‘ ئەمن دەچمە سەفەرێ، سەفەری هات و نەهات. . . سەفەری تارانێ. . . [1]
شاهد بە مثابە روایتگر
“تو خوا خوشکەکەم مەبەن، ئێمە لێرە غەریبین. . . ئێمە لێرە غەریبین من مەبەن. . . “
شما را بە خدا خواهرم را نبرید، ما اینجا غریب هستیم. . . ما اینجا غریب هستیم مرا نبرید. . . “
این عبارات، جملاتی بودە است کە از زبان برادر ژینا − بخوانید مهسا امینی − و سپس خود ژینا خطاب بە مامورانی گفتە شدە است کە میخواهند او را در تهران و با توسل بە زور ببرند، بردنی کە ما شاهد بودیم کە هیچ بازگشتی نداشت و آنچە بە شهر زادگاه مادری و خانە پدری برگشت یک جمجمە متلاشی شدە بود با کالبدی بی جان. در زمان نوشتن این سطرها گزارش پزشکی قانونی اتمام یافتە است. خانوادە ژینا و صراحتا آقای امجد امینی پدر، این گزارش را رد کردە است. وکیل پروندە آقای صالح نیکبخت کە پیش از این وکالت بیش از هزار پرندە سیاسی را در این سالها بر عهدە داشتە است، سوالات متعدد و اشکالات عدیدەای را بر گزارش نگاشتە است.
این مرگ تراژیک، مکتوب، قضائی و حقوقی شدە است و صد البتە اکنون سیاسی و اجتماعی و جهانی کە البتە چە نیاز بە پیگیری مکاتبات حقوقی این پروندە زمانی کە مرگ امر مسلم و قدرتمند این رویداد بودە است و او کە ژینا بود و مهسا بود دیگر وجود ندارد؟
“شاهد” این بردن و بازنگرداندن، برادرکوچکتری است کە در هراس از دست دادن خواهرش در آن “شهر غریب” نمیداند و نمیتواند از حق شهروندی، حق بر بدن، حق بر امنیت و حق بر سلامت حرف بزند و با توسل بە غریزیترین و آشناترین مفاهیم انسانی همچون غربت و داشتن یک زبان مادری دیگر و قسم دادن بە مقدسات و رابطە خونی میخواهد مانع از جداکردن خواهرش شود. آخرین راوی و بازماندە از هجوم و هراس و تهدید و بازداشت کە مافوق تمام حقوق انسانی شدە است و میتواند ببرد و باز نگرداند.
در این میان آنچە اهمیت دارد، بازخوانی قدرت یک کالبد بی جان برای گردهم آوردن وتجمیع میلیونها انسان است بر محور اعتراض و مطالبەگری و ایجاد یک مرکز معنایی و قائم بە ذات بە نام “ژن، ژیان، ئازادی” کە بدون مرز، بدون جنسیت، بدون طبقە، بدون نژاد، بدون سن و بدون مقصد است، هرچند دارای یک مبدا و پیشینە مستند است اماهمزمان ایدئولوژی خود را پایەگذاری میکند و تاریخ خود را و وضعیت استثنائی خود را میسازد.
این تمثال ژینا، ساختارهای فراگیر نابرابری و کانونهای ستم را کە با گونەهای بسیار متنوع با بافت زندگی شهروندی و انسانی در هم تنیدە شدە بودند، احضار میکند، نظام پیچیدە سلطە و فرودستیای را بە چالش میکشد کە بە شکل ادراکی عمومی پیش از این در حافظە جامعە نقش بستە بود.
ماهیت این مرگ، فیزیک بدن ژینا را بە سطحی متافیزیکی میبرد و نمایندە تمام بدنها و زندگیهای حذف شدەای میشود کە توسط تورم حکمرانی پیش از این تاریخ، حبس یا مفقود یا استهزا شدە بودند. بسیاری از این شبح بدنها گویی کە وجود نداشتەاند بە این دلیل کە شاهدی نبودە است کە بتواند از بودن بگوید و اجساد هر کدام بە روشی مصادرە شدەاند بە مثابە پدیدە اندام شبح گون یا Phantom Limb، اندامی کە بە لحاظ واقعیت عینی و بدنی وجود ندارد اما بە لحاظ واقعیت ذهنی و روانی نە تنها وجود و حضور آن واقعی است بلکە فرد، احساسی مانند سوزش و درد را از آن اندام قطع شدە/حذف شدە کاملا حس میکند. افرادی کە توسط بخشی از سیستم سیاسی قطع و حذف شدەاند بە گواهی اسناد و مدارک پزشکی یا هویتی دیگر، وجود ندارند اما بە لحاظ خونی و عاطفی و روانی حی و حاضرند و درد قطع شدگی آنها در زندگی وابستەگان بە آنها و در پیکر جامعە انسانی کاملا اثرگذار است.
در رویداد مرگ ژینا، ازهمان ابتدای بردن و بازنگرداندن، یک برادریک انسان تروماتیک وجود دارد کە شاهد یک فاجعە انسانی است کە اتفاقا حضور او باعث میشود کە ما هویت این کشتە شدە را آشکار کنیم و خواهان بازپس گیری پیکر بیجانش باشیم و البتە همین برادری کە با تمام نشانەها و عوارض پس از سانحە هنوز میتواند روایتگر و شاهد باشد بخشی از همان مطالبەگری و اعتراض جمعی ماست. همان فردی است کە بخشی از بدنش قطع شدە است و او درد حضور آن بخش را هنوز حس میکند و گواهی میدهد کە آن بدن و آن عضو پیش از این وجود داشتە است و تا سالها بعد با درد قطع شدگی زندگی خواهد کرد. همچنانکە برادر نوجوان اسرا پناهی کودک کشتە شدە بە تاریخ بیستم مهر هزار و چهارصد و یک نمیتواند تاب بیاورد و اقدام بە خودکشی میکند.
