پارسا محمدی − به دخترهایش می‌گوید یک دقیقه بروید آن طرف می‌خواهم با این آقا حرف خصوصی بزنم. می‌گوید: «قرار بود بیایم تهران برای گرفتن کاغذ بیمه و جمع کردن سابقه‌ام برای بازنشستگی. دخترها گفتند ما را هم ببر که برای شب عید از تهران لباس بخریم. گفتم باشد. هم مسافرتی است و هم خودم تنها نیستم. دیروز بعد از ظهر با دخترها رفتیم داخل یکی از این پاساژها. مغازه‌های کلاس بالایی داشت. خواستم بروم داخل یکی از مغازه‌ها، اما دخترها گفتند بابا این مغازه‌ها خیلی گران است و به ما نمی‌خورد. آمده‌ایم فقط نگاه کنیم. داخل نرو!

دل را زدم به دریا و رفتم داخل ببینم چه خبر است. به حضرت عباس خشکم زد. معذرت می‌خواهم، معذرت می‌خواهم، گلاب به روی‌تان، قیمت یک شورت مردانه را زده بودند ۸۶ هزار تومان. سرم گیج رفت. بی‌ادبی می‌شود لباس زیر خانم‌ها از ۴۰ هزار تومان بود تا ۱۸۵ هزار تومان. شورت، شورت است، وسیله برقی که نیست موتور داشته باشد، موبایل نیست که بگوییم که دوربینش قوی است. با این شورت‌ها قرار است چه کنند آخر؟ چه فرقی دارد؟ همه‌اش یک کار را انجام می‌دهد.

آمدم بیرون به دخترها گفتم شما چند مغازه بروید من اینجا کار دارم. بیست دقیقه ایستادم جلوی مغازه ببینم کسی از اینها می‌خرد یا نه؟ همان بیست دقیقه دوتا از این‌ها فروختند. دو دستی زدم توی سر خودم گفتم عباس ۳۰ سال مثل خر جان کندی و به هیچ جا نرسیدی. قیمت چهار دست از این‌ها اندازه حقوق یک ماه تو است. یکی از صاحب مغازه‌ها آمده بود بیرون یک جوری نگاه می‌کرد که انگار دارم با چشم‌هایم جنس‌های مغازه‌اش را می‌دزدم. راهم را گرفتم و رفتم سمت این بچه‌ها. شانس که نداریم. این آدم‌ها اینقدر بخیل و حسود هستند که نگاه کردن به مغازه‌شان هم جرم است. گفتم پلیس خبر می‌کنند دردسر می‌شود. حالم خیلی گرفته است از دیروز. قیمت لباس ریز آنان دارد به حقوق ما می‌رسد.

نتیجه این شکاف طبقاتی به کجا می‌انجامد؟
 

فروشگاه‌های شهروند در شهر تهران روزانه ۱۳۰ هزار مراجعه کننده دارند. این فروشگاه به مناسبت عید نوروز اجناس خود را با پنج درصد تخفیف به فروش می‌رسانند. شعار این فروشگاه این است: «میان قیمت‌های سر به فلک کشیده از هیچ تخفیفی نمی‌توان بی تفاوت گذشت.»

با احتساب تورم بالای ۵۰ درصد در ایران- که بانک مرکزی سعی می‌کند آن را زیر ۳۰ درصد اعلام کند- سقوط ۳۰۰درصدی ارزش پول ملی طی یک سال، افزایش دو و نیم تا سه برابری قیمت کالاها در کنار ثابت ماندن سطح دستمزد کارگران و مردم مزدبگیر در تمام طول این مدت، باید در نظر داشت سرقت کالاهای شب عیدی که با این شرایط توسط مردم خریداری شده‌اند یک جنایت هولناک است.

