اشکان نوروزخانی با انتشار کتاب «فیروزهای، سپس خاکستری؛ پرتره زنان ایرانی» خلاء حافظه تصویری جامعه ایران از زنان روشنفکر نسلهای پیش از انقلاب را پر میکند.
اشکان نوروزخانی پس از گذراندن دوره عکاسی در «کانون سینماگران جوان» در تهران، به تحصیل در رشته فیلمبرداری و عکاسی در یکی از مدرسههای آدیو-ویژوال پاریس پرداخت. او کار با بسیاری از عکاسان و هنرمندان اروپا را تجربه کرده است. زمینه اصلی کار او عکاسی پرتره است. نوروزخانی به تازگی پروژهای چهارساله را به اتمام رسانده که حاصل آن انتشار کتاب «فیروزهای، سپس خاکستری» است. این کتاب دربرگیرنده تصاویر پرتره ۳۵ زن برجسته ایرانی فعال در عرصههای فرهنگ و جامعه است.
گفتوگو با اشکان نوروزخانی
■ آقای نوروزخانی، «فیروزهای، سپس خاکستری»، کتاب عکسهای پرتره شما از زنان روشنفکر ایرانی یک تا دو نسل پیش از خودتان، این پرسش را برمیانگیزد که چطور به ایده انتشار این کتاب رسیدهاید. خواهش میکنم اول راجع به خودتان صحبت کنید.
من در سال ۱۳۶۳ در تهران به دنیا آمدم، در خانوادهای متوسط با دو پسر، و من پسر دوم هستم. برادرم چهار سال از من بزرگتر است. پدرم استاد دانشگاه بودند و لیسانس علوم اجتماعی دارند و فوق لیسانس و دکترای ایشان در دانشگاه ارتش به جامعهشناسی و آمار مربوط میشد. من در تهران تحصیلاتم را در رشته کامپیوتر گذراندم. ولی همیشه به عکاسی علاقهمند بودم، شاید بهخاطر اینکه پدرم عکاسی را دوست داشت و همیشه در خانه ما دوربین عکاسی بود. اما هیچوقت به آن به عنوان حرفه نگاه نمیکردیم. برادرم هم گرافیست بود و هست و بالطبع علائق ما همیشه حول و حوش تصویر میچرخید. من در سال ۲۰۰۹ برای ادامه تحصیلاتم به پاریس آمدم. لیسانس ریاضیات و کامپیوتر را گرفتم ولی علاقه نداشتم آن را ادامه بدهم. برای همین یک دوره سه ساله فیلمبرداری و عکاسی در یکی از مدارس آدیو-ویژوال پاریس گذراندم و به سرعت به صورت حرفهای وارد عکاسی شدم. با بسیاری از عکاسان بزرگ اروپا مثل میشل کنت توانستم کار کنم. جایی که کار میکردم اکثرا عکاسان پرتره و کسانی که در مد و تبلیغات فعالیت می کردند رفت و آمد داشتند. بسیاری از آنها در چند سال اول کارم رویم تاثیر گذاشتند. تا موقعی که دیگر کار شخصی خودم را شروع کردم. اصولا آمدن به پاریس باعث شد به عکاسی به دید یک حرفه نگاه کنم.
■ شما عکاسی و فیلمبرداری خواندهاید. چه شد که ترجیح دادید روی عکاسی تمرکز کنید؟
سال اول مدرسه آدیو-ویژوال کارآموزیام را در شرکتی گذراندم که وسایل عکاسی و فیلمبرداری اجاره میدادند. یعنی هم فیلمبرداری میکردم و هم عکاسی، ولی بیشتر عکاسی بود. آنجا من عکاسهای متفاوتی را میدیدم. من باید به آنها درباره انتخاب و استفاده از نور و دوربین مشاوره میدادم. در آنجا با عکاسی به طور روزمره درگیر بودم. و البته در ایران دورهای یک ساله را در کانون سینماگران جوان با آقای رضا نبوی، یکی از استادان برجسته عکاسی و فیلمبرداری دانشگاه تهران، گذرانده بودم. الان هم کار فیلمبرداری انجام میدهم، ولی علاقه شخصیام در حقیقت عکاسی است و ۷۰ تا ۸۰ درصد کار حرفهای و شخصیام را عکاسی تشکیل میدهد.