سوگ ناتمام و اتمام سوگ
سیستم سیاسی انضباطی میتواند در مورد “برخورد یک جسم سخت”، برخورد ” شی با قدرت پرتانشی” گزارش ندهد، میتواند درانفرادی ها، بازداشتگاهها و زندانهای ثبت شدە و مخفی متعدد را ببندد و همچنان از منظر فوکویی بدن را بە مثابە ابژە و آماج قدرت متلاشی و دوبارە ثبت و بازسازی کند. این بدنها کە دستکاری و ادارە و تعذیب میشوند، ساختە، تربیت و رام میشوند و این بدن باید کە در چهارچوب تعذیب اطاعت کند، پاسخ دهد و اما قدرت میتواند پاسخگو نباشد در دو طیف شکنجەگر- شکنجە شدە هرگز با یکدیگرتلاقی پیدا نمیکنند. سرکوبگرمی تواند پیکر بی جان را بە خارج از زندان-بازداشتگاه بیرون بفرستد و هیچ گزارش مکتوبی ندهد و اجازە تدفین حتا ندهد.
در این سالها تجارب مشترک خانوادەهای بسیاری شبیە بە هم وهنوز ناگفتە ماندە است، خانوادەهایی کە بارها درخواست پاسخگویی داشتەاند و یا دادخواهی کردەاند واین مطلبە آنها بی جواب ماندە است، خانوادەهایی کە در دهە شصت در میان فضای تاریک و روشن سیاسی اجتماعی، در سحرگاهها و در گرگ و میش زمستانهای یخبندان یا تابستانهای کشندە با طی کردن مسافت طولانی از روستاها و شهرهای مختلف بە در زندانهای مرکزی مرکز استانها و یا تهران میرسیدند، منتظر شندیدن خبر یا ملاقات با فرزند-برادر-خواهر-پدر-مادریا همسر خود بودند و بارها نگهبانی خستە و عصبی بە جای هر گونە پاسخی، ساک کوچکی، نایلون سیاهی و یا کارتن کوچک و بی فرم و یا پاکتی مچالە را بە آنها تحویل دادە است. ساک را باز میکردند آخرین لباسها و گاهی یک نامە و غالبا گردنبندهایی درست شدە از هستەهای خرما، پارچەهایی گلدوزی شدە از نخهایی با رنگهایی محدود با یک نوشته یا قلبی کوچک در گوشە پائین. اینها بازماندەهای یک حیات گرفتە شدە /یک اعدامی سیاسی دهە شصت بودە است.
“س. ک” خواهر یکی از اعدامیهای دهە شصت کُردستان روایت میکند : ساعت شش صبح رسیدیم در زندان مرکزی سنندج از شب قبل از بانە حرکت کردیم اما ماشین بارها در جادە برفی و راه بندان ماند و خراب شد و عاقبت رسیدیم. قرار بود برادرم را ملاقات کنیم اما نگهبان مرتب داد میزد رو بە مادرم کە مادر جان پسرت اینجا نیست. ما همچنان آنجا ماندیم نزدیک ظهر بود کە دوبارە در را باز کردند و ما داخل شدیم. از شوق دیدار برادرم انگار یک بمب از خون و شادمانی در دلم منفجر شدە بود جان گرفتم و رفتم جلو با پدر و مادرپیرمان. آنچە با خود بردیم جورابهای برادرم وصلە شدە با تسبیح ساختە شدە از زرورقهای سیگار زندان و یک دفتر کوچک بود. اعدام شدە بود. تمام.
کالبد بی جان روایت نمیکند ازساعتهای بازجویی و شکنجە، از مساحت انفرادی وفضای زندان ازساعات بی هواخوری یا حمام کردن با برف، از نوع اتهام و از دفاع بدون وکیل، از چراغ چرکین روشن بر بالای میزبازجویی کە همزمان میز شکنجە و اعترافات اجباری هم بودە است، از قدرت بدن متلاشی در ساعتهای تب و خون و جنون و شکنجە، از صدای ممتد تیرباران در تمام شبها و روزها و از آنچە بر ” زیباترین مردگان” ما و ” جوانانی کە حتی صورت عشق را نبوسیدەاند”در تمام آن سالها رفت. تن روایت نمیکند از آخرین ساعات شب زمانی کە بە دختران مبارزدر انفرادیها تجاوز میکردند مبادا کە این اعتقاد که “هردخترباکرەای کە اعدام شدە بە بهشت میرود” مصداق بیابد و تجاوز بە مثابە شکنجە هرگز جرم انگاری و روایت نشد زیرا کە بدن تبدیل شدە بە جسد و میت، فاقد حیات است و نمیتواند روایتگر باشد زیرا کە آن بدنها بە سرقت رفتند، شبانە دفن شدند وبا تمام داغها و سوختگی و آثار کابل و پوتین و شلاق و وسایل الکترونیکی و مکانیکی بەجاماندە از قرون وسطی با معدەهای خالی اما مغزهایی پر و سرشار، با قلبی تپندە و با سرود و ترانەای بەجاماندە در قفل دندان و زبان بە زیر خاک رفتند. آن کسی کە بازماندە است میتواند شاهد -روایتگر باشد و شهادت دهد کە ” او” این ضمیر مبهم وجود داشتە است و پیش از رفتن بە زندان-بازداشتگاه “حی” بودە است. انباشت روایتهای ناشنیدە، ناگفتە، سانسور شدە و دفن شدە در این دهە چنان زیاد است کە هر نشانەای، هر تصویری هر نام و استعارەای میتواند انبوهی از وقایع را بە خاطر بیاورد. هر احضار روایتی نیز شاهدی و بازماندەای دارد کە آخرین ساعات و روزها را بە یاد