وقتی از کتاب دست دوم و پدیده کتابفروشان دستفروش صحبت می‌کنیم، دقیقا از چه چیز صحبت می‌کنیم؟ کتاب‌های دست دوم چطور در بساط دستفروشان قرار گرفته و چه عاملی باعث شده با وجود کتابفروشی‌های کوچک و بزرگ، هنوز هم در گوشه و کنار شهر شاهد فروش کتاب روی بساط دستفروش‌ها باشیم؟

شاید به نظر برسد این سؤال و سؤال‌های مشابه، جواب ساده و صریحی داشته باشد ولی وقتی به کنه ماجرا وارد می‌شوی با سؤال‌ها و موارد متعددی روبرو می‌شوی که نمی‌توانی پاسخ دقیق و مشخصی برایش در نظر بگیری. وقتی در محدوده انقلاب و ولیعصر قدم می‌زنی و کتاب‌هایی که روی زمین چیده شده را از نظر می‌گذرانی، متوجه می‌شوی که کتاب ها بر چه اساس و نیازی برای فروش در نظر گرفته شده است. می‌توان کتاب‌های موجود را در سه دسته طبقه‌بندی کردد:

دسته اول:

کتاب‌هایی که مجوز ندارند و انتشارشان ممنوع است، یا چاپشان به زمان قبل از انقلاب برمی‌گردد یا در دوره‌ای مجوز گرفته و توقیف شده‌اند.

دسته دوم:

کتاب‌هایی که به دلیل سانسور و ممیزی‌های زیاد، در خارج از ایران چاپ شده و بعد به شکل دیجیتال در ایران توزیع شده‌اند.

و سرانجام دسته سوم که به آن‌ها کتاب‌های قاچاق می گویند و توزیع‌کنندگان آن را قاچاقچی کتاب اسم گذاشته‌اند، کتاب‌های پرفروش را هدف قرار داده‌اند و یا کتاب‌هایی که از طرف نشری به ارشاد فرستاده شده، مجوز نگرفته و به نحوی نسخه‌ای از آن پخش و توزیع شده است.

و همین چند علت هم باعث شده که دستفروشان این حوالی نیز به دو بخش تقسیم شوند.

با دستفروشی که کتاب‌هایش را روی پارچه برزنتی، مقابل یکی از کتابفروشی‌های معتبر پهن کرده، هم‌صحبت می‌شوم. سوالم را اینطور می‌پرسم: چند سال است به این کار مشغول هستی و چه کتاب‌هایی می‌فروشی؟

می‌گوید: «بیشتر از ده سال است که اینجا کتاب می‌فروشم. آدم‌های اینجا را می‌شناسم. به کارکنان یک کتابفروشی در آن حوالی اشاره می‌کند و می‌گوید: «آن‌ها هم من را می‌شناسند. به همدیگر اعتماد داریم.»

می پرسم: منظورتان از اعتماد چیست؟

می‌گوید: «کتاب‌هایی که می‌فروشم، همه دست دوم هستند و بیشترشان چاپ قبل یا اوایل انقلاب است و داخل کتابفروشی نیست.»

تعدادی از کتاب‌ها را نایلون کرده، به کتاب «مرگ خوش» نوشته آلبرکامو اشاره می‌کنم، می‌پرسم، چه سالی چاپ شده؟

می‌گوید: فکر می‌کنم سال ۱۳۶۰ باشد.

کتاب «چنگیز خان» واسیلی یان را برمی‌دارد و می‌گوید: «هیچ کتاب قاچاقی بین این‌ها نیست، سال‌هاست این کار را می‌کنم، ارزش کتاب را می‌دانم.»

از خیابان اصلی دور می‌شوم و در یکی از خیابان‌های فرعی کتابفروش دیگری را می‌بینم. نزدیک‌تر می‌روم و می‌پرسم: مشتری‌های شما چه کسانی هستند و چه کتاب‌هایی می‌فروشید؟

جواب می‌دهد: «بیشتر رمان‌های عاشقانه. جوان‌ها، معلم‌های بازنشسته، خانم‌های خانه‌دار یا هر کس که به خواندن داستان‌های عاشقانه علاقه داشته باشد.»