■ فکر میکنید چه چیزی را در عکاسی بهتر بیان میکنید تا در فیلمبرداری؟
خوبی عکاسی این است که در آن میتوان از نقطهای که یک فکر آغاز میشود تا اجرای آن به طور مستقل تصمیم گرفت. عکاس مثل کارگردانی است که خودش نویسنده کارش است. از نقطهای که ایده میآید میتواند پردازش کند. میتواند یک داستان را تعریف، اجرا و عرضه کند. این است که نیاز به پروسهای پیچیده ندارد. من فیلمبرداری را خیلی دوست داشتم. ولی اینکه مجبوری برای فیلمبرداری دست کم چند نفر دیگر را مجاب کنی که با تفکر تو پیش بروند، چیزی بود که مانع کار من میشد. و اصولا مِدیوم عکس را دوست داشتم، بخاطر اینکه با یک فِرِیم یا با چند فریم میتوانید یک داستان را تعریف کنید. برای من عکاسی مدیوم داستانگویی بود و با آن راحت بودم. تجربه کاری در آن داشتم و برایم آشناتر بود. در صورتی که فیلمبرداری را من بیشتر تکنسینی میدیدم. بخش خلاقانه داستان در آن جاری نبود یا اینکه بخواهید ایدهای را به وجود بیاورید، بسط بدهید و خلقش کنید. این را در فیلمبرداری خیلی کمتر میدیدم.
■ در «فیروزهای، سپس خاکستری» روی پرتره متمرکز هستید. چه شد که به سمت پرتره رفتید؟
چیزی که در تهران نظر مرا بسیار جلب میکرد، تصویرهایی بود که هر روز در شهر میدیدم. به طور مثال پرترههایی که در همه مغازهها از شخصیتهای سیاسی میدیدم. این یک چیز خیلی شرقی است که در هر مغازهای میروید تصویری از مثلا رئیس جمهور باشد، یا در و دیوارهای شهری مثل تهران پر است از عکس شهیدان و آدمهای سیاسی. این یک بخشاش بود، زندگی بیرون و شهر. در زندگی داخل، من و برادرم علاقه داشتیم، مثل دیگر جوانان همسن و سالمان، عکسهای ورزشکاران یا موزیسینها یا بعدها که بزرگتر شدیم عکس انتلکتوئلهای ایرانی قدیم و شاعرها را به دیوار اتاقمان بزنیم. این تصویرها خیلی برایمان مهم بود و در آن زمان لزوما نمیدانستیم این تصاویر از چه جنسی است. شاید یک جور پیروی از آن فکری که بوده یا علاقهای که به شعر آن آدم وجود داشته یا اینکه اصلا یک پز روشنفکری بود برای جوانی که میخواهد خودش و هویتش را پیدا کند. وقتی آن تصویر را جلویش میگذارد آن هویت برایش خیلی بارزتر میشود و به او شکل میدهد. و من به صورت ناخودآگاه این کارها را انجام میدادم. یعنی پرتره همیشه جلوی چشم من بود. چه بیرون خانه و چه داخل. وقتی به پاریس آمدم دیدم که تصاویر روی در و دیوارها از نوع دیگری است. یعنی بیشتر عکسهای تبلیغاتی و تجاری است. یک روز وقتی به خانه یکی از دوستان فرانسویام دعوت شدم عکسی از کولِت نویسنده را در اتاقش دیدم. من این را همه جا میگویم تا بگویم ایدههای من از کجا شروع شده. اِروینگ پِن، یکی از برجستهترین پرترتیستهای تاریخ عکاسی است، پرترهای که از کلت گرفته تصویر کولِت نویسنده در آخرین روزهای زندگیاش است. این پرتره من را به شدت تحت تاثیر قرار داد. در آنجا برایم کلید خورد که چه جالب، عکس پرتره یک نویسنده زن مثل کولِت میتواند به طبیعی ترین شکل ممکن گرفته شود، بدون هیچ رتوشی. یک تصویر واقعی که بیننده میتواند به راحتی با آن ارتباط برقرار کنند. همانطور که من با عکس شاملو یا فرهاد در اتاقم ارتباط برقرار میکردم. و این کلید را برای من زد که چرا پرتره چهرههای زن در رِپِرتوار تصویری من وجود ندارد. این یکی از دلایل تمرکز من روی پرتره بود.
