۲۱ تا ۲۸ مه ۱۸۷۱ به «هفته خونین» کمون پاریس معروف است؛ وقتی که شورش انقلابیهای سوسیالیست فرانسوی و حکومت خودمختار آنها پس از دو ماه سرکوب شد. مقاله زیر به مناسبت فرارسیدن هفته خونین کمون پاریس، ۱۵۱ سال پس از وقوع این رخداد برجسته منتشر میشود؛ رخدادی که تأثیر بسیار زیادی بر عمل و نظریه و تخیل سیاست رهاییبخش پس از خود داشته است.
پروژه پاساژهای والتر بنیامین تاریخی پانورامیک و سراسرنما از پاریس قرن نوزدهم را ترسیم میکند. در این روایت، کمون پاریس همچون یک تراژدی به تصویر کشیده میشد: تلاش ناکام کمونارها برای انقلاب و برانداختن دولت حاکم که با درخونغلتیدن آنها به فرجام میرسد. این شورش درماندگان و واخوردههای اجتماع که بر سستترین شالودهها بنا شده بود لاجرم هم باید شکست میخورد.
تا دهه ۱۹۳۰ که بنیامین پروژه پاساژها را مینوشت، تاریخنگاران چپ نیز دیگر متوجه شدهبودند که کمون هرچند در مقام نماد خیزشی سازشناپذیر و امتناعی خودانگیخته بسیار الهامبخش بود، اما پایه و اساس اجتماعیِ درست و محکمی نداشت. این خیزش همچون بالنی که طنابش را باز کرده باشند، به یک باره به هوا رفت، اما خیلی زود سوراخ و بادش خالی شد. اما برخلاف کسانی که فرم سیاسی و اجتماعی این خیزش را به نقد میکشند، بنیامین بر روی جزئیات رویدادهای جهنمی دوران کمون و پس از آن درنگ میکند.
از جمله این جزئیات قدرت نقد شیطانی کمون است. در سال ۱۹۳۵ و هنگام بازدید از نخستین نمایشگاه آثار و اسناد برجایمانده از کمون در سن دنی، توجه بنیامین به پلاکاردی مربوط به ۱۵ آوریل ۱۸۷۱ جلب میشود. این پلاکارد پیشنهاد میدهد بنای یادبودی برای نفرینشدگان کمون ساخته و بر روی آن نام تمام اشخاص و مقاماتِ امپراتوری دوم که «تاریخی دوزخی» را رقم زدند حک شود.
در میان این افراد، نام ناپلئون اول به چشم میخورد: «تبهکار اصلی کودتای هیجده برومر، سردسته تبار ملعون بوهمیهای تاجداری که سرزمین کرس آنها را پیشروی ما استفراغ کرده است، همان دودمان ویرانگرِ حرامزادگانی که آنقدر تباهاند که در سرزمین مادری خویش ناپدید خواهند شد.» بارون هوسمان، معمار بلوارهای عریض پاریس، که این شهر را تخریب کرد و از نو ساخت نیز مورد لعن و نفرین قرار گرفته است؛ چراکه پاریس را برای رفتوآمد ماشینهای نظامی مهیا کرد.
در مورد هوسمان، بنیامین از ژان کاسوی آنتی فاشیست نقل قول میکند که در سال ۱۹۳۶ در مورد مبارزانی مینویسد که دستخالی و با ساختن سنگرهای خیابانی در مقابل نظامیان و افسران اشرافی ارتش جنگیدند. این حرکت «جهش بزرگ قرن نوزدهم» است، جهش ایمانی که از خلال آن قراردادها و نظم سیاسی و شهری گذشته پابرجا باقی میمانند:
«آدمی همچنان میخواهد باور داشته باشد. به راز، به معجزه، به داستانهای پاورقی، به قدرت جادویی حماسه. انگار هنوز نفهمیدهایم که آن طبقه دیگرخود را به طور علمی سازماندهی کرده، خود را به دست قدرتمند ارتشهای سرسخت و رامنشدنی سپرده است. رهبران آن از مدتها پیش تصویر روشن و واضحی از موقعیت به دست آوردهاند. بیجهت نبود که هوسمان خیابانهای عریض و مستقیمی را ساخت تا محلههای پیچاپیچ و پرازدحام را بشکند و تجزیه کند. همان محلهها و خیابانهایی که محل رشد و نمو داستانهای پاورقیهای پلیسی و رازهای پاریس بودند، باغهای مخفی دسیسهچینیهای مردمی.»
