اکبر گنجی – همه روزه شاهد کشتن انسان های بی گناه در سراسر جهان بودهایم و هستیم. آنان نه تنها به دست دولتهای قدرتمند جهان و رژیمهای استبدادی کشته میشوند، بلکه به خاطر نزاعهای دینی، قومی، جنسی، بیگانه بودن (خارجی بودن) و… قتل عام میشوند.
توجیه قتل عام انسانهای بیگناه غیر نظامی- از جمله کودکان- گویی کاری ساده است. به عنوان مثال دولت آمریکا تحت عنوان مبارزه جهانی با تروریسم این عمل را توجیه می کند. هواپیماهای بدون سرنشین به مناطقی که افراد “مشکوک” به فعالیت های تروریستی در آنجا حضور دارند حمله میکنند، طی این موشک بارانها تاکنون صدها غیر نظامی کشته شدهاند. حدود یک پنجم کشتهشدگان افراد غیر نظامی بودهاند، نه “مشکوک”ها و تروریستها. توجیه این جنایت به شرح زیر است: این خطاها هزینه مبارزه با تروریسم است. از سوی دیگر، طی سالهای گذشته هواپیماهای ناتو بارها افراد غیر نظامی افغانستان را کشتهاند. در آخرین مورد- در ۳/۱۲/۹۱- هواپیماهای ناتو جان ۴ غیر نظامی را گرفتند.
در کشور نیجریه، گروه تروریستی “بوکوحرام” به مسیحیان و مراکز دینی آنها حمله کردند و تاکنون شمار زیادی از آنها را کشتهاند. در برمه، به گزارش نهادهای حقوق بشری (شورای حقوق بشر سازمان ملل، دیدهبان حقوق بشر و…) شاهد نسلکشی اقلیت مسلمان توسط بودائیان تندرو هستیم. آنان این اقلیت را بیگانه (خارجی) قلمداد میکنند.
قوم هزاره پاکستان نیز هدف حملات گروه سلفی لشکر جنگوی بوده است. حداقل ۶۰۰ هزار نفر هزاره در کویته پاکستان زندگی میکنند. بیشتر آنها افغانهایی هستند که در سالها پیش- به دلیل قتل عام شدن- به پاکستان مهاجرت کردهاند. حملات به این گروه از سال ۲۰۰۵ آغاز شد. فقط در یک ماه و نیم ابتدای سال ۲۰۱۳ میلادی، حدود ۱۸۰ تن از آنان کشته و حدود ۳۵۰ نفر زخمی شدهاند.
حداقل ۶۰۰ هزار نفر هزاره در کویته پاکستان زندگی میکنند. بیشتر آنها افغانهایی هستند که در سالها پیش- به دلیل قتل عام شدن- به پاکستان مهاجرت کردهاند. حملات به این گروه از سال ۲۰۰۵ آغاز شد. فقط در یک ماه و نیم ابتدای سال ۲۰۱۳ میلادی، حدود ۱۸۰ تن از آنان کشته و حدود ۳۵۰ نفر زخمی شدهاند.