بیاورد. اگر تحت تاثیر گفتە بنیامین در “تزهایی دربارە تاریخ” باشیم میتوانیم بگوییم برای رهایی اکنون باید کە گذشتە را رها کنیم. این گذشتە هرگزرها نشدە است، جرم انگاری و روایت نشدە است و این تروماهای جمعی هرگز مداوا و درمان نشدند. رنج تمام آن خانوادەها یک رنج فردی نیست بلکە در گذر زمان تبدیل بە رنج جمعی و ترومای تاریخی شدە و بعد از آن تروماتیزە شدە است. این روایتها و شاهدهای حقیقی هرگز احضار نشدەاند و سوگ برای همیشە حل نشدە ماندە است و تا مرگ ژینا بە مثابە یک سمبل و نشانە و رنج تروماتیک امتداد مییابد. سوگ ناتمام خانوادەهای سیاسی دهە شصت در هر کجای ایران و با انباشت روایت در کردستان، میتواند منجر بە همذاتپنداری با کالبد بی جان ژینا امینی شود بە همین دلیل است کە مرگ تراژیک منتشر شدە او، تبدیل بە یک نماد میشود سمبلی از بازپس گیری جسد و کالبد توسط فرودستی کە میخواهد در برابر فرادست خود تدفین کند، مویە کند و بە خاک بسپارد. خانوادەهای کشتەهای دفن شدە در خاوران، خواهان اجرای مناسک سوگ بودەاند و این مناسک از آنها دریغ شدە است، خواهان گریستن و سوگواری بر بدن همخون خود بودەاند کە بی پاسخ ماندە است و آنها هنوز پس از دهەها در مدار سوگ ناتمام خود ماندەاند. محل تدفین رامین حسین پناهی زندانی اعدامی هنوز از مادر پیرش مخفی ماندە است و او تمام خاک را دربرگیرندە تن فرزندش میداند و زمانی کە بر سر مزار ژینا-مهسا امینی میرود دست بر سنگ گور میکشد و مینشیند و میگرید.
جامعە تروماتیک ایران در تمام این سالها خواهان بازپس گیری مفقود شدگان، کشتەشدگان واجساد بی نام و نشانی است کە حتا خانوادەای نداشتند. زمانی کە کالبد ژینا بە قبرستان آیچی سقزمی رسد، این رسیدن و این وصل شدگی بە زادگاه، در واقع پایان سفر کالبد است از تهران بە کُردستان، کالبدی کە انبوه خلق توانستند از قدرت سرکوبگربازپس بگیرند و دیگربی نشان نمیشود و بدون انجام مناسک سوگ دفن نشدە است. اتفاقی کە درقبرستان آیچی میافتد و این خاکسپاری نمادین، در واقع بە مثابە یک نماد و دال غالب بازپس گیری کشتە شدگان بی نشان دیگری است کە در این سالها بی مویە و سوگواری ماندە بودند. تمثال مهسا امینی بازپس گیری کالبدهای دهە شصت، دهە هفتاد و دهە هشتاد ودهە نود وتمامی کشتەشدگان این سالها و ماهها و روزها بودەاست و احضار عمومی تمامی ارواحی کە در میان پروندەهای بازداشتگاهها و زندانها سرگردان بودەاند، آرام گرفتن و بە حساب آمدن زندگیهای مفقود شدە و نابودشدەای است کە پیش از این سیستم قدرت انضباطی با تمامی اجزا و ارکانش آنها را پنهان کردە بود.
رنج ثبت شده در حافظە جمعی
بلایا را بر ایشان خواهم انباشت و تیرهای خود را برایشان صرف خواهم کرد (٢٤) شمشیر از بیرون و دهشت از اندرون هم جوانان و هم دوشیزگان و هم شیرخواران را بامرد ریش سپید هلاک خواهم کرد (٢٦) میگفتم که ایشان را گوشه به گوشه پراکنده کنم و ذکر ایشان را از میان مردمان براندازم (عهد عتیق/سفر توریه مثنی)
پدران و مادران بسیاری در باکوور (کردستان واقع در ترکیە) بازماندە و بقایای زیست و وجود و بودن فرزندانشان را در یک جعبە یا کفنی حاوی مقادیری استخوان تحویل میگیرند و با یک صورت حساب شامل نگهداری جسد و یا تحویل بستە مواجە میشوند کە باید پرداخت کنند. پرداخت میکنند و با بستە-کفن باز میگردند و بە خاک میسپارند. مصادرە کردن جسد بی جان و محاصرە کردن تن و نظم بخشیدن بە اجساد بخشی از مکانیسم سرکوب است. پس از هفت سال، استخوانهای “هاکان ارسلان” مبارز کُرد در کیسەای بە پدرش تحویل دادە میشود و او این استخوانها را پس میگیرد و همراه با خانوادە و بستگان و همرزمان بە خاک میسپارد. این استخوانها در حافظە جمعی نقش میبندد. همچنان کە عمل سربازان مسلح اردوغان زمانی کە جسد خونین “بارین کوبانی” را محاصرە میکنند و لباسهایش را از هم میدرند و اعضای بدن این زن گریلا را مثلە میکنند، عمل شنیعی کە خشم و انزجار عمومی بە دنبال داشت یا در لحظەای کە زن مبارز”چیچک” را زندە اسیر میکنند و مردان تن این زن را در محاصرە با شکنجە و تجاوز تحقیر میکنند و رو بە دوربین میخندند. ما میدانیم کە این بدن زنانە تحقیر شدە نیست بلکە رهاشدە و والا است. این مثلە کردن اجساد و قطعە قطعە کردن