یک داستان دیگر هم باعث شد من به سمت گرفتن این پرترهها بروم. به یاد دارم که یکی از استادانم که میدانست من ایرانی هستم به من گفت یک گزارش تصویری از دو سه نویسنده زن ایرانی تهیه کن. بالطبع در اینترنت جستجو کردم و دیدم که ما اصولا در ایران پرتره از چهرههای زن خیلی کم داریم. تصویرهایی که از زنان روشنفکر در ایران به صورت انبوه پخش میشود، چه از طریق رسانهها چه از طریق تصاویر هنری، بسیار سانسور و کنترل شده است. و اصولا به هزار و یک دلیل، چه از لحاظ فرهنگی چه از لحاظ سیاسی، روی این تصویرها حساسیت وجود دارد. در آن زمان متوجه شدم که پرتره های کمکیفیتی از چهرههای زن ایرانی وجود دارد و این کمبود برای من خیلی روشن شد. از طرفی در آن موقع همچنان در پاریس زندگی میکردم و میدیدم هر روز روی مجلات و نشریات پرترههای بسیار باکیفیت و تاثیرگذاری از زنان برجسته و مهم فرانسوی منتشر میشود. یا تصاویر پرتره از مثلا سیمون دوبوار در آرشیوها را میدیدم که همانقدر ارزش داشت که متنهایی که از آن آدمها باقی مانده است. این مقایسه باعث شد که این کمبود را در حافظه تصویریام درک کنم.
■ زنان نویسندهای که میخواستید عکسشان را پیدا کنید چه کسانی بودند؟
دوست داشتم تصویر خانم شهرنوش پارسیپور را داشته باشم که کتابهایش را خوانده بودم و به فضایی که در آثارش بود علاقه داشتم. تنها تصاویری که از او وجود داشت تصاویری بود که خانم زندی از او گرفته بود و برمیگشت به سالهای ۶۰، اگر اشتباه نکنم، و تصویر به روزتری وجود نداشت. اگر هم بود عکسهای مصاحبههایی بود که رسانههای خارجی انجام داده بودند. و چون ما کپی رایت را رعایت نمیکنیم، این عکسها در اینترنت به کمکیفیتترین وجه ممکن پیدا میشوند.
دیگری خانم آذر نفیسی بود که حالا چون کتابهای ایشان پرفروش بود یک سری عکسهایی داشتند ولی باز عکسهایی نبود که خیلی رویش کار شده باشد. عکسهایی بود که بیشتر برای تبلیغات کتابهایشان بود. پرترههای ماندگاری نبود که یک پرترتیست از ایشان گرفته باشد.
■ گرفتن عکسهای پرتره کتابتان را چطور شروع کردید؟
شروع پروژه با پرتره ویدا حاجبی تبریزی بود. من با ویدا در یک دورهمی آشنا شدم و خیلی سریع با هم دوست شدیم. از شخصیت او خیلی خوشم آمد. گفتوگو و ملاقاتهای طولانی با هم داشتیم. خیلی زود این سوال برای من مطرح شد که چطور من قبلا تصویر شخصیت به این جالبی، نویسنده و فعال را هیچوقت ندیده بودم. دوست داشتم تصویر او را با دیگران به اشتراک بگذارم. میخواستم لذتی که از آشنایی با ویدا برده بودم را به اشتراک بگذارم، با آن سابقهای که میدانستم تصویر زنان بسیار محدود است. بعد از اصرار فراوان ویدا را متقاعد کردم که جلوی دوربین قرار بگیرد. وقتی از او عکس میگرفتم شروع کرد اسم زنان دیگر را بردن. گفت از من نباید بگیری، از فرنگیس باید بگیری. آنجا ندایی بود که به من گفت چه جالب! برو ببین آن آدم کیست که روی ویدا تاثیر گذاشته است. البته ویدا دو سه تا اسم آورد. یکیشان فرنگیس حبیبی بود که انصافا شخصیتی بینظیر بود، فرنگیس خبرنگار رادیو فرانسه بود و برنامههای مفصل و کلی مصاحبه با زنان مطرح ایرانی خارج کشور انجام داده بود و او هم زنهای شاخص دیگری را به من معرفی کرد. زنانی که متعلق به نسلی هستند که اتفاقات تاریخی مهمی در زندگیشان رخ داده است. اتفاق مهمی مثل انقلاب ایران را دیدهاند و انقلاب باعث شده که زندگیشان، حال برای خیلیها از لحاظ جغرافیایی و برای خیلیها از لحاظ حرفهای، یا تمام شود یا تغییر بسیار عمدهای پیدا کند. از این جهت کار روی این نسل از زنان برای من اهمیت خاصی پیدا کرد و برای من واضح بود که میخواهم یک سری کار از زنان این نسل انجام بدهم، زنانی مدرن با ویژگیهایی مشخص. در حقیقت نسل مادر من و بالاتر از آن، مادربزرگ من. هویت مدرن این زنها خیلی برایم مطرح بود. چون به اقتضای تربیت مدرن و تقریبا برابری که با مردها داشتند خیلی سریع وارد جامعه و مستقل شدند. از طرفی این زنان از طریق آثار یا فعالیتشان تاثیر فراوان روی نسل های بعدی داشتند. از نظر من زندگی این نسل وجوه دراماتیک زیادی داشته و پر از پرسشهای پاسخ داده نشده بوده است. در عین حال تصویر این آدمهایی که انقدر مهم بودهاند انگار از نسل من پنهان مانده است. برای من عجیب بود که اگر از یکی از همنسلان من بپرسی ده تا زن مهم ایرانی را نام ببر، به سومی برسد نتواند دیگر چهارمی را بگوید؛ اگر تازه خیلی اهل مطالعه باشد. به مرور ترجیح خاصی نسبت به زنانی که در رشتههای علوم انسانی و هنر فعال بودند پیدا کردم و احساس میکردم حوزه تاثیر اینها خیلی بیشتر است. یعنی آدمهایی که تفکر و فرهنگ برایشان خیلی مهم است.