مدیرعامل شرکت فروشگاه‌های زنجیره‌ای شهروند وابسته به شهرداری تهران اعلام کرده است روزانه حدود یک درصد از کالاهای شهروند بدون ثبت از فروشگاه خارج و به اصطلاح سرقت می‌شود. وی بیشترین کالاهای بدون ثبت خارج شده از فروشگاه‌های شهروند را مربوط به گروه مواد غذایی و پروتئینی دانست و افزود: «سرقت حدود یک درصدی کالا‌ها فقط از فروشگاه‌های شهروند رقمی ‌بالغ بر ۶۰۰ میلیون تومان می‌شود. میانگین فروش روزانه این فروشگاه‌ها بالغ بر دو میلیارد تومان و در مجموع ماهانه از ۶۰ میلیارد تومان تجاوز می‌کند.»(منبع)

سرقت ۶۰۰ میلیونی در یک ماه برای فروشگاهی که ماهی ۶۰ میلیارد تومان درآمد دارد دلسوزی و حساسیت کسی را برنمی‌انگیزد، اما سرقت بار و بنه همراه خانم‌ها توسط موتورسواران مسئله‌ای به مراتب جدی‌تر و مهم‌تر از سرقت ۶۰۰ میلیونی فروشگاه شهروند است.

با احتساب تورم بالای ۵۰ درصد در ایران- که بانک مرکزی سعی می‌کند آن را زیر ۳۰ درصد اعلام کند- سقوط ۳۰۰درصدی ارزش پول ملی طی یک سال، افزایش دو و نیم تا سه برابری قیمت کالاها در کنار ثابت ماندن سطح دستمزد کارگران و مردم مزدبگیر در تمام طول این مدت، باید در نظر داشت سرقت کالاهای شب عیدی که با این شرایط توسط مردم خریداری شده‌اند یک جنایت هولناک است.

پیاده‌روها به قدری شلوع است که در خیابان‌های نزدیک مراکز خرید و بازارها، مردمی که خرید کرده‌اند یا عجله دارند، برای گیر نکردن در جمعیت از حاشیه خیابان‌ها استفاده می‌کنند. در بسیاری از خیابان‌های مرکزی شهرها، در مراکز استان‌ها و شهرهای کوچک این وضعیت قابل مشاهده است. در این حالت افراد حاشیه خیابان که کالاهای خریداری شده خود را حمل می‌کنند به صورت طعمه‌های چرب و نرم دزدان در می‌آیند. دزدها معمولاً در تیم‌های دو نفره و با موتورسیکلت اقدام به قاپیدن خریدهای مردم می‌کنند تا بتوانند از میان ماشین‌ها لایی بکشند و فرار کنند.

دزدی‌ها به این موارد ختم نمی‌شود. در میان حجم انبوه مردمی که برای خرید شب عید آمده‌اند بازار جیب‌زنی، کف رفتن، کیف دزدی و سرقت پول درون جیب لباس و کیف پول‌ها داغ است. زنان و مردانی که نایلون‌های خرید قبلی خود را یک لحظه کنار پای خود می‌گذارند تا پول مغازه‌دار را بپردازند یا کالای جدیدی را وارسی کنند گاهی اوقات در همان فاصله کوتاه مورد سرقت قرار می‌گیرند. دزدها برای آنکه در بازارها سر و صدا به راه نیافتد و سطح هشیاری مردم بالا نرود، اقدام به برداشتن قسمتی از نایلون‌های حاوی خرید می‌کنند تا مردم ناخودآگاه با گرفتن خرید‌های دیگر خود در دست تا زمان رسیدن به خانه متوجه ماجرا نشوند.

افزایش دزدی‌ها در شب عید از مسیری که کل جامعه ایران بدان سو حرکت می‌کند خارج نیست. در ماه‌های اخير سرقت‌های خرد در ايران افزايش يافته است. بر اساس آمار رسمی اتاق بازرگانی ایران ۴۰ درصد ظرفیت تولید کشور خالی است. با وجود لشگری بزرگ از بیکاران و نیازمندان جامعه در این شرایط سخت اقتصادی نمی‌توان توقعی خلاف آمارهای موجود داشت.

دزدی‌های قانونی

حراج‌های غیر واقعی مغازه‌های کیف، کفش و لباس فروشی به خصوص در مجموعه پاساژها مصداق بارز دزدی قانونی است. در نبود هرگونه نظارت جدی و تاثیرگذار و در سایه روابط زیرمیزی قانون‌شکنان و ماموران قانون، دست فروشندگان برای هر کاری باز است. روی شیشه مغازه‌های بسیاری با طرح‌های رنگی از حراج‌های ده تا هفتاد درصدی صحبت شده است. با چند خریدار صحبت می‌کنم تا نظر آنها را بدانم.

