در ادبیات روانکاوی پس از فروید به جای پای یک ملی گرایی آمیخته به عرف و سنت گرایی در منازلی از دیدگاهها و درس گفتارهای ژاک لاکان پی میبریم. حقیقت این است که این ملی گرایی، برخلاف آن چه که در ملی گرایی تُند و تیز راست گرایان تُند رو یا دل باختگان فاشیسم و نازیسم همروزگار او دیده ایم، دامنۀ فکری و سیاسی گسترده به خود نمیگیرد و درمثال به بیگانه هراسی یا یهودهراسی در وی (چنان که برخی گمان برده اند) نمیانجامد. با این همه سایه افکندن حتا همین اندازه از ملی گرایی بر اندیشه و نوشتار و دیدگاههای لاکان شخص او را در تیررس بازخواست و انتقاد قرار میدهد. زیرا این گرایش به دلایلی که در گفتار پیش رو خواهد آمد، گذشته از نگرانیهای اخلاقی و انسانی و سیاسی که به میان میآورد، گوشههایی نه چندان اندک از روانکاوی او را در سطوح زبانی و مفهومی و کاربردی به تنگنا میکشد و رسالت دانشورانه و اندیشمندانه ای را نیز که برای آن میتوان قایل بود روانۀ یک چشمانداز مداربسته میکند. این در حالی است که اندیشه و جهان بینی نظریه پردازِ باریک بین و بس کوشا و نوآوری چون او بی گمان شایستگی این را داشته است که به آفاق علمی و فرهنگی و انسان شناسانۀ باز و پهناور بپیوندد. در زیر به گونۀ فشرده و تندگذر به ملی گرایی یادشده، زمینهها و پیش زمینههای آن، و همچنین چگونگی بازتاب آن در مراتبی از ذهن و زبان و نوشتار لاکان میپردازیم.
لاکان از میراث شارل موراس (Ch. Maurras) و لئون بلوا (L. Bloy) تا ملی گرایی
لاکان در سالهای جوانی برای چندی شیفتۀ ملی گرایی و ملت ستایی روزنامه نگار و سیاست مدار راست گرای فرانسوی شارل موراس (۱۸۶۸-۱۹۵۲) میشود. زیر تأثیر این شیفته زدگی آثاری که او حتا سالها بعد در مقام روانکاو و خامه فرسا میپردازد نشانه هایی از یک ملی گرایی سنتی را در خود میگیرند. این آثار، افزون بر دارابودن وجوه بومیِ زبان ورزی و استعاره گزینی، منعکسکنندۀ دلبستگی آشکار به سنت کاتولیکی دین و دین باوری نیز هستند، سنتی که در برخی دار و دسته های سیاسی راست گرای نیز اغلب همنشین ملی گرایی میشود (در گفتار کوتاه پیشِ رو از گفت و گو پیرامون این مورد اخیر چشم میپوشیم).[1]
شارل موراس طراح نظریۀ «ملی گرایی یکدست» (Nationalisme intégral) است. این نظریه برپایۀ اندیشه ای مداربسته و نفوذناپذیر جان گرفته است و از دید سیاسی و اجتماعی چیزی جز یک ایدئولوژی واپس گرای، محافظه کارانه و انقلاب گریز بیش نیست. «ملی گرایی یکدست» موراس به ویژه در دو چیز خود مینماید: یکی ستیزیدن با هرگونه دگرگونی سیاسی و اجتماعی بنیانی یعنی «انقلاب» است، و دیگر پاسداشت «عظمت» فرانسه همچون کشوری قدرتمند و چیره جوی و جهان خواره است. با دارابودن چنین موضع و اندیشۀ سیاسی و دیدگاه برتری جو است که موراس به گروه راست گرای «کنش فرانسوی» Action française/۱۹۰۸-۱۹۴۴)) میپیوندد و نیز در ۱۹۰۸ مدیریت نشریۀ ملی گرای این گروه را برعهده میگیرد. این گروه متشکل است از سلطنت خواهانی که بین سالهای ۱۹۰۸ و ۱۹۴۴ به فعالیت سیاسی میپردازند و یک گروه «راست افراطی» (Extrème droite) را شکل میدهند. شعار اصلی شان پاسداری از «وحدت جامعه»ی فرانسوی برپایۀ ملتستایی و دفاع از سنت بومی و فرهنگی و دید و تفکرات عرفی به ویژه کاتولیکی است. نیز آنان از دید ایدئولوژیِ سیاسی هوادار کسانی چون موسولینی (در ایتالیا)، فرانکو (در اسپانیا)، و مارشال پتن (در فرانسه)اند و بدین روی در راه یک سیاست تمامیت خواه و سرکوبگر و تبعیض آمیز گام برمی دارند. این را نیز باید دانست که در دیدگاه ملی گرای موراس نژادپرستی به ظاهر جایی ندارد، لیکن یهودهراسی یکی از ستونهای آن است. و ما میدانیم که یهودهراسی، همانند بیگانه هراسی و بیگانه ستیزی درکل، همواره یکی از اصول یا دست کم از ویژگیهای دکترین ملی گرای احزاب «راست افراطی» در اروپا (از موراس و هیتلر و موسولینی گرفته تا امروزه) بوده است.