از طرفی هم چون آدمها مرا به هم معرفی میکردند یا بین فعالان جلو میرفتم یا بین هنرمندان. سعی میکردم سر نخ را اینطور در دست بگیرم که از هر زن بخواهم تا زن دیگری را معرفی کند. این یک منفعت دیگر هم داشت، این که آشنایی و اعتماد سریعتر و راحتتر انتقال پیدا میکرد. البته پیش رفتن به این شکل و دسترسی به افراد همیشه به سادگی امکانپذیر نبود. برای مثال خیلیها خانم سوسن تسلیمی را معرفی کردند و من هم بسیار علاقه داشتم که پرتره ایشان در این مجموعه باشد ولی این امکان میسر نشد.
■ پس صحبت خانم شهلا شفیق در مقدمه کتابتان را تایید میکنید که این شخصیتها برایتان اسرارآمیز بودند؟
بله قطعا. دو سه مطلب باعث میشود که نسل من و نسل بعد از من راجع به روشنفکران زن ایرانی یا اصولا تاریخ جنبش زنان ایران بسیار کم بدانیم، چهره فعالان آن برای ما ناآشنا باشد. من در اینجا تاکید بیشتری روی تصویر اینها دارم. به خاطر اینکه کسانی که اهل مطالعه و فرهنگ باشند، با آثار و فعالیت این افراد به نحوی آشنا هستند ولی برای عامه مردم به این شکل نیست. واقعیت این است که تصویر این زنان به اشکال متفاوتی پنهان مانده و سانسور شده. و وقتی تصویر سانسور یا محدود میشود، انتقال بخشی از کار و هویت تاریخی هم به نسل بعدی صورت نمیگیرد و ناشناخته میماند. چهرههای تاثیرگذار یک جامعه بخشی از میراث فرهنگی جامعه محسوب میشود و این میراث به نسل بعدی نمیرسد. انگار من از چیزی که محقش هستم بهره نمیبرم. برای من و هم نسلان من سوالات و ابهامات فراوانی از نسل قبلی به ارث میرسد. این جستجوی تصویری کوششی است برای رفع این ابهامات. میخواستم خودم به چشم خودم ببینم. هر ملاقاتی با این زنان بیشتر از اینکه بخواهم عکس بگیرم برای خودم جالب بود. به خاطر اینکه به خانهشان میرفتم البته آنهایی که میشد. به خیلی از سوالهای من جواب داده میشد که چه جور آدمهایی هستند؟ هر کدام چه طرز تفکری دارند؟ یا اینکه وقتی اتفاق مهمی افتاده اینها کجا بودهاند؟ چه واکنشی نشان دادهاند؟ چه فکر میکنند؟
■ تیتر کتابتان را هر کس نگاه میکند باید فکر کند ببیند که موضوع چیست.
تیتر اول «خاکستری» بود. خاکستری برای من تداعیگر رنگ گیسوان این زنان بود. به شدت این عنوان را دوست داشتم. به مرور زمان دیدم خاکستری همراه با غم و حزن است و شاید حق مطلب را ادا نکند. خانم شفیق پیشنهاد داد که فیروزهای را بیاوریم. فیروزهای رنگ معماری ایرانی است. در ذهن من رنگ جوانی این آدمها میتواند باشد. در عین حال وقتی رنگ آمد، دیزاین و طراحی کتاب را هم تغییر دادیم. سبز-آبی که همان فیروزهای است و بعد خاکستری. برای همین، تاریخی که این زنان سپری کردند در ذهن من با این پیوند رنگی تداعی شد. اعتراف میکنم که خیلی عنوان انتزاعی است.
