صالح نظری − باورمندان به پیامبران، باور خود را متکی به دلائلی میدانند و معتقدند باور آنان مستدل به دلائل عقلانی قابل اثبات میباشد، در این مقاله دلائل آنان به نقد کشیده شده است و راز باور به پیامبران تشریح گردیده است.
I. ادعای نبوت و دریافت وحی
بدیهی است تا کسی مدعی ارتباط با خداوند و دریافت پیام و ابلاغ آن نباشد، بررسی صحت نبوت وی بی مورد است، ممکن است کسی ادعای ارتباط با عالم ماورا و یا با موجودات آسمانی یا عالم ارواح و یا تجربه روحانی و غیبی داشته باشد، اما چون ادعای ارتباط با خداوند و دریافت پیام و ابلاغ آن را ندارد، نبوت وی قابل بررسی نیست، لازمه ادعای ارتباط، کسب پیام از خداوند و ابلاغ آن به مردم است، اگر کسی پیام را از خداوند دریافت کند ولی آن را ابلاغ نکند نیز بررسی نبوت وی ناممکن است، اگر این ارتباط را “وحی” بنامیم، مدعی باید بگوید وحی را از خداوند دریافت کرده و آن را به مردم ابلاغ کند، فرض کنیم کسی چنین ادعائی کرد و مطالبی بیان داشت و گفت این پیام خداوند به شماست، چگونه ادعای ارتباط او با خداوند و اینکه واقعاً این سخنان از طرف خداوند است یا نسبت دروغ به خداوند داده است میتوان اطمینان حاصل نمود؟ آیا به صرف ادعای مدعی و یا قسم خوردنش کفایت میکند؟ آیا میتواند شاهدی بر مدعی خود داشته باشد؟ اگر کسانی چنین شهادتی بدهند که “ما شاهد بودیم خداوند به او پیامی داد و او مامور به ابلاغ شد”! این شهادت مقبول خواهد بود؟ بنابراین ادعا، شرط لازم است ولی کافی نیست لذا اولین قدم باور به راستگوئی مدعی است، باور به راستگوئی کسی چگونه در ما ایجاد میشود؟
اگر فرض را بر این بگذاریم فرد مدعی راستگوست و به راستگوئی شهره است و تا کنون کسی از وی دروغ نشنیده است (هر چند این فرض نادرست است وهستند کسانی که ریاکارانه خود را راستگو جلو دادهاند ولی در حقیقت دروغگوی قهارند، تمام کلاهبرداران ظاهری شریف، حق به جانب و راستگو داشتهاند تا در فرصت مناسب و پس از جلب نظر مردم آنان را سرکیسه کرده اند)، کفایت بر پذیرش ادعای او میکند؟ آیا اگر مردم از کسی مثلاً تا ۴۰ سالگی اش جز سخن راست نشنیده باشند، میتوانند مطمئن باشند این فرد تا آخر عمرش دیگر دروغ نخواهد گفت و همچنان راستگو خواهد بود؟
فرض دیگر، اگر به هر دلیلی بپذیریم مدعی راستگوست و تا آخر عمر جز سخن راست از او نخواهیم شنید! (باز فرض نا درست) چگونه میتوانیم مطمئن شویم باور او خیال بوده یا واقعیت؟ آیا ممکن نیست، تصورات خیالی خود را حقیقت پنداشته باشد و کاملاً صادقانه آن را به نام حقیقت بیان کرده باشد؟
فرض بعد، مدعی راستگوی مادام العمراست و باور کرده ایم ادعای او خیال نیست و حقیقت است، آیا او عین کلماتی که مدعی است از طرف خداست شنیده، نقل میکند یا مفاهیم کلی را دریافت کرده و آن را در قالب کلمات خود بیان میکند؟ آیا ممکن است عین کلمات شنیده شود؟ آیا با گوش خود شنیده است؟ اگر با گوش نشنیده در ذهن خود عین کلمات را شنیده؟ آیا برای شنیدن ذهنی نیاز به عین الفاظ است؟ آیا تنها راه انتقال یک مفهوم از سوی خداوند، ریختن آن مفهوم در قالب کلمات بشرساخته است؟ اگر انسان کلمات را نمیساخت خداوند راه ارتباطی با انسان نداشت؟ آیا کلمات بشر ساخته صد درصد بی نقص برای انتقال پیام واقعی خداوند است؟
فرضی دیگر، مدعی راستگوی مادام العمر با ادعای واقعی که عین کلمات شنیده شده را نقل میکند، آیا خودش هیچ نقشی در آن پیام ندارد؟ آیا روحیات و خلقیات شخصی مدعی و محیطی که در آن رشد کرده و جهان بینی که تا قبل از پیام داشته و تاثیراتی که فرهنگ و آداب و رسوم جاری بر مدعی داشته، تاثیری در پیام نداشته است؟ اگر نداشته است آیا او یک بلندگو بوده است؟ آیا خداوند نمیتوانسته آنقدر بلند پیام خود را ابلاغ کند تا همه بشنوند و ناچار شده بلندگوی انسانی به استخدام در آورد؟
II. معجزه و علم غیب
از دیگر دلائلی که باورمندان برای اثبات نبوت میآورند، انجام کارهای خارق عادت است که دیگر انسانها از انجام آن ناتوانند و نیز آگاهی انها از علوم غیبی که دیگران از آن آگاهی ندارند ذکر میکنند.
