرسد چرا کیان‌پور معتقد است شبکه‌سازی نمی‌تواند با سایر اشکال مبارزه ترکیب شود و به تقویت توان انقلابی یاری رساند. سوال آخر این‌که، سوای درست یا غلط بودن سخن گفتن از «انقلاب ملی»، آیا دوگانه‌ی ذهنی برساخته‌ی کیان‌پور در خدمت بازسازی تئوری حکومتی و شکست‌ خورده‌ی تقابل داخل-خارج نیست؟

۲. جبهه متحد را هواداران«بلوک ناسیونالیست محافظه‌کار» تبلیغ می‌کنند که مبدا، ماهیت و روند مرکزگریز، متکثر و چندگانه خیزش «زن، زندگی، آزادی» را کمتر به رسمیت می‌شناسند و دنبال «همه با هم» هستند.

این حکم اشتباه است. تنها هواداران«بلوک ناسیونالیست محافظه‌کار» خواستار ائتلاف نیستند. ائتلاف، سوای امکان‌پذیری و موافقت یا مخالفت ما با آن، تقاضایی جدی هم در داخل و هم در خارج از کشور است. بسیاری از مبارزان داخل کشور مشارکت گسترده ایرانیان خارج و ائتلاف برآمده از آن را فراهم کننده‌ی فرصت‌های جدید برای حرکت‌های بعدی ارزیابی می‌کنند. در میان آنها کسانی هم هستند که اپوزیسیون خارج از کشور را به خاطر اهمال در ائتلاف به سختی ملامت می‌کنند.

۳. ایده‌ ائتلاف نیروهای اپوزیسیون همبسته انتقال انحرافی دینامیسم اصلی خیزش از درون کشور به خارج آن است. مرکزگریزی خیزش (در بعد‌های جنسیتی، ملی، طبقاتی و زیست‌محیطی) در تضاد با شیوه بسیج برخی تلویزیون‌های خارج کشور (وابسته به عربستان سعودی و اسرائیل) قرار می‌گیرد که با ایجاد یک گفتار اردوگاهی یکدست در بالا سعی در ایجاد یک توده‌ بی‌شکل، اتمیزه و همگن در پایین دارند.

کیان‌پوراینجا هم از نقش جمهوری اسلامی در سرکوبی و ساکت کردن همه‌ی نیروهای فعال داخل کشور حرفی نمی‌زند و، متاسفانه، با نسبت دادن ایده‌ی ائتلاف به تلویزیون‌ یا تلویزیون‌های به زعم او وابسته به عربستان سعودی و اسرائیل هم به توهم توطئه دامن می‌زند، هم تفسیر ذهنی خود را به جای واقعیت قالب می‌کند، و هم به روایت برساخته‌ی رژیم یاری می‌رساند. جمهوری اسلامی نه تنها ایده‌ی ائتلاف بلکه تمام ایده‌های انقلاب «زن، زندگی، آزادی» را برون‌زا و محصول تبلیغات رسانه‌های به اصطلاح معاند می‌داند.

۴. ماهیت متکثر خیزش «زن، زندگی، آزادی» با جبهه‌ی متحد هم‌خوانی ندارد. جنبش «زن، زندگی، آزادی» باید از پایین به بالا، از حاشیه به مرکز، از داخل به سمت خارج خود را سازماندهی کند. مقدم بر ایجاد شبکه‌ای گسترده و منسجم در امتداد این بردارها و علیه اشکال زنده و اشباح سلطه و پدرسالاری، هیچ ائتلاف و جبهه مشترکی نه ممکن و نه مطلوب است.

کیان‌پور در این گزاره عملا ائتلاف را موکول به محال و مبارزان را از امکانی برای تقویت و گسترش انقلاب محروم می‌کند. ساختن «شبکه‌ای گسترده و منسجم در امتداد بردارهای پایین به بالا، حاشیه به مرکز، داخل به خارج و علیه اشکال زنده و اشباح سلطه و پدرسالاری» ربطی به ائتلاف ندارد، این‌ رویای نویسنده است برای جهانی آرمانی که درخیال خود ساخته است.