■ گفتید نوجوان بودید عکس روشنفکران را به دیوار اتاقتان میزدید. روشنفکر زن هم جزوشان بود؟
به یادم دارم که وقتی نوجوان بودم عکس شاملو یا فرهاد عکسهای مد بودند. یادم است از عکسهای زن فقط فروغ بود. عکسهای خوبی هم از او گرفته شده بود و به نظر من بخش مهمی از محبوبیت فروغ به خاطر عکسهایی هم بود که از او وجود داشت. آدمها تصویر فروغ را میشناختند. یک بخش از پروسه آیکون شدن به نظر من تصویری است که از شخص در ذهن عموم شکل میگیرد و ثبت میشود. این تصویر است که یک شخصیت را به اثر وصل میکند. پرتره اطلاعات بسیار زیادی در مورد سوژه به بیننده انتقال میدهد از طرز لباس پوشیدن تا احساسی که در چهره هست. بعد دریچهای است به اینکه از سرگذشتش بیشتر بدانید و آثارش را بشناسید.
به سوال شما برگردیم، نه متاسفانه پرتره چهرههای زن در کودکی و نوجوانی من حضور نداشت. همانطور که قبلا گفتم یکی از مهمترین دلایلی که برای من انگیزه شد که این پروژه را شروع کنم کمبودی بود که در حافظه تصویریام احساس میکردم.
■ وقتی تصمیم گرفتید عکسهای پرتره را بگیرید چه کردید تا پرترهای را که میخواهید داشته باشید؟
نمیتوانم بگویم عکاسی این پروژه آسان بود. برای اینکه سوژهها زنانی هستند با خصوصیات خاص خودشان. اینکه اعتماد کند شما را به فضای شخصیاش بپذیرد، نوع پوششاش را انتخاب کند، و جلوی دوربین بیاید و آن لحظه را با شما سهیم شود خیلی مقدمات عجیب و غریبی میخواست که من به مرور زمان یاد گرفتم و سعی کردم همیشه در هر ملاقات رعایت کنم. برای من خیلی مهم بود که عکسها واقعگرا باشند. برای همین با دوربین نگاتیو عکاسی کردم. دوست داشتم شرایط مهیا باشد که آدمها، سوژهها، راحت باشند، یعنی اکسپرشن و احساساتی که در صورتشان است بدون هیچ مانعی بیان شود و در عین حال اهمیت پروژه را هم مد نظر داشته باشند. دوست داشتم تمرکزم روی صورت آدمها باشد، و یک کم روی ژست و نه روی فضا. نمیخواستم خیلی درگیر فضا شوم. میخواستم هر چیزی را که باعث شود مانعی جلوی نمایش تصویر این زنها باشد حذف کنم و از تمام عناصری که میتواند برای رسیدن به پرترهای واقعگرایانه کمک کند بهره ببرم. از رنگ استفاده کردم. سعی کردم تکنیک و ابزار مناسب را انتخاب کنم. تمام تلاشم را به کار بردم تا فضای اعتماد به وجود بیاید تا هر یک از سوژهها در لحظه ثبت عکس حضور داشته باشند و خودم هم در آن لحظه حضور کامل داشته باشم. قویا اعتقاد دارم که مهمترین عنصر در ثبت یک عکس حضور است.
■ شما به یکی از سختترین موضوعهای عکاسی پرتره اشاره میکنید. چگونه اعتماد آنها را جلب میکردید تا آنها جلوی دوربین راحت باشند؟
به نظرم یکی این مهم بود که من از هیچ سازمان و ارگانی نیامده بودم، یعنی پروژه شخصی و آرتیستی بود. دوم اینکه من هیچ قضاوتی نداشتم، یعنی به هیچ ایدئولوژی فکریای تعلق نداشتم. سعی کردم مطلقا به اینکه جلوی چه زنی قرار گرفتهام و چطوری فکر میکند و چه سابقهای دارد و من موافق او هستم یا مخالف فکر نکنم. به سرعت به این نتیجه رسیدم که هر یک از زنان کلی مطلب برای من دارند که من ثبت کنم و انتقال بدهم. یعنی سلیقه شخصیام را تا حد ممکن کنار گذاشتم. البته در بسیاری از عکسها علاقهای که من به سوژه دارم معلوم است. ولی اصولا سعی کردم سلیقهام مانع تنوع سوژهای مجموعه نشود. یعنی هر کس کتاب را دستش میگیرد بتواند با چند تا از این زنان به سرعت ارتباط برقرار کند.