روانکاو و پژوهشگر معاصر خانم الیزابت رودینسکو در کتاب ژاک لاکان : پیش طرح یک زندگی، تاریخ یک دستگاه فکری (چاپ ۱۹۹۳) براین نظر است که اندیشۀ سیاسی موراس «مرتبه ای» از روند شکلگیری اندیشۀ لاکان را تشکیل داده است؛ زیرا او زمانی شخصاً با موراس دیدارهایی داشته و در گردهماییهای اعضای جنبش «کنش فرانسوی» وی شرکت میجسته است.[2] رودینسکو در مستندساختن نظر خویش دربارۀ دیدارهای لاکان با موراس و حضورش در حلقۀ «کنش فرانسوی» او مرجع مشخصی ارائه نمیدهد. با این همه سندی که در زیر خواهیم آورد مؤید درستیِ گفتۀ اوست. درنگریستن و تعریف جامعه از سوی لاکان همچون توالی نسلها و مجموعه ای از «خانواده»ها و نه همچون گردهمایی «افراد» از هرکجا که باشند، انقلاب گریزی و درجازنی او در دایرۀ فرهنگ و سنت محافظه کارانۀ ملی ـ کاتولیکی، و از همه مهم تر جایگاه برجستۀ زبان بومی ـ فرانسوی در نظام فکری و عرصۀ مفهوم سازیها و مفهوم رسانیهای او، اینها همه از مواردی است که او، افزون بر تأثیرگیری از آموزه ها و دیدگاه های سنتی اکتسابی، از موراس و اندیشه ها و دلبستگیهای عرفی و مسلکی و سیاسی وی به ارث برده است. نخستین جلوه گاه این میراث دورۀ جوانسالی و دانشجویی لاکان است ولی، به دلایلی که در متن پیش رو خواهد آمد، در دوران پیشرفته تر زندگانی فکری و نوشتاری او نیز تأثیرگذار بوده است. بنابراین دامنۀ این تأثیرگذاری گویای این است که میراث یادشده نه فقط «مرتبه ای» (به گفتۀ رودینسکو) بلکه مراتبی چند از اندیشۀ کلی لاکان را شکل داده است.
گفتیم لاکان جوانسال افسون زدۀ شخصیت موراس و جنبش سیاسی اوست. او در بیست و سه سالگی با بی تابی در انتظار یک دیدار با این سیاست مدار و شرکت جستن در نشستها و فعالیت های گروه سیاسی او بسر میبرد. یک سند تاریخی گویای این واقعیت است. منظور نامه ای است که پامپیل (Pampille = Marthe Allard) زن لئون دوده (L. Daudet/ پسر بزرگتر نویسندۀ فرانسوی آلفونس دوده) در ۱۹۲۴ برای معرفی لاکان به موراس نوشته است. متن نامه چنین است:
«دوست ارجمند و بزرگ. یک مرد جوانسال به نام ژاک لاکان که دوست ماکسیم است (او ۲۳ سال دارد، دانشجوی پزشکی است، برای امرار معاش همانند بسیاری دیگر به تازگی از تحصیلات پزشکی دست کشیده است) چندین هفته است که از من میخواهد تا امکان دیداری با شما را برایش فراهم کنم. تا اکنون پاسخ دادن به این درخواست را به تعویق انداخته ام، زیرا میدانم که سخت گرفتارید، و نیز احساس میکنم که این مرد جوانِ پرمدعا تا حدودی به خود مغرور است. به تازگی بسیار تحت تأثیر آرای ما قرار گرفته است، و طبعاً تصور میکند که عضویتش [در گروه ما] بسیار مهم است و اینکه میتواند فعالیتهای زیاد برعهده بگیرد. فکر میکنم در آیندۀ نزدیک به کشور سنگال برود. بسیار مشتاق است که شما او را برای عهده دارشدن تبلیغات سلطنت خواهانه راهنمایی کنید. آیا میتوانید او را فقط به مدت پنج دقیقه، سه شنبه و یا چهارشنبه هرساعت که بخواهید، به حضور بپذیرید؟… به نظرم او یک آدم بافرهنگ و باهوش است. همچنین یادآور میشوم که درکل پرمدعا و خودبین و به خود مغرور است. فکر میکنم بتواند در جهت اهداف مقدس ما عمل کند.
به امید دیدار، دوست گرامی. خواهشمندم به این لاکان کوچک جز فرصت یک ملاقات کوتاه زمان عنایت نفرمایید. خود او خواهان چیز بیشتری نیست.»[3]
گفتنی است که همسر نویسندۀ این نامه یعنی لئون دوده نخست یک جمهوری خواه بوده است، ولی در ۱۹۰۵ به جنبش «کنش فرانسوی» میپیوندد و در صف ملی گرایان سلطنت خواه و تندرو درمی آید. او همچنین با کمکهای مالی چشمگیر به انتشار روزنامۀ این جنبش یاری میرساند.