اگر فردی توانائی داشته باشد کاری انجام دهد که دیگران نتوانند، تنها و تنها نشان دهنده این است که در میان انسانها، تنها او میتواند چنین کاری انجام دهد به عنوان نمونه تمام کسانی که دارای رکوردی جهانی هستند، تنها آنان هستند که چنین توانائی دارند نه دیگران، اگر چنین رکورد داری مدعی هر چیز دیگری باشد با داشتن چنین رکوردی ادعاهای دیگر او ثابت میشود؟ چنین است دانستن علومی که دیگران از آن بی اطلاع هستند، اگر کسی -به هر طریق- بداند در فلان سیارهِ فلان ستارهِ فلان کهکشانی دارای فلان عنصر شیمیائی است و هیچ انسان دیگری با تمام طرق ممکن، چنین علم غیبی (غیر آشکاری) را نداشته باشند تنها و تنها نشان میدهد او دارای چنین آگاهی است ونه دیگران و طرح هر ادعای دیگری در کنار آن دلیل پذیرفتن آن ادعا نخواهد بود.
در باب مسئله فوق از دیدگاه درون دینی به مقاله “معجزه و علم غیب انبیا” مراجعه نمائید، در آنجا نشان داده شده است که انبیاء دانستن غیب را برای خود مردود اعلام کردهاند و نیز خداوند به جهت بی تاثیری معجزه در باور ناباوران نفی هرگونه معجزه را برای پیامبر اسلام اعلام نموده است.
III. عصمت (پاکدامنی)
یکی دیگر از دلائل باورمندی به پیامبران مسئله عصمت (پاکدامنی) و دوری از هر گونه گناه و رذائل اخلاقی و داشتن تمام فضائل اخلاقی مدعیان پیامبری است.
نکته مهم اینجاست، هر کس که دامن آلوده باشد و مدعی نبوت شود، میتوان گفت او مدعی دروغین است زیرا هدف از ارسال انبیاء باید دعوت مردم توسط وی، به پاکی و پاکدامنی و دوری از ناپاکی و آلودگیهای اخلاقی باشد ولی عکس قضیه صادق نیست، هر پاکدامن غیر آلوده به رذائل اخلاقی به ظاهر – هیچکس از باطن افراد آگاه نیست- اگر مدعی نبوت شود، دلیل اثبات مدعایش نیست.
نکته دیگر اینکه ارتباط انسانها با هم مطلق نیست و انسان تسلط همه جانبه به تمام رفتار سایر انسانها ندارد تا بتواند یک قضاوت صحیح درباره پاکدامنی مطلق آنها داشته باشد و آگاهی نسبی از پاکدامنی کسی نمیتواند ملاک قضاوت صحیح باشد.
مطلب دیگر ملاک سنجش رذائل و فضائل اخلاقی است، اگر این امور اولاً مطلق بود و ثانیاً همه انسانها به آن آگاه بودند عملاً یکی از مهمترین اهداف انبیاء که آموزش ملاکهای اخلاقی است تحقق یافته بوده و ضرورت ارسال نبی منتفی میگشت.
IV. امی (درس ناخوانده) بودن نبی
از دیگر موارد اثبات نبوت مدعی امی بودن پیامبران است، باورمندان معتقدند پیامبران نباید تحت تعلیم سایر ابناء بشر باشند بلکه باید تعلیم و تربیت آنان الهی باشد بنابراین کسانی که شاگردی استادی را کرده باشند مدعی دروغین هستند.
ظاهراً این باور در میان مسلمین جاری است و باورمندان به سایر ادیان چنین باوری را ندارند علی ایحال چه باور همه ادیان باشد یا نباشد این باور اشکالات عدیده دارد
اول این که همه انسانها -خواه نا خواه- از همان تولد تحت تعلیم هستند، کودکان ناخواسته و بی اختیار از نحوه رفتار تا گفتار تحت تعلیم پدر و مادر (سرپرستان مستقیم) و سایر انسانهای محیط خود میباشند، اگر چنین آموزشی نبود انسانها بسیاری از توانمندیهای عادی رفتاری و گفتاری را نداشتند و آنگاه بیشتر شبیه حیوانات زندگی میکردند و امکان ارتباط برقرار کردن با سایر انسانها را نداشتند.
دوم این که مکتب و مدرسه رفتن و تحت تعلیم استاد قرار گرفتن و توانائی خواندن و نوشتن داشتن، تنها راه کسب آگاهی و معرفت نیست، بسیارند کسانی که سواد خواندن و نوشتن نداشتند (خصوصاً در میان قدیمی ها) ولی در گفتار و شعر توانائی خارق العاده داشتند و خصوصاً در مسائل معرفتی و اخلاقی، آگاهیهای فوق العاده داشتند و یا در تجارت موفق هم بودهاند.
سوم این که اگر مدعی به مکتب رفته باشد و خواندن و نوشتن هم بیاموزد، چرا باید ادعای او را نادرست خواند؟ چه تعارضی میان یادگیری خواندن و نوشتن با ادعای نبوتش وجود دارد؟ این به مانند آن میماند که گفته شود مدعی نباید تاجر باشد و یا گفته شود مدعی نباید صنعتگر باشد همچنان که تعارضی میان قدرت تجارت مدعی یا صنعتگر بودن مدعی و ادعای نبوت وی وجود ندارد، میان دانش آموخته مدعی و دانش نیاموخته مدعی نیز تعارضی وجود ندارد.
چهارم این که باورمندان چنین تصور دارند، اگر بیسوادی سخنان حکیمانه بگوید بیشتر مقبول میافتد تا باسوادی چنین سخنانی بگوید، لذا بر کوره بیسوادی مدعی مورد پذیرش خود دمیدهاند تا ادعای او را مقبول تر جلوه داده باشند، مانند نابینائی که بدون عصا راه را از چاه تشخیص میدهد! اگر چنین هست، بهتر نیست مدعی مورد باور خود را قبل از ادعا، فردی ناتوان، ضعیف، عاجز، بی عرضه، فقیر، پرت از جامعه و… معرفی نمایند که پس از مدعا و بواسطه همین اتصال به وحی ناگهان فردی توانا، قوی، لایق، ثروتمند، آشنا به تمام روابط اجتماعی جامعه و… شده است؟! آیا در این صورت بیشتر از بیش مقبول نخواهد افتاد؟!