دیگر اینکه در معرفی اولیه، داستان شخصی خودم را تعریف میکردم، اینکه چه چیز باعث شده دنبال این پروژه بیایم. وقتی این را تعریف میکنی دیگر هیچ قصد پنهانی وجود ندارد و به نظرم در ۹۰ درصد مواقع جواب میداد. خوشبختانه من هنوز عکاس شناخته شدهای نیستم و این به نفع پیشرفت پروژه بود. چون با اِگویتان جلو نمیروید. میروید که کشف کنید بیشتر از اینکه چیزی را به داستان اضافه کنید.
البته به مرور زمان تجربه من در برخورد با سوژهها بیشتر شد. بسیاری از سختگیریهایی را که در اوایل کار داشتم بعدها رها کردم. برای مثال اوایل تصور میکردم که وقتی داری از زنی در این بازه سنی عکس میگیری ژست هر چقدر طبیعیتر باشد زیباتر است. در صورتی که نه، آدمها این حق را دارند که زیبایی را آن طور که دوست دارند ببینند حتی اگر طبیعی نباشد و وقتی داری عکس یک نفر را میگیری اینکه آن طرف هم حس کند که زیباست مهم است. برای همین باید سعی کنی که نظر او را هم جلب بکنی. نزدیک سالهای آخر کار خیلی بیشتر سعی کردم نظر طرف مقابل هم بیشتر مطرح باشد.
■ کولاژی از اولین روزنامههای زنان و عکس فعالان زن در فازهای مختلف اول کتابتان است و در مقدمه هم میتوان تا حدی از تاریخچه جنبش زنان آگاه شد.
بخش اول کتاب حاوی پرترههایی است که به نظرم خیلی مهم هستند و زنانی پیشرو هستند که دیگر زنده نیستند و به نظر من پرترههای بینظیری هستند. چهار پنج تا از آنها را انتخاب کردم. میخواستم یک سری نمونه تاریخی از تصویر زنان ارائه بدهم. تصویر قمرالملوک وزیری تصویر خیلی مهمی است. شاید یکی از دلایلی که ما هنوز داستان قمر یادمان است به خاطر تصویری است که از او مانده است. داستان این پرتره یکی از داستانهایی است که به زندگی قمر وصل است؛ این زن در سن خیلی جوانی به استودیوی عکاسی میرود و عکسی بدون حجاب میگیرد و این را به عنوان تراکت کنسرتش پخش میکند. این به نظر من بهترین مانیفست برای کتاب پرتره زنان میتواند باشد. با این شروع کردم. عکس فروغ فرخزاد هست و خانم سیمین بهبهانی. یک جورایی انگار آرزوی خودم هم باشد که دوست داشتم از اینها عکس بگیرم.
بخش دوم مقدمهای است راجع به انگیزههایم برای شروع این پروژه و اینکه چقدر این کار، کاری شخصی بوده است. بعد از آن مقدمه خانم شهلا شفیق (جامعهشناس) قرار دارد. خانم شفیق از کسانی بود که خیلی سریع در جریان این پروژه قرار گرفت. خیلی به من کمک فکری کرد. برای اینکه مخاطب داستان این زنان را به صورت نظاممند درک بکند، خیلی سریع به این نتیجه رسیدم که یک متن مبسوط لازم است. متنی که توسط یکی از این زنان نوشته شده باشد. عجیب است که وقتی این مقدمه تمام شد دیدم که خانم شفیق دارد به کنجکاوی و سوالهای من جواب میدهد. در عین حال این مقدمه وجهی روایی به مجموعه میدهد و آن را دلپذیر میکند.
بخش اول تصویرها، پرتره زنانی است که در خارج از ایران هستند. بخش دوم پرتره زنانی است که داخل ایران هستند. میخواستم که مرزبندی جغرافیایی مشخص باشد و گسستی که بین اینها وجود دارد. بخاطر اینکه همچنان برای من مهاجرت و رفتن از ایران یک invisibility (نامرئی بودن) میآورد. انگار تصویرتان دیگر در جامعه مبدأتان دیده نمیشود. انگار دیگر محلی ندارید و از حوزه تصویری مملکتتان خارج میشوید. و این از اتفاقات ناخوشایندی است که برای زنانی که بعد از انقلاب از ایران رفتهاند افتاده است. تصویرشان از آن جامعه کنده شده و دیگر دیده نشده است. یعنی مهاجرت به مثابه سانسور و نادیده شدن.