کریم خلیلی- معاون رئیس جمهوری افغانستان- گفته است که فقط در دو سال اخیر سه هزار تن از هزارهها به دست تروریستها قتل عام شدهاند و این عمل مصداق “نسل کشی” است. بیشتر عملیات تروریستی را دو گروه جنگوی و سپاه صحابه انجام میدهند. گفته میشود که لشکر جنگوی با القاعده در ارتباط است. سپاه صحابه در سال ۱۹۸۵ تشکیل شد. حق نواز جنگوی، یکی از بنیانگذاران سپاه صحابه بود. لشکر جنگوی به اسم او نامیده و در سال ۱۹۹۶ تشکیل شد. ملک اسحاق – رهبر لشکر جنگوی- تا کلاس ششم ابتدایی تحصیل کرده و به شدت متأثر از مولانا حق نواز جنگوی است. اسحاق در سال ۱۹۸۹ به عضویت سپاه صحابه در آمد. ویژگی مهم آنان شیعه ستیزی است. تبدیل سپاه صحابه به حزب، کاهش فعالیتهای خشونتبار این حزب و ترور مولانا جنگوی در سال ۱۹۹۰ مجموعه رویدادهایی بود که به تشکیل لشکر جنگوی در ۱۹۹۶ منتهی شد. رهبری این گروه در ابتدا با ریاض بصره بود که در ماه مه ۲۰۰۲ به دست پلیس کشته شد. سپس رهبری گروه به اکرم لاهوری رسید که در سال ۲۰۰۲ بازداشت شد. گفته میشود که اسحاق که در سال ۲۰۱۱ از زندان آزاد شد، رهبری گروه را برعهده دارد. همان زمان اسحاق طی مصاحبهای گفته بود که همراه تشکیلاتش به «کار خوبشان»، یعنی جنگیدن با کسانی که مخالف برداشت آنها از اسلام هستند، ادامه خواهند داد. پلیس پاکستان در روز چهارم ماه اسفند سال ۹۱ مجدداً وی را بازداشت کرد. درباره این جنایتها چند نکته قابل ذکر است:
یکم- ارتش تروریستپرور پاکستان
ارتش پاکستان از گذشتههای دور با گروههای تروریستی اسلامگرا- همچون طالبان و القاعده و…- در ارتباط بوده است. آمریکا برای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی که افغانستان را اشغال کرده بود، با همکاری عربستان سعودی، قطر و پاکستان نیروهای جهادی منطقه را راهی آن کشور کرد و از آنها پشتیبانی مالی و تسلیحاتی به عمل آورد. بدین ترتیب بود که طالبان و القاعده پدید آمد (رجوع شود به نطق هیلاری کلینتون در کنگره آمریکا که از توافق کامل دو حزب دموکرات و جمهوریخواه برای این عمل سخن گفته است: این بذری است که ما کاشتیم و اینک در حال دروی نتایج آن هستیم). برژینسکی هم گفته است که مقایسه دستاوردها نشان میدهد که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در برابر به وجود آوردن گروههایی چون طلبان و القاعده پرفایده بوده است.
ارتش پاکستان از گذشتههای دور با گروههای تروریستی اسلامگرا- همچون طالبان و القاعده و…- در ارتباط بوده است. آمریکا برای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی که افغانستان را اشغال کرده بود، با همکاری عربستان سعودی، قطر و پاکستان نیروهای جهادی منطقه را راهی آن کشور کرد و از آنها پشتیبانی مالی و تسلیحاتی به عمل آورد. بدین ترتیب بود که طالبان و القاعده پدید آمد.
بعدها- در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون- القاعده اولین عملیات تروریستی را علیه آمریکا انجام داد. کلینتون به عنوان فرمانده کل قوا در سال ۱۹۹۶ تصمیم گرفت تا رهبران القاعده را که در اجلاسی محرمانه در افغانستان گرد آمده بودند، بمباران کند، اما مشکلی در این راه وجود داشت:
«پاکستان از طالبان و با کمی اغماض، از القاعده پشتیبانی میکرد. سازمان اطلاعات پاکستان، برای تعلیم طالبان و شورشیانی که در کشمیر میجنگیدند از برخی از همان اردوگاههایی استفاده میکرد که بن لادن و القاعده نیز از آن بهره میگرفتند. اگر پاکستان از قبل درباره حملههای برنامهریزی شده ما آگاهی مییافت، احتمال داشت که سازمان اطلاعات پاکستان به طالبان و یا حتی القاعده هشدار دهد.»(بیل کلینتون، زندگی من، ترجمه محمدرضا رضایی هنجنی و میترا معتضد، نشر البرز، جلد دوم، ص ۱۱۰۵)
از سوی دیگر نگرانی کلینتون این بود که اگر پاکستانیها اطلاع نداشته باشند، موشکهای شلیک شده به وسیله آمریکا را موشکهای هندوستان تلقی و به سوی هند موشک پرتاب کنند و جنگی در بگیرد و کار به استفاده از سلاحهای اتمی بینجامد. به همین دلیل معاون فرمانده ستاد مشترک – ژنرال رالستون- را به پاکستان فرستاد تا در زمان شلیک موشکها با عالیترین فرماندهان نظامی پاکستان در حال شام خوردن باشد:
«رالستون درست چند دقیقه پیش از آن که موشکهای ما به حریم هوایی پاکستان تجاوز کنند، به فرمانده نظامی ارشد پاکستان اطلاع میداد، به گونهای که برای هشدار دادن به طالبان یا القاعده بسیار دیر، اما برای اجتناب از ساقط کردن موشکهای ما یا تحریک حمله متقابل به هندوستان، زمان کافی وجود داشته باشد.»(بیل کلینتون، زندگی من، صص ۱۱۰۶- ۱۱۰۵)
همین عمل در دوران اوباما تکرار شد. دولت اوباما برای این که دولت پاکستان- متحد خودش- بن لادن را فراری ندهد، بدون اطلاع آنها به پاکستان حمله کرد و بن لادن و چند تن از همراهانش را کشت. علیرغم مخالفت رسمی دولت پاکستان، طی چند سال گذشته هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا مناطقی از پاکستان را موشکباران کردهاند و چند هزار تن را کشتهاند.
مسأله قتل عام هزارهها در چنین بستری قابل فهم است. سازمان ملل و کلیه نهادهای حقوق بشری بینالمللی این جنایات را محکوم کردهاند و میکنند، اما انگشت اتهام به سوی ارتش پاکستان نشانه رفته است که با گروه تروریستی لشکر جنگوی در ارتباط است. حتی فرماندار ایالت بلوچستان- منسوب دولت پاکستان- گفته است که نیروهای امنیتی کشور «یا در حالت ترس از تروریستها به سر میبرند و یا اصلاً خبر ندارند که با چه کسی طرف هستند».
دوم- جنگ شیعه و سنی
عربستان سعودی و قطر با هزینه کردن دلارهای باده آورده نفتی- و برای دور کردن موج انقلابی منطقه از خود- جنگ شیعه و سنی راه انداخته و نزاع اساسی و عمیق دیکتاتوری و دموکراسی را که به نابودی آنان نیز منتهی خواهد شد، به نزاع شیعه و سنی و عرب و عجم، تبدیل کردهاند و میکنند.
سازمان ملل و کلیه نهادهای حقوق بشری بینالمللی این جنایات را محکوم کردهاند و میکنند، اما انگشت اتهام به سوی ارتش پاکستان نشانه رفته است که با گروه تروریستی لشکر جنگوی در ارتباط است. حتی فرماندار ایالت بلوچستان- منسوب دولت پاکستان- گفته است که نیروهای امنیتی کشور «یا در حالت ترس از تروریستها به سر میبرند و یا اصلاً خبر ندارند که با چه کسی طرف هستند».
دولتهای غربی به رهبری دولت آمریکا، با این که لزوماً موافق این عمل نیستند، در برابر متحدان مهم منطقهای خود سکوت اختیار کردهاند. مهمترین پایگاههای نظامی آمریکا در عربستان سعودی، قطر و بحرین قرار دارد. آنان قیمت نفت را هم پایین نگاه میدارند، در برابر نه تنها ثباتشان توسط آمریکا تضمین شده است، بلکه به آنها اجازه داده شده تا مقاصد خود را تعقیب کنند (به عنوان مثال، حمایت مالی و تسلیحاتی از گروههای سلفی سوریه که آمریکا آنان را «گروه تروریستی» به شمار آورده است).