V. معرفی توسط پیامبر قبل
دلیل دیگری که برای اثبات نبوت یک پیامبر ذکر میشود معرفی او توسط پیامبر قبل از اوست
به فرض صحت عملی دلیل، اشکال این دلیل به وجود آمدن تسلسل است که از نظر فلسفی مردود است، بدین صورت که معرفی اولین مدعی نبوت توسط کدام پیامبر قبل صورت گرفته است؟
دوم اشکال این است اگر چنین دلیلی جدی باشد، باید پیروان پیامبر قبل اولین گروندگان به مدعی جدید باشند، اما به لحاظ بررسی تاریخی، پیروان دین قبل، از قضا کمترین گرایش را نسبت به مدعی جدید داشتهاند.
سوم اینکه در متون مورد باورشان چنین صراحتی با نام و مشخصات قابل انطباق با فرد معینی گزارش نشده است و همین امر هم باعث عدم گرایش بلکه مخالفت جدی آنان با مدعی جدید بوده است.
حتی در صورت بیان این ادعا از طرف مدعی جدید که چنین معرفی بوده ولی تحریف شده است نیز مشکل را حل نخواهد کرد، زیرا پیروان دین گذشته، نمیتوانند چنین باوری داشته باشند که دینشان تحریف شده است اگر چنین باوری داشته باشند که دیگر از آن دین پیروی نمیکنند، آنان به متن موجود دسترسی دارند و در آن چیزی مشاهده نمیکنند، برای همین هم به لحاظ تاریخی کمترین گروندگان به مدعی جدید پیروان پیامبر قبلی هستند.
برگردیم به سوال اصلی، اگر موارد فوق دلیل اثبات نبوت مدعی نیست پس راز باور به پیامبران چیست؟
برای کشف این راز، بیان دو مقدمه ذیل ضروری است.
I. به چه کسی میتوانیم اعتماد کنیم؟
انسانها برای ادامه زندگی خود، علاوه بر آب و هوا و غذا، به ارتباط با یکدیگر نیز احتیاج دارند. یکی از مهارتهای زندگی، «مدیریت نیازهای بشری» است. بین یک انسان با انسانی دیگر، باید گرهای وجود داشته باشد تا آنها بتوانند در کنار هم، با آسایش و اطمینان زندگی کنند. بقای دوستیها، روابط خانوادگی و زندگی معمولی در اجتماع، در گروی حفظ گرهای است که اصلیترین و ابتداییترین گره برای اجتماعی شدن انسان است و آن «اعتماد» است. پیش از پیدا شدن محبت، عشق و علاقه بین انسانها، ابتدا اعتماد پدید میآید. پیش از پدید آمدن اعتماد، هیچگونه دوستی یا محبتی اتفاق نمیافتد. پس نیاز باعث میشود که با یکدیگر ارتباط داشته باشیم و برای ایجاد هر گونه ارتباطی (حتی خرید یک کالا از مغازه)، باید اعتماد پدید آمده باشد، این اعتماد، گرهای است که دوستیها و روابط را به وجود میآورد.
اعتماد یعنی رسیدن به شناختی معقول درباره ارتباط افراد و تعیین حدود و مرزها برای ایجاد ارتباط. اعتماد یعنی اطمینان از اینکه طرف مقابل حداقل در روابطش قصد ضربه زدن ندارد. و در مرحله بعد اطمینان از اینکه او نیز ما را دوست دارد و در مرحله با لاتر اینکه او یاور ماست و برای ما فداکاری میکند.
یک اصل اخلاقی و انسانی به ما میگوید: «همه افراد خوبند، مگر اینکه بدی آنها ثابت شود.» اما این اصل به ما نمیگوید که همه افراد به یک درجه خوبند. از طرف دیگر، در هر جامعهای افرادی وجود دارند که ظاهری خوب دارند، اما در باطن چنین نیستند. لذا عدهای از مردم معتقدند. «همه افراد بدند، مگر اینکه خوبی آنها ثابت شود. » اینگونه افراد سختگیر که در نهایت، به انزوا و تنهایی روی میآورند و دچار مسائلی میشوند که تنهایی و انزوا برای انسان پدید میآورد، بسیاری از ما، چوب اعتمادهای بیجای خود را خوردهایم. پس چه کار باید کرد؟ آیا باید به همه اعتماد کرد؟ یا باید به همه بیاعتماد بود؟
در اعتماد کردن باید به «درجهبندی» آدمها پرداخت، بهتر است به جای سیاه (بد) یا سفید (خوب) دیدن افراد، همه را خاکستری فرض کنیم. بهطور معمول، به همه مردم به یک اندازه اعتماد نداریم. آیا برای سپردن امانت خود، بیشتر به یک مغازهدار اعتماد میکنیم یا به عابری که نمیشناسیم؟ مغازهدار برای حفظ اعتبار خودش هم که شده، در امانت خیانت نمیکند. اما عابری که نمیشناسیم، ممکن است دزد باشد.
عامل دوم «احساس» است. هرگز از روی احساسات عاطفی به کسی اعتماد نمیکنیم. ممکن است کسی با تاثیر گذاشتن روی احساس مان، بتواند گول مان بزند. حتی ممکن است به دلیل احساسات عاطفی به کسی دل ببندیم که جدا شدن از او سخت باشد و از قضا، فرد نابابی باشد. باید با عقل و منطق، بتوانیم بر احساسات خود چیره شویم.