بعدش یک تایملاین از اتفاقات مهم تاریخ ایران راجع به زنان گذاشتهام. برایم مهم بود که مخاطب غیر ایرانی بتواند مروری بر اتفاقات مهم جنبش زنان ایران در تاریخ معاصر داشته باشد. نه صرفا شناخت تاریخ زنان ایرانی، بلکه به عنوان یک نمونه که تا چه حد تحولات سیاسی-اجتماعی میتواند روی حقوق زنان تاثیر بگذارد. در بخش بعدی مراکز مهمی که از لحاظ تاریخ در آن زنان فعال بودند. آن را هم میخواستم بیاورم. این بخشهای مهم کتاب است.
■ از خانم تسلیمی پیش از این نام بردید و گفتید دوست داشتید در این کتاب پرترهتان کسان دیگری هم باشند اما نتوانستید از آنها عکس بگیرید.
خیلی. میتوانم تا صبح برایتان اسامی آنها را بگویم. یکی از دلایلی که نتوانستم خیلی از پرترهها را بگیرم این بود که در دوره ریاست جمهوری ترامپ نتوانستم به آمریکا سفر کنم، یعنی موفق به دریافت ویزا نشدم، بهخاطر اینکه ایران رفت و آمد میکردم. برای همین از زنانی که در آمریکا اقامت داشتند و در این مجموعه هستند، وقتی به اروپا سفر کردند عکس گرفتم. برای همین پروژه طولانی شد. چون من هر کدام را که میخواستم پیدا کنم و ازشان عکس بگیرم نیاز به یک برنامهریزی عجیب و غریب بود. ساده نبود. برای هر کدام از این عکسها باید یک سفر میکردم. بسیاری از این زنها در طول این پنج سال از آمریکا خارج نشدند. من خیلی دوست داشتم از خانم فخری خوروش عکس بگیرم. خانم خوروش از زنان برجسته سینما و تئاتر هستند. از خانم حورا یاوری که منتقد ادبی هستند و در نیویورک زندگی میکنند دوست داشتم عکس بگیرم. بارها برایشان ایمیل دادم. خیلی در آمریکا زنان زیادی هستند. از خانم شیرین نشاط دوست داشتم بگیرم. خیلی دوست داشتم پرتره خانم سیما بینا در این کتاب باشد. در ایران هم خیلیها بودند که نتوانستم. به هر حال امکانات من محدود بود. ولی خیلی خوشحالم، چون به مرور زمان مجموعهای شکل گرفت پیوسته و متنوع. برای مثال از زنانی که در کانون پرورش فکری فعال بودند یک نماینده وجود داشته باشد. خیلی خوشحالم که پرتره خانم شهره آغداشلو در این مجموعه است. ایشان از بازیگران مهم خارج ایران هستند. البته پیدا کردن ایشان بسیار سخت بود. ولی من توانستم یکی دو ساعت در لندن ببینمشان و ازشان عکس بگیرم یا زنانی مثل خانم ژاله آموزگار، خانم پری صابری. ملاقاتی که با خانم صابری داشتم را هیچ وقت فراموش نمیکنم. بهخاطر اینکه همچنان سر پا و سر حال بودند و خندان و پذیرایی خیلی گرمی از من کردند. من به شدت پرترهشان را دوست دارم. در فرانکفورت فرصتی پیدا شد تا خانم پارسیپور را ملاقات کنم و از ایشان عکس بگیریم. بله خیلیها هستند. ولی به هر حال پروژه از جایی شروع شد و باید یک جایی تمام میشد. قرار نبود من کار آرشیوی بکنم. قرار بود یک داستانی تعریف شود.
■ موردی هم بوده که تلاشهایتان را کردید و انجام نشد؟ یعنی رفتید عکس هم گرفتید؟
بله بوده که عکس را گرفتم و اجازه ندادند که چاپ کنم. یک بار هم رفتم مسافرت و عکس گرفتم. در فرودگاه نگاتیوها از زیر اسکن رد شد و آسیب دید. دوباره مجبور شدم بروم عکس بگیرم.