و از هم پاشیدن کالبدهای بی جان و سپس مفقود کردنش یا تحویل دادن با یک شمارە و گزارش پزشکی بارها و بارها در حافظە جمعی ما تکرار شدە و نقش بستە است. نظم بخشیدن ومصادرە تنهای بی جان بخشی از وظایف تعریف شدە برای روسای زندان، مافوقهای اتاق شکنجە، شکنجەگران، پزشکان همدست قدرت، کارمندان تدفین، ربایندگان جسدها و گزارشگران مرگ است. در این میان بارها زمانی کە حق انجام مناسک سوگواری و وداع با پیکر کشتەشدگان از خانوادەها سلب شدە است، غسالان، این آخرین انسانهایی کە بە تن کشتە شدگان دسترسی داشتە و آن را لمس کردەاند، بارها شهادت دادەاند بر تن متلاشی، گلولە خوردە، سوختە و از هم دریدە و کبود و در هم شکستە وگاهی بی سر یا بی دست و پای یک قربانی کە یا دارای نام و نشان است و یا بی نام و گمشدە. شوانە سیدقادر در سال هشتاد و سە پس از شلیک گلولە از فاصلە سە تا پنج متری بە قفسە سینە زخمی شدە و سپاس در زندان مهاباد زیر شدیدترین شکنجەها کشتە میشود، مرگی کە موجی از تظاهرات و اعتراضات را در کُردستان بە دنبال دارد و سپس سرکوب شدید و شلیک بە مردم و شهروندان و حکومت نظامی در تمام نقاط کردنشین تا هفتەها ادامە مییابد. آنچە از تصاویر شوانە در آن سال بەجا ماندە است یک بدن متلاشی، مثلە شدە، بریدە شدە، داغ شدە و تمام استخوانهای شکستە اجزای بدن است کە حتا غسالان گورستان بە سختی قادر بە شستن پیکر او بودند. این تصاویر بە شکل فلاش بک و عواقب تروماهای جمعی در حافظە باقی میماند و این بدن هم بە هویت و زندگی و حیات روزمرە تاثیر میگذارد. ما تصویر بدن بسیار کوچک وانیار فرزند ریحانە کنعانی را فراموش نمیکنیم کە هنوز حتا بە مرحلە شیرخوارگی نرسیدە بود و پس از مرگ مادربر اثرحملە موشکی بە مواضع مبارزان در اقلیم کردستان تنها ساعاتی کوتاه زندە ماند و میان مرگ و زندگی قلبش میطپید و تصویر او با لولەهای کوچک در دهان و بینی پیوند میخورد با تصویر ساعات کما و پیش از مرگ ژینا امینی بر تخت بیمارستانی در تهران.
میت کردن قدیسان بزرگ
تقلیل کارکرد بدن و کالبدی کە دارای شخصیت حقیقی و حقوقی بودە است بە یک “میت” و گنجاندن این بدن-قطعە در سازو کار قدرت و مصادرە وبی خطر کردن آن، هدف سیستم سرکوبگر است. این پیکرها را ابتدا باید یکی یکی و سپس گروهی و پس از آن جمعی از میان برداشت و مرگ آنان را منتسب کرد بە این عبارات: ایست قلبی، اقدام بە خودکشی، صرع، افت هوشیاری، پرت شدن از بلندی، مرگ ناگهانی، آتش سوزی در زندان، مرگ نامشخص، درگیرشدن با دیگر زندانیان و انبوهی از بیماریهای زمینەای و اخلالات روانی متعدد. این جملات از بارها و بارها از رسانەهای حکومتی منتشر شدە است و البتە هربار این مرگهای تک تک منجر بە خشمی عظیم و جمعی و فروخوردە و سرکوب شدە در تک تک افراد جامعە شدە است.
ژان باتیست دولاسال، در رسالەی خود بە نام در ستایش چیزهای کوچک مینویسد: چقدر نادیدە گرفتن چیزهای کوچک خطرناک است. همین چیزهای کوچک ما را آمادەی چیزهای بزرگ میکند. اگر خداوند این چیزهای کوچک را قبول کند و بە منزلە چیزی بزرگ بپذیرد چە خواهد شد؟ همین چیزهای کوچک هستند کە در درازمدت قدیسان بزرگ را ساختەاند. همان بقایای کوچک همچون کفش دختر کلاس اول بازماندە از هدف گرفتن و شلیک بە هواپیمای اکراینی، همان مدادهای چیدە شدە در قوطیهای نوشیدنی در اتاق سارینا اسماعیل زادە، همان ترانە ناتمام در میان خندەهای کودکانه نیکا شاکرمی، همان بکگراوندهای سادە معمولی پشت سر تمام کشتەشدگان، همان تسبیحهای ساختە شدە از هستەهای خرما، همان دفترچەهای کوچک، همان آخرین پیامها و تلفنها بە خانوادە از بندهای انفرادی و عمومی تعداد بسیار زیادی زندان در تمام نقاط جغرافیایی، همان حلقەهای ارزان قیمت، همان کتابهای مشابە هم و خریدە شدە در خیابان انقلاب، همان عینکها و جورابها و لباسهای اعدامی ها، شکنجە شدگان و مفقود شدگان همان چیزهای کوچک، قدیسان بزرگی ساختند و حافظە جمعی با دیدن کالبد مهسا/ژینا بر تخت بیمارستان کە از بازداشتگاه منتقل شدە بود، شروع بە یادآوری کرد و این فلاش بکهای پیاپی و این تروماهای فردی، خانوادگی و اجتماعی و جمعی دریک زمان و در یک مکان تاریخی بە کنش جمعی انجامید و بە یک تصویر عمومی و همگانی از اعتراض و انقلاب.