همزمان لاکانِ جوانسال و نیز سالمند خوانندۀ مشتاق داستاننویس فرانسوی سدۀ نوزده و بیستم لئون بلوا ((۱۸۴۶-۱۹۱۷)) بوده است. بلوا نویسنده ای است که، در کنار هوشمندی و اثرآفرینی ستودنی اش، دلبستگی تعصب آمیزی به عرف و سنت کاتولیکی دارد، به گونه ای که این گرایش تند و بی گذشت در او تنگ اندیشی میآفریند و وی را رویاروی اندیشمندان و روشنفکران آزادی خواه و نوجوی زمانه قرار میدهد. در کارهای لاکان، حتا در آنها که پرداخت دوران سالمندی اوست، بازبردهایی نهفته و آشکار به نوشتههای بلوا دیده میشود. برای نمونه میتوان به دو درس گفتار او اشاره برد. او در «کتاب هشتم» از سلسله درس گفتارهایش که با عنوان «انتقال» (Transfère) منتشر شده است در روشنگریِ این فرایند روانی به داستان «زن بیچار» نوشتۀ بلوا گریز میزند.[4] زمان پرداخت این «کتاب هشتم» لاکان برابر با ۶۰ سالگی اوست. بازبرد دیگر لاکان به بلوا در «کتاب یازدهم» درس گفتارهایش به نام چهار مفهوم بنیانی روانکاوی[5] به چشم میخورد. این بازبرد مربوط به صحنه ای از اثر دیگری از بلوا به نام رستگاری به دست یهودیان (Salut par les Juifs) است.[6] لاکان در این زمان ۶۳ سال دارد. این موارد گویای این واقعیت است که پدیدآورندۀ «روانکاوی فرانسوی» تا دوران پایانی زندگانی خویش با آثار و اندیشۀ بلوا تماسی نزدیک داشته است.
نکتۀ درخور اعتنای دیگر وجود نشانههای یهودستیزی در نوشتار بلوا است. این مسئله خواه ناخواه رویداشت لاکان را به این نویسنده، دست کم از دید اخلاقی، مورد پرسش و بازخواست قرار میدهد. همین مسئله برخی را، مانند جفری ملمن (J. Mehlman) که تحلیل گرِ ادبی و کارشناس تاریخ آراء و عقاید در دانشگاه بوستون است، به رخنه کردن یهودستیزی این نویسنده به فضای اندیشۀ لاکان و آثار نوشتاریش معتقد کرده است.[7] ملمن مینویسد بلوا برای لاکان به نحوی در حکم معبر و مفسر فروید است. نیز او شعار «بازگشت به فروید» لاکان را (شعاری که لاکان در ۱۹۵۵ در یک سخنرانی در آلمان سر میدهد تا مگر به دبستان خود اعتبار و مشروعیت بیش تری ببخشد) دراصل «بازگشت به بلوا» تلقی میکند؛ زیرا در کارهای حتا تازه تر او اشارههایی به کتاب آن نویسنده (رستگاری به دست یهودیان) دیده میشود و این امر نشانۀ گرایش وی به دیدگاه ضدیهود بلوا نیز هست.[8] پس ملمن میاندیشد که لاکان فروید را از رهگذر بلوا و اندیشۀ او بازمی خواند و تعبیر و ترجمه میکند، درست همان گونه که ژاک دریدا هگل را در متن شعر شاعر فرانسوی مالارمه بازمی خواند و درمی یابد، شاعری که به باور او «مفسر هگل» بوده است! [9] به هرروی ناقد چنین میرساند که در دنیای لاکان، از آنروی که شاهد تأثیرگذاری نویسندۀ تنگ اندیش و یهودستیزی چون بلوا در وی هستیم، از بازگشت واقعی به فروید خبری نیست.