گسست دیپلماتیک

کیان‌پور به سه دلیل در موجه بودن اقدام برای قطع روابط دیپلماتیک کشورهای غربی با جمهوری اسلامی تردید می‌کند: اول، روشن نیست چگونه بسته شدن سفارت‌خانه‌ها، اگر به انزوای بیشتر ایران منجر شود، می‌تواند اقدام موثری در جهت پیشبرد جنبش باشد. دوم، ایجاد جبهه‌های همبستگی بین‌المللی مردمی باید بر تلاش در جهت مذاکره دیپلماتیک با دولت‌ها مقدم باشد. سوم، این تکاپوها صرفا در درون یک بلوک بین‌المللی، یعنی غرب، صورت می‌پذیرند. پاراگراف آخر این بخش را نویسنده به «جابه‌جایی و بیرون افتادگی مرکز ثقل گفتاری و نمادین» خیزش اختصاص داده است که به جز جمله‌ی آخر، بقیه‌ی آن نامفهوم است. درباره‌ی جمله‌ی آخر دیرتر خواهم نوشت.

 کیان‌پور بازاندیشی در خواست قطع روابط دیپلماتیک را در زمره ملاحظات راهبردی طبقه‌بندی می‌کند اما توضیحاتش نشان می‌دهد که این خواستْ تاکتیکی با هدف تضعیف جمهوری اسلامی است که، به زعم او، به ضرر خیزش مردمی تمام می‌شود. کیان‌پور، باز هم واقعیت امروز جامعه ایران و نقش رژیم جمهوری اسلامی را نادیده می‌گیرد و خروج سفرا و دیپلمات‌های خارجی از ایران، توقف بازرسی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و عدم حضور نمایندگان و ناظران بین‌المللی در ایران را به نفع سرکوب حکومتی می‌داند. در دنیای خیالی کیان‌پور، هم اکنون سفرای دولت‌های غربی می‌توانند نقشی در کمک به مردم ایران بازی کنند، بازرسان آژانس مشغول انجام ماموریت خود هستند و نمایندگان و ناظران بین‌المللی مانع سرکوبی خشن حکومتی می‌شوند. کاش این دنیا واقعیت داشت.

برخلاف تفسیر کیان‌پور، قطع روابط دیپلماتیک برای بسیاری از کسانی که آن را مطرح می‌کنند خواستی است استراتژیک در جهت سلب مشروعیت جمهوری اسلامی نزد افکار عمومی جهان و کاستن از نقاط اتصال آن با کشورهای دیگر و نهادهای بین‌المللی. آنها می‌دانند که غیرممکن است جمهوری اسلامی به هر گونه نقش‌آفرینی دولت‌های غربی و نظارت بین‌المللیِ منجر به قدرت‌گیری انقلاب تن در دهد. جدای از اقدامات دیپلماتیک، بعید می‌دانم کسی مخالف تلاش برای کسب حمایت مردم جهان از انقلاب «زن، زندگی، آزادی» و ایجاد جبهه‌های همبستگی بین‌المللی مردمی باشد؛ این تکاپوْ مکمل اقدام برای قطع یا کاهش روابط دولت‌های غربی با جمهوری اسلامی است و نه نافی آن. به علاوه می‌توان از کیان‌پور پرسید چگونه می‌توان از «جبهه‌های همبستگی بین‌المللی مردمی» برای فشار بر جمهوری اسلامی کمک خواست؟ آیا جز این است که جبهه‌های مردمی نیز تنها می‌توانند از طریق فشار دولت‌هایشان بر جمهوری اسلامی به مردم ایران کمک کنند؟[2] با همه‌ی اینها، اگرچه از منظری متفاوت، در مورد ناکافی بودن فشار بر دولت‌های غربی با کیان‌پور هم‌داستانم. برای سلب مشروعیت از جمهوری اسلامی، فشار بر چین و روسیه و درخواست همراهی افکار عمومی این کشورها نیز لازم است.