قیمت رمان «بر باد رفته» را می‌پرسم.

جواب می‌دهد: «جلدش تمیز است، ۱۲۰ هزار تومان. اگر مشتری ثابت باشد، ارزان‌تر هم می‌دهم.»

می‌پرسم: کتاب‌ها را از کجا تهیه می‌کنید؟

می‌گوید: «بستگی دارد. بیشتر وقت‌ها از خانه کسانی که کتابخانه‌شان را برای فروش گذاشته‌اند یا صاحب کتاب‌ها مرده است و یا افرادی که قصد مهاجرت دارند. البته خودم تنهایی از عهده‌اش بر نمی‌آیم، نیاز به سرمایه است، چند نفری با همکاران می‌رویم و هر کسی به اندازه جیبش، کتاب برمی‌دارد.»

اصطلاح کهنه‌فروشان یا آن‌هایی که کتاب‌های دست‌دوم را خرید و فروش می‌کنند با کسانی که فقط فروشنده هستند و بیشتر، کتاب‌های پرتیراژ را می‌فروشند، تفاوت عمده‌ای دارند. مدت‌ها است ناشران با چاپ بی‌رویه کتاب‌ها به شکل افست درگیر هستند، گاهی توانسته‌اند شکایت کنند و انبارها و مراکز پخش را شناسایی کنند ولی دوباره همان روند تکرار شده و مثل هر کالای قاچاق دیگری، کتاب‌ها هم ازاین پدیده در امان نمانده‌اند. البته این یک موضوع دیگر است. به این دلیل به این موضوع اشاره کردم که طی صحبت‌هایی که با دستفروشان داشتم از این جریان ناراضی بودند، چون شغل آن‌ها نیز به سبب قاچاق افست کتاب به خطر افتاده است.

نزدیک میدان انقلاب، دستفروش دیگری بساطش را پهن کرده، کتاب‌هایش نظرم را جلب می‌کند، کمی منتظر می‌مانم بیاید و چند تا سوال بپرسم. از راه می‌رسد.

-کتاب‌ها را از کجا تهیه می‌کنید؟

کمی مکث می‌کند و جواب می‌دهد: «فروش کتاب که جرم نیست، دستفروشی هم جرم نیست، اگر من هم پول کافی برای اجاره مغازه داشتم، می‌رفتم در پاساژ صفوی یک طبقه اجاره می‌کردم و کتاب‌ها را آنجا می‌فروختم ولی حالا که ندارم، اینجا می‌فروشم. همین گوشه. راه مردم را هم نمی‌بندم.»

سوالم را دوباره می‌پرسم.

جواب می‌دهد: «یک سری قدیمی هستند، چند تایی هم از یک کتابفروشی می‌گرفتم که جلد کتاب‌هایش آسیب دیده بود و مشتری نمی‌خرید».

بین کتاب‌هایش، اشعار فروغ، داستان های هوشنگ گلشیری هم هست. به آن‌ها اشاره می‌کنم.

می‌پرسم: این چند کتاب اصل هستند؟

-این‌ها اصل نیست. اصلش گران است و اینجا فروش نمی‌رود.

کتاب «عشق ژنرال» دافنه دوموریه را زیر کتابی گذاشته و طرح جلدش عکس زنی است.

می گوید: «باید احتیاط کرد، هر آدمی از اینجا می‌گذرد. یک زمانی با آقایی که محل کارش اینجا بود، درگیر شده بودم، هر روز تهدید می‌کرد که زنگ می‌زنم، بیایند تو را ببرند، کتاب‌های مستهجن می‌فروشی!»

قیمت کتاب را می‌پرسم.

جواب می‌دهد: «شصت تومان. تا پنجاه هم می‌دهم.»

دشواری‌های دستفروشی در ایام کرونا

 یک سالی است که جهان درگیر ویروس کرونا شده و بیشتر مشاغل را فلج کرده است. از دستفروشی که مرد پنجاه ساله است، کنار جدول خیابان نشسته و ماسک زده سوالی در این مورد می‌پرسم.

– دستفروشی همیشه سخت بوده، هوا گرم باشد، یک جور اذیت می شوی، باران و برف هم دشمن کتاب است. این ویروس هم که دشمن دیگری بود از نوع خارجی.

