The handmaid’s tale که در فارسی به «سرگذشت ندیمه» ترجمه شده است از وضعیتی حرف میزند که مفهوم زن در تساوی با مفهوم تن قرار میگیرد. این تبدیلشدگی با قوانین وضع و تحمیل شده از سوی جامعه مردسالار انقلاب مذهبی (با همدستی زنانِ پیشتر انقلابی مذهبی که حالا بهناچار خانهنشین شدهاند) زنان فرودستتری را که خود یا همسرانشان دارای ویژگیهایی -به لحاظ قانون فعلی- گمراه بودهاند از زن به کنیز تبدیل میکند و جالب اینکه این تبدیل و تبدل کم کم دامنگیر زنان دیگر اقشار اجتماعی – حتی زنان مقامات بلندمرتبه- نیز میشود و زنانگی چنان تهی میشود که مفهومی جز زاییدن از آن استنباط نشود. زنِ کنیز شده که حالا هیچ در اختیار ندارد از تنها چیز باقیمانده از موجودیتش یعنی تن بهره میگیرد تا هویت شکسته و تحقیرشده خود را بازیابد. او که یکبار از زن به تن کشانده شده است، در مبارزهای نفسگیر در تلاش است تا با بهرهگیری از تنها داراییاش یعنی تن، باز خود را به زن برکشاند و در این راه، تن تا مرز مرگ یا آزادی پیش میرود.
رمان شرح سرگذشت این کنیزوارگی است در جامعهای متعصب و مذهبی. داستان وضعیتی را توصیف میکند که در کشور ایالات متحده، رئیسجمهوری ترور میشود و اعضای کنگره توسط مسیحیان بنیادگرا به رگبار بسته میشوند. متعاقب اعلام وضعیت فوقالعاده، انقلابی در کشور رخ میدهد، قانون اساسی لغو شده و نظام مسیحی و تمامیتخواه برپا میشود. نظام سیاسی مستقر شده، نام خود را جمهوری جلید (گیلیاد) میگذارد. در حکومت جدید آزادیهای فردی شهروندان پایمال میشود و همه ادیان جز دین رسمی کشور غیرقانونی اعلام میشود. سال ۲۰۱۷، شبکه تلویزیونی هولو در آمریکا و ژاپن از روی این رمان سریالی ساخت که با استقبال عجیبی در جهان مواجه شد. از این سریال در ایران نیز به خصوص زنان، بسیار استقبال کردند و به یکی از پربینندهترین سریالها تبدیل شد.
Gilead یا آنطور که در ترجمه فارسی رمان آمده است، جلید، نام سرزمینی است که رمان در آن میگذرد؛ آرمانشهر ارتدوکس مسیحی. «جلیاد یا جلید به وجه تسمیه آن اشاره میکند که در کتاب مقدس عهد عتیق بارها از آن سخن به میان آمده است که لابان و یعقوب به یاد معاهده خود آن را بر پا کردند، سرزمینی خشک و سنگلاخ واقع در شرق رود اردن.[1]» انتخاب این نام مذهبی بر شهری که انقلابیون مذهبی، بنیانگذران نظم نوین، بر آن حاکماند دو مفهوم عتیق و وارستگی اجباری را تداعیگر است. شهر حالا گرچه همان جایی است که زن- کنیز (راوی) پیش از این بحران در آن سر میکرده، اما دیگر همانجایی نیست که قبلا در آن زندگی و کار میکرده است، با همسر و فرزند و دوستانش و نقشههایی برای آینده.
