در محدوده میدان انقلاب وارد کتابفروشی میشوم که ناشر هم هست. اولین سوالم این است که آیا این روزها کتاب جدیدی چاپ میکنید؟
جواب میدهد: غیر از چند کتاب که آن هم ترجمه است، فعلا کتاب چاپ نمیکنیم. بیشتر کتاب هایی که چاپش تمام شده را فعلا تجدید نمیکنیم، اگر مناسبتی باشد یا برای نمایشگاه کتاب، ۱۰۰ یا ۱۵۰ عدد چاپ میکنیم.
همکار دیگرش اینطور ادامه میدهد: قبلا هم مردم زیاد کتاب نمیخریدند که الان انتظار فروش داشته باشیم، مخصوصا کتابهای تاریخ ایران و جهان، یا اگر درباره سیاست باشد، البته متنهای تحریف شده و دروغ و دشنام را میخوانند.
به قفسه کتابها اشاره میکند و میگوید: آنها که مصدق میخواندند، از دنیا رفتهاند، جوانها هم کمتر سراغش میآیند، مگر آنکه دانشگاهی یا جایی شلوغ شود، آنوقت چند تا دانشجو سراغ این کتابها را میگیرد.
در حین گشت و گذار بین کتابفروشیها، آنچه که توجهام را جلب کرد، دو نشر با دو مغازه که هر دو کتابهای کلاسیک غیر فارسی را چاپ و عرضه میکنند ولی به دو شیوه کاملا متفاوت. یکی با مترجمهای بسیار خوب و شناخته شده، با طرح جلدهایی که بیشتر پرتره نقاشی نویسنده است و دیگری در قطع جیبی با طرح جلدهای فانتزی و اگر خوب توجه کنی، تا به حال اسم مترجمها را جایی نشنیدهای و یا دو کتاب از یک مترجم نمییابی.
با کتابفروشی که سالهاست در چاپخانه هم کار کرده و درباره فیلم و زینک، سلفون مات و براق هم تجربه دارد، همصحبت میشوم. از میان کتابها، بینوایان را انتخاب میکنم، مترجم قدر، چاپ و صحافی خوب، در دو جلد با قیمت ۲۵۰ هزار تومان روانه بازار شده است.
میپرسم: افزایش قیمتها، چه تاثیری بر فروش شما گذاشته؟
میگوید: اجازه بده، اینطور شروع کنم، چند روز پیش مرد جوانی به کتابفروشی آمده بود، اسم کتابها را یکی یکی میگفت و قیمت هر کتابی را مثل پنیر و ماست میپرسید؛ آناکارنینا چند، بلندیهای بادگیرچند، اون چند، این چند، وقتی هم قیمتها را شنید، یا از خرید در این جا منصرف شد یا هم کلا قید کتاب را زد و تشکری کرد و بیرون رفت.
فروشنده دیگری که حدود شصت ساله است و بیش از بیست سال است که با این نشر همکاری میکند اینطور ادامه میدهد: مردم ایران اصولا هیچ وقت کتابخوان نبودهاند، درست است که کتابهای کلاسیک همیشه جایگاه خودشان را داشتهاند ولی الان مردم سبک، سنگین میکنند، میبینند؛ خب میشود به جای این دو جلد کتاب، اقلام ضروری خود را از سوپربخرند و چند روزی سیر بمانند، حالا بینوایان را نخواندند هم طوری نمیشود، ویکتورهوگو که شکم سیر نمیکند!
و نشر نوپایی که اخیرا کتابفروشی خود را باز کرده و بیشتر کتابهای کلاسیک از جمله غرور و تعصب، بلندیهای بادگیر، زنان کوچک را در جلدهای فانتزی چاپ میکند. مترجمین جوانی که شاید دانشجو باشند و یا تازه کار و هنوز با حرفه مترجمی به خوبی آشنا نیستند و میتواند یکی از دلایل ارزان بودن کتاب در این مجموعه هم باشد. یا باید ۲۵۰ هزار تومان بدهی، ترجمه خوب بخوانی یا شصت، هفتاد تومان، که توسط برنامههای اینترنتی، به فارسی ترجمه شده است.
سوالم را این طور میپرسم، مشتریهای شما چطور، کتابی را انتخاب میکنند؟
جواب میدهد: بیشترشان به اسم کتاب یا نویسنده توجه نمیکنند یا اصلا نمیشناسن، چند تایی را کنار هم میذارن و انتخاب میکنند. زنان کوچک را بیشتر دخترهای جوان میبرند، به خاطر عنوان و رنگ جلد.
چند تایی را ورق میزنم، قیمتها به نسبت تعداد صفحات که بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ صفحه است، از ۷۰ تومان تا ۹۰ تومان متغیر است که به نظر معقول میآید، فقط اگر بخش کادو دادن را در نظر بگیریم و با باقی مسائل کاری نداشته باشیم.
