«حمال طلا» نخستین فیلم بلند سینمایی تورج اصلانی، روایت مردمی است که به هر دری میزنند تا زندگیشان را بهبود ببخشند اما بهخاطر عدم ثبات اقتصادی و سیاستهای غلط حاکمیت، هر روز فقیرتر و گرفتارتر میشوند.
پیش از این اصلانی بهعنوان فیلمبردار در سینما فعالیت میکرد و سالها تجربهی فعالیت در این حرفه باعث شده اثری خوشریتم با تصاویری خوب و البته داستانی قابل توجه ارائه دهد. «حمال طلا» سوژهی جالبی دارد: «رضا، کارگر کارگاه طلاسازی و پیک موتوری آنجاست که چند نفر زورگیر راه را بر او میبندند و طلاهایی که حامل آنهاست را از وی میدزدند. کارفرمای رضا او را تحت فشار قرار میدهد تا خسارت طلاها را پرداخت کند. رضا که فقیر و گرفتار است تصمیم میگیرد چاه فاضلاب کارگاه طلاسازی را بخرد تا الماسی که در مرداد سال ۱۳۳۲ در آنجا افتاده را پیدا کند.»
نام نمادین «حمال طلا» یادآور این موضوع است که مردم ایران، علیرغم ثروت عظیمی که دارند، تنها نقش حاملان آن را بازی میکنند. کارگران صنایع مختلف، هرگز از آنچه تولید میکنند بهره نمیبرند. مردم، نه شهروند که رعیت حاکمان جمهوری اسلامیاند، میبایست با دستمزدهای بسیار ناچیز برای روحانیون حاکم، جان بکنند و کار کنند و در نهایت به نان بخور و نمیرشان قناعت کنند.
فقر مردم و فساد سیستم قضایی ایران
فیلم با ضرباهنگی سریع پیش میرود، پس از زورگیریای که از رضا میشود، دوست و همکار او، لویی، از او میپرسد چرا شکایت نمیکند؟ رضا پاسخ کوتاه اما قابل تأملی میدهد: «چون فایده ندارد.» این جملهی رضا گویای اوضاع نابسامان و فاسد قوهی قضاییه است. او بهدرستی میداند سیستم فاسد قضایی، ماهها و شاید سالها او را گرفتار میکند و سرانجام به هیچ نتیجهای نمیرسد. حجم پروندههای سرگردان و بلاتکلیف دادگاهها که سالها از این اتاق به آن اتاق و نهایتا به بایگانی منتقل میشوند، گویای این وضعیت معیوب است. جمهوری اسلامی برخلاف پروندههای امنیتی و سیاسی که با سرعتی مثالزدنی به آنها میپردازد و معمولا بیگناهان را زندانی و اعدام میکند، در اموری مانند امنیت اجتماعی، بسیار سهلانگار و بیتوجه است. در چنین شرایطی رضا چارهای جز اینکه خودش دست بهکار شود تا راه نجاتی بیابد، ندارد.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، جواهر ارزشمندی به نام «دموکراسی» توسط بیگانگان و حکومت وقت، در فاضلاب دیکتاتوری و خودکامگی میافتد و مفقود میشود. حال، نسل کنونی تلاش میکند تا آن فرصت را دوباره بهدست آورد و از فاضلاب متعفنی که ایران امروز دچار آن شده خلاصی یابد.
روایت «حمال طلا» از زندگی در ایران، جملهی معروف تئودور آدورنو را به یادمان میآورد که میگوید: «زندگی نادرست را نمیتوان درست زندگی کرد.»