در میان حجم انبوه مردمی که برای خرید شب عید آمده‌اند بازار جیب‌زنی، کف رفتن، کیف دزدی و سرقت پول درون جیب لباس و کیف پول‌ها داغ است. زنان و مردانی که نایلون‌های خرید قبلی خود را یک لحظه کنار پای خود می‌گذارند تا پول مغازه‌دار را بپردازند یا کالای جدیدی را وارسی کنند گاهی اوقات در همان فاصله کوتاه مورد سرقت قرار می‌گیرند.

آزیتا در حال خروج از یکی از این مغازه‌هاست. می‌گوید: «خریداران حرفه‌ای می‌دانند قضیه از چه قرار است. خرید خودش یک هنر است. کسی که اهل خرید نیست با این نوشته‌ها گول می‌خورد، ولی اکثر زن‌ها می‌دانند حراج برای کل اجناس نیست.

تخفیف‌ها برای بعضی اجناس است و برای همه اجناس نیست. لباس‌های مد روز و جدید شامل حراج نیست. جنس‌های قدیمی مغازه را حراج می‌کنند. این عدد‌ها که روی ویترین می‌نویسند برای جذب مشتری است. خود من با اینکه می‌دانم چه شکلی است باز علاقه‌مند می‌شوم بروم داخل ببینم چه خبر است.

خیلی وقت‌ها هم حراج صوری است. قیمت لباس را دو برابر می‌کنند بعد با ۵۰ درصد تخفیف می‌فروشند. شما وقتی خرید می‌کنید فکر می‌کنید پنجاه هزار یا صد هزار تومان سود کرده‌اید، اما واقعیت این است که لباس را با همان قیمت اصلی خریده‌اید.»

تعزیرات حکومتی

کیوسک‌ها و گشت‌های موتوری سازمان تعزیرات حکومتی به ظاهر فعال هستند. در مناطق متمرکز واحدهای تجاری می‌توان نمونه‌هایی از آنها را مشاهده کرد. این گشت‌ها تا چه میزان به شکایت مردم رسیدگی می‌کنند؟

سارا می‌گوید: «در مورد لباس رسیدگی نمی‌کنند. من سه روز پیش با یکی از فروشنده‌ها دعوایم شد. مانتو را شاگرد مغازه گفت ۸۷ تومان، اما صاحب مغازه موقع حساب کردن گفتن ۱۱۰ هزار تومان. من زنگ زدم و پانزده دقیقه منتظر شدم کسی برای رسیدگی نیامد. موقع برگشتن به خانه ماشین آنها را دیدم که رویش نوشته بود. جلو رفتم و گفتم شکایت دارم. آقایی که آنجا بود دو جوان را فرستاد برای رسیدگی. وقتی رفتیم داخل مغازه مامورها با صاحب مغازه دست دادند. همدیگر را می‌شناختند. به من گفتند شما بفرمایید ما رسیدگی می‌کنیم، اما من که احمق نیستم. می‌دانم هیچ کاری نمی‌کنند.»

علی فروشنده جوانی است که مغازه کیف و کفش دارد. می‌گوید: « ما هرچه باشد تازه کار هستیم. فرق قدیمی‌ها با ما این است که دوستان را می‌شناسند. حساب و کتاب‌هایی هست که شما می‌بینید یک مغازه هر قیمتی دوست دارد می‌زند، اما آن مغازه را جریمه نمی‌کنند. خود ما یکبار جریمه شدیم. مشکل قیمت نداشتیم، جنس جدید آورده بودیم و وقت نکرده بودیم اتیکت بزنیم. به خاطر نداشتن اتیکت ما را جریمه کردند، ولی شما تشریف ببرید طبقه پایین مغازه کنار آسانسور، هر دو دهانه مغازه مال یک نفر است. اگر روی یکی از اجناس‌شان اتیکت زده بودند بیایید هرچقدر دل‌تان خواست از مغازه من جنس ببرید.

تازه اینجا که جزء جایی حساب نمی‌شود. در پاساژهای بزرگتر، من جنسی که خودم داخل مغازه دارم قیمت گرفتم سه برابر ما می‌فروختند. در این پاساژها خود صاحب پاساژ با ماموران پلیس و تعزیرات حساب و کتاب می‌کند. الآن شما نگاه کن جلوی در پاساژ گشت ارشاد گذاشته‌اند. خانم‌ها به همین خاطر خیابان را دور می‌زنند و خریدار پاساژ ما نصف شده است. همکاران زنگ زده‌اند به آقای “…” بیاید حق و حساب‌‌شان را بدهد تا بروند و خانم‌ها دوباره داخل پاساژ بیایند.»