«چمنها مرتب و نمای ساختمان تعمیر و زیبا شده است، به تصاویر زیبایی که در مجلات از خانهها و باغها و تزئینات داخلی چاپ میکردند شباهت دارند. همان عدم حضور مردم، همان حال و هوای خوابآلوده. خیابان تقریبا مثل یک موزه است یا خیابانی در مدل یک شهر که برای نشان دادن نحوه زندگی مردم گذشته ساخته میشود. درست مثل آن تصاویر، آن موزهها و آن مدل شهرها از کودکان نشانی نیست. این قلب جلید است، جایی که در آن جنگ جز در تلویزیون حضور ندارد. عمه لیدیا میگفت جمهوری جلید مرز نمیشناسد.[2]»
مرز نداشتن چنین سرزمینی به نوعی تداعیگر اندیشه امت است که در جهان اسلام و از قضا نه در اعصار گذشته که در جهان امروز و با اندیشههای انقلابیگری از خاورمیانه برخاسته است. آیا نویسنده گوشهچشمی به وضعیت ایران داشته است و محدویتها و مقرراتی را که برای زنان وضع شده، در نظر داشته است؟ به درستی نمیتوان در این باره قضاوت کرد گرچه پس از پخش سریال در شبکههای اینترنتی چه سایتهای مخالف این سریال و چه سایتهای موافق همگی متفقالقول بودند که نویسنده به ترسیمی اغراق شده از جامعه ایران و وضعیت زنان در آن دست زده است یا لااقل از وضعیت جوامع مسلمان. آنچه ایران را از میان دیگر کشورهای اسلامی متمایز میکند و دلیلی به دست میدهد که شاید آتوود نگاهی به قوانین مردسالارانه در ایران داشته، این است که انقلاب ایدئولوژیک در ایران بهپا شد نه در دیگر کشورهای مسلمان که قوانین اسلامی به بخشی از فرهنگ آنان تبدیل شده است. در ایران اما یک «قبل» و «بعد» وجود دارد؛ قبل از انقلاب و بعد از انقلاب. این تداعی قبل و بعد که در کتاب سرگذشت ندیمه هم زیاد به آن پرداخته میشود در ذهن خواننده کتاب و بیننده سریال این رمان بسیار ملموس است. در جایی از کتاب، راوی که در جشن ازدواجی گروهی شرکت دارد، دختران نوجوانی را میبیند در لباسهای سفید که قرار است با شوهران آینده خود ازدواج کنند و با خود میاندیشد، چند نفر از این بچهها گذشته را به یاد خواهند آورد؟ و سپس به خود پاسخ میدهد تا چهار یا پنج سال دیگر، هنوز بچهها چیزهایی از جامعه قبلی به یاد دارند. از شلوارهای جین، کفشهای کتانی، دوچرخهسواری، فوتبال و بازی با پسرها خاطرههایی خواهند داشت ولی نسلهای بعد از آن دیگر نه. آنها یکسره خود را در همین لباسهای بلند سفید سراپا پوشیده میبینند که قرار نیست کاری بکنند جز بچهداری و شوهرداری. تازه اگر خوششانس باشند و از قوانین تخطی نکنند و نازا هم نباشند ولی اگر نازا باشند یا قانونی را زیر پا بگذارند معلوم نیست چه سرنوشتی نصیبشان خواهد شد. بنابراین میتوان نشانههای مشابه یافت گرچه رمان به دلیل بافت رمانوارش اغراقگونه است. نشانههای مشابه کم نیستند مثل همین ازدواجهای دستهجمعی که زمانی در ایران بسیار برایش تبلیغ میشد و تلویزیون مدام دختران چادر سفیدی را نشان میداد که با پسرهای همقطار خود منتظر خواندن خطبه عقد بودند. مثل رنگ ماشینها در خیابان که یا مشکی است یا خاکستری، داشتن لباس فرم زنان به هنگام بیرون رفتن از خانه (گرچه لباس فرمی که در جلید توصیف شده ابداً شباهتی با لباس فرم در ایران ندارد). در جلید برای هر گروه زنان