کورش عرفانی − فهم تاریخ نیازمند فلسفه‌ی تاریخ است. این کمک می‌کند که منطق تحول جوامع بشر در سیر تاریخ را دریابیم و درک کنیم چه سازوکارهایی ست که چرخ تاریخ را به پیش می‌برد. فلسفه‌ی تاریخ به دو معنا به کار می‌رود: یکی «فلسفه تاریخ انتقادی» که به وجه نظری تاریخ و بررسی اعتبار آن چه به عنوان تاریخ ثبت می‌شود می‌پردازد و دیگری، «فلسفه‌ی نظری تاریخ» که به سیر احتمالی معنادار بودن تاریخ می‌پردازد.

عنصر اصلی تشکیل دهنده‌ی این فلسفه، کشف و درک منطق حاکم بر رویدادهای تاریخی در یک دوره‌ی مشخص است. پیوند احتمالی منطقِ دوران متسلسل، شاید بتواند ایده‌ای درباره‌ی منطق کلی تر حاکم بر کل یا بخش مهمی از تاریخ بشر ارائه دهد.

فراموش نکنیم که تا دوره‌ای از تاریخ بشر، این کشف منطق، بیشتر وجه محلی و منطقه‌ای داشته است، اما از زمانی که دوران کشورگشایی‌های منظم و استعمار قاره‌های دیگر آغاز شد، تاریخ بشریت به دوره‌ای پا گذاشت که به خصلت فراکشوری و فراقاره‌ای آن به شدت افزود، تا جایی که می‌توان امروز صحبت از «تاریخ جهانی ]شده[» نام برد. در میان عناصری که در این دوران، یعنی سه قرن گذشته، بسیار تاثیرگذار بوده‌اند باید به نقش نظام سرمایه‌داری پرداخت. سرمایه‌داری با انقلاب‌های صنعتی خود به تاریخ شکل و مسیری دیگر داد و جهان را به سمت آن چه که امروز هست برد. تلاش سوسیالیسم و انقلاب شاخص آن – انقلاب اکتبر روسیه در ۱۹۱۷- برای جهت دهی به تاریخ چندان بادوام نبود، اما سرمایه‌داری قرن هاست که حرف اول را در تعیین مسیر تاریخ بشریت می‌زند و به همین دلیل نیز درک چیستی آن در شرایط کنونی امروز می‌تواند به داشتن تصویری روشن تر از فردای بشریت یاری رساند.

سرمایه‌داری با وضعیت کنونی خویش جهان را به چه سمت و سویی می‌برد؟ آیا بحران‌های پیاپی سرمایه‌داری تعیین کننده‌ی دوران جدیدی است که در راهست؟ این نوشتار به این پرسش‌ها می‌پردازد.

پیوند سرمایه‌داری با انقلاب‌های صنعتی

سرمایه‌داری آفریننده و آفریده‌ی انقلاب‌های صنعتی است. این در سایه‌ی درک روابط متقابل میان این دوست که می‌توانیم همزمان به دو خصلت «بحران زایی» و «دوام» سرمایه‌داری پی ببریم. عدم فهم خصلت دوگانه‌ی سرمایه‌داری سبب قضاوت‌های شتاب زده‌ای می‌شود که در مصاف با واقعیت رنگ می‌بازند. شاید هم به همین دلیل است که حکم‌های قطعی متعدد در مورد نابودی «حتمی» سرمایه‌داری، در صد و پنجاه سال گذشته، اعتباری در خور نیافتند. پیش بینی چندباره‌ی مرگ بیماری که هر بار از بستر بیماری برخاسته است و شاید قویتراز گذشته به دویدن پرداخته است ما را دعوت می‌کند که نسبت به پیشداوری‌های عجولانه درنگ کنیم. بر همین اساس لازم می‌دانیم که این بار که در سال ۲۰۱۳ بر بالین سرمایه‌داری «بیمار» آمده ایم در اعلام مرگ آن عجله‌ای نداشته باشیم و سعی کنیم، با تدقیق و تعمیق تحلیل خویش، نخست به تشخیصی واقع گرا تر دست یابیم.

ویژگی‌های هر انقلاب صنعتی

ما می‌دانیم که انقلاب‌های صنعتی هر بار در ظهور خویش به سرمایه‌داری جان داده اند، هر یک از آنها سبب ظهور نسل نویی از محصولات فنی و تولیدات صنعتی شده‌اند که از یکسو زندگی جوامع بشری را از این رو به آن رو کرده است و از سوی دیگر، برای فعالان و بازیگران اقتصادی سود و ثروت کلان به همراه داشته است.

انقلاب‌های صنعتی را به طور معمول با دو شاخص بازشناسی می‌کنند: ۱) منبع انرژی جدید ۲) ابزار ارتباطاتی نوین. و بدیهی است که تمام تبعات و عوارضی که با آن به همراه می‌آید مورد نظر قرار می‌گیرد. یک منبع انرژی جدید اجازه‌ی فعالیت‌های تولید تازه‌ای را می‌دهد که تا قبل از آن امکان پذیر نبود و ابزار ارتباطاتی نوین هم کار مدیریت و ارتباط را برای ساختن سطحی دیگر از تمدن بشری ممکن می‌سازد. هم چنین باید به روابط متقابل میان این دو نیز پرداخت[1]. به طور مثال ورود قدرت ماشین‌های بخار به صنعت دستی چاپ در آن زمان، چاپ صنعتی را ممکن ساخت و به واسطه‌ی آن انتشار کتاب در سطح زیاد و ظهور روزنامه‌های پرشمار را و تمام آن چه دستاورد آن محسوب می‌شود.

 جدول زیر این دو شاخص را برای سه انقلاب صنعتی بزرگ جهان ترسیم می‌کند:

انقلاب صنعتی

منبع جدید انرژی

ابزار ارتباطاتی نوین

انقلاب صنعتی اول – از قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم میلادی

بخار (ماشین بخار)

تلگراف

انقلاب صنعتی دوم – از اوایل قرن بیستم میلادی تا میانه‌ی دهه‌ی هشتاد میلادی

برق و امکان به کارگیری سوخت فسیلی در سیستم بسته مانند موتور خودروها

تلفن، رادیو و تلویزیون

انقلاب صنعتی سوم از میانه‌ی دهه‌ی هشتاد میلادی تا کنون

انرژی اتمی و انرژی‌های قابل تجدید

اینترنت و ماهواره

 

پس تاکنون نظام سرمایه‌داری شاهد سه انقلاب صنعتی بوده است. هر انقلاب صنعتی یک سیر زندگی دارد:[2] مرحله پیدایش، مرحله‌ی فراگیر شدن، مرحله‌ی اوج، مرحله‌ی درجا زدن و سپس مرحله فروکش. توضیح این پنج مرحله به طور کلی چنین است:

مرحله‌ی پیدایش: در این مرحله یک اختراع ویژه یا یک سری اختراعات کمابیش پیوند یافته، منجر به باز شدن افق تازه‌ای برای حرکت، کار و تولید می‌شود.

مرحله‌ی فراگیر شدن: اختراع ]های[ جدید کاربست‌های متعدد خود را پیدا می‌کند و بسیاری برای فعالیت‌های جدید و تولیدی شروع به بهره برداری از آن می‌کنند، برخی از آن برای اختراع‌های تازه استفاده می‌کنند.

مرحله‌ی اوج: بهره گیری، تولیدات و تنوع کیفی و کمیت آنها در اوج خود است، هم سرمایه گذاران و تولید کنندگان و هم توزیع کنندگان و مصرف کنندگان از مواهب آن بهره می‌برند.

مرحله‌ی درجا زدن: اختراعات مورد بحث حداکثر کاربردها و کارآیی خود را نشان داده‌اند و قادر نیستند بیش از این مورد بازتکثیر و یا استفاده‌ی بیشتر قرار گیرند. محدودیت‌های به کارگیری و یا مرزهای استفاده‌ی عملی از آنها خود را نشان می‌دهند.

مرحله‌ی فروکش: سیر تولیدات ناشی از اختراعات آن دوره دیگر پویاساز اقتصاد و برانگیزاننده‌ی بازیگران اقتصادی نیست و به تدریج مورد بی توجهی آنها قرار می‌گیرد.

می توان با کمی «اغماض در روش شناسی»، [3] این روند پنج مرحله‌ای را برای سه انقلاب صنعتی در نظر گرفت. ما دورتر به بررسی یکایک آنها خواهیم پرداخت، اما نکته‌ی کلیدی در این میان، درک این است که سرنوشت ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی سرمایه‌داری نیز همراه با این پنج مرحله تغییر بسیار می‌کند و متحول می‌شود. آگاه باشیم که ظرافت تحلیل در درک توازی رویدادهای هر دو بخش فنی و تاریخی است، یعنی همزمان با این پنج مرحله فن شناسی، [4] به تحول ساختارهای چهارگانه‌ی جامعه – اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی – و اثرات و عوارض آن توجه کردن.

اینک به بررسی مختصر این پنج مرحله برای هر سه انقلاب صنعتی می‌پردازیم.

انقلاب صعنتی نخست: (از اوایل قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم)

مرحله‌ی پیدایش: ماشین بخار و قدرت آن می‌رود که جهان را زیر و رو کند. بشر از انرژی‌های وابسته به طبیعت و یا زور بازو راه می‌شود و به سوی انرژی خودتولیدکرده پیش می‌رود.همزمان با بروز اختراعات و کشف‌های جدید، عده‌ای از صاحبان ثروت علاقمند می‌شوند که در آن سرمایه گذاری کنند. این، به معنای جابجایی ثروت‌ها از یک حوزه به حوزه‌ی دیگر است. در انقلاب صنعتی اول، ثروت‌ها از سمت حوزه‌ی کشاورزی و دامداری به سوی صنعت میل کرد. این امر ضعف مادی و ترک روستاها را با خود به همراه داشت و اقتصاد کشاورزی را به شدت ضعیف کرد. این تضعیف تعداد بیشتری از روستاییان را به مهاجرت به سوی شهرها وا داشت و قشرهای جدیدی را در شهرها شکل بخشیده و تقویت کرد. همزمان ساختار سیاسی باید از انجماد و خودکامگی دور می‌شد تا بتواند امکان رشد و شکوفایی فعالیت‌های ناشی از اختراعات جدید را ممکن سازد. تصمیم گیری‌ها باید هر چه بیشتر در سطح خرد و به شکل غیر متمرکز خود صورت می‌گرفت؛ این امر با خود ضرورت دمکراسی را مطرح ساخت. تحت تاثیر جو فعال نوآوری صنعتی جو تولید و خلاقیت در جامعه رواج یافته و بستر سازی یک فرهنگ پویاتر و به تبع، مدرنتر شد تا بتواند با پویایی فنی جامعه همراهی کند.

مرحله‌ی فراگیری: اینک که انرژی فراهم است باید کاربست‌های آن را یافت. رشد اختراعات جدید ضرورت سرمایه گذاری هر چه بیشتر را ایجاب کرد. ثروت‌ها باز هم بیشتر روستا و اقتصاد کشاورزی را ترک کرده و به سوی شهرهای صنعتی رو به رشد سرازیر شدند. تابع آن، دانش و کار بانکداری و بیمه و صنعت مالی رشد کرد. این امر همراه با خود تخصصی شدن را به همراه آورد و این آخرین نیز به سهم خود، تنوع رده بندی‌های افقی و عمودی اجتماعی را باعث شده و ساختار اجتماعی نوظهوری را که پیچیده تر بود پدید آورد. تابع آن، مدیریت جامعه دیگر با شکل‌های ساده و ابتدایی جامعه‌ی فئودالی ناممکن شده و به همین دلیل به سوی یک مدیریت غیر متمرکز یا همان دمکراسی پارلمانی حرکت کردیم. در نهایت ساختارهای فرهنگی نیز از رشد صنعت چاپ و ظهور ابزار موسیقی مدرن بهره مند شده و به یک عرصه‌ی جدید تولید هنری پا نهادند.

مرحله‌ی اوج: تولیدات صنعتی و به کارگیری تام و کمال اختراعات و اکتشافات سبب رشد بی سابقه‌ی سرمایه گذاری و تمامی مکانیزم‌های تهیه و تدارک سرمایه شدند. ابعاد تازه‌ای از فعالیت تولیدی، افق‌های تاریخی تازه‌ای را به چشم طبقه‌ی نوظهور اما قدرتمند «سرمایه‌دار» باز می‌کند و به واسطه‌ی این امر، جهان بینی آنها تغییر می‌کند. اینک آنها می‌توانند چشم اندازهای ساختن تمدنی دیگر را در مقابل خود ببینند که گذشته‌ی تاریخ بشری را به سان دوره‌ای خمود و کسالت آور جلوه می‌دهد: « تمدن صنعتی». تولید انبوه زندگی میلیون‌ها انسان را به خود مشغول می‌دارد، هم به عنوان تولید کننده و هم به عنوان مصرف کننده. به همین دلیل یک جامعه‌ی نو از درون جامعه‌ی کهن سر در بر می‌آورد: جامعه‌ی طبقاتی سرمایه‌داری. با خط ممیزه‌های هنوز ناروشن، اما قابل لمس میان اقلیت سرمایه‌داران، اندک لایه‌های میانی و انبوه کارورزانی که به عنوان کارگر و ارتشی و پلیس و غیره در خدمت نظام جدید کار می‌کنند. فرهنگ نیز دیگر نمی‌تواند از این لایه بندی بر حذر باشد و تنوع شکل و محتوا در تولیدات هنری و ادبی و فلسفی رو به اوج می‌گذارد.

مرحله‌ی درجا زدن: اختراعات و اکتشافات پایه‌ای که سبب ساز تولیدات انبوه شده‌اند شروع به نشان دادن محدودیت‌های خود می‌کنند، سرمایه‌های تازه بسترهای کاری مناسب و همانند قبل پیدا نمی‌کنند، بازار قبلا از تولید انبوه اشباع شده و افزایش و حتی ادامه‌ی آن بدون بازار جدید عقلانی نیست. سرمایه‌ها سرگردان می‌شوند، کار را از دست هم می‌ربایند. گرایش‌های منفی ساختار سیاسی را متشنج می‌کنند و جنگ‌های رقابتی بر سر منافع اوج می‌گیرد. برخی از لایه‌های اجتماعی در درون ساختار طبقاتی، در اثر مرور زمان و عدم تغییری کیفی در زندگی خویش، احساس می‌کنند که دارند درجا می‌زنند. در حالی که ثبات در زندگی جامعه‌ی روستایی، با ریتم یکنواخت و سکون گرای زندگی فئودالی همخوانی داشت، در جامعه‌ی شهری صنعت زده و پرشتاب، ایستایی تضادهای روحی فراوانی را دامن می‌زند. این تضادها خود را در قالب‌های فرهنگی به صورت ایدئولوژي‌های تغییر طلب بروز می‌دهد و سبب پیدایش حرکت‌های اجتماعی و اعتراضی می‌شود. ساختار سیاسی در پی مقابله با این تغییر طلبی احساس خطر و خصلت محافظه کارانه پیدا می‌کند. دوره‌ی ای از تنش‌های سیاسی و اجتماعی آغاز می‌شود. ما در اواخر قرن نوزدهم و به سمت اوایل قرن بیستم هستیم.

مرحله‌ی فروکش: صنعت درجا می‌زند، تولید بیشتر دلیل و چرایی خود را از دست می‌دهد، زیرا بازار اشباع است و کالاها دوام می‌آورند. باید بازارهای جدید یافت شود اما این ساده نیست، باید قدرت نظامی خویش را تقویت کرد و به سوی منابع و بازارهای جدید در بیرون از چارچوب‌های ملی رفت. سرمایه‌داران آشفته و خسته و عصبی اند، به این واسطه سرمایه‌های خود را مورد محافظت قرار می‌دهند. سرمایه کم شده و بحران مالی حاکم می‌شود. بانک‌ها پاسخ گویی سرمایه‌های تبدیل شده به پس انداز نیستند و لذا بحران حاکم می‌شود. بیکاری گسترش می‌یابد، کارگران طعم فقر و بیکاری را می‌چشند، معترضند و دست به قیام و انقلاب می‌زنند. فرهنگ، خشم و درد و تغییر و یا پوچی را فریاد می‌زند و بر دامنه‌ی حس کنشگرایی افزوده می‌شود. ساختار سیاسی در پی حفظ ساختار اقتصادی و اجتماعی به خصلت‌های محافظه کارانه و خشن تر روی می‌آورد. بوی پایان یک دوره بلند است. سرمایه‌داری چشم به راه آغاز دوران جدیدی است.

چنان چه می‌بینیم انقلاب صنعتی اول با خود این خصلت موازی سرنوشت ساختارهای سرمایه‌داری و تحولات صنعتی و فنی را به روشنی نشان می‌دهد. به عبارت دیگر، با بروز اختراعات، سرمایه فضای تولد می‌یابد و با سرمایه گذاری اختراعات می‌توانند رشد کمی و کیفی خود را داشته باشند. این روند به صورت فعال دنبال می‌شود تا زمانی که افول صنعت، فروکش سرمایه گذاری و نبود سرمایه گذاری، کاهش نوآوری را باعث می‌شود. این حلقه‌های تکمیل کننده به این صورت یکدیگر را می‌یابند و به پیش می‌روند.

دوران افول انقلاب نخست صنعتی سبب شد که بحران‌های اقتصادی و اجتماعی و تابع آن تحولات سیاسی فراوانی روی دهد. «رکود بزرگ[5]» به دوره‌ای گفته می‌شود که اقتصاد آمریکا و اروپا را در دهه‌های اول قرن بیستم در برگرفت و پایان سرمایه‌داری در فاز انقلاب صنعتی نخست را اعلام کرد. اما پس از آنT بحران‌ها و بن بست‌ها بار دیگر در را به سوی یک افق جدید باز کرد و با ظهور منابع انرژی جدید، یعنی گسترش الکتریسیته و نیز به کارگیری سوخت در موتورT انواع خودرو زمینی، هوایی و دریایی در کنار اختراع تلفن وبعد رادیو و سپس تلویزیون شاهد تولد دوران جدیدی شدیم که آن را به عنوان انقلاب صنعتی دوم می‌نامند.

مراحل پنج گانه‌ی انقلاب صنعتی دوم: (از اوایل قرن بیستم تا نیمه‌ی هشتاد میلادی)

مرحله‌ی پیدایش: استفاده‌ی از برق در شهرها به زندگی اجتماعی معنای دیگری می‌دهد و در عین حال اقتصاد را قادرمی سازد که وسایل بسیاری را با این انرژی به کار بیاندازد. وسایلی که باید اختراع شوند. تولید این وسایل برقی به اقتصاد جان می‌دهد و به نوبه‌ی خود امکان تولید انبوه بسیاری دیگر از کالاها را می‌دهد. سرمایه‌داران یک بستر جدید برای سرمایه گذاری پیدا می‌کنند. امکان به کارگیری انرژی سوخت‌های فسیلی در سیستم‌های بسته و ترکیب و تبدیل انرژی سوختی به الکتریکی و تبدیل آنها به انرژی مکانیکی سبب رونق وسائط نقلیه می‌شود. تابع این امر باز هم به کارگیری نیروهای بیکار در صنایع ممکن می‌شود و صنعتی شدن تمدن‌ها به معنای خاص کلمه آغاز می‌شود. صنعت اروپایی به مرحله‌ای می‌رسد که می‌توان به تدریج از جامعه‌ی صنعتی نام برد. جامعه‌ای که می‌رود تا شکل‌های مشخصی از تقسیم کار تخصصی و لایه بندی‌های جدید اجتماعی را با خود داشته باشد. یک ساختار طبقاتی جدید می‌رود که ظهور کند.

مرحله فراگیری: با گسترش صنایع، روابط اجتماعی و سیاسی نیز تغییر می‌کند. اینک مدیریت جوامع پیچیده است و امکان حکومتگری با مدل‌های ساده‌ی فئودالی-اشرافی ممکن نیست. حکومت‌ها یکی پس از دیگری به دست فن سالاران (تکنوکرات ها) می‌افتد. حتی در دوره ای، این نظامیان هستند – مانند مثال آلمان و ایتالیا – که به قدرت می‌رسند تا بتوانند سیر تحول جامعه‌ی روستایی نانظام مند به جامعه شهری نظام یافته را بر عهده بگیرند. اما از آن جا که پدیده‌ی تولید انبوه و مدیریت آن نوظهور است و هنوز تجربه‌ی سیاسی برای این کار موجود نیست، زیاده روی‌های بسیاری از سوی قدرت‌های نوظهور صنعتی بروز می‌کند که دو جنگ اول و دوم جهانی نمودی از آن هستند. این دو جنگ در واقع بازتاب ضعف درک مدیریتی از یک واقعیت غیر سیاسی و غیر ایدئولوژیک است. نازیسم هیتلری در آلمان، ناسیونالیسم افراطی در ژاپن و فاشیسم موسولینی در ایتالیا نمودی است از اعمال تفکر خان سالاری دوره‌ی فئودالی در دوره‌ی صنعتی. علت شکست هر سه آنها نیز در همین عدم تطابق واقعیت اجتماعی و مدیریتی نظام صنعتی با ساختار سیاسی دوره‌ی زمینداری است. ظهور دمکراسی و موفقیت آن دلیل بارزی است بر همخوانی متناسب تر این شکل از مدیریت جامعه با واقعیت مادی اقتصادی و تحولات اجتماعی و فرهنگ تنوع طلب آن. با کنار زدن موانع سیاسی، سرمایه‌داری اینک – پس از پایان جنگ جهانی دوم – آماده است که به سوی اوج برود.

مرحله‌ی اوج گیری: در این دوره است که شاهدیم چگونه سرمایه‌داری با استقرار دمکراسی در حیطه‌ی کشورهای صنعتی و رها ساختن این مناطق – ایالات متحده‌ی آمریکا و اروپا – از جنگ و تخریب، به سوی پیشرفت مادی چشم گیری گام بر می‌دارند. سرمایه‌داران با خیال راحت سرمایه گذاری می‌کنند و با سودی خوب بر حجم و انباشت سرمایه‌های خویش افزوده و افق‌های فعالیت تازه‌ای را باز می‌کنند. تابع رشد اقتصاد، صف بندی طبقاتی مشخص تر و جا افتاده تر می‌شود. نظم اجتماعی تعریف می‌شود و دستگاه‌های فرهنگی و دانشگاهی آن را نظریه بندی کرده و آموزش می‌دهند تا نهادینه شود. ساختار سیاسی نوعی دمکراسی طبقاتی را جا انداخته و پیاده می‌کند. جوامع سرمایه‌داری در نوعی نئشگی ناشی از رشد و ثروت آفرینی به پیش می‌روند. ما در دهه‌ی پنجاه و شصت میلادی هستیم.

مرحله‌ی درجازدن: در اواخر دهه‌ی شصت میلادی انتظار و شاید بتوان گفت هیجان جامعه برای معجزات جدید به جایی ره نمی‌برد. نوعی درجازدن محتوا، علیرغم تحول ظاهری، احساس می‌شود. حوصله‌ی نسل‌های جوان، که دیگر درد نان ندارند و تحصیل کرده هم هستند، سرمی آید. قیام دانشجویان و جوانان فرانسه در ۱۹۶۸ نمود این افسردگی ناشی از مادی شدن بیش از حد جامعه‌ی سرمایه‌داری است. گویی آنها از این که کارگران با فرورفتن در رفاه نسبی، خصلت مبارزاتی و انقلابی خویش را از دست داده‌اند سخت شاکیند.[6] طبقات اجتماعی شروع به خو گرفتن به ساختاری کرده‌اند که نابرابر است و در آن «تحرک طبقاتی» چندان هم که بلندگوهای تبلیغاتی سرمایه‌داری می‌گویند زیاد نیست. فرهنگ به نوعی پوچی گرایی می‌رود و تمایل به نوآوری و اختراع به حداقل می‌رسد. جامعه‌ی سرمایه‌داری که برای نخستین بار یک باشندگی نوین را تجربه می‌کند موفق نمی‌شود یک هویت جمعی واحد خلق کند و به همین دلیل بحران شاخص این دوره، بحران هویت است.[7]

مرحله‌ی فروکش: از اواسط دهه‌ی هفتاد میلادی و با بروز شوک نفتی، نوعی احساس تحقیر و شکنندگی بر نظام و جامعه‌ی سرمایه‌داری حاکم می‌شود. معلوم می‌شود که ماه عسل سرمایه‌داری بعد از جنگ زیاد هم طولانی نبوده است. ایستایی اجتماعی و افسردگی فرهنگی تمایل به خرید و فرورفتن کامل در منطق مصرف گرای جامعه‌ی سرمایه‌داری را کاهش می‌دهد و به این واسطه نیز میزان مصرف کاهش می‌یابد. تولید انبوه دچار شوک می‌شود و سرمایه‌داری باز در اواخر این دهه به نوعی رکود فرو می‌رود. رکودی که فراگیر است و بوی بحران می‌دهد. در این جوامع، طبقاتی که به واسطه‌ی رونق سرمایه‌داری برای خود سطح رفاهی خوبی را فراهم کرده اند، اینک هراس دارند که قربانی کاهش سودآفرینی سرمایه‌داری شوند. تضادهای اجتماعی و سیاسی رشد می‌کند. سرمایه‌داری باز هم به دوره‌ی نهایی فازی دیگر از تحولاتش وارد شده است و باید در انتظار ظهور یک عصر جدید باشد.

در این زمان ما در اوایل دهه‌ی هشتاد میلادی هستیم. جهان سرمایه‌داری در صدد بر می‌آید که شاید بتواند بخشی از بحران‌های خویش را به خارج از مرزهای خود صادر کند. دخالت ورزی‌ها آمریکا، که در نیمه‌ی دوم دهه هفتاد و پس از شکست فضیحانه در جنگ ویتنام کاهش یافته بود، با جانبداری آمریکا در پایین کشیدن رژیم شاه در ایران و سپس درگیر شدن در افغانستان، که مورد اشغال نیروهای نظامی شوروی قرار گرفته است، افزایش می‌یابد. خطی جدید روبه روی سرمایه‌داری غرب باز می‌شود: خط نظامی گری و دوره‌ی نو استعماری. ما در آستانه‌ی انقلاب صنعتی سوم هستیم.

انقلاب صنعتی سوم (از اواسط دهه‌ی هشتاد میلادی تا به امروز)

مرحله‌ی پیدایش: در اواسط دهه‌ی هشتاد علوم کامپیوتری، که قبلا با محدودیت‌های کاربردی روبرو بودند، خود را توسعه می‌دهند و به حوزه‌های دیگر صنعتی و بعد به تدریج به زندگی روزمره‌ی مردم پا می‌گذارند. سرمایه‌داران این عرصه را برای سرمایه گذاری مناسب می‌بینند و شروع به سرمایه گذاری‌ها کلان برای عمومی ساختن پدیده‌ی کامپیوتر می‌کنند. توده‌های مردم اینک می‌توانند حد فاصل بین مکانیک و انفورماتیک را که الکترونیک بود و به نوعی بن بست رسیده بود رد کنند و پا به دنیای جدیدی بگذارند. فرهنگ جوامع سرمایه‌داری به دنبال آن است که شاید با نگاه فرا الکترونیکی پدیده‌های تازه‌ای را بیافریند: موزیک الکترونیک که خود را از قید و بندهای سازهای مکانیکی آزاد کرده است رشد می‌کند و جهان تازه‌ای از خلاقیت‌ها شکل می‌گیرد. ما در اواسط دهه‌ی هشتاد میلادی هستیم و ساختارهای سیاسی هنوز با چنگ و دندان از نظم اجتماعی موجود دفاع می‌کنند. ریگان در آمریکا دست‌ها را برای سرمایه‌داران باز می‌کند و تاچر در انگلستان. نسل جدیدی از سرمایه‌داران به صحنه می‌آیند: تهاجمی تر و بی رحم تر. مقاومت کارگری در اروپا و آمریکا درهم شکسته می‌شود. به ویژه در بخش‌هایی که دیگر جایی در یک اقتصاد رو به مدرنیزاسیون آخر قرن بیستمی ندارند، مانند حوزه‌ی معادن که در انگلستان تار و مار می‌شوند. در آمریکا میلیون‌ها نفر که از کارخانه‌های به ناگهان غیر قابل استفاده شده بیرون ریخته شده‌اند کار وخانه و خانواده‌ی خویش را از دست می‌دهند و به خیابان نشین تبدیل می‌شوند.

مرحله‌ی فرا گیری: اینک که تولیدات می‌توانند چیزی در ورای مکانیک یا الکترونیک ابتدایی را در خود ارائه دهند، می‌توان نسل جدیدی از محصولات را به بازار ارائه داد. نسلی که بی شک راه‌های تازه‌ای را برای سرمایه گذاری، تولید انبوه و جان دادن به مصرف گرایی تازه باز می‌کند. این اتفاق می‌افتد، محصولات دیجیتالی در حال ظهور است. حجم انباشت داده‌ها برای خود محمل‌های کوچک و قابل حمل پیدا می‌کنند و به سوی نوعی دیجیتالی کردن داده‌ها و ارتباطات می‌رویم. یک بار دیگر طبقات اجتماعی سرگرم و درگیر بازتعریف نقش خویش در اقتصاد نوین مبتنی بر فن آوری مدرن می‌شوند. تحصیلات دانشگاهی و یا تخصصی اوج می‌گیرد و هرکس تلاش می‌کند که در این مسابقه، شاگرد کارآتری باشد. فرهنگ نوین مسحور فن آوریست و از محتوا می‌گذرد تا به شکل بپردازد. از این پس که وضعیت معیشتی بخش عمده‌ای از اعضاء جامعه تامین است، سرگرم ساختن مردم به کار نخست فرهنگ مورد حمایت سرمایه‌داری تبدیل می‌شود. دمکراسی‌ها هر چه بیشتری شکل گرا شده و انتخابات معنایی روتین پیدا می‌کند.

مرحله‌ی اوج گیری: به دهه‌ی نود میلادی می‌رسیم. ارتباطات می‌رود که حرف اول را در عرصه‌ی اقتصاد و جامعه بزند. ظهور اینترنت جهان را کوچک، قابل دستیابی و مجازی می‌سازد. مرزهای جغرافیایی در مقابل قدرت کابل و امواج ماهواره محو می‌شوند و سرمایه‌داری موفق می‌شود که جهانی دیگر را تصور کند: کوچک شده، در دسترس و قابل تغییر. سرمایه گذاری‌های میلیاردی در عرصه فن آوری نوین ارتباطاتی[8] صورت می‌گیرد. دنیای مجازی و محصولات آن از دنیای واقعی پیشی می‌گیرد. جهان به ارتباطات از راه دور خو می‌گیرد و نسل‌های تازه به تدریج آن را به ارتباطات رودرو و سنتی ترجیح می‌دهند. همه در گونه‌ای مسخ فن آوری فرو می‌روند تا شهد ناپیدای بی نهایت[9] آن را تجربه کنند. تمام مرزهای اجتماعی و اخلاقی یا فرهنگی را می‌توان به ضرب چند کلیک ساده شکست و از آن بهره برداری کرد: بهره برداری خوب یا بد. این دوران را سرمایه‌داری هرگز از یاد نخواهد برد. زیرا به واسطه‌ی تسهیل کنش اقتصادی، میلیون‌ها نفر با اتکاء به احساس و هیجان زدگی خویش به عرصه‌ی اقتصادی وارد می‌شوند و احساس خوشبختی مجازی را – در عرصه‌هایی مانند بورس بازی اینترنتی- تجربه می‌کنند، اما فقط مجازی. ساختار جامعه نیز هر چه پویاتر شده و جابجایی‌های افقی و عمودی بیشتر می‌شود. این باور که می‌توان با یک فکر و چند خط برنامه‌ی کامپیوتری میلیونر شد فرهنگ را به سوی تولید و مصرف رویاپردازی انبوه به پیش می‌راند. ما در اواخر دهه‌ی نود میلادی هستیم.

مرحله درجازدن: به تدریج که اینترنت ظرفیت‌های خود را آشکار می‌سازد معلوم می‌شود این جا هم، مانند حوزه‌ی تولید آجر و سیمان، هر که بیشتر پول دارد، ایده‌ی خوب را مال خود می‌کند و از آن پول بیشتری برای خویش می‌سازد. بسیاری از جوانان و مهندسین جو زده و مسحور بت فن آوری در می‌یابند که با صد ایده‌ی بهتر از یاهو و گوگل و فیسبوک، بدون پول، هرگز یاهو و گوگل و فیسبوک نمی‌شوند. قبول این واقعیت تلخ، حباب رویا پردازی اینترنتی و کابوس‌های جدی پیرامون آن را می‌ترکاند و به همین دلیل در همان سال‌های نخست دهه‌ی اول قرن بیست و یکم، اقتصاد مجازی و نیز رویای شیرینی که به واسطه‌ی آن ترسیم شده بود، در نیمه‌ی دوم این دهه به واقعیتی تلخ تبدیل می‌شود. به همین دلیل نیز، با وجود آن که انرژی‌ها نو و فن آوری نوین در خدمت سرمایه‌داری هستند، این بار سرمایه‌داری موفق نمی‌شود که بیش از چند سال کوتاهی توده‌ها را به دنبال در باغ سبز رشد و پیشرفت و ثروتمند شدن بکشاند. آغاز جنگ‌های بزرگ[10] در این دهه البته تا حدی سرمایه‌داری را یاری می‌دهد. ارتش‌های آمریکا و اروپا سفارش اسباب بازی‌های کشنده را به کارخانه‌های اسلحه سازی می‌دهند، اما این حوزه فقط به مشتی سرمایه‌دار و اندکی کارگر که در این صنایع کار می‌کنند سودی می‌رساند، جامعه در کل از آن بهره‌ای نمی‌برد. بحران اقتصادی باز نوید روزهای بد را می‌دهد و اقتصادی مثل آمریکا را در خود می‌بلعد. سرمایه‌داری که با توانایی‌های فن آوری ارتباطاتی موفق شده است به میلیون‌ها نفر رویا بفروشد اینک نمی‌تواند خدمات پس از فروش این رویا را ارائه دهد و از اواخر دهه‌ی نخست قرن بیستم باز صحبت از بحران جدی سرمایه‌داری شروع می‌شود.

مرحله‌ی فروکش: از سال ۲۰۰۸ به این سو سرمایه‌داری به نفس نفس افتاده است. خودش هم از این کوتاه بودن اثر مسکن‌های تازه‌ای که پیکر خویش تزریق می‌کند در تعجب است. نمی‌داند چه کند. بحران به ساختار اجتماعی به شدت آسیب زده است و نوعی ناپایداری رفتاری و بی ثباتی رو به نهادینه شدن را در روابط خانوادگی و میان فردی بازتاب می‌دهد. بسیاری ره گم کرده‌اند و به هر دستاویزی چنگ می‌زنند که به دام افسردگی و الکل و خودکشی نیافتند. خرید دیگر زندگی‌ها را معنا نمی‌بخشد و برای خریدن باید روی یک اقتصاد معیشتی بی ثبات و بی آینده حساب کرد. فرهنگ جز سرگرم سازی که جنبه‌ی دارویی مسکن برای روح‌های بیمار دارد به تولید خاصی نمی‌پردازد. سرمایه‌داری نیز، خسته از تولید انبوه بی آینده، این وظیفه را به چین و بنگلادش سپرده است و خود سعی دارد تا از قبل دانش و فن آوری برای خویش درآمدی به هم زند، درآمدی کاذب که اینک در قالب رقم‌های ۱۲ و ۱۵ صفری فقط روی صفحه‌ی کامپیوترهاست. اقتصاد سرمایه‌داری غیر واقعی شده و احساس بحران بیشتر از خود بحران اذیت می‌کند.

 با مروری کلی به شرایط تحول جوامع سرمایه‌داری به چند نکته برای تحلیل این داده‌ها می‌پردازیم. ام قبل از آن باید چند نکته روش شناختی را توضیح دهیم:

چند نکته‌ی روش شناختی برای تحلیل الگوی انقلاب‌های صنعتی

  1. همکنشی ساختارها: گفتیم که در هر جامعه‌ای چهار ساختار در حال کنش و واکنش مستقیم روی هم هستند: ساختار اقتصادی، ساختار اجتماعی و ساختار فرهنگی. در هر زمان یکی از این ساختارها می‌تواند نقش تعیین کننده تری داشته باشد اما این نقش ثابت نیست و هر زمان ممکن است که جای خود را به دلیل تاثیر مجموعه‌ی پارامترها به یکی دیگر از ساختارها بدهد.
  2.  
  3. تحرک درونی ساختارها: علاوه بر کنش و واکنش متقابل بین ساختارهای چهارگانه – اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی -، در درون هر کدام از آنها نیز تعاملات متقابلی میان اجزاء مختلفشان در جریان است. هر یک از این اجزا نیز به سهم خود می‌توانند در یک مقطعی نسبت به سایر اجزاء اهمیت بیشتری بیابند و بعد جای خود را به یک پارامتر دیگر بدهند.
  4.  
  5. تاثیر دو نوع تحرک بیرونی و درونی روی هم: در هر مقطعی بنا به این که در درون هر یک از این ساختارهای چهارگانه چه می‌گذرد، تاثیر سایر ساختارها روی آن می‌تواند متفاوت باشد. به طور مثال حتی اگر در یک دوره‌ی کوتاهی اکثریت پارلمان در دست نیروهای دمکراتیک باز باشد، ممکن است طبقه‌ی کارگر در درون ساختار اجتماعی می‌تواند با کنشگری سازمان یافته از دولت برای منافع سندیکای کارگری و از طریق تصویب یک قانون کارگرپسند، باج خوبی بگیرد.
  6.  
  7. در نظر داشتن پارامترهای فراجامعه ای: در هر مقطعی تعامل یک کشور با سایر دولت‌ها و پارامترهای منطقه‌ای و بین المللی می‌تواند تاثیری در سرنوشت آن جامعه و کنش و واکنش‌های آن داشته باشد. به طور مثال جنگی که از طرف یک دولت خارجی به یک کشور تحمیل می‌شود کل تعاملات درونی را در آن جامعه متاثر می‌سازد.
  8.  

اینک با در نظر گرفتن این نکات نظری و با بازگشت به موضوع اصلی این نوشتار، یعنی تحولات نظام سرمایه‌داری می‌بینیم که تحلیل‌های تک بعدی به طور سیستماتیک اهمیت را، به طور مثال، به ساختار اقتصادی داده‌اند و تمام ساختارهای دیگر را تابعی از آن دانسته‌اند. چیزی که در یک نگاه تحلیلی که می‌خواهد به هر روی از سنت مارکسی پیروی کند قابل فهم است، اما نگاه جامعه شناختی قانومندی‌های دیگری را به ما می‌آموزد که شاید بد نباشد مد نظر داشته باشیم. چهار نکته‌ای که در بالا آمد از آن جمله است. نوشتار کنونی پس از توصیف این تحولات در طول سه انقلاب صنعتی دویست سال اخیر سعی می‌کند که با سنت جامعه شناختی به موضوع بنگرد. یعنی ساختار اقتصادی را به عنوان یگانه پارامتر تعیین کننده‌ی خود در نظر نگیرد و در صورت لزوم به دنبال توضیحات دیگری باشد.

مشابهات و تفاوت‌های انقلاب‌های صنعتی

چند نکته در بررسی این سه انقلاب صنعتی در نوشتار حاضر برجسته می‌شود:

۱) دوره‌های عمر هر یک از این انقلاب‌ها به مرور زمان کوتاه و کوتاه تر شده است. در حالی که انقلاب صنعتی نخست بیش از یک قرن جوامع سرمایه‌داری را سرپا نگه داشت، عمر دومی پنجاه سالی بیشتر نبود و در نهایت، انقلاب صنعتی سوم کمتر از سه دهه دوام آورد. اینک در دل دوران فروکش این انقلاب آخر، سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا قرار است شاهد ظهور یک انقلاب صنعتی چهارم باشیم و اگر بلی این چه خواهد بود؟ آیا باز یک منبع انرژی جدید و یک ابزار و روش ارتباطاتی نوین قرار است ظهور کند و یا این که با بن بستی رو برو هستیم؟ عمر این انقلاب قرار است چقدر باشد؟ آیا هر چه کوتاه تر شدن عمر این تحولات عمده‌ی صنعتی و اجتماعی بحث ضرورت یک تحول کیفی و از گونه‌ی دیگر را مطرح نمی‌سازد؟

۲) در هر یک از این انقلاب‌های صنعتی شاهد به کارگیری خلاقیت بشری هستیم، اما در هر سه مورد به نظر می‌رسد که این خلاقیت و به کارگیری آن بدون توجه به پارامتر محیط زیست و توانایی جذب و هضم تمام عوارض این فن آوری‌های بوده است. یعنی کره‌ی زمین را به صورت عرصه‌ای برای ارائه و به کارگیری یک منبع انرژی تازه دیدن، در حالی که گرایش دانشمندان در انقلاب صنعتی سوم برای در نظر گرفتن شرایط محیط زیست و روی آوردن آنها به سوی انرژی‌های بازتولید شده حکایت از افزایش نگرانی‌ها در این مورد دارد. سرمایه‌داری از این پس باید علاوه بر پارامترهایی مانند قابلیت به کار گیری اختراع بنیادین و نیز توانایی آن برای سودزایی در قبال سرمایه گذاری به یک پارامتر دیگر نیز توجه کنند و آن، وضعیت وخیم محیط زیست است برای تحمل این روند. آیا کره‌ی زمین می‌تواند یک ماجرای تاریخی جدید را تحت عنوان انقلاب چهارم صنعتی نظام سرمایه‌داری پذیرا باشد؟

۳) شاید همین آگاهی یا بهتر است بگوییم خودآگاهی سرمایه‌داری از نبود چشم انداز روشن برای سرمایه گذاری و سودزایی بیشتر در کره‌ی زمین است که سبب شده است دولت‌ها و در برخی موارد شرکت‌های بزرگ برای اکتشافات فضایی میلیاردها دلار سرمایه گذاری کنند.[11] آنها می‌دانند که ظرفیت‌های کره‌ی زمین برای تامین منابع لازم جهت ادامه‌ی چرخه‌ی سرمایه گذ اری و سودزایی به طور جدی کاهش یافته است. بخش عمده‌ای از سطح زمین اینک در معرض خطرات ناشی از گرمایش کره‌ی زمین و به هم ریختن تعادل طبیعی آن است، از یک مرحله ای، هزینه‌ی تامین نیازهای مقابله با حوادث طبیعی مانند سیل و طوفان و سونامی و امثال آن به طور چشم گیری از درآمدی که به واسطه‌ی سود سرمایه د اری نصیب آنان می‌شود فراتر رفته و دولت‌های زیادی را با بحران اقتصادی حاد مواجه می‌سازد.

۴) سرمایه‌داری اینک به سوی دوره‌ای می‌رود که یکی دیگر از ساختارهای جامعه، جز ساختار اقتصادی، می‌رود که حرف اول را در شکل گیری روند آینده‌ی این نظام داشته باشد: ساختار اجتماعی. سرمایه‌داری اینک که بحرانی مزمن دچار شده است و چشم انداز مهمی برای تغییر در پیش روی ندارد می‌رود که برای حفظ ساختارها فشار را از روی دوش ساختار اقتصادی برداشته و روی دوش ساختار اجتماعی بیاندازد. واسطه و عامل این کار هم ساختار سیاسی یا همان حکومت هاست. این درست آن چیزی است که اینک در منطقه‌ی بحران زده‌ی یورو در حال روی دادن است. چنین حرکتی به معنی رها کردن بسیاری از امتیازات و مزایای رفاهی است که کارگران و کارمندان در طول پنجاه سال گذشته و به بهای مبارزات صنفی و اجتماعی و یا حتی سیاسی به دست آورده‌اند. سرمایه‌داری اینک می‌خواهد اینها را از آنها بگیرد. برای این منظور البته ساختار فرهنگی یا همان نهادهای توجیه و سرگرم سازی باید شبانه روز کار کنند تا چنین مهمی میسر شود. در غیر این صورت امکان بروز اعتراضات و قیام‌های اجتماعی هم در آمریکا و هم در بخش ورشکسته‌ی حوزه‌ی یورو در اروپا بسیار بالاست.

۵) خطای سرمایه‌داری شاید در این است که این بار هم در محاسبه‌ی خود می‌خواهد مبنا را حفظ سرسختانه‌ی حاشیه‌ی سودزایی خویش در شرایط اقتصاد غیرسودزا قرار دهد. انباشت بی سابقه حجم غول آسایی از ثروت نزد قلیلی از سرمایه‌داران به بهای فقر اجتماعی گسترده نزد مردم به حالت غیر قابل تصور خود در آمده است. اینک این فقط مسخ فرهنگی است که می‌تواند حساسیت جامعه نسبت به این واقعیت تلخ نابرابری را تا حدی و شاید به طور موقت کاهش دهد. به همین دلیل نیز باید به فوتبال و هالیوود و پورنوگرافی عمومی شده روی آورد تا ذهن‌ها معطوف به حل این معادله‌ی نابرابر نشود. آیا راه حل این معادله می‌تواند حرکتی باشد که چند دهه پیش روشنفکران و کنشگران نام «انقلاب» بر آن می‌گذاشتند؟

۶) سرمایه‌داری با غیر مادی کردن[12] اقتصاد توانست در طول انقلاب صنعتی سوم برای خود یک راه درآمدزایی باورنکردنی بسازد. یعنی با عمومی سازی دستیابی به سرمایه گذاری از طریق بورس بازی و خرید و فروش سهام، میلیاردها دلار از ثروت‌های مردمی را که با کار و زحمت آن را به دست آورده بودند از جیبشان بیرون آورد. این کار که شاید از آن بتوان به بزرگترین کلاهبرداری تاریخ بشر یاد کرد تحت حمایت دولت‌های تابع این سرمایه‌داران قرار گرفت. در آمریکا دولت اوباما، به عنوان «تمیزکننده طویله‌ی اوژیاس»[13] به پرداخت میلیاردها دلار از پول‌های مردم مال باخته به کسانی اقدام کرد که مال مردم را بالا کشیده بودند. به عبارت دیگر، ساختار اقتصادی، ساختار سیاسی را به خدمت می‌گیرد که بتواند ساختار اجتماعی را تحت شدیدترین فشارها قراردهد. شاهد بودیم که چگونه در آمریکا در آخرین روزهای سال ۲۰۱۲ حکومت آمریکا باید دست به دامن نمایندگان طبقه‌ی سرمایه‌دار می‌شد که از آنها قدری پول برای مردم بگیرد و به این ترتیب وظیفه‌ی ساکت نگه داشتن خشم فقیران و بیکاران را صورت دهد.[14]

با اتکاء به این نکات که تنها نکات برخاسته از بررسی انقلاب‌های صنعتی سه گانه سرمایه‌داری بودند می‌توانیم نتیجه گیری کنیم.

نتیجه گیری

آیا این بار هم سرمایه‌داری در بحرانی گرفتار است که به مثابه گذشته است و مانند قبلی‌ها با بروز یک انقلاب صنعتی چهارم رفع می‌شود و یا این که نیاز به یک تغییر در منطق و ساختار سرمایه‌داری است؟ نگارنده براین باور است که پارامترهای برشمرده شده در بالا خبر از واقعیت‌هایی می‌دهد که آینده‌ی سرمایه‌داری بدون در نظر گرفتن آنها نمی‌تواند براساس یک روند تکراری و عادی شده‌ی تاریخی باشد. نخست این که اگر روند کاهنده‌ی عمر انقلاب‌های صنعتی ادامه یابد این بار اگر هم انقلاب صنعتی چهارمی در کار باشد، -که فعلا از آن خبری نیست-، می‌تواند تنها در حد یک دهه یا کمی بیشتر آرامشی واقعا نسبی و احتمالی را برقرار سازد. با توجه به شتاب زمان در دنیای کنونی این فرصت زیادی به سرمایه‌داری نمی‌دهد. دوم این که سیر گسترش آگاهی به واسطه‌ی ابزارهای نوین ارتباطی در حدی است که دیگر پذیراندن نسخه‌های غیر عقلایی به توده‌های مردم چندان آسان نیست. انتقال سریع اطلاعات و تسهیل امکان تماس با یکدیگر می‌تواند سبب بروز شبکه‌های مردمی شود که اگر خصلت روشنگر و اعتراضی پیدا کنند کنترل آنها به آسانی ممکن نیست.[15] سوم این که بحران‌های زیست محیطی و ضعف کره‌ی زمین در بلعیدن دود و آلودگی خبر از حاشیه‌ی مانوور ضعیفی برای نظام می‌دهد. و در نهایت این که دست گذاشتن سرمایه‌داری روی یافته‌ها و امتیازات طبقه‌ی متوسط می‌تواند به این طبقه، خصلت‌های کارگری بدهد، از جمله‌ی رادیکالیسمی است که می‌تواند در صورت بروز بحران‌های گسترده‌ی اقتصادی و اجتماعی ویژگی ساختار شکنی بیابد. [16]

بر این اساس باید گفت که سرمایه‌داری این بار در حال تجربه کردن بحرانی است که هر چند از دل دلایل مشابه گذشته می‌آید اما به نظر می‌رسد که این بار چشم انداز برون رفت مشابه ندارد. شاید همین امر سبب شود که برای مدتی جهان سرمایه‌داری در وضعیت بن بست یا تعلیق ساختاری[17] قرار گیرد. اگر برای خروج از بن بست باز هم گرایش سرمایه‌داری جهانی به سوی نسخه‌ی قدیمی تخریب و جنگ برای بازسازی بعد از آن و رونق بخشیدن کاذب به اقتصاد خود پیش رود، باید این بار منتظر نتایج سخت و بدی برای آن باشیم؛ زیرا قدرت تخریب تسلیحات موجود این بار غیر قابل مقایسه با جنگ جهانی نخست و دوم است. این بار شاهد میلیاردها کشته و زخمی و تخریب اساسی جهانی خواهیم بود که کره‌ی زمین دیگر امکان بازسازی آن را نمی‌دهد، پس، جهان ویران شده، ویران خواهد ماند.

شاید زمان آن است که منطق تحول تاریخی سرمایه‌داری تغییر کند، و این بار دیگر نه بر اساس انقلاب صنعتی که بر مبنای انقلاب اجتماعی باشد. یعنی برای نخستین بار، این تحولات فن آوری نباشند که به انسان می‌گویند چگونه زندگی کند، این انتخاب زندگی توسط مردم باشد که تعیین کند کدام فن آوری رشد کرده و نهادینه شود. در حال حاضر بستر برای این منظور فراهم است و اگر نیروهای اجتماعی در کشورهای صنعتی به روشنگری، عادت زدایی، خودسازماندهی و خودهدایتگری روی آورند می‌توانند با رهاسازی خویش از قید و بندهای مصلحت جویانه فردی و منفعت گرایانه احزاب و سازمان‌های سیاسی سنتی، روند تحول جامعه را در یک مسیر تازه هدایت کنند. مسیری که در آن تحول دیگر نه توسط قدرت سیاسی، بلکه این بارتوسط قدرت اجتماعی تعیین می‌شود. تحولی که دیگر در پی آن نیست که منافع عظیم یک اقلیت را به ضرر یک اکثریت حفظ کند، بلکه این بار در تلاش باشد که منافع اکثریت را به ضرر منافع اقلیت تامین سازد. این کار شدنی است؟ همه چیز بستگی به باورانسان‌ها دارد.

همه چیز به این برمی گردد که به مثابه خطای محاسبه گری « فرانسیس فوکویاما»[18] دانشمند علوم سیاسی سرمایه‌داری را شکل نهایی تحول تاریخ بشری بدانیم یا باورد داشته باشیم که در ورای آن نیز می‌توان نظامی دیگر را تصور کرد یا خیر. اگر بلی این نظام چیست و چگونه است. شاید رجوع به روایت‌های کهنه بهترین راه برای ترسیم این دنیای نو نباشد.

پانویس‌ها:

 

[1]  در این چارچوب می توانیم تمدن «نوین» را حاصل ترکیب به کارگیری منبع انرژی برای تولیدات جدید و ابزار ارتباطی تازه برای مدیرت این تولیدات در نظر بگیریم.

[2]  در علم تاریخ تلاش برخی مورخان بر این بوده است که کشف کنند آیا یک سیر تحولی را می توانند برای یک جامعه یا یک تمدن بیابند یا خیر. به طور مثال اسوالد اشپنگلر این سیر را با سیر زندگی یک انسان – کودکی، بلوغ و پیری – مقایسه می کند، مورخان دیگری مانند آرنولد توین بی تحول را این گونه ساده ارزیابی نمی کند. وی با در نظر گرفتن مفهوم عام تمدن که مبنای آن را نیز فرهنگی و مذهبی می داند تا ملی و نژادی، به پارامتر چالش ها و پاسخ هر تمدنی به این چالش ها توجه می کند. در این نوشتار ما از الگوی مرحله بندی برای هر سه انقلاب صنعتی بهره می بریم، اما آگاهیم که نباید در یافتن دقیق شکل بندی مشابه هر انقلاب با دیگری اصرار ورزیم. این تقسیم بندی که از جانب نگارنده در این نوشتار ارائه می شود تابع نسبیت و تفاوت های هر انقلاب صنعتی با دیگری است، لیکن برای تسهیل بررسی و فهم پدیده در چارچوب یک مقاله به این فرایند پنج گامی اتکاء می کند.

[3] Tolerance in methodology

[4] Technological

[6]  چپ اروپایی در این دوره شروع به افول می کند.

[7]  کتاب بسیار معروف جامعه شناس و فیلسوف فرانسوی «هانری لوفوور» تحت نام «زندگی روزمره» در سال 1968 این وضعیت را خوب به تصویر می کشد:  La vie quotidienne dans le monde moderne, Paris: Gallimard, Collection “Idées”.

[8] New Technology of Communication (NTC)

[9]  مفهوم بی نهایت در فن آوری جدید از حیث فنی درست است اما از نظر اجتماعی و فکری مصداق ندارد.

[10]  اشاره به جنگ های افغانستان در سال ۲۰۰۱ و عراق در سال ۲۰۰۳ است.

[11]  برای داشتن ایده ای در مورد رقم های هزینه شده برای فضاپیمایی آمریکا به این لینک نگاه کنید.

[12]  برای اطلاع بیشتر از مفهوم «غیرمادی سازی» (Dematerlaization) نگاه کنید به این لینک.

[13]  «طویله ی اوژیاس» اصطلاحی است برگرفته شده از یک اسطوره ی یونانی که حکایت از اوژیاس دارد که اصطبلی بزرگ با سه هزار گاو داشت و به مدت سی سال تمییز نشده بود.هرکول در یکی از شاهکارهای خود طی یک روز با منحرف کردن آب دو رودخانه آن را تمیز کرد. این اصطلاح برای اشاره به مراکز و ساختارهای دولتی در بعضی کشورها که پر از فساد هستند به‌کار می‌رود. در اینجا اشاره ی ما به گسترش روش های تبهکاری نهادینه دی بالاترین سطوح ساختار سرمایه داری است که «حباب شرکت های نوساخت اینترنتی»، «حباب بورس بازی اینترنتی» و نیز «حباب مسکن» در آمریکا نمونه های آن هستند.

[14]  این تنها در آخرین ساعات آخرین روز سال ۲۰۱۲ بود که دولت اوباما موفق شد تا نظر مثبت جمهوریخواهان را برای تصویب یک لایحه ی مالی و وارد نکردن فشار ۶۵۰ میلیارد دلاری بر مردم به دست آورد.

[15]  این احتمال را باید داد که سرمایه گذاری میلیاردی سرمایه داری روی صنعت «بازی های کامپیوتری و آنلاین»، علاوه بر درآمد زایی آن، می تواند کارکرد غیر مستقیمی هم داشته باشد و آن این که توده ها را از یک بهره بری محتوایی جدی و خطر ساز در استفاده از شبکه های اجتماعی دور نگه دارد.

[16]  در یونان و اسپانیا این رادیکالیسم خود را هم در قالب تقویت جریان های چپ و هم به شکل قدرت یابی جریان های نژاد پرستی و فاشیستی نشان می دهد.

[17] Structural suspension

تصویر

یک پوستر ضد سرمایه‌داری:

«سرمایه‌داری در بحران نیست، سرمایه‌داری بحران است»