با این همه، اگرچه وجود نشانههایی از عرف و سنت زدگی و صورت مشکوک و ناروشنی از ملی گرایی در درس گفتارها و نوشتههای لاکان یک امر مسلم است ولی، چنان که پیشتر یادآور شدیم، او را نمیتوان در صف یهودستیزان بی پروا و شناخته شدهای درآورد که پیرو یک مرام و ایدئولوژی تنگ اندیشانه و نژادپرستانۀ خاص و مشخص بوده اند. در کارهای او نیز نشانه ای از یهودستیزی (در معنای راست و درست واژه) به چشم نمیخورد. همچنین روند زندگانی خصوصی و اجتماعی اش تأییدکنندۀ وجود چنین چیزی در او نیست: او در ۱۹۳۸ با سیلویا مَکلس (S. Maklès / همسر نویسنده فرانسوی ژورژ باتای) آشنا میشود که یک زن یهودتبار است و در ۱۹۵۳ با او زناشویی میکند. او همچنین دختری را که این زن در ۱۹۴۱ از وی (بیرون از زناشویی رسمی) به دنیا میآورد است ژودیت (Judith) مینامد که یک نام عبری و یهودی است. در همین حال او در درس گفتارها و و نوشته هایش به اندیشمندان و نظریه پردازانی اشاره میبرد که شمار درخوری از آنان یهودتبار بوده اند، مانند باروخ اسپینوزا، رومن جاکوبسون، الکساندر کویره، الکساندر کوژو (یا کوژونیکوف)، لوی استراوس، و تنی چند دیگر. و ما میدانیم که لاکان در تأیید و توجیه پاره ای از مفاهیم و آرای خود از آثار و اندیشۀ این اندیشمندان فراوان سود برگرفته است. در این میان اما آن چیزی که راه را برای بدگمانی و متصفکردن لاکان به یهودستیزی هموار کرده است رویداشت وی به نویسندۀ مظنون و یهودهراسی چون بلوا است، نویسنده ای که منتقلکنندۀ چیزی از ملی گرایی به او بوده است و نه یهودستیزی، و نیز تماس دیرینۀ وی با ملی گرایان سرسخت و خشکمغزی چون شارل موراس و محفل «کنش فرانسوی» او بوده است. اینها همه در دنیای لاکان سایه روشنهایی پرسش برانگیز آفریده اند که انتساب یهودستیزی را به وی کم و بیش آسان میکنند؛ به ویژه که در دیار اروپا از دیرزمان تا امروزه اشکال تُند ملی گرایی و ملتستایی، تیره و تبارگرایی، و زادبومپرستی غالباً با یهودهراسی و بیگانه ستیزی درآمیخته بوده است. امروزه در شماری از کشورهای باختری نظیر همین مسئله را در عارضۀ اسلام هراسی و مسلمان ستیزی احزاب راست تندرو میبینیم که به بهانههایی ناموجه همۀ مهاجرنشینان مسلمان زاده را از هر تیره و تبار هدف قرار میدهد.
بنابراین لاکان، با درگیرساختن خود (از رهگذر بلوا و موراس و تنگ اندیشیهای این دو تن) در آن چه که صورتی از یک «ملی گرایی فرانسوی» است، دبستان روانکاوی خویش را از یک چشم انداز فراخدامن و فراملی و فراسرزمینی که شایستۀ یک دبستان دانش محورِ پرتکاپو و بالگستر است دور میدارد و در تنگنای بومی و میهنی جایگیر میکند. از همین جا محدودیت بُردِ شعار «بازگشت به فروید» لاکان نیز بر ما روشنتر میشود. این «بازگشت»، البته بی آن که تقلیل پذیر به «بازگشت به بلوا» (به باور جفری ملمن) باشد، گویای ناتوانی لاکان در پرورش و آرایش یک نظریۀ روانکاوانۀ به راستی خودگردان و خودبسنده است. منظور نظریه ای است که میباید توان درگذشتن از نظام و نظریۀ فرویدِ بنیانگذار را داشته باشد تا این که به چشم اندازی ابتکاری و سراسر تازه تر بپیوندد. چنین است که خود لاکان، برخلاف آن دسته از پیروانش که به سرسختی و خوشباوری خو گرفتهاند و در بزرگ نمایی روانکاوی او نیز سخت کوشیده اند، برای نگاه داشت موجودیت و اعتبار دبستان روانکاوی خویش، آن هم در همین حد که هست، چارهای جز «بازگشت به فروید» نمیبیند. چه بسا به دلیل ناگزیریِ چنین «بازگشت»ی بوده است که او در ۱۹۸۰ (در هفتاد و نه سالگی) در یکی از آخرین درس گفتارهایش[10] خطاب به هوادارانش میگوید: «این با خود شما است که، چنان چه خواستید، لاکانی باشید. من فرویدی هستم! »[11] روشن است که فحوای این سخن به نحوی گویای دربستگی «روانکاوی فرانسوی» در غیاب فرویدیسم، جایگاه فنی و نظریِ پرسش برانگیز آن در عرصۀ روان شناسی علمی و تحلیلی، و ناگزیر نیاز همیشگی آن به دادههای روانکاوی زیگموند فروید است.
