فیلم «رأی مخفی» به کارگردانی بابک پیامی بر پایه طرحی از محسن مخملباف ۲۲ سال پیش درباره انتخابات ریاست جمهوری در ایران ساخته شده و حالا پس از اصلاح کیفیت تصویر، در جشنواره بین المللی فیلم تورنتو به نمایش درآمده است. فیلم در سال ساخت موفق به دریافت شیر نقره‌ای پنجاه و هشتمین جشنواره فیلم ونیز شد اما در ایران هرگز مجوز پخش نگرفت و مهجور ماند.

«رای مخفی» روایت سفری ابزورد در جزیره‌ای دورافتاده در جنوب ایران در روز انتخابات است که با تمرکز بر دو شخصیت اصلی فیلم روایت می‌شود. دختری جوان که مسئول رأی‌گیری حزیره است و سربازی جوان که مسئولیت همراهی و حفاظت از او و صندوق رأی را به عهده دارد. تصویر آغازین فیلم، صندوقی که از هلیکوپتری از آسمان با چتر نجات بر سطح جزیره فرود می‌آید، به ما می‌گوید که با فیلمی پر از اشارات معنادار و با حال و هوایی ابزورد مواجه‌ایم. همانطور که موقعیت حباب‌مانند جزیره‌ای خشک و کوچک محصور در میان آب، فضای نمادین فیلم را سخت پررنگ می‌کند.

صندوق از آسمان آمده، توسط سربازی به محل اقامت دو سرباز نگهبان جزیره برده می‌شود. محل اقامتی که همخوان با تصویر آغازین فیلم و بسیار غریب است، با تختی در فضای باز و سربازی که روی آن به خواب رفته و ظروفی مختصر بر طبقه بالای تخت. این زندگی غریب دو سرباز است که به نوبت در جزیره نگهبانی می‌دهند و سربازی که صندوق بزرگ چوبی را به پایگاه آورده آن را به سرباز دیگر می‌سپارد که تازه از خواب بیدار شده و حالا نوبت اوست که نگهبانی دهد اما امروز، روز انتخابات است نه روز دستگیری قاچاقچی‌ها!

پوستر فیلم رأی مخفی ساخته بابک پیامی

با ورود دختر مسئول رأی‌گیری است که آشنایی دو شخصیت و سپس سفرشان با کمی چالش شروع می‌شود. سرباز با تفکر سنتی‌اش نمی‌خواهد قبول کند که باید با دختری به جمع‌آوری آرا برود و نگران امنیت جزیره است اما بر خلاف میل خود (و البته تهدید ضمنی دختر) با او همراه می‌شود. دختر که شخصیتی مصمم و جدی دارد، به گونه‌ای مسخ شده و ماشینی شعارهای حکومتی درباره انتخابات را تکرار می‌کند، شعارهایی توخالی اما با ظاهری امیدوارکننده مبنی بر اینکه همه می‌توانند رأی دهند و در تغییرمسیر سرنوشت کشور همراه شوند. او عروسکی کوکی است که هرچه به او دیکته شده را انگار بی‌چون و چرا پذیرفته و حالا همه را برای دیگران و به خصوص سرباز که اعتنایی به مسائل نظری این‌چنینی ندارد، تکرار می‌کند.

سرباز تفکری عملیاتی دارد، او مأمور حفظ امنیت جزیره است از خطر دزدان و قاچاقچیان و با فرهنگ جزیره آشنایی بیشتری دارد و گویی در تمام فیلم به دنبال قانع کردن دختر برای تسلیم شدن و رها کردن تلاش برای جمع‌آوری آراست. اما دختر مصمم است حضوری فعال داشته باشد و با تفکر ایدئالیستی پرشوری به دنبال تک تک افرادی که می‌بیند می‌رود و با روی گشاده و امیدوار از آنها می‌خواهد در رای‌گیری شرکت کنند چنان که گویا واقعا رأی آنها تاثیری در سرنوشت آینده‌شان خواهد داشت.

پروسه رأی‌گیری با فردی قاچاقچی که در حال فرار است آغاز می‌شود که از قضا شناسنامه‌اش را هم در تصادفی طنزگونه همراه خود دارد. سپس با زنانی که سواد ندارند و فقط با همراهی مردی برای رأی دادن آمده‌اند که قرار است تصمیم بگیرد آنها به چه کسی رأی دهند ادامه پیدا می‌کند، زنانی که در ۹ سالگی واجد شرایط تشکیل خانواده و فرزندآوری شناخته می‌شوند اما تا ۱۶ سالگی دارای صلاحیت عقلی شرکت در انتخابات نیستند. به همین ترتیب شخصیت‌های مختلفی که در این جزیره سمبلیک کنار هم زندگی می‌کنند بر سر راه دختر قرار می‌گیرند و او تلاش می‌کند رأی آنها را که هر یک به شکلی باطله است بگیرد. آنها یا دارند به خدا رأی می‌دهند یا به کسانی که جزو نامزدهای انتخاباتی نیستند یا سوادی برای نوشتن رأی‌شان ندارند و اصلا در جریان چند و چون انتخابات قرار ندارند.

اوج پوچی فرآیند رأی‌گیری تلاش مامور رأی‌گیری برای دستیابی به رأی ماهیگیرانی است که گفته‌اند رأی خود را زیر سنگ سنگینی پنهان کرده‌اند و دختر، سیزیف‌وار با جا به جایی سنگ به دنبال یافتن نشانی از رأی آنهاست که با نوشته روی سنگ مواجه می‌شود و درمی‌یابد که تمام ماجرا شوخی تلخ و گزنده‌ای از طرف اهالی است که اعتقادی به انتخابات و نظام و جمهوری ندارند و مستقلا مشغول زندگی ساده خودشان هستند و در جای دیگری مواجهه با مرد نگهبان مرکز تولید برق از انرژی خورشیدی که بی‌هدف توسط منتخبان قبلی انتخابات در وسط ناکجاآبادی در جزیره بنا شده و نه هدفی دارد و نه سودمندی‌ای و نشانگر عدم درایت مسئولانی است که اگر حتی کاری می‌کنند به کل نمایشی است و سودی به حال هیچ یک از اهالی ندارد جز استخدام مردی که طوطی‌وار توضیحاتی ساده از مرکز ارایه می‌کند و هم او نیز اعتقادی به تاثیر انتخابات بر زندگی‌اش ندارد و نهایتا به خدا رأی می‌دهد.

مواجهه با تمام این افراد است که سرانجام به آرامی دختر را تغییر می‌دهد و رگه‌های شک به اصل انتخابات و دموکراسی را در دل او ایجاد می‌کنند. برای سرباز اما قضیه متفاوت است، همزمان با تغییر افکار دختر، او قصه‌ای دیگر دارد و به همراهی دختر دل می‌دهد و ذره ذره عاشق او می‌شود. سعی می‌کند با نگه داشتن دختر پشت چراغ قرمزی خراب در وسط بیابان، او را طولانی‌تر پیش خود نگه دارد و آرزو می‌کند کاش انتخابات سالی چند بار برگزار می‌شد تا او بیشتر دختر را ببیند و در پایان هم بدون اینکه حتی نام او را بداند به مامور رأی‌گیری رای می‌دهد!

بعدازظهر شده و دختر با صندوقی پر از رای هرچند همه باطله، منتظر است تا به دنبال او بیایند همانطور که صبح او را با قایقی محقر پر از زنان مامور رأی‌گیری به جزیره آورده‌اند و در نزدیکی ساحل روی آب‌رو را پیاده کرده‌اند تا خودش را به جزیره برساند و کارش را شروع کند اما حالا او محموله‌ای گرانبها از نظر حکومت همراه خودش دارد، سندی هرچند مضحک و بی‌معنا پر از رأی‌هایی نامربوط اما مخفی که باز هم می‌تواند در آمار شرکت در انتخابات و تفسیرهای پس از آن نقش مهمی ایفا کند. پس به جای قایقی کوچک با هواپیمایی با عظمت به دنبال او می‌آیند و دختر را که حالا فارغ از انتخابات و رای‌گیری در آستانه عشقی معصوم و شیرین است، به همراه صندوق رای می‌برند. تا انتخاباتی دیگر…