سوم- سکولاریسم نه حکومت اسلامی
شیعیان اگر بخواهند زنده بمانند، به سود آنان است که در کل منطقه حکومتهای سکولار- خصوصاً سکولار دموکرات- حاکم باشد. حکومتهای دینی، حقوق اساسی متفاوتها و رقبا را نقض کرده و آنان را به شدت سرکوب میکنند. اگر بهار عرب به جایگزین شدن حکومتهای سلفی به جای دیکتاتوریهای سکولار منتهی شود، با استبدادی بیرحمتر از سکولارهای مستبد رویارو خواهیم شد. رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی، در مقایسه با گروههای سلفی طالبان و القاعده و جبهه نصرت و… گونه نرم باید به شمار رود. سکولاریسم بهترین ضامن حیات ادیان مختلف است، نه حکومتهای دینی که ادیان و مذاهب رقیب را سرکوب میکنند.
چهارم- عقیده مهم نیست،انسان مهم است
گروهی وقتی با آدمها روبهرو میشوند، مهمترین ویژگی آنان را عقایدشان به شمار میآورند: دیندار هستند یا بی دین؟ یهودی هستند یا غیر یهودی؟ مسیحی هستند یا غیرمسیحی؟ پروتستان هستند یا کاتولیک؟ مسلمان هستند یا غیر مسلمان؟ شیعه هستند یا سنی؟ مارکسیست هستند یا لیبرال؟ لیبرال هستند یا لیبرتارین؟ چپ هستند یا راست؟
وقتی با آدمها روبهرو میشویم اما مهمترین ویژگی آن است که آنها انسان هستند و باید از تمامی حقوقی که به انسانها- از آن جهت که انسان هستند تعلق میگیرد- برخوردار شوند. شیعه بودن هزارهها فاقد اهمیت است. آنان انسان هستند و نباید به خاطر باورهای مذهبیشان قتل عام شوند. درست به همان دلیل که انسانهای دیگری به دلیل یهودی یا مسیحی یا سنی یا بی دین بودن نباید قتل عام شوند.
پنجم- شهروندان آزاد و برابر
به گفته باهمادگرایان/ باهمستانگرایان انسان انتزاعی وجود خارجی ندارد. آدمهایی که در جهان زندگی میکنند، کاملاً وابسته به تاریخ و اجتماعی خاص هستند. زن یا مردی هستند که در فلان کشور و جامعه با فلان تاریخ و ویژگیهای خاص به دنیا آمدهاند و زندگی میکنند. وقتی انسان انتزاعی وجود خارجی ندارد، فرض حقوق برای مفهوم فاقد مصداق احتمالاً فاقد معنای محصل است.
شاید هانا آرنت اولین فیلسوفی بود که بر این نکته انگشت نهاد. باهمادگرایانی چون مک اینتایر، مایکل سندل، چارلز تیلور و مایکل والزر این دقیقه را بسط دادند. حقوق بشر، حقوق شهروندانی است که در جوامع خاص زندگی میکنند. به تعبیر دیگر، به گفته جان راولز، باید همه اعضای جوامع خاص را «شهروندان آزاد و برابر» به شمار آورد. این نقطه آغازین است.
در منطقهای که ما زندگی میکنیم، هنوز افراد «شهروندان آزاد و برابر» تلقی نمیشوند. برای این که نظامهای فاسد استبدادی بر این قلمرو سیطره دارند. هزارههای بیگناه توسط جنایتکاران قتل عام میشوند، چون منطقه گرفتار استبداد و فساد و تروریسم دینی است. تا وقتی مبنای تصمیمگیری «متحدان ما» و «دشمنان ما» باشد، مسأئل منطقه حل نخواهد شد. آخر پاکستان و عربستان و قطر تروریسمپرور چگونه متحدانی هستند؟
باید به شکاف اصلی پرداخت و دولتها و نیروها را از نظر دیکتاتوری و دموکراسی سنجید. یک بام و دو هوایی چاره بیچارگی منطقه نیست. اگر همه دولتها و نیروهای دموکرات و دموکراسیخواه «متحد» به شمار روند و کلیه دولتها و نیروهای مستبد از این مدار خارج شوند، اوضاع منطقه تغییر خواهد کرد و مردم منطقه- ازجمله هزاره و ایرانیان- فرصت خواهند یافت تا همچون «شهروندان آزاد و برابر» زندگی کنند.