عامل سوم برای اعتماد کردن، تعیین «محدوده» برای آن است. روابط انسانها با هم، براساس بده و بستان است. لبخند میزنیم و لبخند میگیریم؛ غضب میکنیم و غضب میبینیم؛ امانت میدهیم و امانت میگیریم. این بده وبستان دائمی در روابط آدمها، براساس نیازی است که به امکانات همدیگر داریم. آنچه میدهیم، بستگی به درجه اعتمادمان دارد و همین باعث محدود شدن اعتماد میشود. لبخند زدن به دیگران محدودیتی ندارد. اما دادن هویت، شخصیت، محبت و کمک کردن کردن به دیگران محدودیت دارد. نمیتوانیم به همه کس اعتماد کنیم. هویت خود را بدهیم تا هویت تازهای بگیریم. ولی میتوانیم همه را دوست داشته باشیم. وقتی کسی در قبال دوست داشتن شما، چیزهای تازهای میخواهد، باید ببینیم تا چه اندازهای می توانیم خواسته او را تامین کنیم. نباید به صورت نامحدود به دیگران اعتماد کنیم. باید به کسی اعتماد کنیم که او را میشناسیم و بعد، با امتحان کردن او بفهمیم، تا چه میزان قابل اعتماد است و وقتی به کسی اعتماد کردیم، حدودی برای وی قائل شویم. این موضوع درباره همه کسانی که با ما زندگی میکنند و یا در زندگی ما نقش دارند صادق است. این درجه بندیها و تعیین محدودهها باید فقط و فقط براساس آگاهی، دانش و تجربه شخص ما صورت بگیرد. بنابراین از کسی که میخواهیم به او اعتماد کنیم، انتظارهای ذیل را داریم
۱. صادقانه برخورد کند.
۲. هرگز دروغی نگوید.
۳. خوش قول باشد.
۴. خوش اخلاق و مهربان باشد.
۵. امانتدار باشد.
۶. معقول و منطقی باشد.
۷. در پیمان دوستی وفادار باشد.
۸. در موردی که اعتماد میکنیم توانا باشد
II. چگونه اعتماد دیگران را به خود جلب کنیم؟
سعی کنیم، فردی صادق، راستگو، خوشقول، امانتدار، وفادار و منطقی باشیم. این صفتهای خوب از ما فردی قابل اعتماد می سازند. پس این صفتها را در خودتان تقویت کنیم. وقتی این گونه باشیم، قابل اعتماد میشویم. برای مثال فرض کنید، هیئت مدیره شرکتی شما را به عنوان مدیر عامل انتخاب میکند، باید صادقانه توانائیهای علمی و عملی خود را با آنان درمیان بگذارید، نسبت به نحوه عملکرد خود وعده دروغ ندهید، در مدیریت خود با مشتری و کارمندان باید خوش قول باشید و با آنان با خوشروئی روبرو شوید، نسبت به اموالی که هیئت مدیره در اختیار شما قرار دادهاند فردی امین باشید، در پیشرفت شرکت معقول و منطقی عمل نمائید و نسبت به قرداد و توافقی با هیئت مدیره داشته اید وفادار باشید و توانائی خود را به بهترین وجه به نمایش بگذارید، در اینصورت اعتماد آنان را به خود جلب کرده اید و راه را برای جلب اعتماد بیشتر فراهم نموده اید. شما با تقویت این هشت صفت در خود، قابل اعتماد میشوید؛ برای همه. پس این قابل اعتماد بودن را باید در سراسر زندگی خود حفظ کنید. اعتماد گره محکمی است که پیوند شما را با دیگران پایدار نگه میدارد.
تفاوت مصلحان اجتماعی با پیامبران
در صحنه اجتماع همه به یک میزان نسبت به تحولات جامعه حساس نیستند و عکس العمل نشان نمیدهند، وقتی ظلمی اتفاق میافتد عکس العمل مردم از حمایت عملی از ظالم، حمایت لفظی از ظالم، رضایت به ظلم او، بی تفاوتی نسبت به حادثه، ناراحت شدن از ظالم، حمایت لفظی از مظلوم تا حمایت عملی از مظلوم میتواند متفاوت باشد و همچنین نسبت به جهل مردم و صدها مورد دیگر. مصلحان اجتماعی به کسانی میگویند که نه تنها نسبت به حوادث جاری جامعه بی تفاوت نبوده بلکه از خود واکنش نشان میدهند و گاهی به عنوان پرچمدار گروهی از انسانهای صالح، به یاری مظلومان و محرومین میشتابند، پیامبران نیز به عنوان بخشی از این گروه مصلحان اجتماعی همه وظائف آنان را برای خود تعریف میکنند با دو تفاوت
۱. انگیزه :
مصلحان اجتماعی در بیان انگیزه خود مسائل انسانی را مطرح میکنند مانند عدالت اجتماعی، ریشه کنی فقر و فساد و جهل، تساوی حقوق برای همه و اصلاح رفتارهای اخلاق مدنی… پیامبران انگیزه خود را ماموریتی از جانب خدا میدانند و همان اهداف مصلحان را پی گیری میکنند بعلاوه اصلاح اعتقادات و باورهای ماوراء طبیعی
۲. هدف:
مصلحان اجتماعی تامین امنیت، رفاه، آسایش و آرامش مدنی آحاد بشر را به عنوان هدف خود در نظر میگیرند و پیامبران علاوه بر اهداف مصلحان کسب معنویت و آرامش روحی را نیز از اهداف خود میشمارند.
البته نباید فراموش کرد که یک مصلح اجتماعی ممکن است یک یا چند مورد از انگیزهها و اهداف را در نظر داشته باشند و پیامبران نیز ممکن است عمدتاً به موعظههای اخلاقی و اصلاح اعتقادات جامعه بپردازند.