۲. لاکان از سنت گرایی، بازی با واژگان، و استعاره گزینی تا «روانکاوی فرانسوی»
می دانیم که بنیانگذار روانکاوی، فروید، در گفت و گو از گروه و توده مردم و اجتماع گردهمایی «افراد» را از هر رنگ و نژاد و تیره و تبار در نظر دارد. او همچنین پیوسته بر سهم کارآمد «فرد» و توانایی یکایک «افراد» در گسترش فرهنگ و تمدن تأکید میورزد. اما لاکان به پیروی از ملی گرایانی چون شارل موراس جامعه را بیش تر متشکل از «خانواده»ها و «خانوار»ها میبیند و نیز ارزش و اهمیت وجودی آن را وابسته به ماندگاریِ «نسل» (Génération) میداند، و همچنین به ماندگاریِ اموری چون «زبان» که از دید او یک عنصر قدرتمند سنتی و فرهنگیِ پابرجا است.[12] این را نیز میدانیم که لاکان در بحث از «عقدههای خانوادگی» برای «خانواده» اهمیتی محوری قایل است و آن را هستۀ اجتماع و جامعه تلقی میکند. نیز او موجودیت «خانواده»، «خانواده انسانی»، و «ساختار فرهنگی خانوادۀ انسانی» را همچون یک «سنت» (Tradition) درمی یابد.[13] افزون براین، اینکه لاکان با الهام از زبانشناسی فردیناند دوسوسور و ساخت گرایی انسانشناختی کلود لویی استروس، ولی همسو با نیات روانشناسانۀ ویژۀ خویش، ناخودآگاه را «همچون زبان، ساخت مند» میشمرد موردی است که با یک دیدگاه متمایل به امر زبانی (به مثابۀ جلوهای از هویت فردی و گروهی و بومی و درنتیجه عرفی و سنت گرای) در مطالعۀ خانواده و اجتماع همخوانی دارد. به هرروی در موضع نسل اندیشانه، خانواده گرای و جامعه پژوهانۀ لاکانِ روانکاو نشانههایی از یک عرف و سنت گراییِ بی چون و چرا به چشم میخورد که در شکلیافتن و به کارافتادن ملی گرایی ویژۀ او کارآمد بوده است؛ و در دل این موضع عنصر زبان و شیوۀ زبان ورزی، که در گفتارها و نوشتههای او اندک اندک خویشاوند زبان «ملی ـ فرانسوی» و شیوۀ زبان ورزیِ بومی و خودمانی میشوند، جایگاه نسبتاً برجستهای بازمی یابد.
خویشاوندی زبانی و ملی گرای یادشده همان است که در نامگذاری روانکاوی لاکان نیز، دست کم آن چنان که همگنان و شاگردان او در شناسانیدن آن کوشیده اند، خود را نشان میدهد. اینان روانکاوی او را «روانکاوی به شیوۀ فرانسوی» (Psychanalyse à la française) نامیدهاند که القاکنندۀ یک روانکاویِ «فرانسوی» و «بومی» است. دلایل این «فرانسوی» و «بومی» بودن بر ما روشن است و آن را دستکم در سه چیز میشود دید. یکی خودِ زبان فرانسوی است. متنهای پایهای و همۀ درس گفتارها، مفاهیم اصولی و اصطلاحات فنی، و برداشتها و استدلالهای لاکان در دل این «زبان ملی » و متناسب با روحیه کلی و روابط دال و مدلولی ویژۀ آن پیاده شده اند. دوم قالبهای ذهنی و ادراکی ویژۀ فرهنگ و سنت و زبان جامعۀ فرانسوی است که فهم پذیری «روانکاوی فرانسوی» و زیر و بم زبان نوشتار آن را برای فرانسویان، و نیز برای دیگرفرانسوی زبانانِ آشنا با روحیۀ زبان و فرهنگ فرانسوی، میسر ساختهاند. سوم، و چه بسا مهمتر، خودشیفتگی فرهنگی است که، به فیض چیرگی سنت و زبانِ «ملی » یادشده بر دبستان لاکان و «فرانسوی» نامیده شدنِ این دبستان، بهترین فرصت و بهانه را برای ابراز وجود و بالندگی بازیافته است.
افزون بر این ها، یکی از کوششهای پیگیر لاکان در نوشتهها و درس گفتارهایش بازی با واژگان فرانسوی و پیشوندها و پسوندهایشان و یا با واژگان فرانسویِ کم و بیش شبیه همدیگر (از دید صورت یا تلفظ) است، و این کار همواره راهگشای او در استعاره پردازی برای بازشناسانیدن دیدگاهها و مفاهیم و نظریاتش به شیوۀ بومی و ملی بوده است. او خود در یک گفت و شنود مطبوعاتی در ایتالیا (۲۹ اکتبر ۱۹۷۴) چنین میآورد: «من برای بازی با واژگان اهمیت بسیار زیاد قایلم، شما این را میدانید. به دیدۀ من این کلید روانکاوی است.»[14] تردیدی نیست که این گونه بازی ها، درعین اینکه از ذوق و استعداد ادبی ستودنی و توانایی سخنورانه لاکان حکایت دارند، فهم درست و به جای بخش درخوری از متن نوشتهها و درس گفتارهای او را برای غیرفرانسویان دشوار و گاه نامفهوم گردانیده است. گو این که فرانسویانی نیز که با دستگاه فکری و بازیهای لفظی و کلامی اغلب پیچیدۀ او آشنایی بسنده نداشته باشند به سختی میتوانند از نیات و نکته گوییهای او سردرآرند. این درست برعکس آن چیزی است که در زبان نوشتاریِ به رویهم بی پیرایه و روشن و فهم پذیر فروید دیده میشود، در زبانی رسا و درعین حال توانمند و استوار که در چارچوب آن رویداشتِ یک راست به مفاهیم و مسائل مورد بحث فرصت و بهانهای برای بازی با واژگان و به میان آوردن مجاز و استعاره و غیره برجا نمیگذارد، و نه جایی برای تعابیر و تفاسیر روانشناختی پیچ درپیچ و نابایسته که برپایۀ این گونه بازیهای زبانی و استعاره گزینیها صورت میگیرند. «کلید روانکاوی» نیز بیشتر در چنین زبانی نهفته است تا در زبانی که متکی بر «بازی با واژگان» است.