آقای اکبر گنجی، دگر اندیش ایرانی
از مقاله خوب شما استفاده کردم و مایلم چند نکته را یادآوری کنم. اصولا چرا هزاره ها قربانی نسل کشی هستند چه در افغانستان و چه در پاکستان؟
1- آن ها تفاوت ظاهری از دیگران دارند. از لحاظ قیافه آن ها با سایر اقوام افغانستان، پاکستان و ایران متفاوت هستند. در افغانستان و پاکستان بنام هزاره و در ایران بنام مشهدی یا خاوری یاد می شوند. هزاره های پاکستان و خاوری های ایران مهاجرینی هستند که به علت اولین نسل کشی هزاره ها در زمان عبدالرحمن خان از افغانستان متواری شدند.
2- آن ها شیعه هستند. هیچ چیز بدتر از اقلیت بودن در کشورهای جهان سومی نیست، آن هم نوع اسلامی و دیکتاتوری اش.
3- آن ها اقلیت قومی هستند. هزاره ها تنها 600000 نفر در پاکستان هستند. در کشوری دویست میلیونی. و تنها حدود بیست درصد جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند.
وقتی این سه دلیل را کنار یکدیگر بگذاریم، دلیلی بسیار قوی و منطقی بسیار گیرا برای جزم اندیشان، تروریستان و سیاستمداران قبیله گرای افغانی و ارتش تروریست پرور پاکستان برای نسل کشی هزاره ها بدست میاید.
حسین / 26 February 2013
“عقیده مهم نیست، انسان مهم است”
باور داشتن به همین یک اصل برای پیشگیری از تمامی جنایات و نسل کشی های کوچک و بزرگی که روی داده و روی خواهد داد کافیه.
کاربر مهمان / 25 February 2013
ممنون از جناب گنجی،
یک سویه ای مهم در مورد ” نسل کشی هزاره ها ” سیاست های کلان جهانی در این رابطه است که در نوشته شما فقط به یکی از آن اشاره شده است:
نخست، سیاست استعماری قرن نوزدهم هند بریتانوی است که سبب تجهیز لوژستیک وسیاسی زمامداران افغانستان شد واولین قربانی آن نسل کشی گسترده هزاره ها یا بعبارتی متلاشی کردن یک جامعه انسانی بود. هزاره های کشمیر پاکستان وهند، هزاره های کویته پاکستان، هزاره های مشهد ایران که خاوری یاد می شوند ازبقایای دایاسپورای دوران عبدالرحمن است که پروژه نسل کشی هزاره ها را بصورت عریان از 1890شروع وبه 1893 ختم کرد. بعداز آن خشونت ها وسیاست های حذف عملا ساختاری وسیاسی شد وهزاره ها اندک اندک از افغانستان کوچیدند.
مرحله دوم نسل کشی وقربانی شدن هزاره ها جنگ سرد وتقویه بنیادگرایی اسلامی درافغانستان ومنطقه بود. نخستین قربانی این سیاست هزاره ها در افغانستان وپاکستان می باشد. این دو عامل فقط مشارکت سیاست های کلان را در نسل کشی هزاره ها نشان میدهد اما سیاست های هژمونیک قومی درافغانستان دلیل نیرومند درونی قربانی شدن هزاره ها است. این سیاست هژمونی قومی چنان قوی وگسترده است که حتی توانسته بنیادگرایی جهانی را هم به خدمت فراخواند؛ این البته چیزی است که کشورهای دخیل درمنازعه افغانستان از آن بخوبی آگاه اند.
حسرت / 26 February 2013
درود بر انسانیت!