مصلحان اجتماعی و پیامبران، برای تاثیری گذاری بر جامعه، چارهای جز جلب اعتماد مردم را ندارند، آنان اگر نتوانند اعتماد مردم به خود را جلب کنند در رسیدن به اهداف خود ناکام خواهند ماند، در این زمینه هیچ تفاوتی میان مصلحان و پیامبران نیست و برای جلب اعتماد هم باید همه راهکارهای جلب اعتماد را بکار بندند.
اینکه یک مدعی مصلح اجتماعی یا یک مدعی نبوت واقعاً و با باطنی پاک، دارای ویژگی جلب اعتماد هستند (مصلح و پیامبر راستین) یا ریاکارانه، خود را دارای آن ویژگی نشان میدهند (مصلح و پیامبر دروغین) تاثیری در میزان جلب اعتماد ندارد، برای جلب اعتماد باید رفتارهای هشت گانه جلب اعتماد را داشت.
سوال: اگر مدعی نبوتی موفق شد اعتماد مردم را به خود جلب کند، آیا میشود گفت این پیامبر راستین است؟
پاسخ روشن است “نه”
توجه کنید، در قسمت ابتدائی مقاله گفته شد، از دلایل ذکر شده باورمندان، نمیتوان به صحت ادعای مدعی نبوت پی برد اما گفته نشد او واقعاً نبی نیست و ادعای نبوتش دروغ است، به تعبیر دیگر گفته شد از راههای پیشنهادی باورمندان، نبوت نبی اثبات نمیشود و گفته نشد اگر نتوان از آن راهها اثبات کرد، مدعا دروغین است. به بیان دیگر “نَفْسِ فقدانِ دلیل بر یک مدّعا به معناى کذْبِ آن مدّعا نیست”، و چنین است جلب اعتماد، در مسئله جلب اعتماد گفته شد، پیامبران برای اثرگذاری در جامعه و برای اینکه بتوانند پیام الهی خود را به جامعه برسانند، چارهای جز جلب اعتماد مردم را ندارند، خواه برخاسته از نفس پاک (پیامبر راستین) خواه برخاسته از نفس ناپاک (پیامبر دروغین) و این به معنای راه تشخیص مدعی راستین از دروغین نیست، در اینجا “راز باور به پیامبران” مورد توجه بوده است نه راستین یا دروغین بودن مدعی نبوت، ضمناً اعتماد به نبوت نبی (راستین یا دروغین)، گاهی در سطح نمایانده میشود که همان کثرت پیرو است گاهی در عمق به نمایش در میآید که به صورت نفوذ در جان پیروان تجلی مییابد.
سوال: آیا راه تشخیص مدعیان راستین از دروغین نبوت وجود دارد؟
تشخیص مدعیان راستین از دروغین نبوت (قریب به یقین و نه قطعی)، به محصولی وابسته است که آنان عرضه میکنند. در تفاوت مصلحان اجتماعی و پیامبران اشاره شد که پیامبران، مدعی اصلاح عقاید و اخلاق جامعهاند و هدفشان رشد معنویت و ایجاد آرامش روحی و روانی جامعه است -هر چند ممکن است (نه لزوماً) اهداف مصلحان اجتماعی را هم پی گیر باشند-، به میزانی که آنان در آموزههای خود، در رسیدن به اهداف مذکور موفق تر عمل کرده باشند، به همان میزان میتوان به راستین بودن مدعای نبوتشان باور داشت، ولو اینکه متولیان و پیروان دین عرضه شده اش، بر خلاف آن آموزهها تبلیغ و عمل نمایند، به دیگر بیان، آنچه باید مورد مداقه قرارگیرد اصل آن آموزهای است که شخص نبی بیان کرده است نه آنچه به او منسوب میشود و یا توسط باورمندانش به آن عمل میشود. ممکن است گفتار منسوب به نبی ویا عمل باورمندان بر خلاف آموزه اصلی آن پیامبر باشد.
در بررسی محصول عرضه شده یک مدعی نبوت، نباید فرض را بر راستین بودن نبی قرار داد و یا فرض را بر دروغین بودن او، دخالت دادن هر یک مفروضات، ما را از تلاش برای کشف حقیقت دور میسازد. معمولاً مردم از بدو تولد توسط پدر و مادر و خانواده تحت تاثیر آموزههای یکی از ادیان بودهاند و در محیط اجتماعی نیز همین آموزهها به وسیله متولیان دین به او القاء شده است و به تعبیری با خونشان آمیخته شده است و اگر در سنین رشد فکری، قصد بررسی آموزههای همان دینی را داشته باشند که با باور به آن رشد یافتهاند، بدیهی راه دشواری در پیش خواهند داشت و همچنین به آنان القاء شده است دین سایر ادیان یا تحریف شده است و یا پیامبرشان دروغین است، در بررسی آن ادیان هم راه دشواری در پیش دارند.
نکته آخراینکه، ممکن است در بررسی آموزههای اصلی پیامبران به مطالبی برخوریم که با اهداف عالیه آنها یعنی کسب معنویت و اخلاق نیکو و یا عقاید معقول فاصله داشته باشد و به تعبیر دیگر ممزوجی از آموزههای منطبق بر آن اهداف عالیه و یا خلاف آن باشد، چه باید کرد؟ آیا باید یکسره مردود اعلام شود و یا چون اکثراً منطبق است تمامی پذیرفته گردد؟ برای درک موضوع با بیان یک مثال راه چاره روشن میگردد.