دستفروشان کنار خیابان

از ساعت و مجسمه گرفته تا لباس زیر، عود، باطری، سبزی خشک شده، ترقه و مواد غذایی و غیره همه چیز در بساط‌شان پیدا می‌شود. از دختر و پسر شش، هفت ساله تا پیرمرد و پیرزن ۷۰ ساله در حال فروش اجناس خود کنار خیابان هستند. هر از گاهی دست‌فروشان جوانی که قدرت بدنی بالاتری دارند و بساط دستفروشی آنها از وزن خودشان بیشتر است با سرعت مشغول جمع کردن بساط خود و فرار می‌شوند. گشت‌های شهرداری در پی شکار آنها هستند. پیرمرد‌ها و پیرزن‌ها که نای راه رفتن ندارند به امید اینکه ذره‌ای شرف در ماموران شهرداری پیدا شود و به آنها کاری نداشته باشند خود را به امواج بخت و حادثه می‌سپارند.

هر از گاهی دست‌فروشان جوانی که قدرت بدنی بالاتری دارند و بساط دستفروشی آنها از وزن خودشان بیشتر است با سرعت مشغول جمع کردن بساط خود و فرار می‌شوند. گشت‌های شهرداری در پی شکار آنها هستند. پیرمرد‌ها و پیرزن‌ها که نای راه رفتن ندارند به امید اینکه ذره‌ای شرف در ماموران شهرداری پیدا شود و به آنها کاری نداشته باشند خود را به امواج بخت و حادثه می‌سپارند.

پیرزنی به ظاهر ۸۰ ساله اما به گفته خودش ۶۱ ساله، چادر رنگی خود را روی بساط خود می کشد تا به خیال خود ماموران شهرداری را فریب دهد. ماموران از راه می‌رسند. یک مامور که صورت اصلاح کرده و لباس مرتبی دارد شروع می‌کند سر پیر زدن داد کشیدن که «مگر نگفتم دیگر اینجا بساط نکن. آدم نمی‌شوی، نه؟»

جوان ۲۰ ساله‌ای که ظاهر مذهبی دارد دخالت می‌کند و همکار خود را به دنبال بقیه می‌فرستند. به پیرزن می‌گوید: «مادرجان لج نکن. یک مدت برو جای دیگری بساط کن. جمع می‌کنند دار و ندارت را داخل ماشین می‌ریزند و دیگر نمی‌شود کاری کرد. تو رو به خدا برو. نه برای خودت درد سر درست کن نه آه و نفرینت را دنبال ما راه بیانداز. فردا برو جای دیگر مادر. دفعه دیگر من وساطت نمی‌کنم.»

آقا پدرام فروشگاه لوازم صوتی و تصویری دارد. مغازه‌دارها معمولاً دشمن دستفروشان هستند. به خصوص فروشگاه‌ها و مغازه‌های لوکس برای آنکه مشتریان متمول آنها احساس بدی از دیدن دستفروشان نداشته باشند و ظاهر زیبای ویترین مغازه‌شان با “پارازیت تصویری” همراه نباشد این دستفروشان را از کنار مغازه خود می‌رانند. آقا پدرام در کنار ورودی مغازه خود و همچنین آن سوی پیاده‌رو از چهار دستفروش حمایت می‌کند. دو پسر ده، دوازده ساله، یک خانم چهل ساله و یک پیرمرد حدود 55 ساله.

می‌گوید: «پدر بزرگ من در بازار دستفروش بود. پدرم کسبی را شروع کرد و وضع و روزگار ما خوب شد. پایین دروازه غار کبابی داشت. پدر عمرش را داده است به شما. این مغازه را که زدم یک روز در خانه از مزاحمت دستفروش‌ها گفتم و اینکه با آنها هر روز دعوایم می شود. گریه‌اش گرفت و مرا قسم داد که دیگر این کار را نکنم. گفت به خاطر آقابزرگ با آنها بدرفتاری نکن. گفت یادت نرود از کجا شروع کرده‌ایم و این دستفروش‌ها را جلوی چشمت نگهدار که همیشه قدر زندگی خوبی که داری بدانی.