فشرده گویی و پرداخت گزارههای اغلب مبهم و رازورانه و گیج کننده یکی دیگر از ویژگیهای زبانی و نوشتاری لاکان است. این مورد، که از جهاتی بی ارتباط با رویداشت او به «زبان ملی » و شیفته زدگی نسبت به این زبان نیست، به مداربستگی «روانکاوی فرانسوی» او میافزاید. همین مسئله باعث میشود تا خوانندۀ حتا آشنا با زبان و مباحث روانکاوی برای پیبردن به نیات او و تصور امور مورد گفت و گویش نیازمند تأملات باریک و رمزگشایی صبورانه از گفتههای فشرده و گزارههای پیچیدۀ او باشد. شمار درخوری از این گزارهها و فشرده گوییها از دید لفظی و روابط دال و مدلولیِ معماوارشان یادآور برخی نکته گوییهای رازورانه یا «شطحیات» صوفیانهاند. گو این که در نوشتار لاکان شماری از آنها شاعرانه و دلنشین نیز هستند. در این میان اما باید پذیرفت که اینگونه فشرده گوییهای توأم با رویداشت به رازورانگی و ابهام در یک زبان علمی و فرهنگستانی (در زبانی که برای تفهیم مفاهیم و یا جستار معنا باید روشن و فهم پذیر و کارگشا باشد) نمیتواند جایی داشته باشند، و نه حتا در زبان خود لاکان (دستکم به دلیل پیچیدگی دستگاه نظری او و بایستگی بازنمایی مفاهیم آن در قالب زبانی وارسته از گنگی و سربستگی).
فشرده گویی در چارچوب گزارههای ابهام آمیز در متن نوشتهها و درس گفتارهای لاکان جای جای به چشم میخورد. در این جا دو مورد نمونهوارشان را بازگو میکنیم. در یکی از آنها میخوانیم: «می توانیم کسی را دوست بداریم، نه فقط به خاطر آن چه که دارد بلکه همچنین، و دقیقاً، به دلیل آن چه که از آن محروم است». ([15]) این گزاره را بنا بر منطق و روانشناسی «فالوس محور» و «کم داشت»اندیشانۀ لاکان میتوان دریافت. گزاره به گونۀ سربسته از اختلاف جنسی میان دو جنس مرد و زن، مسألۀ کم داشت (Manque) در هریک از آنان، و تمایل به ازمیان بردن این کم داشت دم میزند. در این جا «آن چه که دارد» بر برخورداریِ مرد از «فالوس» دلالت دارد، و «آن چه که از آن محروم است» نبودِ «فالوس» در زن و درنتیجه کم داشت و محرومیت او را میرساند. مرد به سهم خود از امتیازی که ویژۀ زن است، یعنی توانایی باردارشدن و فرزندآوری، بی بهره است و بدین روی او نیز دستخوش احساس کم داشت است. پس هریک از اینان «دقیقاً به دلیل آن چه که از آن محروم است»، و بنا بر کم داشت درونی خویش، برآن است تا در دیگری مایهگذاری عاطفی کند و او را دوست بدارد. براین اساس عشق ورزیدن به دیگری چیزی نیست مگر بازشناختن و پذیرفتن کم داشت نفسانی خویشتن و تمایل به آشکارساختن آن از رهگذر پیوند عشق ورزانه.