پاراگراف آخر این بخش را به سختی می‌توان فهمید اما جمله‌ی آخرش از جمله احکامی است که کیان‌پور نیازی به اثبات آن نمی‌بیند: «عادی نیست که زنانی که برای مذاکره با رئيس‌جمهور فرانسه به کاخ الیزه می‌روند هیچ نسبتی با زنان سقز نداشته باشند، همان‌هایی که در مراسم خاکسپاری ژینا (مهسا) امینی با در آوردن روسری‌ها آغازگر خیزش عمومی بودند.» برعکس آن‌چه کیان‌پور می‌نویسد، رویا پیرایی، از ملاقات کنندگان با مکرون، حتما با ژینا (مهسا) امینی و زنان سقز و ایران نسبت دارد. او دختر مینو مجیدی است که عمال جمهوری اسلامی او را در کرمانشاه به قتل رساندند و خودش با سری افراشته بر آرامگاه مادرش ایستاد. شیما بابایی، دیگر ملاقات کننده با مکرون، هم زندانی سیاسی سابق اهل بهبهان است که پدرش ابراهیم بابایی سال‌هاست ناپدید شده است. توضیح واضحات دادم، بعید می‌دانم کیان‌پور به این اطلاعات دسترسی نداشته باشد.

بازتولید

کیان‌پور در این بخش سرانجام به «ملاحظات راهبردی» می‌رسد اگر موضوع بازتولید را در مقیاسی گسترده‌تر از اعتصابات سراسری ببیند. تلقی من از بازتولید، هر گونه حرکت راهبردی در جهت تولید دوباره‌ی مفاهیم و امکانات عملی انقلاب است که اعتصاب یکی از بنیادی‌ترین آنهاست. این یک ملاحظه راهبردی است به ویژه از منظری که کیان‌پور به آن می‌پردازد: « راه حل ریشه‌ای و البته پرپیچ و خم این مسئله، جدا شدن نسبی سفره و اقتصاد معترضان از حکومت و در واقع چیزی است که می‌توان آن را «سازماندهی بازتولیدی» نامید. یک مبارزه پایدار، به ویژه وقتی که اعتراض شکل اعتصاب به خود می‌گیرد، مستلزم خلق الگوهای آلترناتیو نه فقط برای بسیج سیاسی که برای گذران زندگی است.» به نظر می‌رسد مبارزات ایرانیان هنوز با همه‌گیر شدن اعتصابات، و بالتبع با خلق این الگوهای آلترناتیو، فاصله دارد اما همین‌ها هستند که در صورت وجود می‌توانند پایه‌های قدرتِ پشتیبان مردم‌ را در صورت طولانی شدن دوران مبارزه بسازند.

نتیجه‌‌گیری

تاکید بر دو چالش « دیپلماسی»، «جبهه متحد» در مقاله‌ی “خیزش «زن، زندگی، آزادی»: ملاحظاتی راهبردی برای یک جمع‌بندی” بیشتر بازتاب مواضع امیر کیان‌پور درباره‌ی «موانع برون‌زا»ی انقلاب است تا یک جمع‌بندی منطبق بر واقعیت. ترس او از نقش‌آفرینی نیروهای خارجی در این دو چالش آنقدر زیاد است که هم ارزیابی قدرت رژیم را برایش دشوارمی‌کند وهم او را اسیر روایت‌های جمهوری اسلامی نگه می‌دارد. به علاوه، دل‌مشغولی‌ او به نقش‌آفرینی نیروهای خارجی، به گفته‌ی او «موانع برون‌زا»، باعث می‌شود که او از تحلیل چالش‌های بزرگتر انقلابِ «زن، زندگی، آزادی» مانند شیوه‌های تقویت نقش زنان، اشکال مقاومت مردمی، روش‌های سازماندهی در شرایط سرکوبی، و بحث فراخوان‌ها و پرفورمنس‌ها بازماند.

––––––––––––––––––––––––––––

پانویس‌ها


[1]  جبهه‌ی متحد در ادبیات حزبی مارکسیستی ایران طنین ناخوشایندی دارد. «برقرار باد جبهه‌ی متحد خلق به رهبری امام خمینی» شعاراصلی حزب توده‌ی ایران پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بود. حزب توده‌ی ایران با این شعار پیروی تمام و کمال از خط امام را تبلیغ می‌کرد. 

 [2] در این مورد مثالِ دو سندیکالیست فرانسوی کارساز است. دو فرانسوی به نام‌های سسیل کوهلر و ژاک پاری در ایران با فعالان سندیکای معلمان دیداری داشتند که منجر به دستگیری آنها شد. اقدامات پس از آنْ شامل درخواست از سندیکاها و دولت فرانسه برای فشار بر جمهوری اسلامی بود.

مقاله مرتبط

Ad placeholder