رضا، با مشکلات دیگری نیز دست و پنجه نرم میکند. او که بدهکاری مهریهی همسرش را دارد، نمیتواند وام بگیرد. هیچ سازمانی شغل سخت و خطرناکش را بیمه نکرده است. نه کارفرما و نه دولت وی را حمایت نمیکنند. رضا از کمترین امکانات زندگی بیبهره است، حتی خانهای اجارهای هم ندارد و در کارخانهای تعطیلشده همراه با کارگران سابق همانجا روزگار میگذراند. انتخاب نمادین محل زندگی او نیز قابل توجه است. این کارخانهی از کار افتاده نماد اقتصاد فلجشدهی ایران و شهروندانی است که منتظرند تا روزی دوباره فعال شود. وضعیت رضا مشابه اکثر جوانان ایرانی است، همانها که نه گذشتهی قابل توجهی دارند نه حالی خوش و نه آیندهای معلوم.
مداقه در تاریخ راهی برای برونرفت از وضعیت موجود
رضا که نمیداند چگونه خسارت طلاها را بدهد، سرانجام به پیشنهاد لویی، سررسید سال ۱۳۳۲ طلاسازی را بازخوانی میکند و متوجه میشود در مرداد همان سال گردنبند الماسی توسط یک زن انگلیسی در چاه فاضلاب کارگاه افتاده است.
رضا، فاضلاب طلاسازی را میخرد تا علاوه بر بازیافت خاکطلاهایی که طی سالها در آنجا جمع شده، الماس مذکور را نیز به دست آورد. تورج اصلانی با انتخاب هوشمندانهی تاریخ گمشدن گردنبند، یعنی مرداد ۱۳۳۲، صراحتا به نابودشدن آرمانهای جامعهی ایرانی در آن سال اشاره میکند. پس از کودتای ۲۸ مرداد، جواهر ارزشمندی به نام «دموکراسی» توسط بیگانگان و حکومت وقت، در فاضلاب دیکتاتوری و خودکامگی میافتد و مفقود میشود. حال، نسل کنونی تلاش میکند تا آن فرصت را دوباره بهدست آورد و از فاضلاب متعفنی که ایران امروز دچار آن شده خلاصی یابد. سکانس قابل توجه سوزاندن فضولات اشاره به از بین بردن بخش گندیدهی تاریخ و استخراج طلا از آن را دارد. گویی برای یافتن گوهر دموکراسی و آزادی باید ابتدا کثافاتی که آن را در خود پنهان کرده، سوزاند. آلودگیهایی مانند خرافات، تنبلی، بیقانونی، اطاعت از دستگاه خرافهپراکن روحانیون و…
هرچند رضا جواهر مذکور را پیدا نمیکند اما باید به این نکته توجه داشت که سوزاندن بخش تاریک رفتارهای تاریخی، در نهایت ما را به زر ناب خواهد رساند. هرچند این طلا بهنظر ناچیز و کماهمیت برسد، اما مداومت در این کار نهایتا ثمربخش است. به قول لویی: باید سوزاندن تمام فاضلابهای شهر را شروع کرد. «حمال طلا» پیام مهمی دارد: «برای رسیدن به دموکراسی نباید موفقیتهای اندک را ناچیز گرفت و بهراحتی خرجشان کرد.»
نسل امروز باید بداند هرچه فاضلاب حاصل از رفتار دیکتاتورها بیشتر سوخته و نابود شود، به گوهر زرین آزادی نزدیکتر خواهد شد. باید بداند آنچه در مرداد ۱۳۳۲ از دست رفت، دیگر قابل دستیابی نیست و امروز باید در جستوجوی طلای دیگری باشیم. بیشک پناهبردن به گذشته و تلاش برای رسیدن به آن دوران نهتنها راهی معقول نیست بلکه رفتاری ارتجاعی و غلط است.