حسین و ابوالفضل از نوه‌های زن‌های همسایه‌های محل قدیم مادرم هستند. مادرم سپرده که هوای‌شان را داشته باشم. شهرداری که می‌آید داخل مغازه من پنهان می‌شوند. نرگس خانم شوهرش راننده تاکسی بوده است و در تصادف کشته شده. سه تا بچه قد و نیم قد دارد. تنها درآمدش همین دستفروشی است. پهلوان هم از لات‌های قدیم است. روزگار پیرش کرده. پسرهایش او را ول کرده‌‌اند. از آشناهای مغازه خدا بیامرز پدرم است.»

درباره اینکه آیا وجود این دستفروشان مانع کسب و کار و مراجعه مشتری می‌شود یا خیر می‌گوید: «درست می‌فرمائید شما. مغازه‌دارهای دیگر فحش می‌دهند، پول می‌دهند به مامور شهرداری تا جمع‌شان کند از جلوی مغازه، بعضی وقت‌ها کتک می‌زنند این بیچاره‌ها را.

البته تاثیر هم دارد. قشر بالای جامعه خوش ندارد این صحنه‌ها را ببیند. شاید من روزی ده تا مشتری را به خاطر بساط جلوی مغازه از دست می‌دهم. من مذهبی نیستم. شب‌ها به یاد پدر و پدر بزرگم می، می‌زنم و خوشم به خوشی آنها، هر کجا که هستند. پدر و پدر بزرگ من اهل گود و زورخانه بودند. همین که چهار نفر آشنا می‌دانند ماجرا چیست و برای روح پدر و آقا جان خدا بیامرزی می‌گویند برای من کافی است. وقتی قبل از باز کردن مغازه قیافه حسین و ابوالفضل را می‌بینم که به جفت‌شان گفته‌ام فقط تا وقتی درس‌شان را بخوانند اجازه می‌دهم اینجا بساط کنند و امید دارم بزرگ که شدند کسی بشوند برای خودشان، سرخوش می‌شوم. نرگس خانم که جای خواهر بزرگ ماست و این پیر پهلوان دعایشان پشت سر ماست. تا به حال کم نیاورده‌ام، از این به بعد هم کم نمی‌آورم. دنیا را نباید زیاد جدی گرفت.»

بپا‌‌های شب عید

بازارهای سنتی و سرپوشیده در شهرهای مختلف ایران از شلوغ‌ترین مکان‌‌ها در ایران هستند. در شهرهایی که از قطب‌های گردشگردی محسوب می‌شوند این بازارها رونقی چشمگیر دارند. بازار قدیمی شهر شیراز این جمله است که قبل از عید مشتریان بومی و بعد از عید مشتریانی دارد که از شهرها و استان‌های دیگر برای برای مسافرت به شیراز می‌روند. مسعود و چهار برادر دیگرش هرکدام مغازه‌های جداگانه‌ای در این بازار دارند.

شب عید در ایران در زندگی فردی و اجتماعی ایرانی‌ها اوضاع متفاوتی ایجاد می‌کند. از شلوغی بازارها و جنب و جوش مردم گرفته تا تنگ‌های ماهی قرمزهای کوچولو. ترافیک قبل از سال تحویل و سکوت خیابان‌ها بعد از سال تحویل. نگاه‌های حسرت‌بار آنان که دست‌شان خالی است و شادی‌های آنها که رخت و لباس نویی خریده‌اند. خوشحالی دانش‌آموزان از تعطیلی طولانی مدت عید و صدای گاه و بیگاه ترقه در فاصله چند روز مانده تا مراسم چهارشنبه سوری.