فرض کنید شما وارد سالنی شده اید که غرفههای متعدد گل فروشی دارد و انواع و اقسام گل عرضه شده است و شما به حکم عقل مامور انتخاب گلهایی برای خود هستید که هم خوشبو و هم زیبا باشد، باید توجه داشته باشید، اولاً تشخیص خوشبویی و زیبایی با شماست، ثانیاً لزوماً مقید به خرید از یک غرفه نیستید، ثالثاً شما و فقط شما مسئول آنچه انتخاب میکنید هستید. لذا آنچه مهم است انتخاب گلهای خوشبوی زیباست.
در ویترین غرفهها انواع تبلیغات چشم نواز هم دیده میشود. یکی نوشته اولین غرفه را من دائر کردم و سایر غرفهها تخمها و پیاز گلها را از من گرفتهاند، دیگری نوشته است لطیفترین گلها پیش من است، آن یکی نوشته آخرین دستاورد پروش گل را من دارم، آن دیگر غرفه شیکی دارد، یکی از غرفهها تخفیف میدهد، دیگری بسته بندی زیبائی دارد، یکی از غرفهها مشتری فراوان دارد، یکی در تبلیغاتش نوشته گلهای به ظاهر نازیبا و کم بوی من در آینده چنان زیبا میشود که چشمها را خیره میکند و چنان خوشبو میشود که همه مدهوش میشوند و ضمناً مالک یکی از این غرفهها پدر شماست، او هم تبلیغات جذاب خاص خودش را دارد.
هدف را فراموش نکردن و تحت تاثیر تبلیغات نبودن و گول تخفیف و بسته بندی و شلوغی غرفه و وعده آینده ایده آل را نخوردن و وابستگی خانوادگی را ملاک قرار ندادن، میتواند به شما کمک کند، حتی المقدور به تمام غرفهها سر بزنید و محصولشان را از لحاظ زیبائی و خوشبوئی امتحان کنید و از هر غرفهای که دارای گلهای مورد نظر شماست، فارغ از حاشیهها، گلهای خوشبوی زیبائی را انتخاب کنید.
در همین زمینه:
۱ دروغ
۲ ساده لوحی مردم
کاربر مهمان / 03 March 2013
یک کنفرانس بود من رفته بودم از یک فیزیکدان پرسیدم خدا از نظر علم فیزیک چی هست؟
گفت خدا پرستی یک بیماری روانشناختی است باید با روانشناس مراجعه کنی
کاربر مهمان / 03 March 2013
متاسفانه در این مقاله به بحث اصلی که » راز باور به پیامبران است« کم پرداخته شده و زیاد وارد شاخ وبرگها شده و به مسائل فرعی پرداخته است….. razesh ineh ke mano gool bezane ke badeehiyato bekhoonam… hayfe vaght
کاربر مهمان / 03 March 2013
متاسفانه در این مقاله به بحث اصلی که » راز باور به پیامبران است« کم پرداخته شده و زیاد وارد شاخ وبرگها شده و به مسائل فرعی پرداخته است. به نظر من از همین نقطه که در متن امده میبایستی شروع کرد و به طور سیستماتیک انرا دنبال نمود تا به جوابی معقول دست یافت. در متن امده است که:
« انسانها برای ادامه زندگی خود، علاوه بر آب و هوا و غذا، به ارتباط با یکدیگر نیز احتیاج دارند. یکی از مهارتهای زندگی، «مدیریت نیازهای بشری» است. »
سوال اساسی این است که ما در انسان با چند نوع نیاز مواجه هستیم. جواب از نقطه نظر علم امروزی بسیار ساده است. انسان کنونی سه نوع نیاز کلی دارد که انها عبارت هستند از نیازهای جسمی ، فکری و روحی. نیازهای جسمی که برای همه روشن است. نیازهای فکری انسان مبتنی است بر گرایش مداوم انسان برای دانستن ، فهمیدن و کشف کردن. انسان هیچگاه نمیتواند دست از فکر کردن بردارد . علم و روشهای علمی پاسخی در خور برای نیازهای فکری انسان میباشند.
اما پاسخ نیازهای روحی یا در مذاهب نهفته است یا در جریانهای عرفانی. مدیریت نیازهای روحی بشر در قالب این دو مقوله میگنجد. از اینرو مذاهب برای پاسخ به این نیاز امده اند و راز باور به پیامبران برخواسته از روی همین نیازاست.
پرویز مصباحی / 03 March 2013
متن طولاني بود كه جسته گريخته خوندم. نمي دونم توي متن به اين مهم اشاره كرده باشيد كه صرفا ادعاي يك منجي و پيامبر هيچ وقت منجر به اقبال (از لحاظ منطقي) دين نميشه. مثالي بزنم اگر محمد رسولالله قرآن (محتوا) رو نميآورد كمتر كسي به اون اقبال ميكرد. بحث معجزات هم تا جائي كه من از قرآن چيزي ميدونم توي همون كتاب كلا رد شده هست و هيچوقت دليلي براي پذيرفتن و يا ايمان به يك دين نميتونسته باشه. از دلايل ديگري كه در اقبال پيامبران مطرح هست اينه كه عقيده اونها به عنوان آموزه هاي ديني در نهايت پيش رونده هست. و اين يكي از همون اعجاز هائي هست كه مثلا از قرآن در طي قرون گذشته انتظار مي رفته. توجه داشته باشيد كه مورد آخر در طي عصر و ساليان دراز بايد مد نظر قرار بگيره.