فروپاشی اقتصادی و سرگردانی مردم
از دیگر نکات قابل توجه فیلم انتخاب «امین آقا فرزانه» برای شخصیت نزولگیر داستان است. امین فرزانه سردستهی جمع کثیری از اوباش تهران است و رابطهی نزدیکی با حاکمیت دارد. احتمالا تورج اصلانی با انتخاب او برای بازی در نقش نزولگیر میخواهد به ما بگوید، پول در دست آقازادهها و اوباشی است که با این قشر از جامعه رابطهی نزدیک دارند. سرمایهی کشور میان این چند گروه دست به دست میشود و مردم برای حل مشکلاتشان باید به آنها مراجعه کنند. هرچند هیچ گرهای به دست امثال امین فرزانه باز نمیشود و فقط مشکلات پیچیدهتر خواهد شد.
در شرایطی که مردم نمیدانند ارزش ریال خود را چگونه حفظ کنند، مانند رضا، به بازار طلا و ارز پناه میبرند، اگر هم مانند سال جاری (۹۹) به توصیهی حکومت در بورس سرمایهگذاری کنند باز هم بهقول لویی «میبازند». بهنظر میرسد جمهوری اسلامی که میان فساد خویش و تحریمهای بین المللی گرفتار شده، بهزودی با فروپاشی اقتصادی مواجه خواهد شد. بخش نگرانکنندهی این وضعیت، حال و روز مردمی است که در این سرگردانی و ورشکستگی اقتصادی ممکن است به سرنوشت تلخی مانند قهرمان فیلم «حمال طلا» دچار شوند.
سکانس تلخ پایانی و نمادین فیلم بهنوعی بازگشت به ابتدای داستان و گرهی دراماتیک آن است. تمامی سکههای رضا به فاضلاب میافتند و از دست میروند. گویی فیلمساز اصرار دارد به ما بگوید این روند بیمارگونهی اقتصاد، با روشهای مدیریتی جمهوری اسلامی سرانجامی جز مفقودشدن سرمایه در لجن و فاضلاب رانت و تباهی و سوءمدیریت مسئولان حکومتی نخواهد داشت.
وضعیت رضا و جوانان دیگری که مانند او در زنجیرهی سود و جاهطلبی صاحبان قدرت گرفتار آمدهاند، گویای این مطلب است که هرگز نمیتوان در وضعیتی که فساد سراسر حکومت و جامعه را فراگرفته، زندگی سالمی داشت. روایت «حمال طلا» از زندگی در ایران، جملهی معروف تئودور آدورنو را به یادمان میآورد که میگوید: «زندگی نادرست را نمیتوان درست زندگی کرد.»
بیشتر بخوانید:
مطلب خوبی بود فیلم هم خوب بود اما یک سوال مهم از نویسنده دارم چطوری میشود در جمهوری اسلامی این فیلمها ساخته میشوند ولی حکومت متوجه پیام فیلم نمیشود ؟ بنظر من اینها همه دسیسه های خود آخوندها است تا مردم فکر کنند آزادی دارند و فیلمهای مهم ساخته میشود . هیچ راهی نیست باید اینها را از بین برد تا ایران نجات پیدا کند .
شهرزاد / 21 October 2020
خیلی فیلم قشنگی بود ایران الان عین اون استخری که توش فاضلاب رو جمع کرده بودن بوی گند گرفته
همش بدبختی همش بیچاره گی هرچیم میشه میگن آمریکا تحریم کرده ولی خودشون دزدن
هر روز جنسا گرون میشه میری مغازه میای یه کیسه خرید میکنی هفتصد هزار تومن باید پول بدی
کی از دست اینا نجات پیدا میکنیم به خدا دیگه کمرمون شکسته زیر خرج و گرونی
سی و هفت سالمه زن ندارم بیکارم اسنپ کار میکردم که چند وقت پیش ماشینمم فروختم هنوز خونه بابام زندگی میکنم . به خدا بدبختمون کردن ما چه گناهی کرده بودیم که از اولش بدبختی کشیدیم تا الان
منصور / 21 October 2020
آقای داریوش رسولی.
درصورت امکان یه چند خطی هم درباره فیلم بی حسی موضعی بنویس.
لطیف / 21 October 2020