لباس مخصوصی برای بیرون رفتن هست: قرمز برای کنیزها یا ندیمهها. سبز برای کلفتها و آشپزها که معلوم نیست چرا مترجم فارسی به جای آشپز یا کلفت نوشته مارتا، راه راه برای همسران مردان فقیر و آبی برای زنان فرماندهان و سیاه برای بیوگان که تعداشان زیاد نیست چون احتمالاً بیوگیشان چندان نمیپاید و باید زود شوهر کنند. تغییر نامهای قدیم چه نام خیابانها و چه مغازهها. جرم بودن سقط جنین (در جلید در حد اعدام پزشکان) و از همه جالبتر، عدم پذیرش شهادت یک زن در امر قضا در جلید که دو زن مساوی یک مرد است! با دیدن چنین نشانههای آشنایی است که خواننده کتاب یا بیننده سریال خود به خود به ذهنش خطور میکند که آتوود چقدر ایران را میشناسد؟
آتوود که در بیشتر رمانهایش شخصیتهای زنی را به تصویر میکشد که مقهور پدرسالاریاند و توجهها را به سمت فشار اجتماعی ناشی از ایدئولوژی پدرسالار جلب میکند در مصاحبهای گفته است:
«کنترل زنان و کودکان جزئی از تمام رژیمهای استبدادی تاریخ بوده است»
و صحبت بر سر همین کنترل زنان و کودکان است. میدانیم که یکی از شاخصههای جوامع توسعهیافته با میزان آزادی زنان سنجیده میشود از این نظر زنی که در جامعهای زیر سلطهی قوانین مردسالار زندگی میکند، کنش و مبارزه زنان جلید برایش بسیار اهمیت مییابد و همذاتپنداری عمیقی بین موجودیت زنانهی خود با ندیمگان جلید حس میکند. سریالی که از روی این رمان ساخته شده و گویا با نظر و مشورت خود آتوود هم بوده است، فرصت بیشتری برای پرداختن به مبارزه زنان در نقش قهرمانان اصلی آزادی دارد؛ نکتهای که در رمان، بهخاطر بافت روایی سرگذشتوارش، چندان به آن پرداخته نشده و تنها به نامهای دو گروه زیرزمینی زنان و میدی، گروه زیرزمینی مسلحانهای که مردان هم در آن فعالند، بسنده میکند.
برای تعلیم ایدئولوژی نوظهور و پذیرش نقش تازهی محول شده به زنان، آنان را به مرکزی میبرند که زیر نظر زنانی با عنوان کلی «عمهها» اداره میشود و کنیزهای آینده یا زنان گمراه امروز به آن نام مرکز سرخ دادهاند. اولین درس این مرکز تحمیل تحقیر به زنان و پذیرش این تحقیر از سوی آنان است. تحقیر تن و روان زنان تا آنجا پیش میرود که از آنان موجوداتی ترسو، خوگرفته به ترس از بیاعتقادی، عدم اعتماد به یکدیگر و در نهایت تسلیم و رضایت بیچند و چون بینجامد. در کلاس اقرار، راوی میگوید باید چیزی تعریف کرد اگر حرفی نداشته باشی برایت خوب تمام نمیشود. باید چیزی باشد که بتوانند تو را با آن تحقیر کنند. رمان با چنین توصیفاتی به شرح سقوط و استیصال زنان در آن نظام جدید میپردازد. راوی را سپس در خانهای دنبال میکنیم که به عنوان کنیز فرماندهای عالیرتبه با همسری نازا خدمت میکند. در واقع او کاری نمیکند جز خرید و انتظار برای شب جفتگیری که با مراسم پیچیدهای انجام میشود و زن از خود تصوری جز رحمی با دو پا ندارد. اما همین جسم وامانده در ترس و تحقیرهای سرکوب شده بر خود کمکم زمزمههایی از درون واطراف خود میشنود. او به اولین ابزار دم دستش چنگ میزند و تنش را بیدار میکند تا شورهای از یاد رفته را در خود زنده کند و از این طریق ذره ذره خود را بازمییابد و افکارش شکل و نظم میگیرد. با