فرزاد / 04 March 2013
یعنی این قلمتو خیلی دوست دارم
روی خوب چیزی دست گذاشتی
خواهشا بیشتر این مسئله نبوت رو کالبدشکافی کن
شما اگر ب همین ترتیب روی معاد هم زوم کنید و ربطش بدید به ادعای محمد خیلی چیزای دیگه رو میتونید برای عوام مشخص کنید
بسیار عالی
بسیار عالی
وحید / 04 March 2013
نقل شده که ابوعلی سینا بعد از اینکه مشهور و معروف شد ، روزی شاگردش خطاب به وی(استادش) می گوید که اگر شما دعوی پیامبری نمایی قطعا مردم شما را رسول خواهند خواند و پیروی میکنند ! بوعلی سکوت می کند و پاسخی به شاگرد نمی دهد تا اینکه در یک شب زمستانی استاد او را از خواب بیدار می کند و درخواست آب می نماید که شاگرد وقعی نمی نهد و لحاف را بر سرش می کشد ، بوعلی او را مرتب صدا میکند و موفق میشود شاگرد را از خواب بیدار نماید و می گوید که می خواهم جواب سئوال آن روز تو را که از من درخواست ادعای پیامبری کرده بودی ، را بدهم و در ادامه سخنش به اذان گو صبح که از بالای مناره داشت اذان می گفت اشاره و به او می گوید تو چگونه به من این پیشنهاد را دادی در حالی که حاضر نشدی یک فنجان آب به من بدهی ، ولی قرنها میگذرد و همین که صدای اذان بلند میشود این مردم بلند می شوند از خواب و دعوت پیامبر را لبیک گفته واقامه نماز می کنند ، حال از بحث های کلامی و جدلی نه ایمان حاصل میشود مانند مطالب منتشره فوق و نه ایمانی ضایع میشود ، کلا بحث خداشناسی و نبوت از عرفان بپا خواسته میشود و لا غیر . برای بیشترمتوجه شدن موضوع به تفسیر دفتر دوم مثنوی شماره 60 استاد عبدالکریم سروش مراجعه شود . از درمها نام شاهان بر کنند ، نام احمد تا ابد بر میزنند ( مولانا) . سپاسگزارم
کاربر مهمان / 04 March 2013
من نمیدانم خدا چه هست یا پیامبر کیست.
ولی مطمئن هستم اسلام سرطان فکری ملت های خاورمیانه است.
کاربر مهمان / 05 March 2013
پیامبران مردانی عادی مثل همه ادمهای دیگر بودند. همه مردانی دارای تراژدی های بزرگ در زندگی، همه اهل سفر و همه اهل تنهائی و با خصوصیت بارزی که مختص مردان بزرگ است: همه اهل اندیشیدن و مردانی متفکر بودند. جبرئیل و روح القدس از انسان به طرف خدا پرواز میکند و وحی حاصل شناخت حقیقت و دیدن وحدانیت و مفهوم وحدت است. پیامبران مردانی بودند که با نظم اخلاقی مرسوم در افتادند و بر داستان سرنوشت انسان روایت تازه ای کردندو برای حیات و مرگ معنائی تازه افریدند. محمد یتیم، با بار گناهانی که پشتش را میشکست …الم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک الذی انقض ظهرک و دفعات دعوت مردم به سیاحت و در تنهائی غار حرا و اندرزهای متعالی و بشر دوستانه او یک نمونه از زندگی تمام پیامبران است.
تراژدی زندگی موسی ارتکاب قتل و از قصر فرعون به چوپانی فرو افتادن ، عیسی زاده شدن از پدری ناشناس وقتی عصمت زنان ابروی تمام قبیله بود و ….علاقمندان به متون عهد عتیق و انجیل رجوع کنند.
علت باور مردم هم احتیاج به یافتن معنائی با معنا بر زندگی و مرگ است از زبان ادمی که هیچ منفعت شخصی ندارد. پیامبر از خدا میگوید و نه از خود و بر کائنات و انسان تعریف دوباره ای به دست میدهد.
امیر حسین فطانت / 05 March 2013
با تشکر،
به نظر می رسد دریافت های ادعایی پیامبران (راستین) از جهان ماوراء متناسب با ارتقاء قابلیت های وجودی شان حاصل شده و طبیعتاً تجربه وحی موضوعی به طور مستقیم قابل تجربه برای سایرین نبوده و لاجرم معجزات برای نمایش توانایی خاصی در پیامبران و اثباتی بر ادعاهایشان در برابر کسانی بوده که از رشد فکری و انتقادی لازم برخوردار نبوده اند تا نظریه پیامبران و توصیفشان را در مورد هستی مورد ارزیابی قرار دهند. در نتیجه مردم پس از اینکه توجه شان از طریق مشاهده معجزات جلب شده، یا همه مطالب پیامبران را بدون کم و کاست پذیرفته اند (تقدس گرایی) و یا به دلیل بی ارتباطی معجره با فرآیند اقناع در انسان که بایستی با استدلال و ارزیابی همراه باشد، معجزه را هم نوعی خدعه پنداشته اند؛ مثلاً چه دلیلی بر صحت این ادعا که اگر کسی بر سمت راست صورت شما سیلی زد، سمت چپ را هم جلو ببریم با مشاهده معجزه زنده کردن مرده توسط حضرت عیسی وجود دارد؟ بدین لحاض کارکرد معجزات با رشد فکری بشر کم کم موضوعیت خود را از دست داده و بحث های جدلی و انتقادی بیشتر جای خود را باز کرده است و انسان های مشتاق، خود به کسب تجربه عملی وحی و الهام می اندیشند.