یکی دیگر از فشرده گوییهای لاکان، که آن هم در گزارهای مبهم و رازورانه به معمای عشق و عشق ورزی و دیالکتیک «کم داشت» میپردازد و دیری نیز زبانزد محافل لاکانی بوده است، چنین است: «عشق همانا دادن آن چه را که نداریم به کسی است». لاکان در جای دیگری (درس گفتار ۱۲، ۱۹۶۵)[16] این گزاره را کاملتر میکند و میگوید: «عشق همانا دادن آن چه را که نداریم به کسی است که آن را نمیخواهد.» ([17]) او این گزاره را از گفت و گوی درازی برمی گیرد و بازگو میکند که زمانی میان سقراط و آلکیبیادس (Alcibiades/ شاگرد سقراط و مرد سیاسی و لشکری) درگرفته بوده است. سقراط جویای عشق آلکیبیادس نسبت به خویش است، ولی آلکیبیادس پاسخگوی این خواست نیست. لاکان این واکنش منفی را به مسألۀ «کم داشت» ربط میدهد، به «کم داشت»ی که در هریک از آنان وجود داشته است. با درنظرگرفتن خطوط اصلی دستگاه فکری لاکان باید گفت: تمایل یا عشق به لحاظ جایگاه وجودی و کارکرد یک پدیدۀ دوپهلو است، زیرا دراصل به «کم داشت» در وجودِ خودِ عنصر عامل (سوژه) و حتا به «نبود» (نبودِ رابطۀ جنسی) میرساند. موضوع تمایل یا مطلوب عاطفی درواقع کسی نیست که جویندۀ عشق ما باشد، بلکه این مطلوب، خود، موضوع آن تمایلی واقع میشود که در وجود ما متمرکز بر خود ماست و این که باید پاسخگوی کم داشتهای ناخودآگاه خود ما باشد. به دیگرسخن، ما به راستی نه عاشق «دیگری» («دیگریِ» درواقع ناموجود در روابط عشق ورزانه) بلکه دلبستۀ آن «تصویر وهم آمیز»ی هستیم که از این «دیگری» در ذهنیت و ناخودآگاه خویش برنشانده ایم («هرکسی از ظن خود شد یار من»/ مولوی). چنین است که ما به آن کسی مهر میورزیم که عشقِ متمایل به خودشیفتگیِ ما را «نمی خواهد». وانگهی در کنار این عشق، عشق دیگری در کار نیست، و لذا در روابط عشق ورزانه «آن چه را که نداریم به کسی که آن را نمیخواهد» پیشکش میداریم!
بدین سان لاکان، با به میان آوردن گزارههای بس فشرده در قالب زبان بومی، خوانندۀ «روانکاوی فرانسوی» خویش را (آن هم خواننده ای که باید با زیر و بم دستگاه فکری، فشرده گویی ها، و به ویژه بازیهای کلامی و استعارههای او آشنایی درست و سنجیده داشته باشد) وادار و ناگزیر به رمزگشایی و تعابیر و تفاسیر دراز میکند. او به راستی هرآن چه را که خود باید در پرتو لحن و زبانی گویا و روشن و گزارههای تهی از سربستگی و چندپهلویی به انجام برساند به دیگران وامی گذارد.
***
بنابراین لاکانِ جوانسال و بلندپرواز، بی گمان زیر تأثیر آموزش و پرورش عرفی و سنتی، و با درجازدن در حوزۀ فرهنگ و سنت ملی ـ کاتولیکی (فرهنگ و سنتی که دیری مورد بازخواست و بازنگری اندیشمندان «عصر روشنگری» حتا در خود فرانسه بوده است) به ملی گرایی ناروشن و پرخاش جویانۀ کسانی چون شارل موراس میپیوندد. هم او از این رهگذر به برخی آثار لئون بلوا دل میسپرد که بینش و اندیشه اش آلوده به تعصبات دینی و نیز عارضۀ یهودهراسی است. لاکان در دوران پیشرفتهتر زندگانی همچنان چیز درخوری از هرآن چه که با گرایشهای ملی گرایِ آمیخته به گذشته گرایی و عرف و سنت کاتولیکی خویشاوندی دارد در ذهن و زبان و اندیشه خویش پاس میدارد و براین اساس طراح «روانکاوی به شیوۀ فرانسوی» میگردد.
از سوی دیگر کوشش پیگیر لاکان برای سازگار گردانیدن دبستان روانکاوی خویش و شماری از مفاهیم آن با روحیۀ زبان فرانسوی و آن سنت بومی و ملی که در پشت این زبان نهفته است، و به خصوص رویآوری او در قالب زبان فرانسوی به بازیهای واژگانی و کلامی و نیز استعاره پردازی هنگام نگارش و گفتار و در روند استدلال و برداشت (به منظور تفهیم پاره ای از مفاهیم و آرای خویش)، در روانکاوی او حال و هوایی فرانسوی میدمد و خواه ناخواه آن را در سطوح فکری و مفهومی و نوشتاری به رنگ و جلای امر بومی و ملی میآراید. ولی این نیز واقعیتی است که دانش روانکاوی را، همانند بسیاری از دیگردانش ها، نمیتوان به مرز و بومِ زبانی و فرهنگی و جغرافیایی ویژه ای بازایستانید. فهم مفاهیم بنیانی آن را نیز نمیشود همیشه و همه جا در گِرو بازیِ با واژگان و استعاره گزینی پیاپی درآورد؛ وگرنه با چیزی از نوع ادبیات سرگرمکننده سر و کار خواهیم داشت. تردیدی نیست که لاکان در پرتو اینگونه «بازی»ها و «استعاره»ها شماری از مفاهیم روانکاوی خویش را آسان تر به فرانسوی زبانان منتقل میکند و توضیحات فهم پذیرتری در دسترس شان میگذارد. با این همه این توضیحات، چون در قالب یک زبان و ذهنیت آشنا و خودمانی ارائه میشوند و به ویژه با «روانکاوی فرانسوی» او همدلی و همنوایی دارند، از تنگناهای بومی و ملی و زبانی یادشده به سختی فراتر میروند، و از همین روی در باروری و گسترش نظریۀ کلی روانکاوی نقشی به مراتب کمرنگ تر از آن چیزی را دارند که لاکان و لاکانیان برای آنها قایلند.