خیابانهای عریض یکی از سلاحهای دولت است و پاریس قدیم را که بستر رشد و نمو توطئه، شورش، شعر و شایعه است در هممیشکند. بلوارهای هوسمان امید را زیر سنگفرشهای خود مدفون میکنند و آشوب و بینظمی را کنار میزنند. کمون واپسین لحظه مقاومت آشوب و بینظمی در برابر نظم تحمیلی بلوارهاست. تاریخ ‒حتی تاریخ بلافصل آن دوره‒ کمون را اینگونه خواهد دید، یعنی همانطور که شارل لوآندر در سال ۱۸۷۲ مینویسد، «ضیافت قدرت، شراب، زن و خون».
منظور از شراب سرزندگی است، شادی بازپسگیری خیابانها، تأثیرات مستکننده شورش بر کمون. خون، خون سرکوب است، کشتار و اعدام سبعانه کمونارها در طول هفته خونین ۲۱ تا ۲۸ ماه مه. این خون اما به خونی که کمونارها ریختند نیز اشاره دارد. خون گروگانهایی که کمونارها وقتی تعدادشان کم شده بود و به مرکز پاریس عقبنشینی کرده بودند، اعدام کردند.
و زنان. کدام زنان؟ خانمهای سان کولوت، یعنی رختشورها، خیاطها، صحافها و کلاهدوزهایی که اتحادیه زنان را شکل دادند و عرضه سوخت و غذا را سازماندهی کردند. زنان قدرتمند، زنانی که قدرت را میخواهند، اما برای آنکه بین همه توزیع شود. فرمانده لوییز میشل یکی از این زنان بود. او در خاطرات خود با عنوان باکره سرخ چنین نوشت: « بربری که من باشم عاشق توپ، بوی باروت و گلولههای مسلسل در هواست» او مینویسد که کمون «هنر را برای همه، علم را برای همه، و نان را برای همه میخواهد!»
ملت اغلب در قامت یک زن تمثیل میشود. نماد جمهوری در فرانسه یک زن است. بنیامین از لیتوگرافیای با عنوان او (مؤنث) نام میبرد. ماری زنی را تا سر حد مرگ میفشرد؛ ظاهر آن شبیه آدولف تییر است، یعنی همان سرکوبکننده خیزش مردمی. زیر این تصویر، شعری نقش بسته: « به طرق بسیار میتوان او را به چنگ آورد/ لیکن برای اجاره است و نه برای فروش». هر کدام از نیروهای سیاسی میتوانند جمهوری را تصرف کنند، اما او برای همیشه به آنها واگذار نخواهد شد. جمهوری که همچون فاحشهای تصویر میشود، به یک عاشق، یک ایدئولوژی یا یک رژیم وفادار نخواهد بود. قدرت خطرناک او در همینجاست. زنانی که تخیل مفسران و تاریخنگاران را به اشغال خود درآوردهاند، انقلابیون خطرناک و سازشناپذیر، ماموران و کارگزاران غولمانند مرگ، خانهخرابکن و خانمانسوز هستند.
بنیامین لیتوگرافی دیگری اثر مارسیای کاریکاتوریست را نیز توصیف میکند. این اثر که نابودی کمون نام دارد، اسکلت زنی را پوشیده در ردایی سفید و مواج و با پرچم سرخ پارهپورهای در دست نشان میدهد که سوار بر اسب-کفتار هیولا واری از کوچه باریکی میگذرد و دور میشود، کوچهای که خانههایش غرق دود و آنشاند. این تصویر برجایمانده از زنان در کمون، یا به بیان دقیقتر واپسین روزهای عمر آن است : Pétroleuses یا آتشافروز.
سفیر آمریکا در فرانسه، الیهو بنجامین واشبرن، در گزارشی از شنیدههایش در مورد شبح زن آتشافروز مینویسد:
« با گامهایی سریع در نزدیکی سایه دیوار راه میرود. جامه درست و مناسبی یه تن ندارد. چهل تا پنجاه ساله است. دستمال شطرنجی سرخرنگی بر پیشانی بسته که یک دسته موی شانهنکرده از زیرش بیرون زده است. صورتش سرخ است، چشمانش تیره و تار و سر به زیر راه میرود.
دست راستش در جیبش است، یا روی سینه و درمیان پیراهنی که دکمههایش نیمهباز است. و در دست دیگرش، یکی از آن قوطیهای حلبی باریک و بلندی را دارد که در پاریس برای حمل شیر از آنها استفاده میشود، اما حالا در دست این زن، این قوطی حاوی چیزی وحشتناک یعنی نفت است. همانطور که از مقابل صف آشنایان میگذرد، میایستد و لبخندزنان در جواب ایشان میگوید: آقای عزیز من! اگر خیابان خالی باشد، میایستد، کمی در میان کاغذهای کثیفی که با خود دارد جستجو میکند، مقابل در زیرزمین خانهای لحظهای درنگ میکند، سپس پیوسته و بدون شتاب به راهش ادامه میدهد.
یک ساعت بعد، یکی از خانههای خیابانی که از آن عبور کرده، در آتش خواهد بود. چنین است زن آتشافروز.»
این یکی از چندین و چند معجون ساخته اذهان آشفته در مورد کمون است. حتی با اینکه در اساسنامه اتحادیه زنان یرای دفاع از پاریس، از « خرید نفت و اسلحه برای شهروندان زن مبارز» سخن به میان آمده است احتمالا، زنان آتشافروز پاریس اصلا وجود نداشتند، یا اگر داشتند به این شکلی که تصور میشود نبودهاند. منبع واشبرن جزئیات پشت جزئیات میآورد: رنگ، رفتار، مو، ژست.
این صحنه بسیار روشن و زنده است، درست مانند مکتب ناتورالیسم که در آن دوران بر جهان هنر و ادبیات حاکم بود. پالت مربوط به تصویر زن آتشافروز قرمز است: دستمال و چهرهاش سرخ است و هر چیزی هم که به آن دست میزند پیش از آنکه تبدیل به خاکستر شود قرمز است. او کثیف است، لباسش پاره است، موهایش پریشان است؛ کاغذهایی که در دست دارد نیز کثیفاند. دستش به درون پیراهن نیمهبازش و پستان عریانش چنگ میزند، ژستی که شبیه ژست اصیل و باشکوه سینهعریانکردن ماریان روی سنگرها نیست، بلکه سینه زن غیرطبیعیای را نشان میدهد که شیر را با نفت طاق میزند. همانطور که گام برمیدارد، پشت سرش خیابانها شعله میکشند.
آیا هرگز هیچکدام از این زنانی که با سری داغ اما در کمال خونسردی، با شوری شعلهور اما ظاهری سرد و محاسبهگر، آتش میافروختند حین ارتکاب جرم دستگیر نشدند؟ شاید هرگز. این بر خلاف اظهارات شفاف شاهدان عینیای مانند جان لیتون است که قویا باور داشت :
«تکه کاغذهای بسیار کوچکی به اندازه تمبر پستی بر روی دیوار خانههایی در مناطق گوناگون پاریس پیدا شده که روی آنها حروف اختصاری B.P.B معرف bon pour brûler [یعنی مناسب برای سوختن] نوشته شده است. بعضی از این کاغذها مربعی بودند، برخی دیگر بیضی با نقشی از سر مایندادس در میانه آنها. این برچسبها در محلهایی که رؤسا تعیین میکردند چسبانده میشدند. هر زن آتشافروزی به ازای آتشزدن هر خانه ده فرانک دریافت میکرد.»
سر مایندادس [زنانی که در اساطیر یونان باستان پرستنده دیونیزوس بودند]. باز هم تصویر زنی موذی و بدسگال، سرسپرده جنون و آشوب. پاریس باید تعمیر و وصلهپینه شود. لیتون مینویسد: «هر سوراخ و درزی باید گچکاری شود تا آن مایع اهریمنی نتواند به آن نفوذ کند. باید در مقابل آتشافروزان مرد و زن دیوارکشی شود.» شهر تبدیل به سردخانه میشود. لیتون مینویسد که یک روز صبح فقط در یک مکان «سه آتشافروز زن تیرباران شدند و جسدشان هنوز روی بلوار است.» برای اولالی، لوئیز، اورتانس، فی، لئونتین، کلارا و سایر آتشافروزان زن که حین انتطار برای اعلام حکمشان به اتهام آتش افروزی ( اتهامی که همه آنها انکار کردند) توسط دوربین اوژن اپر ثبت شدند، تنها چیزی که وجود داشت درد شکست بود.
کمون پاریس جهنمی شد که آتش آن را نیروهای واپسگرا روشن کردند. بنیامین از فراریهایی میگوید که پس از تعقیبوگریزهای زیرزمینی در دخمه مردگان پاریس اعدام شدند. کمون «تاریخ دوزخی» را روی هیچ سنگ و بنای یادبودی حک نکرد، اما درعوض، این تاریخ دروغی، کمون را تبدیل به نقطه فرجام خود کرد.
بنیامین اشاره میکند که چطور بلانکی، قهرمان خیزش کمون، در شکست آن تنها تکراری ابدی و پایان تاریخ را میبیند. اما درعوض بنیامین آن را نقطه پایان فانتاسماگوریا یا خواب و خیالی میبیند که وعده آزادی و رهایی بود، وعدهای که بارها و بارها از سوی بورژوازی نقض شده بود. او مینویسد که حالا این امر واضحتر هم شده وقتی که «هر صاحب ابزار تولیدی در کارخانهاش مثل مالک مزرعه در میان بردههایش زندگی میکند.» اینجا هیچ برابریای وجود ندارد. نه آن موقع. و نه اکنون.
منبع: تریبون مگ