کالبد بی جان یا استخوانهای بازمانده نمیتوانند از آن کشتار- شکنجە و از ان کشتار ناپیدای مذکر قدرتمحور و سلطە مرکز روایت کنند، اما بازماندگان شهادت میدهند کە چە گذشتە است. همچنان کە امجد امینی بە تاریخ شانزدهم مهرماه هزاروچهارصد و یک هجری شمسی شهادت میدهد کە از گوش و جمجە دخترش خون جاری بودە است و آنها اجازە ندادند کە تمام پیکر دخترش را ببیند و غسالان شهادت میدهند کە آثار کبودی و خون مردگی در دستها و پاهایش مشهود بودە است. کالبد و جسدی کە تمامیت قدرت با همە ابزارهایش خواهان مصادرە و تغییر و هنوز تربیت و تغییرروایت آن است، یک امر سیاسی است. این کالبد و این بار اجازە خدشەدار شدن و غیاب و محوشدگی را نمیدهد ودیگر دربند گزارشات، اموزەها و فرامین سیستم قدرت انضباطی نیست. پیکر بی جان ژینا-مهسا در حالت کما، یادآور غیاب تمامی آن پیکرهای بی جانی است کە ما هرگز در تمام این سالها ندیدیم و ندانستیم کە بر بدنشان چە گذشت. تصویر او دربرگیرندە هزاران تصویر کوچک سیاه و سفید اعدام شدگان زن و مردی است کە در صفحات روزنامەهای سراسری تکثیر میشد و یا در میان کیفهای کوچک خانوادەها رنگ میباخت و در سالهای اخیر در فضای مجازی بر صفحە گوشیهای موبایل تکثیر میشد. ایماژ او در بیمارستان بە مثابە یک دال افشاگراست کە هزاران مدلول را بە رستاخیز جمعی پیوند میدهد و حضور دوبارە تمامی آن کالبدهایی است کە دیگر در میان ما نیستند و میخواستند کە با دفن در”خاوران” هیچ نشانی از انها باقی نماند گویی کە هرگز نبودەاند. بازپس گیری این کالبد، رسواکردن روایت و گزارشهای متعدد سیاسی و توان کنشهای وجودی در قبرستان آیچی سقز است زمانی کە اجازە قرائت نماز میت نمیدهند و زنان روسری از سر برداشتە و برای اولین بار شعار ” ژن/ژیان/آزادی” را سر میدهند و اینجاست کە دوبارە پیکر بی جان را بە یک جامعە بزرگ و خانوادە کوچکش بازمی گردانند. حجم عظیم و تکثیرمیلیونی تصویر ژینا، یادآور جوانان، دختران و پسران وزنان و مردان و سالخوردگانی است کە اجساد هر کدام در گوشەای پراکندە شدند و بە تعبیر سیستم قدرت سیاسی “هلاک شدند” ونام آنها در مقطعی از تاریخ بە فراموشی سپردە شد اما با حضور کالبد ژینا/مهسا است کە بار دیگر این اجساد احضار میشوند. ژینا یک انسان معمولی در شرایطی معمولی بود کە ناگهان تبدیل بە یک امر سیاسی و یک نماد بارزە و مقاومت میشود. چرا؟ یک سیستم انظباطی تنبیهی مرکزنشین دینی مذهبی میخواهد کە تمام پیکرها و زیستهای متفاوت تابع همان مقرراتی باشند کە تصویب و تعریف و تعریب شدە است و گویی کە میخواهد گوژپشتی و انحراف ستون فقرات را بە روش جامعە گرامشی مداوا کند با آویزان کردن از سقف، با پرخاش و تهدید و ارعاب، با حبس کردن، زندانی کردن و تنبیە و طرد و بسیاری از مواقع هم با مرگ اما این بار این اتفاق نمیافتد و میت تبدیل بە قدیس میشود.
مکانیسم پزشک احمدی، تزریق پتاسیم و گفتگوی تمدنها
تاریخ نگاری نهادهای متفاوت قدرت و سیستمهای انظباطی مختلف سازوکارهای متعدد خود را دارد گاهی بە ذکر اسامی اعدام شدگان در یک روزنامە رسمی بسندە میکند، گاهی بە اعلام خبر کشتە شدن از پشت درزندان، گاهی با تماس گرفتن با خانوادە برای آخرین دیدار قبل از مرگ و گاهی گزارشی دم دستی از علت مرگ وگاهی هم اعلام قتل با استعارەها، کلمات و جملات مبهم و بسیار کوتاهی بیان میشود کە نمیتواند حجم کالبد بی جان را حتا، نشان دهد.
همچنان کە اشارە شد از پیشامدهای پزشکی همچون سکتە قلبی، بیماریهای زمینەای قبلی، مسمومیت، افت هوشیاری، صرع و خودکشی بە عنوان عامل مرگ یاد میکند. بە این مکانیسمها اعترافات اجباری خانوادە کشتە شدگان، گزارشهای پزشکی قانونی شامل پرت شدن از ارتفاع و وجود سابقە قبلی خودکشی و اختلالات روانی دیگررا هم اضافە کنیم.