نیک، راننده معتمد فرمانده، مخفیانه عشقورزی میکند و در این عشقورزی که در ذهن او همراه گناه خیانت به عشق اصیلش یعنی همسر است، ذهنش را از آن چهاردیواری محصور در جلید بیرون میکشد. او در این رابطهی ممنوع توأم با ترس، در حالی که هر روز جسدهای تازهاعدام شدهای بر دیوار میبیند، از ترس رها میشود و تبدیل به یکی از جستوجوگران آزادی میشود و در این راه با دیگر مبارزان زیرزمینی آشنا میشود و از اینجا سرنوشت او گرچه بسیار پرخطر اما در دست خودش است. کنیزها، در نجواهای سر به زیرشان، زیر نگاه سمج مراقبان نظامی اخبار وضعیت همگنانشان را قطرهچکانی جمع میکنند و ذره ذره رشته مبارزه را به دست میگیرند با کمترین کارها مثل فراری دادن کسی که با قوانین جلید گناهکار شناخته میشود و حکمی همچون اعدام یا تبعیدی مرگبار به دنبال دارد، مثل نجات نوزادان تازه متولد شده و فراری دادن آنان از آن سرزمین جهنمی به بیرون مرزها در حالی که در بین مقامات عالی هم ذره ذره شکاف افتاده و تصفیههای بزرگ آغاز شده است تا مصداق این عبارت ماندگار باشد که: «هر آنچه سخت و محکم است دود میشود و به هوا میرود.» تصفیه فرماندهان بنیانگذاری که برخی حالا خود به نادرستی قوانین خود اقرار دارند اما کاری از دستشان برنمیآید چون هیولا در تولد سرهای تازهاش دیگر نیازی به آنها ندارد و خود آنها را هم به چنگال میکشد اما این چیزی نیست که زن قهرمان داستان در خانه فرمانده تازهای، بیاعتنا به قوانین، بهطور کامل به آن فرمانده اعتماد کند. راوی- کنیز داستان از هر وسیلهای بهره میبرد تا پیش از همه دخترش را که در خانوادهای مذهبی تحت تعالیم جدید مذهبی است نجات دهد، بعد فرزندان دیگر کنیزها را و بعد خودش را. زندگی، نفس زندگی، زیر پوست زنی میتپد که برایش انتخاب مرگ و خلاص کردن خودش از وضعیت بسیار سادهتر از آن مبارزهی مورچهوار با دستاوردهای اندک و پر از بیم و دلهره است و درست همینجاست که مفهوم زن با زندگی پیوند میخورد. او از نیک، مردی که مخفیانه با او نرد عشق میباخت باردار میشود؛ عشقی غریب حاصل موقعیت غریب هر دو و حالا نوزاد حاصل از این عشق که در دست زن فرمانده پیشین است، بهانهی دیگری است برای او تا رد زندگی را برای آزادی دنبال کند تا این فرزند دومش را از دست یکی از سرهای هیولا برهاند. طبیعی است او نمیتواند همه را نجات دهد. بسیاری کشته میشوند، بسیاری برای همیشه بی رد و اثر و تنی چند جا میزنند اما همیشه هستند زنانی که جای آنها را بگیرند و رشته مبارزه از دستشان رها نشود. مبارزهای یکسره مخفی و خفه تا جایی که سرانجام موفق میشود خود را جای امنی برساند و… جالب اینکه در تلاش برای بهدست اوردن اندک حقوقهای دریغ شده از آنان، گاه همدلی همسران فرماندهان را برمیانگیزنند تا مخفیانه به آنان ودر واقع به خود به عنوان زنی محروم از حقوق طبیعی انسانی کمک کنند چون آنها هم گرچه حقوقی بیشتر از کنیزها و کلفتشدهها دارند اما از حقوقی محروم شدهاند که در نظام قدیم برایشان مثل هوا در دسترس و رایگان بوده است، مثل حق خواندن و نوشتن، مطالعه، کار و حتی به دست گرفتن مسئولیتهای اجتماعی که حالا به کلی از آن محروم شدهاند.