بدین ترتیب باور به پیامبران و بررسی نظریه پردازی های ایشان از هستی بدون کسب تجربه عملی ارتباط با خداوند جداً ناکافی به نظر می رسد. به ویژ آن که ارتباط یکطرفه از پائین به بالا، جای خود را به ارتباطی دو طرفه فی مابین با خدای حقیقی (نه خدای تخیلی) داده و موجب شکستن چارچوب های فکری انسان و درک فرا زمانی – فرامکانی هستی می گردد؛ و در ضمن موجب ارتقاء وجودی انسان و مصونیت در قبال صدمات غیر فیزیکی (مثل تشتت ذهنی، فوبیا، توهم و …) و یا حل تعارضات انسان با هستی از جمله ارتقاء ظرفیت و کسب تجربه واقعی بخشش دیگر همنوعان و احترام به مخلوقات خواهد شد؛ آب و باد و خاک و آتش بنده اند، با من و تو مرده با حق زنده اند، و همگی منوط به شناخت و درک سایر قانمونمندی های هستی است. در واقع باور به پیامبران پس از بررسی نظریه های ارائه شده از طرف آن ها و تجربه عملی ارتباط با خالق و درک اهداف خلقت و ارتقاء وجودی در جهت نقش آفرینی انسان است (در قرآن کریم با صراحت بیان شده که عبادت کنید تا به یقین برسید – واعبد ربک حتی یاتیک الیقین-آیه ۹۹ سوره حجر)، به عبارت دیگر عبادت معنی و کارکرد مهمی دارد و نتیجه آن، باید رسیدن به یقین در مورد وجود باریتعالی باشد، نه تکرار یکسری اعمال با منشأ ترس که انسان را در قالب ظاهری خسته کننده محبوس کند. موضوع رسیدن به رابطه و اتصالی است از سوی او به سمت انسان؛ طاعت ز سر جهل به جز وسوسه نیست، احکام وصول و ذوق در مدرسه نیست.
در واقع پیامبران متعاقب کنجکاوی و علاقمندی عمیقشان به درک طرح خلقت هستی، به ارتباط از طرف او و متعاقباً فهم چرایی هستی رسیده اند. نه اینکه بخواهند پیامبر بشوند و پیرو داشته باشند و مرید جمع کنند و مثل واتیکان یا حوزه، سازمان دینی تأسیس کنند. مثال مشابه آن در امور علمی، دانشمندان هستند که بر اثر مداومت در پیگیری حل مسائل، به چگونگی رخداد پدیده ها و کشف قوانین علمی نائل شده اند و البته پیامبران در مورد افزایش معلومات علمی بشر ادعایی نداشته اند، و گرنه به آن ها می گفتند دانشمند.
اینکه آن فیزیکدان محترم، خداپرستی را یک بیماری روانشناختی نام نهاده، شاید صحیح باشد، چون انسان امروزی به این بینش رسیده است که خداوند نیازی به پرستش ندارد و موضوع ارتباط با خدا از مقوله دیگری است. بدین لحاظ تلقی بیماری روانشناختی از خداپرستی ناشی از توقف در تفاسیر انسان عصر طفولیت از هستی بوده و هنوز هم بخش بزرگی از متفکرین در تعاریف اسطوره ای دوره طفولیت بشر از هستی دست و پا می زنند.
ارتباط با خداوند ارتباطی فیزیکی نیست، بلکه سوژه ای ذهنی است با نتایجی عملی؛ همانطور که درک چرایی و فهم فرا زمانی – فرامکانی هستی امری علمی (فیزیکی) نیست و از این طریق قابل کشف نمی باشد. حتی شاید اینکه تا کنون چند بار بیگ بنگ رخ داده هم از حوزه علم خارج باشد چه رسد به اینکه بگوید معنی و هدف بیگ بنگ چیست. زیرا کار علم محدود به کشف پدیده هاست نه کشف چرایی آن ها.
اما پاسخ نزد روانشناسان هم نمی باشد. زیرا به جز شناخت علل برخی ناهنجاری های روانی، در بیان بسیاری از بیماری های مانند وسواس، توهم و یا مکانیزم صدمات جسمی مانند بروز مرگ پس از شنیدن یک خبر ناگوار ناتوانند و نهایتاً آن را ناشی از فشار روانی عنوان می کنند. پاسخی کلی و گنگ به وقوع یک پدیده فیزیکی ناشی از یک سوژه ذهنی.
پس پاسخ نزد کیست؟
مطالب فوق برداشت شخصی اینجانب است از مباحث استاد محمد علی طاهری. جهت کسب اطلاعات و دسترسی به کتب و صدای ایشان، به مطالب فرادرمانی و سایمنتولوژی در اینترنت مراجعه فرمائید.
reza / 05 March 2013
به نظرم چیزی به اسم خدا وجود ندارد، هر کس خدای خودش است، خدا نار است یا ماده ؟کی خدا را آفریده؟اینها همش دروغ است .محمد هم یه دروغ گوو و قاتل تمام عیار و یه سیاست مند بسیار باهوشی بود که الانم انسانهای جاهل پیروی میکنند از خودش و کتاب سکسو در همو برهمش، البته واسه آن زمان واقعا کتاب عجیبی بود ،همه ما قبلاً یه جای دیگه زندگی کرده ایم ،شاید در کرات دیگری بوده باشیم، این روحها درجه بندی دارند وقتی میمیریم ، یکی میتونه خاک بسازه، یکی جنگل،یکی کلوخ، روحها درجه بندی میشوند از ابتدایی تا پیشرفته. یک روح روح دیگری را میسازد، و… اما من نمیدونم کی این روحها را به وجود آورده . قطعاً خدا نیست،اما باید بیشتر مطلع بشه در این مورد.این دین است که انسانها را محدود کرده، نژاد پارست کرده، قتل کرده. ارزویم این است چیزی به اسم دین وجود نداشته باشد، آخه یه انسان چرا باید انسان پرستی کند،که محدود شه، واقعاً یه روز فقط فقط یه روز درست فکر کنید که چه قد در اشتباهیدای انسانهای مذهبی . خیلی حس قشنگی است نه دینی داشته باشی نه خدایی ، و نه بهش و جهنمه سختگی محمدو، همش دروغ مطالعه کنید .
dzhar / 12 April 2013