پس از خیزش و اعتراضات آبان ماه، در میان اخبارروزهای انقلاب پس از مرگ ژینا است کە ما شاهد پیداشدن استخوانهای “امین بذرگر” دوست و همراه “نوید افکاری “درکوههای شیرازهستیم و علم ژنتیک بە تشخیص هویت کشتەشدە توسط سرکوبگر، یاری میرساند. رد استخوانها بار دیگر در حافظە جمعی ثبت میشود و انباشت تصاویر و هویتها و زندگیهای نابود شدە، افراد دیگری را بە خیابانها میآورد و بخشی از مردمی را کە پیش از این مبارزان بالقوه بودند تبدیل بە کنشگران و مبارزین بالفعل میکند. این اعلام مرگ کە سیاسی میشود غالبا با یاری گرفتن از سیستم پزشکی صورت میگیرد کە در یک حکومت توتالیترتحت انقیاد ایدئولوژی غالب است. اگر بدن پیش از آن قابل فهم و رام و اموزش پذیر نبودە است باید کە مرگ قابل فهم وسادە و گویا و “جامع و مانع” باشد و در این هدف بخشهای مختلف ماشین سرکوب بە همکاری فراخواندە میشوند.
کتاب بزرگ انسان-ماشین (انسان بە منزلە ماشین) در دو دفتر نوشتە شدە است : دفتر کالبدشناختی متافیزیکی کە دکارت نخستین برگهای آن را نوشتە بود و پزشکان و فیلسوفان آن را ادامە دادند و دفتر تکنیکی سیاسی کە عبارت بود از مجموعەای کامل از قاعدەهای نظامی، زندان، بازداشتگاه، مدرسە و بیمارستانی کە شامل روشهای تجربی و سنجیدە بود برای کنترل و اصلاح کنشهای بدن. هدف در هردو یکی بود: توضیح بدن مفید بدن قابل فهم و این بدن ماشین تنها بامفهوم کلی اطاعت است کە زندە میماند و پرتاب و طرد و محتوم نمیشود. سیستم پزشکی و پزشکی قانونی پس از روزهای طولانی اعلام میکند آنچە مهم است و امر واضح این است کە این بدن، این بودن ژینا-مهسا، در داخل بازداشتگاه بخوانید یکی از ارکان سیستم قدرت، آسیب ندیدە است و ژنتیک، عامل خانوادگی و اتفاق و واقع زیست بدنی “متوفە” تاثیرگذار بودە است. سیستم پزشکی کە خود بە گفتە فوکو یکی از ارکان مراقبت، مجازات و تنبیە است بە یاری بازداشتگاه میآید و از او سلب مسئولیت میکند. نام ایمن الظواهری پزشک و جراح مصری جانشین بن لادن نمونە پزشکانی است کە کشتار و درد و رنج و شکنجە انسان را انتخاب میکند و چون بە خوبی با فیزیولوژی و ارگانیسم بدن آشناست میداند بە سنت پزشکان فاشیست چگونە شکنجە کند و بمیراند. همین سیستم پزشکی از معالجە چشم و قلب و کبد زینب جلالیان سرباز میزند و میداند دقیقا چە زمانی او برای همیشە بینایی اش را از دست میدهد و از هم اکنون میداند چگونە گزارش پزشکی او را بنویسد. سیستم پزشکی کە برای مجازات، قطع انگشتان دست را با گیوتین تئوریزه میکند، از معالجە و درمان پزشکی بکتاش آبتین خودداری میکند تا او با زنجیر در پاهایش و کتابی در دست جانش را از دست بدهد و بە خوبی با آستانە تحمل بدن هر زندانی آشناست. پیش از این هم مبارزان سیاهکل را کشتە بود و مرگ بسیاری از مخالفان رادر زندانهای ساواک رقم زدە بود. سیستم سرکوبگر با هر نامی میداند کدام ابزار شکنجە بە کار کدام زندانی میآید و باید با کمترین نرخ، از کدام کشور ابزار را خریداری کند و پزشکانی آمادە در ارگانهای مختلف دارد کە در قالب بهداری زندان چگونە بدون رد شکنجە بر صورت، قربانی را جلوی دوربین صدا و سیما بنشانند و او را وادار بە اعترافات اجباری کنند همچنانکە پیش از مرگ ژینا، بر سپیدە رشنو گذشت.
