طبقه هساث یا طبقه حساس، فیلمی کمدی به کارگردانی کمال تبریزی و محصول سال ۱۳۹۲ و فیلمنامهنویس آن پیمان قاسمخانی است. رضا عطاران برای این فیلم سیمرغ بلورین نقش اول مرد را در سی و دومین جشنواره فیلم فجر دریافت کرده است. این فیلم به روایت سبک زندگی سنتی مذهبی غالب مردم در جمهوری اسلامی میپردازد. موضوع فیلم تلخ است و اگر شوخی هایی که فضای فیلم را تلطیف میکنند در ذهنمان حذف کنیم، آنچه به جا میماند همان است که روایتش در ایران برای سالها مذموم و ممنوع بوده و زنان ایرانی را بارها در تنگنا قرار داده و زندگیشان را تباه کرده است.
«طبقه هساث» روایت استفاده ابزاری جمهوری اسلامی از دین و مفاهیمی مانند غیرت و ناموس و محدود کردن زندگی فردی و اجتماعی زنان است که با حمایت جامعهای که آموزشهای مذهبی بسیار غلطی دیده و قانونی که در اغلب موارد به نفع مردان نوشته شده است، هر روز عرصه را بر آنان تنگتر میکند.
همین آموزههاست که زنان را تبدیل به شهروند درجه دوم و نه یک انسان مستقل بلکه متعلقات یک مرد دیگر میکند و حق زندگی کردن را از آنها سلب میکند. آنچه در این فیلم و در بسیاری از فیلمهای ایرانی تحت عنوان غیرت و ناموسپرستی معرفی میشود، همان بهانهای است که تحمیل هر محدودیت و آزار و اذیتی به زنان را حتی تا حد کشتن آنها مجاز میداند. آنچه در ادامه بررسی میکنیم، روایت تلاشهای خشن و غیر انسانی فردی به بهانه غیرت اما در واقع برای حفظ آبروی شخصی خودش در جامعه مردانهای است که در آن زندگی میکند. روایتی که با بازیها و دیالوگهای طنز قابل تحمل و حتی باعث خنده شده است.
سکانس ابتدایی فیلم زنی را در آشپزخانه به تصویر میکشد، زنی که علیرغم بدحالی مشغول پختن ناهار و درست کردن سالاد است. این سکانس با بدتر شدن حال او و از هوش رفتن ادامه پیدا میکند. اگر مکانی که زن در آن نمایش داده میشود، کاری که میکند، نوع غذایی که میپزد و… نتواند توجه بیننده را به موقعیت بسیار سنتی او جلب کند، دست دستکشپوش او که در آخرین لحظات حیاتش زیر گار را خاموش میکند که غذا نسوزد، تصویری کامل از زندگی و شخصیت او ارایه میکند (این دستکشها و نقش سنتی او در آن دنیا هم او را رها نمیکند). او زنی تسلیم شده و نمونه زنی سنتی است که تمام زندگیاش در راستای آن چیزی است که حکومت دینزده مردسالار از یک زن میخواهد.
مراسم خاکسپاری او با گریه سه زن (دو دختر و خواهر شوهرش) شلوغ شده است، کسی از مرد (با بازی رضا عطاران) و دو دامادش و دیگر حاضرین توقع گریه ندارد. عدم حضور فردی از خانواده پدری او یا حتی یک دوست زن در تمام فیلم نمایانگر تنهایی بزرگ اوست. از اولین چالشی که در خاکسپاری زن مطرح میشود، میتوان به شخصیت خودرای و غیرت انحصارطلبانه مرد پی برد. او که مشغول سفارش غذاست، دستور میدهد مراسم ختم زودتر «جمع شود» تا شرکتکنندگان در مراسم به موقع به رستوران برسند. گورکن میخواهد گذاشتن جنازه در قبر را به داماد بسپارد، چرا که در آموزههای اسلامی زن و شوهر پس از مرگ به هم نامحرم هستند اما داماد که محرم است میتواند به جسد پیچیده شده در کفن دست بزند. جدا از اینکه میبینیم در احکام اسلامی حتی برای جسم بیجان زنان هم حکمی دارند (!) شوهر زن است که با عنوان کردن اینکه «دوماد آدم ته تهش نامحرمه» خودش با قلدری وارد قبر شده و زنش را در خاک میگذارد. از همینجاست که موضع سختگیرانه او و زاویه داشتنش با دین نشان داده میشود، با گفتن جمله «غیرت جزو اصول دینه»، مرد مشخص میکند که مانند جمهوری اسلامی بدترین گناهان از نظر او آن مسایلیست که به زنان مربوط میشود.