دیرگاهیست که سیاست در جای جایی دنیا به کثافت می کشد، همانگونه که اشاره های به پرورش گروهک های تروریستی و ارتش تروریست پرور در جهت حفظ منافع ابرقدرتها شده است؛ می توان اذعان داشت که پاکستان در جهت وارد نمودن فشار بالای دولت کم ثبات افغانستان از هر روزنه ای استفاده می کند، خصوصا اگر مسئله به هندوستان هم مربوط شود.
هندوستان هر روز بیشتر از پیش حضور گرمش را در زمینه های اقتصادی – سیاسی و اجتماعی فرهنگی افغانستان به نمایش می گذارد، مسئله ایکه به شدت موجب نگرانی پاکستان شده است تا جاییکه پاکستان به صورت علنی به افغانستان در این زمینه هشدار داده است.
کشتن هزاره ها به عنوان یکی از روزنه های اعمال فشار بالای افغانستان می تواند توجیه داشته باشد، سردمداران هزاره اگر به خاطر حفظ حیات هزاره های پاکستان، زیر فشار دولت پاکستان قرار بگیرد، مطئنا می تواند بالای دولت افغانستان هم فشار وارد کند تا اهمیت بیشتر به پاکستان بدهد به جای هندوستان!
کشتار های اخیر سردمداران هزاره را به پاکستان کشاند و گفتگوهای با دولتمردان پاکستان تشکیل دادند…
این خود می تواند دلیلی باشد.
هادی دریابی / 26 February 2013
سلام و تشکر از محترم آقای گنجی.
گرچند آقای گنجی را درست نمی شناسم ولی مهم اینست که چی گفته! بله این درست است که رسانه ها و هر کسی که از این واقعه نسل کشی حرف می زنند و حمایه می کنند حتما هدفی دارند ( شخصی یا گروهی) که ممکن است متخصص باشد و درد داشته باشد و ممکنست اهداف شخصی داشته باشد. این مطاب را تا حدی قبول دارم ولی مشکل اساسی که باعث قتل عام شدن مان شده پراکنده بودن مان در کشورهای جهان است و تا یک سرزمین مشخص و دولت مستقل را تشکیل ندهیم واقعا همینطور وسیله قرار خواهیم گرفت و انشاء ا… زمانی دولت مستقل را تشکیل خواهیم داد که نیروهای متخصص مان زیاد شوند.
کاربر مهمان / 27 February 2013
با درود بر خوانندگان گرامی!
درود ویژه به آقای گنجی گرامی که تحلیل زیبایی از نسل کشی هزاره ها در پاکستان کرده است.
هزاره های کویته پاکستان، اکثرن سکولار اند؛ اگر نه که لا اقل رفتار تند مذهبی ندارند. پس جنگ در آن جا، جنگ مذهبی نیست. آن گونه که در عراق یا سوریه یا یمن و … است. هزاره های پاکستان، رفتار تند مذهبی ندارند و مردمان مدنی و قانونمندی هستند. پس دلیل کشتار آنان باید چیز دیگری باشد.
نزدیک به یک صد سال پیش بود که به استناد به کتاب سراج التواریخ فیض محمد کاتب( کاتب و منشی دربار امیر حبیب الله خان پادشاه وقت) عبدالرحمان خان 62 فیصد هزاره های افغانستان را قتل عام کرد و سرزمین های آنان را به افغانان(پشتون های کوچی و صحرا گرد) داد. بخش بزرگی را آواره و مهاجر ساخت. هزاره های کویته از آن آوارگانی اند که در آن زمان از افغانستان، سر زمین آبایی شان، رانده شدند و به آن جا، زیر تسلط هند برتانوی، پناه بردند. البته که شماری هم در این دهه های پسین به آن جا مهاجرت کرده است.
حالا هم باور هزاره ها این است که تندروان دینی و سردمداران شان در پی کوچ دوباره هزاره ها از آن جا استند.