می‌پرسم: اوایل که تقریبا شهر قرنطینه بود، چه کار می‌کردید؟

از جایش بلند می‌شود. می‌گوید: «کرکره اکثر مغازه‌ها بسته بود ولی من هر روز می‌آمدم، مشتری نبود، ولی مجبور بودم، باید اجاره‌خانه رو می‌دادم. جایم را عوض کرده بودم. البته چند تا مشتری ثابت داشتم که زنگ می‌زدند و فلان کتاب را می‌خواستند، اگر داشتم برایشان می‌بردم، اگر هم نداشتم، جور می‌کردم. ولی خب… روزهای اول مردم از هر چیزی می‌ترسیدند، سراغ کتاب هم نمی‌آمدند. نمی‌شد که کتاب را شست و پهن کرد. چند ماهی داخل نایلون می‌گذاشتم».

شاید به تأسف سری تکان می‌دهد و در ادامه حرف‌هایش می‌گوید:

«دستفروشی مصیبت است، کار کتاب هم از همه سخت‌تر است. به شهرداری باید توضیح بدهیم، به نیروی انتظامی هم باید توضیح بدهیم که کار ما کتاب است، نان کسی را نمی‌دزدیم.»

دستفروش می‌گوید:

«یکی از همکارانم از این وضعیت خسته شده بود و می‌گفت، از این به بعد جوراب می‌فروشم. جمع کردن و پهن کردنش هم راحت است. ولی من نمی‌توانم، همین یک کار را بلد هستم.»

در ادامه مسیر، به دستفروشانی می‌رسم که تعدادشان هم کم نیست. پیاده‌روهای خیابان انقلاب، انباشته شده با کتاب‌های کپه شده روی هم که چشم‌انداز زیبایی ندارد نه برای آن‌ها که رهگذر هستند و نه برای آن‌هایی که به دنبال خرید کتاب‌اند. مدت‌ها است خواسته‌اند دستفروشان این منطقه را جمع کنند، مدتی به سمت پایانه آزادی رفته بودند یا در چند جای شهر از جمله پارک‌ها و  فرهنگسرا، ولی دوباره به جای قبلی برگشته‌اند. اگر به کتاب‌هایی که می‌فروشند، توجه کنی، می‌توانی هر کتاب و نوشته‌ای آنجا بیابی، «جنایات و مکافات» داستایوفسکی، «دسته دلقک‌ها» لویی فردینان سلین، «کافکا در ساحل» هاروکی موراکامی، «دو قرن سکوت» عبدالحسین زرین‌کوب تا کتاب‌های تاروت و فالنامه.

ولی آیا می‌توان به محتوای داخل کتاب‌ها اعتماد کرد یا نه؟ این البته موضوع دیگری است. چون بیشتر کتاب‌هایی که داخل کتابفروشی‌ها هستند را همین جا هم می‌توانی بیابی، گاهی با طرح جلد متفاوت، گاهی نویسنده یا مترجمی که نامش تغییر کرده یا نه بیشتر اوقات همان کپی کتاب موجود در کتابفروشی‌ها و نشرهایی که آن را چاپ کرده‌اند. فقط با یک تفاوت عمده: ارزان‌تر بودن آن. این منطقه را می‌توان «تاناکورای کتاب»، اسم گذاشت. فقط با این تفاوت که هیچ جنس اصلی نمی‌توانی پیدا کنی.

در بساط یکی از دستفروش‌ها بین کتاب‌های «آدم‌های سمی» لیلیان گلاس، «دختری که رهایش کردی» جوجو مویز، داستان‌های صادق هدایت و ترجمه‌هایش را می‌توان دید. «زنده به گور» را برمی‌دارم و می‌پرسم: این کتاب اصل است؟

 -نمی‌دونم. ولی سانسور نشده.

می‌پرسم: از کجا می‌دانید که سانسور نشده است؟ کتاب را خوانده‌اید؟

-موقع خرید، اینطور گفته‌اند.

می‌پرسم: کتاب ها را از کجا تهیه می‌کنید؟

-یکی برامون می‌یاره.