مراسم روز خاکسپاری و سپس روز هفتم زن، برای مرد یک مراسم معمولی است که حتی در آن میتواند به شوخیهای جنسی دوستانش با صدای بلند بخندد، او پس از مراسم هفتم به سفری تفریحی-کاری با دوستانش به چین میرود. او مردی عزادار نیست اما این مساله برای اطرافیان تعبیر به مرد بودن، قوی بودن، تحمل درد بدون نشان دادن آن و دیگر کلیشههای جنسیتی مردانه که البته هیچ بار منفی هم ندارند نسبت داده میشود. در یک جامعه مردسالار، برای هر رفتار مرد توجیحی وجود دارد که آن را مثبت نشان دهد.
جملات ضد زنی که از سمت این چهار مرد خوشگذران در طول فیلم میشنویم، تمامی ندارد. دیدن خودشان در جایگاهی که حتی سرنوشت زندگی زن پس از مرگ را هم روشن میکنند (شوهر از زن راضی باشه خدا هم راضیه)، آرزوی مرگ برای زنانشان در سکانسهای ابتدایی تا تایید کردن مرد در تمام طول فیلم بابت رفتارهای خشن و غیرعقلانیاش و تشویق او به زن گرفتن در حالی که فقط هفت روز از مرگ زنش گذشته، همه و همه نشان میدهد که این مردان در کنار تفریحات مردانه و زمانی که اختصاصا برای خوشگذرانی دارند (سفرهای متعدد به چین، رفتن به استخر و وقت گذراندن گاه و بیگاه با یکدیگر) باز هم نمیتوانند زندگی زناشویی را تحمل کنند و زنانی که در خانه از فرزندانشان نگهداری میکنند، خانهداری و آشپزی میکنند و بدون آنکه زندگی شخصیای از آن خودشان داشته باشند در زندگی زناشوییشان گیر کردهاند، باز هم مزاحم خوشگذرانی آنها هستند.
چالش اصلی او، مسالهای است که پس از بازگشت از چین از آن باخبر میشود. اینکه کلاهبرداری قبر زنش را به دو نفر فروخته و حالا یک مرد در قبر زنش خاک شده است. مساله غیرت و ناموس برای او آن قدر پررنگ است که مرده بودن هر دو نفر را از یاد میبرد و با این مساله طوری برخورد میکند که گویی به زنش تعرض شده است. تنها تصویری که به ذهن او خطور میکند، تصویری جنسی است. همین تصور است که پس از دعوا و کتککاری در مراسم خاکسپاری در پاسگاه مطرح میشود و همین تصورات است که باعث رشته خوابهای آشفته مرد درباره زن میشود که گاه همسرش را با لباس عروس میبیند که مشغول دلبری کردن از مردی دیگر با قرمه سبزیهایش است!
تلاش مرد برای حل این پیشامد در فیلم از چند طریق مختلف نشان داده میشود: او یک هدف بیشتر ندارد: بیرون کشیدن جسم بیجان مرد غریبه یا همسر خودش از قبر تا آنها را از هم دور کند. او به دنبال شکایت قانونی میرود، دعوا و کتککاری میکند تا جایی که او را به بازداشتگاه میبرند. حاضر به پرداخت رشوه میشود. اما نتیجه او را راضی نمیکند. دادگاهی که ۴۵ روز دیگر برگزار شود برای غیرتمندی او دور و دیر است. برای آرام کردن خودش و تلافی به همسر مرد متوفی پیشنهاد صیغه میدهد تا اون هم از آن دو مرده در دنیای مردگان عقب نمانده باشد! پس از سکته کردن برای آرام شدن و حفظ سلامت خودش، حتی حاضر به طلاق زن مرحومش میشود. اما این هم درمانی برای بیماری غیرت او نیست.