در داستان، نَفس زن بودن، خود به خود، تلقی مبارزه است همچنان که در نگاه طراحان آن نظام جدید، نفس زن بودن خود به خود گناهی است که مستوجب تحقیر است و درست از دل همین تحقیر سیستماتیک است که ذرات فراموش شدهی هویت انسانی برمیآشوبد و تا نابودی کامل آن هیبت سفت و سخت ترسناک هیولا پیش میرود. آتوود در مصاحبه با میشل گلدبرگ[3] گفته است:
«هیچ چیزی فوراً تغییر نمیکند: شما در وانی که آب آن به تدریج در حال داغ شدن است جوشانده میشوید و میمیرید قبل از اینکه متوجه آن شوید»
و ادامه میدهد:
«شما میتوانید استدلال کنید که همه اینها ملودرام است و زندگی کردن تحت حکومت ترامپ ممکن است تحقیرکننده باشد، ولی زنان آمریکایی نسبتاً از زنان دیگر آزادترند. مثلا عربستان سعودی به مراتب به گیلیاد(جلید)، نزدیکتر از ماست. قهرمان زن کتاب با یادآوری زندگی گذشتهاش از اینکه چطور زندگی عادی حتی در حالی که وحشت روزنامهها را پر کرده بود ادامه یافت حیرتزده میشود.[4]»
و همین روال عادی زندگی است که هیولا را در خلسه قدرت خود به خواب میبرد و متوجه جوشش دیگ نمیشود.
سرگذشت ندیمه را با رمانهای ۱۹۸۴ و فارنهایت ۴۵۱ مقایسه کردهاند که مستبدان دسترسی به اطلاعات را محدود کردهاند؛ در اولی تاریخ پاک شده است و در دیگری کتابها ممنوع شدهاند اما در سرگذشت ندیمه خواندن کتاب ممنوع است. این کتاب گرچه «نگاهی به جهنم» دارد اما نشان میدهد که در جهنم هم خیالپردازی درباره فرار و تغییر وضع موجود است که سرانجام آن را محقق میکند، فرار نه فقط برای رهایی و نجات خود که تغییر وضعیت موجود. کافی است صبر کنی و در تنهایی و انزوای محقر زنانهای که قرار است در تحقیر آن فروروی به خیال بنشینی، بعد خواهی دید درست مثل ساختمانی ویران شده که شیشههایش هنوز پابرجایند، فقط با شکستن یک جام شیشه، تمام شیشهها خرد میشود و ساختمان از ریخت افتاده روی خود فرو خواهد ریخت. کافی است صبر کنی تا زمانی که اولین کودک، بیترس و بازیگوشانه سنگی به دست بگیرد و به سمت شیشههای ساختمان ویران پرتاب کند بعد دیگر همه بچهها آمدهاند و ساختمان را با خاک یکسان کردهاند. آن وقت زمان تحقق همان خیالی است که در تنهایی نقشهاش را کشیده بودی. درست مثل همان عبارت من درآوردی بچه مدرسهایها که مخفیانه بر دیوار گنجه حک شده و کتاب بر آن تأکید دارد: «Nolite te bastardes carborundorum» «نگذار حرامزادهها زیر پا لهات کنند.»
[1] توضیح مترجم فارسی بر کتاب
[2] سرگذشت ندیمه. مارگارت آتوود. ترجمه سهیل سمی. نسخه الکترونیکی. ص 70
[3] نویسنده چندین کتاب در مورد سیاست، دین و حقوق زنان است و بخشی از تیمی بود که در سال ۲۰۱۸ به خاطر گزارشی در مورد مسائل آزار جنسی جایزه پولیتزر را دریافت کرد.(نقل از وینش)
[4] نقل از سایت وینش