در حالی کە جامعە بارها شاهد روایت سیستم پزشکی از مرگ بسیاری ازانسانهایی بودە است کە در واقع در زندان-بازداشتگاهها بە قتل رسیدەاند و کشتە شدەاند، تکنیک سیاسی تمام مجموعەهای دیگر را هم بە یاری میخواند و این بدن کشتە-مثلە-شکنجە شدە را مصادرە کردە و از آن روایتی طبیعی و متافیزیکی میسازد. پزشکان وبە خصوص پزشکان قانونی در اینجا بە گفتە فوکو، آدمکهایی سیاسی و الگوهای کوچک شدە قدرت هستند. اگر پیش از این در ساکهای کوچک یا پاکت بقایای کالبد بی جان “آزادی خوان فقیر” و ” شهروند شکنجە” را تحویل میدادند، این بار پیکر ژینا-مهسا را در بیمارستان با انبوهی سیم و لوله تحویل دادند در حالت کما و با هوشیاری صفر و بە کار ساختن روایت پزشکی-سیاسی مشغول شدند. همچنان کە در ادامە ماشین کشتار، اجساد نیکا و سارینا و نگین و خدانور و رامین و آرنیکا وغزالە ودەها هویت و نام دیگررا میربایند یا مسخ میکنند و کشتەشدگان را در گرگ و میش بە خاک میسپارند و حق مویە و تعزیەگردانی بر خاک آنها را هم از خانوادەها سلب میکنند. از نگاه انها بدن باید کە در هر حالتی رام و مطیع باشد و هموارە بدن کنشگر علیە قدرت مسلط، بدنی بودە است در چنگ قدرتهایی بسیار بە هم فشردە، قدرتهایی بە گفتە فوکو الزام ها، ممنوعیتها و اجبارهای خاص خود را بر بدن تحلیل میکنند و دارای تکنیکهایی ویژە هستند و خواهان همان انقیاد همیشگی بر بدن و ذهن زندە آنها. انقیادی کە کالبدهای نویسندگان و روشنفکران و سرمایەهای اجتماعی ما در دهە هفتاد و هشتاد و در دورەای کە سید محمد خاتمی بر طبل اصلاحات و گفتگوی تمدنها و مدارا و تساهل و تسامح میکوبید هزینە آن را با زندگی و مرگ خود پرداختند. دورە قتلهای زنجیرەای، دورە وحشت و تاریکی و تزریق پتاسیم، خفەکردن با طناب، کارد آجین کردن و ربودن و مفقودکردن کالبد کشتە شدگان بخشی از تاریخ روانی و زیست سیاسی اجتماعی ماست. زمانی کە بدن پروانە اسکندری وداریوش فروهر، بدن حمید و کارون حاجی زادە غرق در خون میشوند، پیکر بی جان مختاری و پویندە با یک کوپن جیرە غذایی در جیب و کتابی در دست پیدا میشود، تلاش میشود اتوبوس نویسندگان و روشنفکران را بە تە درە بیاندازند، زمانی کە قتل غفار حسینی را سکتە قلبی اعلام میکنند، زمانی کە دەها نویسندە و روشنفکر بە قتل میرسند با شیوەهای مختلف تکنیکهای علمی پزشکی جدید و یا روشهای بەجاماندە از اواخر دورە قاجار و پهلوی اول و دوم، زمانی کە حتا کالبد بی جان پیروز دوانی و مجید شریف را بازپس نمیدهند و عطااللە مهاجرانی در این سالها در لندن با شادمانی زندگی میکند در حالی کە بە گفتە فرج سرکوهی باید در زمانی کە وزیردورە این قتلها بود بە این پرسشها پاسخ میداد کە چە کسی یا کسانی قربانیان قتلها را انتخاب میکردند؟ با چە معیارهایی؟ آدمها کی و چە وقت در نگاه سیستم حاکم غیر قابل تحمل و کشتە میشوند؟ پرسشهایی حیاتی و اساسی کە میتوان در باره تمام قربانیان جنبش دانشجویی، اتنیکی، جنسیتیو ملی و مذهبی مطرح کرد کە هرگز جوابی بە انها دادە نشد و مشخص نیست کدام رام شدن و تربیت و بدن مفیدی را طلب کردند کە تن این قدیسان در آن قالب نگنجید؟ بە این توضیح بسندە کردند کە:معدودی از همکاران مسئولیت نشناس، کج اندیش و خودسر وزارت اطلاعات کە بی شک آلت دست عوامل پنهان قرار گرفتە بودند در جهت مطامع بیگانگان دست بە این اعمال جنایتکارانە زدند. همین و تمام. تمام آن زندگیها و تنهای روشن و ذهنهای درخشان کە نابود کردند با همین عبارات فاشیستی بە دهە هشتاد و نود و سال هزار و چهارصد و یک میآیند و در پیکر بی جان مهسا/ژینا حلول پیدا میکنند و خونخواهی میکنند و انسان دیگر نە ماشین بلکە شاهد و روایتگرعصر خویش است.
وضعیت اضطراری کنونی و رستاخیز آیندە
نظم نمادین با تقابل بنیادین میان غیاب و حضور تعریف مییابد و مرزهای خود را مشخص میکند. در نظم نمادین یک چیز برای اینکە وجود داشتە باشد باید بر بنیان مفروضی از غیاب استوار باشد. تفاوت اساسی میان امر نمادین و امر واقع وجود دارد. در مر واقع هیچ غیابی وجود ندارد و غیاب تنها زمانی وجود دارد کە حضوری کە میتوانست وجود داشتە باشد، نیست. با توجە بە اهمیت دو سویەی حضور و غیاب در نظم نمادین میتوان گفت غیاب نیز بە اندازەی حضور دارای هستی ایجابی است ودر واقع “هیچ” بە خودی خود یک ابژە است.
