سمیه خواجوندی – اعتماد کلید رابطه بین افراد و نیز رابطه بین فرد و نظام­های تخصصی در جامعه مدرن است.

بی‌شک یکی از مهم‌ترین مسائل اجتماعی در جامعه ما کاهش اعتماد  بین مردم، طبقات اجتماعی و هم‌چنین بین مردم و نهادهای همگانی و سراسری است. برخلاف آن‌چه  به ناسیونالیسم یا دین یا هویت نسبت می‌دهند، اعتماد آن چیزی است که جوامع مدرن را یکپارچه نگاه می­دارد.

آنتونی گیدنز، جامعه‌شناس بریتانیایی می­نویسد: «لومان با وجود پذیرش این که اطمینان و اعتماد پیوند تنگاتنگی با هم دارند، تمایزی میان دو واژه می­نهد که پایه بررسی­اش را در زمینه اعتماد فراهم می­سازد.  به گفته او اعتماد را باید در رابطه نزدیک با مخاطره یا ریسک در نظرگرفت، یعنی همان اصطلاحی که تنها دردوره مدرن پدیدار شده است» (گیدنز، ۱۳۷۷، ص ۳۷)

در واقع اگر “اطمینان” چسب روابط اجتماعی دردوره سنت بود، دوره مدرنیته با “اعتماد” شناخته می­شود. اعتماد رابطه تنگاتنگی با مفهوم مخاطره دارد. اصولا مخاطره از درک این واقعیت سرچشمه می­گیرد که بیشتر احتمال­هایی که بر فعالیت بشری تاثیر می­گذارند زائیده انسان­اند و نه خدا یا طبیعت.

در موقعیت اطمینان به تعبیر لومان (به نقل از گیدنز) شخص در هنگام سرخوردگی از اطمینان، از طریق سرزنش دیگران واکنش نشان می­دهد؛ اما در شرایط اعتماد او باید بخشی از بار سرزنش را خود به گردن گیرد وممکن است به خاطر اعتماد به یک شخص یا چیز دیگر افسوس بخورد.

در شرایط مدرن، اعتماد در دو زمینه خود را نشان می­دهد: یکی اطلاع همگانی در این مورد که فعالیت بشری زائیده اجتماع بشری است و به ماهیت اشیا یا تاثیرالهی ارتباط ندارد. دوم در پهنه متغیر و بسیار گسترش‌یافته کنش بشری که خصلت پویای نهادهای اجتماعی پدید آورده است.

جوامع جدید از ویژگی­های منحصر به فرد بسیار مهمی برخوردار شده­‌اند که منجر به اهمیت یافتن بحث اعتماد شده است. در واقع حرکت از جوامع مبتنی به سرنوشت (تاثیرالهی) به طرف جوامعی که عامل تحول‌شان انسانی است (جامعه بازاندیش)،  نیاز به بسط و گسترش اعتماد را به منظور مواجهه فعال و سازنده با آینده ضروری می­سازد.

 دنیای جدید به شدت دارای وابستگی متقابل شده است. در درون هر جامعه­ای تمایز و تخصص نقش­ها، کارکرد­ها، مشاغل، منافع خاص، سبک‌های زندگی­ و سلیقه‌ها، سهم بسیار مهمی پیدا کرده­اند که نشانگر «همبستگی ارگانیک» پیچیده در جوامع جدید است. به همان اندازه که این همبستگی­ها رشد یافته‌اند، به همان میزان نیز اعتماد به آن­ها اهمیت پیدا کرده است. میسرتال می­نویسد: «رشد فزاینده وابستگی متقابل جهانی، تقاضا برای اعتماد را به عنوان شرط اساسی تعاون وهمکاری افزایش داده است» (پیوتر زتومکا، ۱۳۸۸، ص ۲۷)

گسترش وابستگی متقابل بین افراد در جهان جدید، زندگی اجتماعی را آکنده از تهدید­های گسترده و جدیدی کرده که جامعه جدید را با مخاطراتی جدید همراه می‌سازد. در حقیقت تحولات تمدنی و فن­شناختی، جدا از فواید غیرقابل تردیدشان، امکانات گسترده­ای را نیز برای شکست­های فجیع و اثرات مصیبت­زای جانبی به وجود آوردند. به تعبیر زتومکا، پژوهشگر لهستانی،  ساخته­های خودمان به طور غیر مترقبه­ای بر ضد و دربرابر خودمان قرار می­گیرند. برای رویارویی با افزایش آسیب­پذیری در جامعه ریسکی، به انباشت و ذخیره اعتماد گسترده­ای نیاز هست (زتومکا، همان، ص ۲۸)

گیدنز در این باره می­نویسد: «مخاطره و اعتماد در هم بافته­اند و اعتماد معمولا در خدمت تقلیل یا تخفیف خطر­هایی کار می­کند که انواع خاصی از فعالیت بشری باآن­ها روبرواند» (گیدنز، ۱۳۷۷، ص ۴۳)

در شرایطی که انسان جدید به رغم عدم قطعیت و مخاطره مجبور به عمل کردن است ما با اعتماد روبرو می­شویم. در واقع در مواجهه با آینده­ای نامشخص، نامتعین و غیرقابل کنترل، اعتماد تبدیل به راهبردی اساسی برای مقابله با تردید­هایمان نسبت به کنش­های دیگران و آینده شده است. به تعبیر لومان:« اعتماد راه‌حلی برای مسائل ویژه مربوط به مخاطره است» (لومان، ۱۹۸۸، ص ۹۵)

 هر چند مخاطره­ها ویژگی عام و همیشگی جوامع انسانی بوده‌اند، اما به نظر می­رسد که در مدرنیته متاخر فراگیری و میزان ریسک­ها رشد بیشتری کرده‌اند. مطابق با آن­چه از گیدنز تشریح شد، خطر­های احتمالی در شکل فرهنگی و عینی خود در جوامع اولیه جدا از تجارب مدرنیته متاخر هستند. در دوره جدید ریسک، واقعا به صورت شدید­تری وجود دارد و نیز نسبت به دوره­های قبل بازاندیشی قوی­تری هم نسبت به ریسک­ها وجود دارد.

به غیر از مخاطرات جهانی و محیطی که امروزه توده­های بزرگی از مردم جهان را  در بر گرفته است، با ریسک‌هایی روبرو هستیم که از ظهور سازمان‌هایی  ناشی می‌شوند که عملیاتشان مخاطره‌آمیز است. هم‌چون بازارهای سرمایه گذاری یا بازار سهام و….. در واقع نهاد­ها اماکن و امکانات جدید، جامعه مخاطره آمیزی ساخته‌اند که ریسک­های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فردی را به طور فزاینده­ای رشد داده است. به لحاظ ذهنی، عوامل متعددی وجود دارند که تجربه کردن مخاطره را تشدید کرده‌اند. مفهوم« ریسک» یک مفهوم محوری برای فرهنگ جدید است و این با رشد اهمیت اعتماد به عنوان ابزار رام­کننده مخاطره­ها و مقابله با عدم تعین­ها پیوند دارد. این در واقع همان تاکید گیدنز بر نظام­های انتزاعی و اعتماد به قواعد غیرشخصی است که برای سیاست زندگی، امری ضروری و حیاتی تلقی می‌شود.

بیمه‌ها و مسئله اعتماد

بیمه‌ها ساز و کارهایی هستند برای مواجهه با ریسک­های دنیای مدرن. اما مسئله­ای که مطرح می­شود این است که زمانی این ساز وکار می­تواند نقش خود در جامعه را ایفا کند که مورد اعتماد قرار گیرد. در واقع آن چیزی که منجر به کارکردی شدن نظام­های تخصصی در یک جامعه می­شود، اعتماد اجتماعی به آن نظام­هاست. شاخصی جامعه‌شناسانه که می‌توان از آن به عنوان یک میانجی برای برآورد میزان اعتماد اجتماعی استفاده کرد، وضعیت اعتماد به نهادهای بیمه است. این مسئله به خصوص در مورد بیمه­های اختیاری اهمیت بیشتری پیدا می­کند؛ زیرا  ضمانت اجرایی مکانیسم این نوع بیمه­ها تنها نهاد بیمه و فرد متقاضی بیمه است و بر­خلاف بیمه­های اجباری، از سوی دولت، ضمانت نمی­شود.

اما افراد تا چه میزان به نهاد­های بیمه اعتماد می­کنند؟ همین نکته است که اهمیت بحث درباره­ی مکانیسم­های اعتماد به نظام­های تخصصی را پیش می­کشد. گیدنز می­نویسد:« بخش بنیادی برهان من این است که ماهیت نهاد­های مدرن عمیقا وابسته به مکانیسم­های اعتماد به نظام­های انتزاعی به ویژه نظام­های تخصصی است» (گیدنز، ۱۳۷۷، ص۹۹)

مثلا دربیمه‌های بازرگانی – به عنوان بخشی از بیمه‌های اختیاری – بیمه‌گذار به میل خود و آزادانه به تهیه انواع پوشش‌های بیمه‌ای بازرگانی اقدام می‌کند. در بیمه‌های بازرگانی، بیمه‌گذار و بیمه‌گر در مقابل هم متعهد هستند. بیمه‌گر در مقابل دریافت حق بیمه از بیمه‌گذار، تأمین بیمه‌ای در اختیار وی قرار می‌دهد. بر خلاف بیمه‌های اختیاری که حق بیمه متناسب با ریسک تعیین می‌شود، در بیمه‌های اجباری حق بیمه در صدی از حقوق یا دستمزد فرد یا موسسه بیمه شده است و ارتباطی با ریسک ندارد. اینجاست که اهمیت بیمه‌های اختیاری و رابطه‌شان با میزان اعتماد اجتماعی نمایان می‌شود.

در تحقیقی که در سال۸۷ در سنجش وضعیت اعتماد اجتماعی در تهران انجام دادم، به این سوال اساسی پرداخته شد که با میانجی گرایش به بیمه‌های اختیاری، وضعیت اعتماد اجتماعی چگونه است؟ سعی شد تحقیق در دو سطح اعتماد فردی و اعتماد اجتماعی به کنکاش بپردازد:

− اعتماد فردی: نتیجه‌ ارزیابی نشان داد که تعلقات نَسَبی و خانوادگی بیشترین میزان اعتماد فردی (اطمینان) را به خود اختصاص می‌دهد و به میزانی که افراد غریبه‌تر می‌شوند اعتماد به آنها نیز کاهش می‌یابد. اهمیت این نتایج هنگامی روشن‌تر می‌شود که با نتایج حاصل از پرسش از اعتماد اجتماعی نهادی مورد مقایسه قرار گیرد.

−  اعتماد اجتماعی نهادی: از پاسخ‌های مربوط به این سوالات به روشنی قابل مشاهده است که اعتماد اجتماعی نهادی آمار پایینی دارد.

اعتماد اجتماعی نهادی، رابطه‌ی تنگاتنگی با مفهوم “ریسک” دارد. در واقع “اعتماد” به نهادهای واسط اجتماعی، راهبردی است که افراد را قادر می‌سازد تا خود را با محیط اجتماعی پیچیده وفق دهند و مخاطرات زندگی جدید را از سر بگذرانند. اعتماد فردی یعنی همان چیزی که لومان از آن به “اطمینان” تعبیر می‌کند، نوعی اعتماد است که بر اساس تعلقات غیر بازاندیشانه و شخصی صورت‌بندی می‌شود و اساس آن بر نوعی قوم‌گرایی است تا جامعه‌گرایی.

درصد بالای اعتماد فردی (به‌خصوص اعتماد خانوادگی ) و درصد پائین اعتماد اجتماعی به خوبی نشانگر میزان اعتماد اجتماعی در جامعه‌ی ما و یکی از مهم‌ترین دلایل اجتماعی و فرهنگی عدم گرایش به بیمه‌های اختیاری به عنوان یکی از نهادهای اجتماعی در جامعه جدید است.

جامعه ریسکی

 اساسا جامعه جدید را بسیاری ازتئوری پردازان، جامعه ریسک‌پذیرمعرفی کرده‌اند. بحث درباره رابطه میان مدرنیته وجامعه ریسک‌پذیر حلقه اتصالی است تا به میزان اعتماد اجتماعی بپردازیم.

یافته‌های ما نشان داد که پایین بودن میزان اعتماد اجتماعی رابطه تنگاتنگی با مسایل اجتماعی وفرهنگی دارد. درجامعه‌ای که انسان بازاندیش به گونه‌ای هماهنگ با مدرنیته متاخر ظهور نیافته است وافراد در مواجهه با مخاطرات زندگی جدیدشان به بازتعریف زیست خود و بررسی امکان‌های بهتر برای رسیدن به اهداف خویش به گونه‌ای سیستماتیک توجه ندارند، اعتماد اجتماعی و گرایش به بیمه‌های اختیاری جنبه‌ای ثانوی وتشریفاتی به خود می‌گیرد. در این شرایط تنها ابزار و وسایل دم‌دستی یا تجربه شده مورد توجه است. البته منظور از «تجربه شده» دراینجا تنها تجربه‌های کوتاه مدت فردی است وتجربه‌های جمعی به دلیل فقدان یک حوزه عمومی فعال اساسا امکان شکل‌گیری پیدا نمی‌کنند.

انسان بازاندیش است که می‌تواند به پیش‌بینی مخاطرات بپردازد وتجربه دیگران از ریسک‌ها را برای خود نیز مفروض بگیرد وبرای رویارویی با آنها به فکرچاره باشد. چرخه تکرار فجایعی هم چون زلزله و آتش‌سوزی و غیره بی‌شک در این فقدان ریشه دارد.

جامعه تقدیرگرا به معنای جامعه‌ای که افراد برای خود سرنوشتی محتوم قائلند، نمی‌تواند به طور کامل “سوژه” را در مرکز مناسبات قرار دهد. ذهنیت تقدیرگرا آینده را بیرون از خواست وبرنامه‌ریزی سوژه‌های انسانی دانسته و بالطبع نمی‌تواند به ابزاری همچون بیمه برای کنترل آینده اعتماد داشته باشد.

جامعه گلنگی

چرا در جامعه ایرانی باوجود سپری شدن حدود یک قرن ازآشنایی بامدرنیته، «انسان بازاندیش» شکل نگرفته است؟.چرا دراین جامعه همچنان «تقدیرگرایی» یکی از فراروایت‌های حاکم برسنت فکری است؟

وچرا «اعتماداجتماعی» رشد متوازنی نسبت به رشد مدرنیزاسیون پیدا نکرده است؟

محمدعلی کاتوزیان، درنظریه خود درباره تاریخ ایران، وضعیت حاکم برجامعه ایران را کوتاه‌مدت نام‌گذاری می‌کند :

«ایران برخلاف جامعه درازمدت اروپا جامعه‌ای کوتاه‌مدت بوده است. دراین جامعه تغییرات – حتی تغییرات مهم وبنیادین – اغلب عمری کوتاه داشته‌اند. این واقعیت بی‌تردید نتیجه فقدان یک چارچوب استوار و خدشه‌ناپذیرقانونی است که می‌توانست تداومی درازمدت را تضمین کند» (کاتوزیان، ۱۳۸۷، ص۲۷۰)

کاتوزیان می‌گوید که در ایران، برخلاف اشرافیت سنتی اروپا، مالکیت و موقعیت اجتماعی عمری کوتاه داشته است. او سبب اصلی این وضعیت را این مسئله تاریخی می‌داند که امتیازاتی مثل مالکیت و موقعیت اجتماعی همواره چیزی شخصی شناخته می‌شوند و در شمار حقوق اجتماعی موروثی و نقض ناشدنی قرار نمی‌گیرند.

نقض مدام مالکیت و موقعیت اجتماعی افراد توسط  قدرتمندان باعث  می‌شد که در این جامعه تحرک اجتماعی بسیار شود تا حدی که در هیچ دوره تاریخی در جهان سابقه نداشته باشد. کاتوزیان برای توصیف ماهیت کوتاه‌مدت این جامعه از اصطلاح «جامعه کلنگی» استفاده می‌کند. منظور از جامعه کلنگی، جامعه‌ای است که بسیاری از جنبه‌های آن  اعم از سیاسی، اجتماعی، آموزشی و ادبی؛  پیوسته در معرض این خطر است که هوی و هوس کوتاه مدت جامعه با کلنگ به جانش افتد.

محصول نهایی چنین وضعیتی، جامعه‌ای است که در فاصله دو دوره کوتاه، تغییراتی اساسی به خود دیده است و بدین ترتیب تاریخ آن بدل به رشته‌ای از دوره‌های کوتاه مدت به هم پیوسته شده است، زیرا که تغییرات این جامعه فراوان بوده و تحرک اجتماعی در درون طبقات گوناگون بسیار بیشتر از جوامع سنتی اروپایی بوده است.

جامعه بی اعتماد

یکی از نتایج مهمی که داده‌های آماری ما آن را انعکاس داد، این بود که اعتماد اجتماعی نهادی در ایران وضعیت هماهنگی با مدرنیته از خود بروز نمی‌دهد. بدین معنا که هم‌چنان اطمینان افراد به یکدیگرچسب روابط اجتماعی ماست و اعتماد به نهادهای واسط  وضعیت مناسبی ندارد؛ در جامعه‌ای که به گونه‌ای تاریخی، دولت و نهادهایش در طول تاریخ اموری جدا و غیر قابل اعتماد بودند. دقیقاً در همین وضعیت است که اطمینان خانوادگی و قبیله‌ای تنها مکانیزم ارتباطی بین مردم است و افراد ترجیح می‌دهند که ثروت و مکنت خود را به واسطه روابط خویشاوندی افزایش دهند.

در این جامعه، خطر اساسا همیشگی است و با هیچ سازو کاری نمی‌توان با آن مقابله کرد. وقتی تحولات تاریخی باعث شده که افراد یک جامعه ناامنی را ذاتی جامعه‌ خود بدانند، بی‌شک نگاه به بیمه و نهادهای حمایتی دیگر  نزد آنان جنبه تشریفاتی پیدا می‌کند.

مردم ایران به طور تاریخی، به سبب ناپایدار بودن حاکمیت و غیرقابل پیش‌بینی بودن آینده حاکم، عقلا نمی‌توانند ثروت و دارایی خود را جایی پسنداز کنند که نمی‌دانند در آینده چه وضعیتی پیدا می‌کند. دقیقا همین جامعه پذیری تاریخی است که ریسک پذیری در جامعه ایرانی را تا حد ممکن کم کرده است.این مسئله ناشی از ماهیت کوتاه‌مدت جامعه ایرانی است. جامعه‌ای که با وجود ادراک ریسک‌ها و مخاطرات دنیای اطرافش،  به این دلیل که ناامنی و خطر را جزو لاینفک جامعه خویش می‌پندارد، میلی به اقدام عملی در جهت مواجهه با این خطرات پیدا نمی‌کند.  در واقع می‌توان گفت که عدم ظهور انسان بازاندیش در ایران بسیار متکی به نوع جامعه پذیری تاریخی این جامعه است.عدم وجود امنیت ذهنی وترس تاریخی از جامعه و دولت، منجر به کاهش اعتماد اجتماعی شده و در فرآیند مدرنیته این جامعهه خلل وارد کرده است.

منابع:

زتومکا، پیوتر. اعتماد نظریه جامعه شناختی. ترجمه غلامرضاغفاری، انتشارات شیرازه ۱۳۸۸

کاتوزیان، محمدعلی (همایون). جامعه کوتاه مدت، نشریه بخارا شماره۵۸ زمستان۸۷. ترجمه عبدالله کوثری

گیدنز، آنتونی. معنای مدرنیت، ترجمه علی اصغرسعیدی.  انتشارات کویر۱۳۸۴

گیدنز، آنتونی.پیامدهای مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، نشرمرکز۱۳۷۷

Luhmann, N (1988) Familiarity. Oxford: Blackwell