بازار داغ افست
تا این جا بیشتر بر کتابهایی که از زبانهای دیگر به فارسی ترجمه شده بود، تأمید کردیم. شاید یکی از دلایلش این باشد که خود نویسنده و ناشر اصلی در این کشور حضور ندارند که ببینند چه اتفاقی بر سر متن میآید! البته نویسندههای ایرانی هم حقالتالیف چندانی عایدشان نمیشود که جای نگرانی داشته باشند. در این راستا با ناشری که علاوه بر کتابهای غیر ایرانی با بیشتر نویسندگان دهه چهل کار میکرد تلفنی صحبت میکنم. به گفته خودش مدتهاست فعالیت خود را در زمینه چاپ کتاب به حداقل رسانده و بیشتر آثار را به پخشی سپرده است.
اینطورمیگوید: من نه مثل آن دوستمان، زمین و ملک دارم که هر جا مینشست، میگفت، اگر کتاب سود نده، برج میسازم، اگر هم تیرآهن گران باشه، کتاب چاپ میکنم. من سالها در این زمینه فعالیت کردهام، هیچ وقت هم نگفتم، مردم کتاب نمیخوانند، نباید چاپ بشه. ولی الان مسئله فقط خواندن و نخواندن نیست، مسئله گرانی است، من هم نمیتوانم با کاغذ نامرغوب کنار بیایم، همانطور که با صحاف و چاپخانه تازه کار. پس ترجیح میدهم فعلا کتابهای موجود را عرضه کنم. والسلام.
میگویم، حتما مطلع هستید که بیشترکتابهای شما را میشود به شکل افست هم در بازار تهیه کرد!
ادامه میدهد: بله. در جریان هستم. البته مدیر نشر، از چند سایتی که متن را برای دانلود گذاشته بودند، شکایت کرد و برداشتند ولی هنوز هم در انقلاب و اطراف میفروشند. یک بار یکی از کتابها را در بساط فروشندهای دیدم، برداشتم، کاغذ سفید به درد نخور، صفحات اسکن شده کج و معوج. گفتم، حداقل کپی میکنید، درست این کار را انجام دهید. لبخندی زد ولی منظورم را نفهمید.
مردم به عشق احتیاج دارند
در این میان ناشرهای جوانی هم هستند که توانستهاند مجوز نشر بگیرند و با چند عنوان کتاب، خود را میان ناشران جا کنند و به واسطه همین چند عنوان، کتابفروشی خود را هم راه بیندازند. مدت زمان شروع کار این نشر شاید سه سال هم نباشد. ابتدا با رمانهای عاشقانه ایرانی شروع کرده بود، ولی بعد که مردم را از عشقهای ایرانی سیراب کرد به عشقهای خارجی، روی آورد. کتابهایی که چاپ کرده، مخاطب خوبی را توانسته به خود جلب کند. این روزها که بیشتر ناشران از فروش کتابهای خود ناراضی هستند و یا کتابها در کنج قفسهها ماندهاند، در این جا برعکس، کتابها با طرح جلدهای قرمز و سفید، همه جا خودنمایی میکنند. خبر چاپ بیست و یکم یکی از کتابها روی شیشه مغازه چسبانده شده است.
ناشر که مرد جوانی است و خود در کتابفروشی حضور دارد، جلو میآید. میپرسم: چطور شد این کتاب این اندازه پرفروش شد؟
جواب میدهد: خودمان هم باور نمیکردیم که این چند کتاب اینقدر گل کند، شاید چون درباره عشق و عاشقی است و فیلمش هم ساخته شده.
میگویم: کتابهای زیادی هستند که به موضوع عشق پرداختهاند، ولی در صدر پرفروشها نبودند.
ادامه میدهد: شاید جوونهای امروزی دنبال عشقهای اینطوری هستند، به هر حال مردم به عشق احتیاج دارند، به چیزهایی که زندگی شون رو تغییر بده!
از دختر جوانی که سه تا از کتابها را کنار هم روی میز گذاشته، علت انتخاب و خرید را میپرسم.
اینطور جواب میدهد: تقریبا بیشتر دوستام این کتابها رو خوندند و مدام درباره ویل (شخصیت یکی از کتابها) حرف میزنند. البته هنوز نمیدونم کدوم رو باید اول بخونم.
اگر بخواهیم به شکل کلی به قضیه نشر و عرضه کتاب نگاه کنیم، شاید در نگاه اول اینطور به نظر برسد که مثل هر شغل دیگری میتوان آن را طبقهبندی کرد، ولی چون کتاب با متن و محتوا میتواند ایجاد سلیقه کند، نمیشود از کنار چنین موضوعی به راحتی گذشت. اینکه کتابهای به اصطلاح انگیزشی که در مدت کوتاهی این چنین فروش میروند، نیاز به تجزیه و تحلیل دارد.
کتاب هایی با مضمون چطور موفق باشیم، در چند دقیقه چطور انسان شادی باشیم و یا چگونه در کمترین زمان پولدار شویم، با مترجمها و انتشارات مختلف در کتابفروشیها حضور پررنگی دارند. کتاب هایی که عملا نیاز به مترجم ندارند، چون میشود از برنامههای برگردان متن هم استفاده کرد، نیاز به کاغذ خوب، طراح گرافیک ندارد و در نتیجه هزینه چندانی هم ندارد، میشود در قطع کوچک، به شکل انبوه چاپ کرد و مردم را کتابخوان فرض کرد.