در تمام این سالها ما غیاب تمام حذف شدگان اتنیکی، جنسیتی، جنسی، ئیدئولوژیک، دینی، مذهبی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی را شاهد بودیم کسانی کە در نظم نمادین و قرائت شدە توسط دستگاه قضائی سیاسی سرکوبگر بە شیوەهای مختلف محو شدند و برای چند دهە غائب شدند اما هموارە حضور داشتند. امر سیاسی بە گفتە کارل اشمیت میتواند کە مایە و توان خویشتن را از متفاوتترین تقابلها از برابرنهادهای دینی اقتصادی و اخلاقی بگیرد و میتواند در زمانهای مختلف بر ائتلافها و جداییهای مختلف اثرگذار باشد. گروهبندی دوست-دشمن یا غیاب و حضور، خود شرایط و وضعیت سیاسی جدیدی میسازد. بە همین دلیل است کە این بار در این مقطع تاریخی اتحادی بینظیر و یگانە و جدید شامل تمام حذف شدگان، تمام دهکهای پائین اقتصادی، تمامی سبکهای منکر شدە زندگی، تمامی نقاط دور و نزدیک جغرافیایی، تمامی گروههای سنی و باورهای مختلف طرد شدە، تمام طبقە بندیها را بە هم میریزد و پروندەهای کشتە شدگان و محوشدگان را روی میز میگذارد و دادخواهی و خون خواهی و مطالبە گری ابتدائیترین حقوق بشری خصلت قاطع این برهە میشود. تمامی مفقود شدگان موجودیت سیاسی مییابند و تصمیم گیری دربارە وضعیت بحرانی و اضطراری و انقلابی کنونی حتی اگر استثنا باشد، بر عهدە خود آنان است. این امر سیاسی کنونی این خیزش، انقلاب دارای تروما، تاریخ، سبک و سیاق و زیست اجتماعی خاص و اهداف و چشم اندازویژە خود است. همچنان کە بنیامین اشارە میکند پیروزی بر فاشیسم به عنوان یک وضعیت استثنایی، خود در گرو ایجاد یک وضعیت استثنایی و اضطراری حقیقی است. مرگ ژینا/ مهسا آغازگر ساخت یک وضعیت استثنائی است کە با معمولیترین شیوە زندگی شروع میشود اما با قاعدە استثنایی مرگ و حذف بە شیوە فاشیستی شعلەور میشود و این پرسش اساسی مطرح میشود کە چە کسی چە کسانی این کار را با ما کردند و چرا کردند. این پرسش بسیار بنیادی است و مسیر آیندە را نیز تعیین میکند. این پرسش در امتداد همان احضار روحهای سرگردان و تکرار این جملە است کە: چرا مرا و ما را کشتی؟. پرسش ادامە مییابد با سوال دیگری همچون: چرا هویت مرا، زبان مرا، جایگاه مرا، حق بر سلامت مرا، حق بر امنیت مرا، حق بر بهداشت مرا، دین مرا، گرایش جنسی مرا، و شیوە زندگی مرا محو و بی ارزش و نابود کردی؟
هنگامی کە همە چیز بە شیوە هگلی از پیش تعیین شدە و گذار از مراحل مختلف تاریخی اجتناب ناپذیر شدە است و وقوع هر رویدادی حتی نوع جابرانە و سفاکانە آن برای رسیدن بە آن فرجام نهایی و آرمانشهر وعدە دادە شدە است، ناگهان برخلاف تمام پیشبینیها و حساب و کتابها فرشتە تاریخ در زمان حال و در ” اکنون” ظهور میکند و شعاع تاثیرش تمامی محاسبات و معادلات قدرت قاهر را در هم میشکند. او است کە جبر تاریخی را در هم میشکند و قوانین را تغییر میدهد و این زمان حال و روایت تاریخ نگار ظفرمند را و غاصب سرکوبگررا بە پرسش میگیرد و بە جبر قدرت گردن نمینهد. همین هویت و رمز مهسا، این کشتە شدە جدید، صورت سرکوبگررا بر ملا میکند و شهادت میدهد کە “او” وجود داشت و او زندە بود و میتوان مراحل دیالکتیک را دور زد و حتی انها را بی اعتبار کرد و با حضور همین فرشتە تاریخ، کیفیت آن لحظات سرنوشت ساز تعیین و روشن میشود.
قرار بود او، بخوانید قربانی، بی نام و نشان شود و مفقود شود و تدفین شود بدون هیچ مراسم و بزرگداشتی اما بازپس گیری همین کالبد میت نشدە، حضور فرشتە تاریخ گواهی داد بر آخرین لحظات زندگی تمامی قربانیان این چند دهە و توسل بە یک جبر یک سیستم فرا قانونی و فاشیستی کە همە چیز داشت و در مقابل قربانی، اما ” هیچ ” نداشت.
ما با حضوراین نماد و سمبل انقلابی و یمن برکت این شهید همچنان کە مادر و بستگانش در گورستان آیچی فریاد میزنند “او شهید است”، اعتبار روایت مرگ توسط دستگاه حاکم را باز پس گرفتیم و میدانیم کە او مهسا / ژینا امینی وتمام کشتە شدگان و مفقود شدگان وجود داشتند و حضور داشتند. در تمام برهەهای تاریخی رسم بر این است کە یک شاهد، یک راوی بر روی صندلی حقیقت بنشیند و از هیچ تهدیدی نترسد، همچون راوی در دادگاه آیشمن، همچون راوی در دادگاه صدام و تاب بیاورد و با زبان مادری یا به زبان رسمی روایت کند هرچند الکن و هرچند تروماتیک. زین پس شاهدهای بسیاری گواهی خواهند داد بر شکنجە ومثلە کردن و حذف زندگان در طول این سالها و صدها و هزارها مهره سیستم سرکوب در لباسها و القاب و عناوین مختلف که بە عنوان آمر و مجری مرگ مجازات خواهند شد. استخوانهای بی شماری بە هم میپیوندند، اجزا و قطعات مختلف کالبدها یکدیگر را پیدا خواهند کرد، خونهای ریختە شدە دوبارە در بدن قرار میگیرد و اتفاقا رستاخیز نە در جهان دیگری، درست در همین جهان اتفاق خواهد افتاد.
–––––––––––––––––
پانویس
[1] ترجمە: من بە سفر خواهم رفت، سفری نامعلوم و ناپیدا. بە سفر تهران. این عبارت بخشی از یک شعر کُردی است . در شعرها، و لاوژە های کُردی کە همگی مبنایی تراژیک دارند هیچ عاشقی بە وصال نمی رسد و اگر برسد بسیار کوتاه و زودگذر است . هیچ زیست انسانی بدون وجود یک تقدیر یک سرنوشت کە هموارە او را تعقیب می کند، معنا نمی یابد. سرنوشت و جبر تاریخی شخصیت ها و قهرمانهای شعرهای کُردی با تراژدی های یونان برابری می کند. از لاس و خزال تا مم و زین و از سیدوان تا برایمؤک و بسیاری از سرودهها و تراژدی های دیگر، هموارە ترس از سفر، ترس از ترک موطن و دیار و ترس از هجران وجود داشتە است و یک مرگ کە همراه با سفر زندگی قهرمان را تعقیب می کند و سایە اوست.
عالی بود!
مریم / 02 January 2023