کاوه احمدزاده / 26 February 2013
جناب حسین که گفته جمعیت هزاره ها در افغانستان بیست درصد هست؟ شما این آمار را از کجا در آوردید؟ در افغانستان هیچ امار دقیقی از جمعیت اقوام وجود ندارد تاحالا. اگر این امار انجام شود. و دقیق انجام شود هیچ اقلیت و اکثریتی وجود ندارد. جمعیت هزاره به همان اندازه پشتونها هست. و پشتونها هم به اندازه تاجیک ها…
علی تابش / 26 February 2013
سلام. آقای گنجی متشکریم. هنوز وجدانی برخی از نویسندگان و روشنفکران فارسی زبان نمرده است. این خوبه که ایرانی ها هم حواسشان به همسایه های شرقی شان است. بویژه اقوامی که مشترکات فرهنگی بسیار دارن گرچه دولت ایران آنها را نادیده می گیرد.
کاربر مهمان / 28 February 2013
تشکر از جناب گنجی بخاطر تحلیل خوب ایشان.
منتهی من فکر می کنم که یک نکته اساسی یاد خوانندگان و نویسنده گرامی رفته. این گفته که (هزاره ها قربانی رقابت های فرقه گرایی مذهبی می شوند) درست. اما نباید نا دیده گرفت که ایران یکی از بازیگران هم قطار عربستان و قطر می باشد. نسل کشی های قبلی هزاره ها در تاریخ سر منشأ متفاوت دارد اما نسل کشی هزاره های کویته به رقابت ها بین تشیع و تسنن (ایران و عربستان) ربط می گیرد. یکی از دلایل این کشتار رفتار ایران بر علیه اقلیت سنی مذهب در این کشور است. چون گروه های سنی مذهب تند رو نمی تواند به ایران خساره ای برساند، لذا توسط این عمل ایران را به گونه ای تهدید می کند و ایران با نفوس در بین تشیع خارجی اش تندروان سنی مذهب را در خارج از ایران مصروف نگه می دارد.
من فکر می کنم در این نسل کشی به اندازه لشکر جنگوی ایران هم مقصر است. امید که از نشر نظر بنده جلوگیری نشود.
عقیل آزاد / 27 February 2013
با سلام
از رادیو زمانه و آقای گنجی به خاطر نشر مقاله خوبشان متشکرم. هزاره ها با توجه به پیشینه فرهنگی و زبانی بیشترین اشتراکات را با ایران و ایرانیان دارند. اما اینکه به خاطر برخی سیاست های نا شایست رژیم دیکتاتوری ایران نسبت به مهاجرین و هزاره جات داشته، دیوار عظیم بی اعتمادی و دل سردی را در هزاره ها بوجود آورده اند.
امید است با تلاش بیشتر رسانه هایی چون رادیو زمانه و روشنفکرانی چون آقای کنجی شاهد پیوند های قوی تر و گسترده تر بین ایران و هزارستان باشیم.
با گفته های آقای گنجی موافقم، نه تنها سکولاریسم تنها راه در امان ماندن هزاره ها از نسل کشی است بلکه سکولاریسم را می توان تنها راه گریز ایران از شرایط دشوار کنونی و ورودی دباره در عرصه روابط بین ملل و رشد و شکوفایی اقتصادی دانست. در واقع پس از تحمیل شدن حکومت دیکتاتوری مذهبی بر ایران موتور محرک ایران به سمت دمکراسی و رشد اقتصادی-اجتماعی از حرکت باز ایستاد.
متشکرم
امید / 27 February 2013
درود بر گنجی
تحلیل گنجی در مورد قتل عام هزاره های پاکستان، جذاب و گیرا است، مثل سایر تحلیل های دیگری او. از نوشته های گنجی اکثرا خوشم می آید و میخوانم، چون کلی گوی نمی کند. شرحه شرحه کردن و تحلیل موردی و مستند به علل و عوامل، از اوصاف و ویژگی های نوشته های گنجی است.
عقیل هزاره / 05 March 2013