شمارگان غیرقابل اعتماد کتاب: برای حفظ آبرو
به دفتر ناشری میروم که قبلا بیشتر در زمینه شعر معاصر ایرانی و نقد شعر کار میکرد و مدتی هم با داستان نویسهای جوان کار کرده. این روزها بیشتر کتابهایی که از طرف ارگان یا دانشگاه خواسته باشند؛ چند کتاب جامعه شناسی یا مبانی هنر.
میپرسم: میشود به تیراژ کتابهای موجود در بازار اعتماد کرد؟
میگوید: هیچ وقت آمار درستی از طرف هیچ ارگان در ارتباط با فروش کتاب در دسترس نبوده است. بیشتر ناشرین در این سالها به خاطر بالا رفتن قیمت کاغذ، تحریم هایی که مدام اعمال میشد وعدم حمایت از طرف دولت، یا مایل به چاپ کتاب نبودهاند یا کتاب هایی با تیراژهای بسیار پایین چاپ کردهاند که بتوانند در این عرصه بمانند.
ادامه میدهد: بیشتر ناشرها سهمیه کاغذ هم ندارند، در نتیجه کتابهای خود را گلچین میکنند و با تیراژ پایین چاپ میکنند. چون فقط پول کاغذ که نیست، صحافی و چاپخانه و باقی مسائل هم هست.
میپرسم: جریان این که تعداد تیراژ کتابهایی که در شناسنامه با تعداد چاپ شده تفاوت دارند در چیست؟
جواب میدهد: اگر میانگین تیراژ کتاب را بین ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ نسخه در نظر بگیریم که این تعداد برای کتابهای ایرانی و غیر ایرانی یا رمان و داستان فرق میکند؛ اولین مورد این است که ناشری که سالها است در این حوزه فعالیت کرده، نمیتواند بنویسد ۲۰۰ جلد. برایش خوبیت ندارد، از طرفی هم وزارت ارشاد هم ازش کتاب نمیخرد. البته هستند ناشرینی که همین تعداد چاپ میکنند و مدام تعداد چاپهای کتاب را عوض میکنند ولی اگر کل فروش را در نظر بگیری، همان ۲۰۰ تا نمیشود ولی از این راه برای خود شهرتی کسب میکنند.
میگویم: و قضیه ممیزی هم از طرفی این حرفه را تهدید میکند!
میگوید: بله. آن که همیشه بوده. عدم امنیت برای چاپ وفروش کتاب، ممیزیهای بیش از اندازه و در نهایت نبود مخاطب، کافی است تا توازن یک نشر را بهم بزند.
عکس ها با زبان بی زبانی سخن می گویند ٬ دوستان کم لطفی میفرمایند کتاب ها موجود از
ممیزی که بگذرد هیچی از سر و ته کتاب نمی فهمی کتاب مرغوبی وجود نداره که کسی سراغش بره
شما کتاب های احمد کسروی و علی دشتی کپی کح و معوجش با تیراژ صد هزار تا بین دستفروش های کنار خیابان با قیمت پائین پخش کنید نامرد روزگارم اگر در عرض دو ماه خوانندگان کاپی را تکثیر و دست به دست پخشش نکنند بزرگوار روشنفکر و کنشگر میلیاردر ٬با خودت رو راست و رک باش طی چهل ویک سال که رژیم شیعه وارد شده چند هزار یا چند صد نفربه آئین مزدایست رو آوردند ولی در مقابل به قول رژیم مسیحیت یا مسحیت صهیونیستی چقدر در ایران رشد کرده ٫بزرگوار اگر یک میلیاردر اینکار شروع میکرد شما بازتابش بین جوانان که از رژیم روبگردانند را می دیدید بر طبق آمار موثق ۷۰٪ جامعه بی دین شده اند .
دهه هفتاد خرداد و نشاط بود زآل زاده ا و فروهر ها هم هنوز افقی نشده بودند ولی مشتر ی و خواننده خرداد و نشاط جنس میخرید مصدق پیش کشتون ،جنس مات هم باش با کاغذ کاهی مشتریش هست مردم فرق چرت و پرت جلال آل حمد و فاطمه فاطمه است میفهمند تیراژ خرداد یک سوم کیهان و اطللا عات نمی شد ولی خوب فروش میرفت عکس مقاله داره با هات حرف میزنه یکنفر از این آقایان و خانم ها که اتیکت روشنفکر میلیارد دارند تا به امروز چنین کاری نکردن قربون اون که دم از مزدا پرستی میزد یک سوم عملکرد مسیحیت یا بقول رژیم مسیحیت صهیونیستی تو ایران نداشت .
موفق و پیروز باشید
مصدق مرد محمد رضا پهلویم مرد ولی خیلیها هوز زنده هستند اگر روشنفکر هستیم پس مرد پرستی عادت شیعه ات چی
kaveh / 15 March 2021