■ آیا شما از نورپردازی طبیعی به جای مصنوعی استفاده کردهاید؟
من بیشتر مواقع از نور طبیعی استفاده میکنم. البته همیشه یک شاخه نور همراه دارم. بهخاطر اینکه مسافرت زیاد میرفتم باید وسایلم سبک میبود و همه چیز در یک چمدان جا میشد. خیلی جاها نور طبیعی است. برای مثال نور عکس خانم نفیسی طبیعی است ولی از طرف راست هم یک نور مختصری میآید و کنتراست را کمتر میکند. نورپردازی عکسها همیشه یکسان نیست. بستگی به فضا دارد. به مرور زمان به گونهای بود که همان جا تصمیم میگرفتم که نورپردازی چطوری باشد.
■ شما از تکنیکی استفاده کردهاید که رنگ عکسها را بگیرد و رنگ پریدهتر شود؟
همانطور که گفتم من برای این پروژه از دوربین نگاتیو استفاده کردم. فیلمی را انتخاب کردهام که طبیعیترین رنگ را بدهد. نورها شبیه چیزی باشد که در آن فضا بوده، به طبیعیترین شکل ممکن. در مرحله بعدی از تمام فیلمها عکس گرفتم برای اینکه بتوانم تم رنگی عکسها را یکدست کنم تا هویت مجموعه به خود بگیرد. یعنی یک چیزی بین اینکه هر عکس هویت مجزای خودش را داشته باشد و در عین حال در مجموعه جای بگیرد. البته در حد توان. چون به هر حال فضاهایی را که میخواستم بروم عکس بگیرم را از قبل نمیشناختم.
■ در کتاب به نهادهایی اشاره کردهاید که از شما حمایت کردهاند.
بله. آکادمی هنرهای زیبای فرانسه، بنیاد آنتوان دگالبر در پاریس و اومفرتایلن در برلین. یکی از عزیزانی که در مراحل مختلف پروژه به من کمکهای ارزشمندی کردند خانم سرشار بودند.
تمام تصمیم گیریهای کتاب به شکل مستقل انجام شده. دوست عزیزم، نقاش و گرافیست برجسته آقای پدرام تنعمی طراحی کتاب را بر عهده داشت. در دوره کرونا انتشار کتاب و مشخصا کتاب عکس به شدت با مشکل روبهرو شد، و به خاطر وسواسی که برای تمامی مراحل شکلگیری کتاب داشتم مسئولیت چاپ و نشر کتاب را خودم بر عهده گرفتم.
■ اگر آدم همینطوری و به سرعت به پرترهها نگاه کند ممکن است به نظر مثل هم بیایند، مخصوصا اگر ندانید این زنان که هستند. به نظر خودتان چه چیزی هر یک از این پرترهها را از دیگری متفاوت میکند؟
وقتی من پرترهها را به مخاطب غیر ایرانی نشان میدهم میگویند که نگاه و ژست هر کدام از سوژهها، اکسسوری، انتخاب پوشش چیزهایی است که آنها را از هم متمایز میکند. ولی برای من به عنوان کسی که آنها را میشناسم، احساسی که در هر عکس وجود دارد از هم متمایزشان میکند. هر کدام از این عکسها یک حسی را دارد که آن حس برمیگردد به تاریخی که این زنها گذراندهاند، داستان زندگیشان. وقتی پرتره بتواند از طریق احساسی که انتقال میدهد شما را به داستان زندگی سوژه متصل کند، اینجا آنجایی است که عکس کارش را انجام داده است، بخاطر اینکه داستان زندگی آن آدم یا آن چهره را ماندگار میکند. تمام تلاشی که این کتاب میخواهد بکند این است که یک سری حافظه تصویری ماندگار بسازد. شاید انتخاب فرمت کتاب برای ارائه تلاشی است در همین راستا، در غیر اینصورت عکسها را در قالب نمایشگاه ارائه میدادم یا در اینترنت منتشر میکردم. ماندگاری و ثبت یک حافظه تصویری به ماناترین شکلش برای من خیلی مهم بود. به نظر من اگر این عکسها بتوانند دریچهای برای شناخت یا بازنمایی این چهرههای برجسته باشند پروژه موفق بوده.
در آخر دوست دارم بگویم که من تعدادی از این پرترهها را به نفیسترین شکل چاپ و قاب کردهام. هر ماه یکی از این پرترهها را به دیوار اتاق کارم میگذارم و با آن زندگی میکنم. انگار آن کمبودی که داشتهام امروز برطرف شده باشد.