او می‌گوید: «دو ماه اسفند و فروردین و سه ماه تابستان به جز شاگرد مغازه، دو نفر دیگر را می‌آورم تا بالای چهارپایه بایستند و مراقب باشند. بعضی برای دزدی از مغازه می‌آیند و بعضی دیگر از مشتری‌ها دزدی می‌کنند. بازار به قدری شلوغ است که من و شاگردم نمی‌توانیم هم به کار فروش برسیم و هم مراقب مغازه باشیم. روزی پنج نفر در آن شلوغی بیایند و هرکدام چیزی دست‌شان بگیرند و ببرند آخر ماه ورشکست می‌شوم. مخصوصاً باید مراقب خانم‌های چادری بود. چند بار شده است که دسته جمعی یا تکی وارد مغازه‌ شده‌اند و چیزی زیر چادرشان پنهان کرده‌اند. از یک طرف زن هستند و نمی‌شود به آنها یا چادرشان دست زد. سر و صدا به راه می‌اندازند و مردم و ماموران جمع می‌شوند. ضرر همان نیم ساعتی که مغازه به هم می‌ریزد بیشتر از جنسی است که دزدیده‌اند. وقتی مغازه “بپا” داشته باشد دزدی خیلی کم می‌شود اما باز جلوی چشم “بپا”‌ها دزدهای حرفه‌ای کار خودشان را می‌کنند.»

مهدی در بازار تبریز حجره‌دار است. تابلو فرش و دست‌بافت‌های نفیس می‌فروشد. می‌گوید دزدها همیشه فقیر نیستند: «مشتری تهرانی به عنوان مسافر وارد حجره شده است و یک تابلو فرش سه میلیون و هفتصد هزار تومانی خریده‌ است. موقع خروج دیدم چیزی که زیر بغل می‌برند به قالیچه می‌ماند تا تابلو فرش. تردید کردم. اگر اشتباه می‌کردم که مشتری تابلو را پرت می‌کرد توی مغازه و پولش را پس می‌گرفت. اگر چیزی نمی‌گفتم و واقعاً دزدی کرده بودند، سود یک ماه مغازه بر باد می‌رفت.
در همین فکر‌ها بودم که شاگر مغازه به خانم گفت “این تابلو زدگی دارد. برای نمای مغازه است. اجازه بدهید آن را عوض کنم. شاگرد تیزی دارم. او هم فهمیده بود. گفتند که نه! آن را چک کرده‌ایم و سالم است. چند لحظه که بحث کردند دیگر شک‌ام به یقین تبدیل شد. یک تابلو ابریشم ریز بافت قیمتی را وسط تابلو خودشان تا کرده بودند و می‌بردند.

می خواهم بگویم دزد همیشه فقیر نیست. آدم فقیر که تابلو فرش نمی‌خرد. نمی‌دانم شاید عادت دارند یا شاید با همین پول‌ها پولدار شده‌اند. از این چیزها هم هست در بازار.»

***

شب عید در ایران در زندگی فردی و اجتماعی ایرانی‌ها اوضاع متفاوتی ایجاد می‌کند. از شلوغی بازارها و جنب و جوش مردم گرفته تا تنگ‌های ماهی قرمزهای کوچولو. ترافیک قبل از سال تحویل و سکوت خیابان‌ها بعد از سال تحویل. نگاه‌های حسرت‌بار آنان که دست‌شان خالی است و شادی‌های آنها که رخت و لباس نویی خریده‌اند. خوشحالی دانش‌آموزان از تعطیلی طولانی مدت عید و صدای گاه و بیگاه ترقه در فاصله چند روز مانده تا مراسم چهارشنبه سوری.

مردمی که یکی از بدترین سال‌های زندگی خود را پشت سر گذاشته‌اند و با مشکلات شدید اقتصادی دست و پنجه نرم کرده‌اند امیدوارند تا با شروع سال جدید اوضاع تغییر کند و زندگی بهتری نسبت به سال نکبت‌بار ۹۱ داشته باشند.

“سبز آقا” درویش سرگردان همدانی است که در دیار غربت پیاده راه می‌رود و برای مردم غزل می‌خواند. گاهی عابران پولی در کشکول او می‌اندازند. خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر دود گرفته را را بی‌هدف طی می‌کند و تبرزین بر دوش، با قدم‌هایی نیمه رقصان و موی سپید پرشان، سرمستانه برای مردمی که سنگینی جیب‌های خالی کمرشان را شکسته است چهچهه می‌زند:

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظر یار خاکسار شدم

رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را

کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است

چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود

که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند

غنیمتی شمر ای شمع، وصل پروانه

که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

توانگرا دل درویش خود به دست آور

که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر  

که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ    

که نقش جور و نشان ستم نخواهد ما