راه حل بعدی دیدن یک روحانی برای تایید نبش قبر است، روحانیای که بر اساس مدل تفکر کارگردان، از تیپ مرسوم روحانیان نیست. او کار میکند (با توجه به اینکه روحانیان مذهبی در ایران به کارهای مرسوم دیگر مردم عادی برای امرار معاش دست نمیزنند و از طریق حقوق ثابت به واسطه تبلیغ دین، روضهخوانی یا تجارتهای کلان و گرفتن بودجههای بیپایان درآمد کسب میکنند)، جوان است و پس از شنیدن مشکل نظری کاملا برخلاف نظر مرد دارد. او مشکل شرعی بزرگی در این ماجرا نمیبیند و مرد را تشویق به حفظ تعادل و پرهیز از افراط میکند. اینجاست که اختلاف آشکار این نوع تفکر مردانه برای محدود کردن زنان به بهانه غیرت و دین با تعریف دین به صورتی دیگر آشکار میشود، اینکه میتوان قرائت دیگری نیز از دین داشت، قرائتی که در جمهوری اسلامی غریب است. مرد اما به این روحانی هم مانند دیگران پیشنهاد رشوه میدهد. از راهی فاسد که برای همه آشناست: کمک به صندوقهای خیریه که همه مساجد و ارگانهای مذهبی حداقل یک تشکل از آن را اداره میکنند.
راهی که آقای کمالی در پایان انتخاب میکند، راهی است که شرع و قانون آن را در تمام طول فیلم به شدت ممنوع کردهاند. او یک زورگیر معتاد را متقاعد میکند تا با همراهی داماد آیندهاش که نمونه بارز نسل آینده با طرز تفکر خود اوست، شبانه نبش قبر کنند. وقتی زورگیر که در حال طبیعی نیست، جسد مرد متوفی را به جای جسد همسرش به مقبره خانوادگی میآورد، آقای کمالی حتی با او رفتاری دوستانه دارد و با او در ذهن آشفته خودش شوخی میکند و میخندد. بخشی از ذهنش از زبان مرد با او درباره رفتاری که با زنش داشته حرف میزند اما مرد به شدت آشفته میشود و او را ساکت میکند. با به خاک سپردن این مرد است که او بار دیگر میتواند به زنش فکر کند، زنی که حالا در قبرش هم تنهاست. مرد حالا در قبر خالی همسایه دراز میکشد تا به زنش نزدیک باشد و برای اولین و آخرین بار در فیلم اسم او (فروغ) را به زبان میآورد. حالا او دلتنگ زنش شده است اما چه دیر. وقتی زنش مرده و دیگر فرصتی برای زندگی کردن عمر هدر رفتهاش ندارد. مرد هرگز زنش را برای گردش، سفر، تفریح یا حتی یک پیادهروی ساده در برف نبرده است. او تمام تفریحاتش را بیرون از خانه و با دوستانش داشته است و آنچه نصیب همسرش شده، خانهای راحت و امکانات مالیای است که برای او جز زندانی راحت برای پخت و پز و انجام وظایفش نبوده است.
ماجرای بیاسم بودن زن و مرد در فیلم ماجرایی است که سالها در ایران رواج داشته، خطاب کردن زنان به نام کوچکشان بیغیرتی و خطاب کردن مردان با نام کوچکشان بیاحترامی است. زنها پس از مادر شدن با اسم پسرانشان، اگر به زیارت بروند یا سنشان بالا تر رود با القابی نظیر حاج خانم و مادر و در بهترین حالت با نام فامیل همسرانشان (در این فیلم، خانم کمالی) خطاب قرار داده میشوند. این روزها در واکنش به حکمی که توسط یک روحانی تندرو مطرح شده، توجه اذهان عمومی به این قضیه جلب شده که چطور شخصیت زنان، روابط آنها با همسرانشان و جایگاه آنها در اجتماع با احکامی به ظاهر مضحک و بیمعنا، تحقیر و محدود میشود. این طبقه حساس فاسد فقط به زنان حساسیت دارد: از نظر آنان دوچرخهسواری زنان، نوع پوشش و رقصیدن و آواز خواندن آنها نه تنها نظام جمهوری اسلامی بلکه کل دین اسلام را به خطر میاندازد نه فسادهای گسترده مالی و اخلاقی، رسواییهای بینالمللی و کشتارهای وسیع که توسط این نظام اسلامی در داخل و خارج از ایران انجام میشود.
آقای کمالی نماینده تفکری دینی است که در آن رشوه دادن، دروغ گفتن، دزدی کردن و حتی نبش قبر و هرگونه فساد دیگر، هیچ کدام گناه کبیره محسوب نمیشود اما حجاب زنان، سبک زندگیشان و حتی جسم بیجان آنها میتواند تهدیدی برای آبرو و دینداری مردان محسوب شود. در این فیلم به گناهان کبیرهای میخندیم که برای رفع مسائلی که به زحمت میتوان آنها را گناه و غلط دانست انجام میشوند.