در سوال و جواب‌هایی که رد و بدل می‌شود، مشخص می‌شود که هیچ نقشی در انتخاب کتاب‌ها ندارد، توزیع‌کننده‌ای کتاب‌هایی که بیشترین فروش را در کتابفروشی‌ها داشته‌اند، گلچین کرده و بین دستفروش‌ها پخش کرده است.

در ارتباط با قیمت کتاب‌ها هم به این صورت است که ۴۰ یا ۵۰ درصد از پشت جلد کتاب کم می‌شود.

بین دستفروش ها پسر جوانی را می‌بینم که سنش کمتر از آن است که از محتوای کتاب‌ها آگاه باشد.

می‌پرسم: کتاب‌ها را چطور انتخاب می‌کنید؟

– برادرم سفارش می‌دهد.

می‌پرسم: اگر کتابی بخواهم، برایم تهیه می‌کنی؟

– نمی‌دونم. باید از برادرم بپرسم.

به کتاب «ملت عشق»، الیف شافاک اشاره می‌کنم و قیمتش را می پرسم.

جواب می دهد: ۳۰ هزارتومان.

می‌گویم، می‌دانی همین کتاب داخل کتابفروشی هم هست.

جواب می‌دهد: من از کتاب زیاد سر درنمی‌آرم. مردم می‌آن و می‌خوان. ما هم سفارش می‌دیم.

قیمت کتاب «ملت عشق»، در کتابفروشی ۸۰ هزار تومان است. همین جا می‌توانی ۳۰ هزار تومان بخری یا حتی ارزانتر…

دستفروش دیگری که به صحبت‌های ما گوش می‌د‌هد، وارد بحث می‌شود. می‌گوید: «همه چیز گرون شده، کتاب هم گرون شده، شما برو تو کتابفروشی همین کتاب رو قیمت بگیر، ببین چقدر می‌فروشند!»

می‌پرسم: علتش را می‌دانید؟

جوابی نمی‌دهد.

می‌گویم: برای اینکه این کتاب چاپ شود، کلی باید مراحل و زمان طی شود. از حروفچینی بگیر تا طراحی جلد. بعد هزینه‌ها هم هست، حق‌التالیف نویسنده و مترجم، هزینه‌های کاغذ و صحافی و چاپخانه، پخش کتاب و هزینه‌های جانبی. وقتی اینطور حساب کنی، متوجه می‌شوی که چرا قیمت کتاب های اینجا با داخل کتابفروشی فرق می‌کند.

شاید بشود، فروشنده‌های این بخش از میدان انقلاب را صرفا فروشنده در نظر گرفت، یعنی اگر از بساطشان کتاب را برداری و جنس دیگری اضافه کنی، هیچ تفاوتی ایجاد نشود.

کم کم از محدوده خیابان انقلاب دور می‌شوم و تعداد دستفروش‌ها هم کمتر می شود، پسر جوانی ساک ورزشی روی دوشش است و چند کتاب در دستش.

از او می پرسم: چرا کتاب‌ها را داخل کیف گذاشته‌ای و مثل باقی همکاران، روی زمین نچیده‌ای؟

جواب می دهد: کار من با آن ها متفاوت است. من بیشتر کتاب‌های بدون سانسور می‌فروشم.

می پرسم: کتاب‌ها اصل هستند یا افست؟

جواب می دهد: هر دو.

می پرسم: مشتری‌ها چطور بهت اعتماد می‌کنند؟

می‌خندد و می‌گوید: پیدا کردن مشتری کار سختی نیست، اگه یک‌بار به‌ت اعتماد کنند، تمام است.

از کیفش، کتاب «موزه معصومیت» اورهان پاموک را در می‌آورد.

می‌گوید: «این کتاب در ایران چاپ شده ولی سانسور شده. این ترجمه بدون سانسور است و طرفدار زیاد دارد. چند تا کتابفروشی بالا شهر هستند که هر دو کتاب را می‌فروشند، مجوز دار را داخل قفسه، بدون مجوز را پشت کتاب‌ها. پس دیدی، پیدا کردن مشتری سخت نیست.

دوباره می‌خندد.

بیشتر بخوانید: