امین بزرگیان − چند روز پیش یکی از کافههای تهران به نام کافه پراگ که پاتوق جوانان و روشنفکران بود، خودکشی کرد. قانونی از سوی مقامات مسئول به کافهها ابلاغ شده که از آنها میخواهد با نصب دوربینهای مدار بسته، چشم سراسربین حاکم را به آنجا سرایت بدهند و با درخواست نماینده قانون، هرگاه که او صلاح دید، تصاویر کافه نشینها را به دفتر حاکم بفرستند. کافه پراگ بر سر دوراهی تمکین و خودکشی، دومی را برگزید و خود را تعطیل کرد تا ابزاری برای حاکم نشود. این نوشته در سپاس از کافه پراگ است.
یک:
پاتوق همه جا ممکن است. بی شک هیچ مکانی نمیتواند پاتوق را در بربگیرد. و حتی هیچ محتوایی. پاتوق به طور قطعی نه جا دارد و نه محتوا؛ و دقیقا به خاطرهمین ویژگی است که به طور کامل درون قوانین اجتماعی و سیاسی کشیده نمیشود و همواره چیزی بیرون از قانون را”دارد”. شکل چریکیِ پاتوق، مکان مناسبی را برای باکتریهای سیاست فراهم میکند. برای همین است که پلیس بیش از هرفضای شهری دیگر بر روی کافهها حساس است. در دوره استالین، کافهها همچون دفاتر حزبی پر از جاسوسهای دولتی بودند. رمانها وخاطرات افراد درباره دورههای استبداد پر است از کافه ها.
اگر درموقعیتهای دیگر زندگی اجتماعی، قوانینی وجود دارند که محدودههای زندگی و سیاست را تعیین، مقوله بندی، تقسیم و رمز گذاری میکنند، پاتوق موقعیتی است که هیچ پیش فرض پیشینی یا قانون استعلایی “ندارد”. تمامی پاتوق ازجمله محتوا و فرم آن از طریق مشارکت کنندگان در آن ساخته میشود. نداشتن رادیکال و خالی بودنِ پاتوق، فضا را برای تخیل میگشاید و هرجا که تخیل مجال پیدا کند بی شک برای امر حاکم (قوانین و دولت) جای خطرناکی میشود.
با وجود بی محتوایی و بی جایی، در بررسی جامعه شناسانه، پاتوقها همواره “جا” و “زبان” دارند. برای همین پاتوق، دو حوزه معنایى پیدا میکند: یکى “تجسم مکانى” پاتوق که همان کافهها و قهوه خانههاى قدیمى و کافی شاپ هاى جدید است و دیگرى “تجسم زبانى” آن که به منظور پاسخ به چرایى پاتوق، صورتبندى میشود. ما از طریق تقلیل دادن پاتوق به این دو حوزه راههایی برای شناخت آن جستجو میکنیم. در این حال، تلویحا پاتوق را میتوان “گفت و گویى” فارغ از “نهاد” در “کافه” دانست. نهادهایى همچون دولت، خانواده، مدرسه، دانشگاه و غیره.
یورگن هابرماس، متفکر معاصر آلمانى در کتاب “تحول ساختارى حوزه عمومى” که به فارسى نیز ترجمه شده است، از قهوه خانهها به عنوان یکى از مهمترین مظاهر تجلى حوزه عمومى بورژوایى نام میبرد. منظورهابرماس از حوزه عمومى عرصهاى است که در آن، افراد به منظور مشارکت در مباحثه عقلانى گردهم میآیند.
حوزه عمومى در مقام یک مفهوم، محصول دوره روشنگرى است. کانت، با ارایه تصویرى لیبرالیستى از حوزه عمومى معتقد است، کاربرد عقل و خرد هر فرد در امور عمومى میباید همواره آزاد باشد و گرنه چنانچه در مباحثه عمومى محدودیت ایجاد شود، انجمن هاى سرّى ساخته میشوند. رویکرد کانت، متأثر از عصر روشنگرى، این بود که رذایل شخصى در حوزه عمومى به فضایل تبدیل میشوند؛ اما هگل بعد از رخدادههاى دهشتناک پس از انقلاب فرانسه، با دیدگاه رایج لیبرالیستى از حوزه عمومى مخالفت کرده و میگوید که افکار عمومى افراد خصوصى که دور هم جمع میشوند تا جمع عامى تشکیل دهند، حاوى مبناى وحدت و حقیقت نیست. افکار عمومى از نظر هگل همواره به سطح افکار ذهنى تعدادى اندک از مردم تنزل پیدا میکند. در واقع هگل، رابطه کانتى میان افکار عامه و حقیقت را جدا میسازد. مارکس بر دوش هگل، از عرصه عمومى به عنوان محل تجلیگاه تعارضات طبقاتى نام میبرد. از نظر وى افکار عمومى در حوزه عمومى بورژوایى چیزى فراتر از آگاهى کاذب نیست.
هابرماس در نقد تأملات مارکسى درباره حوزه عمومى از این فرض دفاع میکند که میتوان بدون منازعه خشونتآمیز به چیزى شبیه حوزه عمومى دست یافت. او در این راه به شکل هاى بالقوه دموکراتیکى که در درون جامعه بورژوایى پدید آمدهاند، اشاره میکند و معتقد است این مکان ها، مباحثه در فضاى عمومى را ممکن میکنند. مکان هایى مثل کافهها و قهوه خانهها، سالن هاى اپرا و… هر چند هابرماس معتقد است که به سبب دخالت دولت در امور خصوصى و آمیخته شدن جامعه درون دولت در نظم جدید، شکل اولیه بورژوایى حوزه عمومى رو به افول نهاده است، اما میتوان تلاشى مجدد در بازسازى حوزه عمومى را صورتبندى کرد.
کورسوى امید هابرماس براى احیای حوزه عمومى از پنجره نظریه “کنش ارتباطى” او میتابد. کنش ارتباطى به وضعیتى اشاره دارد که مفاهمهاى بین الاذهانى در خلال گفت وگوى میان شهروندان ایجاد میشود. از نظر وى این تفاهم، تنها راه ممکن براى رهایى از فشارهاى بیامان دنیاى جدید سرمایهدارى بر انسان است.
همان گونه که ملاحظه شد تئورى هابرماس ترکیبى است از دیدگاه کانت، هگل و مارکس: حوزه عمومى، عرصهاى است جهت بیان آزادانه (کانت) دیدگاههاى شخصى، براى رسیدن به تفاهمى ذهنى (هگل) میان افراد جامعه، به امید رهایى از فشارهاى نظم سرمایهدارى (مارکس).
“کنش ارتباطى” با گفت وگو حاصل میشود. به همین علت است که هابرماس با تأکید بر فضاهاى گفت وگو، از احیاى آنها به عنوان راهى برایرسیدن به تفاهم عمومى و عقلانى دفاع میکند. یکى از مهمترین فضاهایى که هابرماس در بررسى تاریخى خود به آن اشاره دارد، قهوه خانههاى دوره بورژوازى است. قهوه خانهها، فضاهایى بودند که افراد گوناگون بعد از ظهرهاى خود را در آن مى گذراندند و در مورد مسائل و معضلات زندگى روزمره شان با یکدیگر مباحثه مى نمودند. هابرماس مى نویسد:
“[از قرن سیزدهم به بعد ] به میزانى که دولت مدرن توانست از حوزه شخصى پادشاه فاصله بگیرد محفل «اشرافى ــ دربارى» نیز از دربار مستقل شد و به وزنه تعادل دربار در شهر تبدیل گردید. «شهر» نه فقط به لحاظ اقتصادى مرکز جامعه مدنى بود بلکه در تضادى سیاسى ــ فرهنگى با دربار قرار داشت و باعث رشد و شکوفایى حوزه عمومى ادبى شد، حوزهاى که نهادهاى اصلى آن قهوه خانهها، سالنها و محافل بحث بودند.“
این فرایند در قرن هفدهم و با پدید آمدن نهادهاى جدید شکل کامل ترى به خود گرفت. قرن هفدهم زمانى بود که دربار صرفآ به جایگاه خانواده سلطنتى تبدیل شد که از بقیه جامعه جدا بود و جز در مناسبات رسمى قابل دسترسى نبود. هابرماس مى نویسد:
“پدید آمدن نهادهاى جدید باعث سیطره هر چه بیشتر شهر شد. این نهادها به رغم تفاوتشان در فرانسه و بریتانیا کارکردهاى اجتماعى یکسانى داشتند: قهوه خانهها در دوران طلایى شان بین سالهاى ۱۶۸۰ و ۱۷۳۰ در بریتانیا و سالنها در دوره بین نیابتالسلطنت و انقلاب در فرانسه. اینها مراکز نقد در بریتانیا و فرانسه بودند“.
یکى از مهمترین ویژگى هاى این مکان ها، “بیرون نهادى” بودنشان است؛ جایى هستند فارغ از حکومت (نهاد دولت) و خانواده (نهاد خصوصى).
اساسآ حوزه عمومى، جایى است در میان حوزه خصوصى و دولت. سوخت موتور پیش برنده حوزه عمومى، عقلانیت و مقصد آن تفاهم است در حالى که در حوزه خصوصى، احساس و تعلقات شخصى فارغ از عقلانیت و در دولت، اقتدار و تنظیم حکمفرماست. هابرماس، مهمترین وجه سیاسى حوزه عمومى را “دموکراسى” میداند. از نظر وى دموکراسى حاصل تضارب آزادانه افکار در حوزه عمومى و به رسمیت شناختن حوزه خصوصى و نتیجه عینى و طبیعى آن است.
بار دیگر به تعریف ابتدایى خود از “پاتوق” باز مى گردیم: گفت وگویى فارغ از نهاد در کافه.
با نگاهى هابرماسى به پاتوقها در وضعیت آرمانى مى توان مجموعه انسان هایى را دید که در مکانى فارغ از کمترین سلطه نهادى، با گفت وگو با یکدیگر به ایجاد یا تحکیم دموکراسى، کمک مى کنند.
دو:
بودلر، شاعر و سرآمد ادیبان مدرن در قطعه سوم شعر بلند خود تحت عنوان “ملال پاریس” دو عاشق را توصیف مى کند که در برابر کافه جدیدى در گوشهاى از بلوار نوساز، پشت میزى نشستهاند. کافه با نورى خیره کننده میدرخشد و در و دیوارها را روشن مى سازد. عاشق و معشوق کنار یکدیگر و چشم در چشم هم نشستهاند که ناگهان با چشمان خیره افرادى ژنده پوش و فقیر مواجه مى شوند و....
همان گونه که به روشنى، شعر بودلر به تصویر مى کشد، کافهها در شهر و در کنار خیابان یا بلوار میرویند. به تعبیر “مارشال برمن”، “بلوارهاى جدید به واقع چشمگیرترین ابداع و ابتکار شهرى قرن نوزدهم و معرف پیشرفتى قطعى در مدرنیزاسیون شهر سنتى بودند.” بلوارها در واقع مجارى بودند که نقاط مختلف شهر را به یکدیگر متصل ساختند. پایین شهر و حاشیه نشینان را به بالاى شهر و طبقات مرفه وصل کردند. همان گونه که برمن مى گوید، دلیل حضور ژنده پوشان در پشت شیشههاى کافه، در شعر بودلر، به دقت توسط خود شاعر ــ چند کلمه قبل تر ــ ذکر شده است: بلوار.
بلوارها و خیابان ها، همچنین “بازار” را در سطح شهر پخش کردند. مغازهها و فروشگاهها به سبب آسانى عبور و مرور به مدد بلوارها و خیابانها از مکان سنتى خودشان (بازار مرکزى) خارج شدند و در تمامى شهر جارى شدند.
حضور همه جایى بازار در ابتدایىترین نتیجه، قدم زدن را به تمامى سطح حاشیه خیابانها کشاند. پرسهزنان با همراهى بوتیک ها، بیوقفه خیابانها را مى پیمایند و شهر را به عنوان بارزترین و مهمترین تجسد مدرنیته، تجربه مى کنند. پرسهزنى به عنوان آداب زندگى شهرى مدرن به بخشى جدایى ناپذیر از سوژه شهرى تبدیل شده و مناسکوار تکرار مى شود. کافهها در این وضعیت، در نقش کاروانسراهاى میان راهى ظاهر مى شوند. جایى براى نشستن و تجدید قوا جهت ادامه فریضه. به همین سبب پیوندى ناگسستنى میان کافه با پرسهزنى وجود دارد.
فضاهای شهری همچون کافه ها، فضاهایی را شامل میشوند که اجازه ورود و خروج یا به عبارتی رفت و آمد عامه مردم در آن امکان پذیر باشد. این رفت و آمد همواره به “مصرف فضا”می انجامد. در واقع عابران در خلال رفت و آمدشان در شهر، فضاهای آن را مصرف میکنند، اما “هانری لوفور” از سویه دیگری نیز در مواجهه با فضاهای شهری صحبت میکند که تنها مختص فضاهای مدرن است: “تولید فضا”. اگر فضاهای شهری در جهت کارکرد معین و تعریف شده شان، مصرف نشوند ما با “تولید فضا” روبرو میشویم. در واقع بروز کارکردهایی متمایز از فضاهای شهری توسط شهروندان به تولید ذهنی و عینی چیزی میانجامد که فضا را به گونهای جدید نمایان میسازد. بودلر- اولین مفسر شهر مدرن: به تعبیر بنیامین- از این موقعیت تحت عنوان “نقاشی مدرن درخیابان” نام میبرد. از نظر بودلر قرائت آزاد از مکانهای شهری و یافتن معناهای متفاوت از یک مکان توسط افراد مختلف، همان قرائت شهر به مثابه یک اثر هنری است.
پرسه زنی که بودلر از پاریس سالهای ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۰ تصویر میکند، فردی است که در خیابان به مشاهده دیگران میپردازد و نیز مشاهده میشود. به همه جا مینگرد و با پاهایی خستگی ناپذیر، سرش را به هر سو میچرخاند. در واقع با چشمانش پرسه زنی میکند. میدان حرکتی او محدودهی کوتاهی است که میبیند و دیده میشود؛ او هیچگاه دوردستها را انتخاب نمیکند. در حقیقت او فضای شهری را مصرف میکند. اما پرسه زن آوانگارد کیست؟ پرسه زن آوانگارد دقیقا همچون نویسنده یا نقاشی است که خیابان و مناظرش برای او، ابژههای الهام بخشی هستند که باعث میشوند پرسه زن نه تنها در مقام یک فرد خصوصی که به شکل عمومی خود را بازشناسد. تنفر، سرمستی و امیدی که ایماژهای شهری به او میدهند او را از فردی منزوی یا تماشاگر ساکت شهری به شهروندی تبدیل میکنند که در کار تولید فضاست.
نشانههاى موجود در کافه در مطابقت و همسویى با معبد پرسه زن یعنى “شهر” برگزیده مى شوند. شهر سده گذشته در اروپا، قهوه خانهها یا کافهها و شهر پست مدرن امروزین، کافه هاى چند منظوره را در خود پرورش میدهد. کافهها نسبت به قهوه خانههاى قدیمى فضاى زنانه ترى پیدا کردهاند. به این معنا که جنسیت درکافههاى جدید، به عنوان محیطى عمومى، خود را بیش از هر جاى دیگر شهر، ظاهر مى سازد.
عاشق و معشوق یا دو جنس مخالف در جریان پرسهزنى، کنار هم راه میروند و نگاهشان معطوف به ویترینها و دیگر انسان هاست، و نه به یکدیگر. کافهها با نوع خاص چینش صندلىها و میزها – که آن را جذاب ساخته است- فرصتى هستند که تا بار دیگر دو جنس، جنسیت خود را به یاد بیاورند و میل به دیگرى را “بازتولید” کنند. بروز امر جنسی در کافهها از جمله بارزترین مظاهر تولید فضا در جایی مثل تهران است. حملات متعدد و بی امان به کافهها یورش به رادیکالیسم پنهان در پاتوق هاست که به محض عینیت شهری یافتن (تولیدفضا) کنترل میشوند. کافهها مملواند از گفت و گو و زنانگی. اجتماعاتی از نقاشان خیابانی-به تعبیر بودلر- که به جای نشستن جلوی رسانه ملی و حضور در نهادهای رسمی، بی هیچ هدف از پیش تعیین شدهای به بهانه یک استکان قهوه یا چای از رویاهایشان با یکدیگر سخن میگویند.
سه:
در دنیاى جدید و در قرن بیستم وضعیت آرمانى بیان (گفت وگو) در میان افراد به اشکال ارتباطى غیردموکراتیکى همچون فعالیتهاى تبلیغاتى، تبدیل شده است. امر مسلط با سیاست هاى حزبى و اقتصادى و نیز دستکارى در رسانههاى جمعى، وضعیتى را ساخته است که یورگن هابرماس از آن به “فئودالیزه شدن دوباره حوزه عمومى” یاد مى کند. هابرماس مى نویسد:
“در روزگار ما اشکال بورژوایى، جاى خود را به الگوهاى جدیدى از جامعه پذیرى داده است که بهرغم تفاوت ملى و منطقهاى یک قدر مشترک دارند: هیچیک از این الگوها جایى براى مباحثه ادبى و سیاسى باقى نگذاشتهاند. […] امروزه فعالیت هاى فارغ دلانه توده مصرف گر فرهنگ در فضاى اجتماعى گشودهاى اتفاق میافتد که نیازى به دامن زدن بحث هاى عمومى نمى بیند“.
هابرماس این وضعیت را محصول شخصى شدن امور و افول روابط عمومى میداند؛ وضعیتى که هر نوع بحث و مباحثه انتقادى را به امرى مصرفى و سازمان یافته تبدیل ساخته است. براى همین است که وى مى گوید از آنجا که حوزه عمومى امروزه توسط نهادهاى تبلیغاتى تنظیم مى شود، بیش از هر وقت دیگر به بازسازى مؤلفههاى فئودالى دامن میزند.
در شرایط جدید و در میانه هژمونى مسلط، برقرارى امکان گفت وگو و مباحثه یا همان کمک به احیاى حوزه عمومى، از ارکان مهم و اساسى “مقاومت” در دوره مدرنیته متأخر است. “مقاومت”یعنى جلوگیرى از بازتولید هژمونى مسلط توسط نهادهاى سلطه (همچون دولت، خانواده، مدرسه، تلویزیون و…)
پاتوقها با روشن نگاه داشتن میدان هاى گفت وگوی عمومى و مباحثه، هم بیرون از سلطه پدر خانواده عمل مى کنند و هم فارغ از نظام معانى و عینى دولت، صورتبندى مى شوند. پاتوقها امکان هایى هستند براى مقاومت در برابر دستگاه تبلیغات یک سویه. در پاتوق هاى دوستى، زبان رسمى که در مدرسه آموخته و در رسانه تبلیغ مى شود، “شکسته” شده و کلمات و عباراتى خارج از گفتمان رسمى به کار بسته مى شوند. امر مقدس مصنوع همچون بدن حاکم، دست انداخته مى شود و در خلال این دستاندازى، بدن تحت فشار محکومین مجال قدرت نمایى مى یابد.
کافهها فضاهای بالقوه سیاسی وانقلابی هستند در درون خیابانهای مملو از پلیسها و دلالها و فقرا و ناامیدها که روزنههای کنش را باز نگاه میدارند؛ اتاقکهایی به ظاهر بی خطر که سلاحها را در پشت زبان و منطق مکالمه پنهان کردهاند. خطرناک بودنشان همینجاست: با وجودشان مى توان فشارهاى ساختارى را تاب آورد و همچنان خندید.
پی نوشت:
عکسهایی از روز آخر کافه پراگ را میتوانید در اینجا ببینید.
منابع:
مارشال برمن، تجربه مدرنیته، ترجمه مرادفرهادپور، انتشارات طرح نو
یورگن هابرماس، دگرگونی ساختاری حوزه عمومی، ترجمه جمال محمدی، نشرافکار
Henri Lefebvre,The Production Of Space,Oxford,Blackwell,1991
توجه به مسايل خرد زندگي عادي و روزمره آدمها و رنج هاشون و تلاش براي ارائه تفسيري درباره آن كار كمياب و نادري است از سوي نويسندگان بالاخص نويسندگان و سايت هاي خارج از كشور. اين نوشته به جز محتوايش بابت همين توجهش قابل ستايش است. من يكي از مشتري هاي ثابت كافه پراگ بودم تا همين چند روز پيش كه تعطيل شد. واقعا ذوق زده شدم از اين نوشته. ممنون
کاربر مهمان / 27 January 2013
چپ الّا طبقه! :-))
تو این نهادهایی که جنابعالی بر میشمارید، به نظر میرسه نهادهای اقتصادی عمدا حذف شده اند
بابک / 28 January 2013
عالى بود. آشتى دادن فلسفه با اين مسايل به اصطلاح خرد كار بزرگى است آقاى بزرگيان. كلمات و نوشتههات پاتوق من شده است.
w.o / 05 February 2013