منابع و یادداشتها
[1]. برای چگونگی بازتاب دین و دین باوری در اندیشه و آثار لاکان بنگرید به مقاله من زیر عنوان «جلوه های دین و دین باوری در روانکاوی لاکان» در تارنمای «زمانه»، به این نشانی
[2]. Cf. Roudinesco, Elisabeth (1993), Jacques Lacan : Esquisse d’une vie, histoire d’un système de pensée, Paris, Fayard.
[3]. Cité in Deschodt, Pierre-Jean (1995), Cher maître, Lettres à Charles Maurras, Paris, Christian de Bartillat, p. 602.
[4]. Lacan, Jacques (1960-61), Le Transfert, Le Séminaire, Livre VIII, Paris, Seuil, réed. 2001.
[5]. Les quatre concepts fondamentaux de la psychanalyse
[6]. Lacan, J., (1964), Les quatre concepts fondamentaux de la psychanalyse, Le Séminaire, Livre XI, Paris, Seuil, réed. 1973.
[7]. Mehlman, Jeffrey (1982), “The Suture of an Allusion : Lacan with Leon Bloy”, in id. Legacies : Of Anti-Semitism in France, SubStance, Vol. 11, N° 1, pp. 99-110.
همچنین برای آرای بیشتر جفری ملمن دربارۀ نشانه های یهودستیزی در لاکان بنگرید به پیشگفتاری که او در مقام مترجم بر برگردان انگلیسیزبان جلد دوم تاریخ روانکاوی در فرانسه (چاپ دانشگاه شیگاگو) تألیف الیزابت رودینسکو آورده است، با این مشخصات:
Roudinesco, Élisabeth (author),Jeffery Mehlman (translator), Jacques Lacan & Co : A history of psychoanalysis in France (1925-1985), University Of Chicago Press, 1990.
[8]. Mehlman, Jeffrey, « The Suture of an Allusion: Lacan with Leon Bloy », op. cit., pp. 104 -105:
“As though the return to Freud to whom history has granted the nobility of Jewish genius in fact masked an unwitting return to the unreadable. Leon Bloy of Le Salut par les juifs.”
[9]. Mehlman, J., Ibid., p. 104 :
“In this sense, Bloy would serve as an interpretant, in my reading, of Lacan’s reading of Freud…”
[10]. Lacan, J. (1980), Séminaire de Caracas, 12 juillet 1980, in L’Ane – Le Magazine freudien, avril-mai 1981, n°1.
[11]. «C’est à vous d’être lacaniens, si vous voulez. Moi, je suis freudien.»
[12]. Roudinesco, Elisabeth (1993), Jacques Lacan : Esquisse d’une vie, histoire d’un système de pensée,. op. cit., p. 201 sq.
[13] . دراین مورد بنگرید به مقاله من در تارنمای «زمانه»، زیر عنوان «جامعه و پیوند اجتماعی در روانکاوی لاکان»، به این نشانی.
[14]. Lacan, J., «Conférence de presse du Dr Lacan, le 29 octobre 1974 au Centre Culturel Française de Rom», in Bulletin intérieur de I’École Freudienne de Paris N° 16, Novembre 1975 :
«J’attache énormément d’importance aux jeux de mots, vous le savez. Cela me paraît la clé de la psychanalyse. »
[15]. «Nous pouvons aimer quelqu’un non seulement pour ce qu’il a, mais aussi, littéralement, à cause de ce qui lui manque.»
[16]. Lacan, J. (1964-65), Séminaire XII, 17 mars 1965 : Problèmes cruciaux de la psychanalyse, ou : Les positions subjectives de l’être, texte en ligne, p. 132.
[17]. «L’amour, c’est donner ce qu’on n’a pas à quelqu’un qui n’en veut pas.»
جناب شریعت کاشانی، شرط اول یک نقد یا تحلیل از اندیشه یا نظریهای، ارجاع به آثار دست اول و نقل قولهایی از خود صاحب اندیشه است و بعد مصداقهایی از منابع ثانوی. محض دوای درد، یک مثال از آراء مستقیم خود لاکان در بخش اول نوشتهاتان در حضور ردپای ناسیونالیسم در آراء لاکان، ارائه ندادهاید. در بخش دومتان هم که به مراتب ضعیفتر با ارائهٔ یک نقل کوتاه و باز تکیه بر منابع ثانوی و منتقدین لاکان، به چند موضوع عرف و سنتگرایی و واژه بازی و استعاره گزینی تا برآمدن روانکاوی فرانسوی در ضعیفترین حالت ممکن پرداختهاید. این گونه نقدها نه تنها به وجههٔ خودتان بلکه به درک بهتر یک اندیشمند آسیب جدی وارد میکند.
در دو مقالهٔ دیگرتان یکی در مورد لاکان و جامعه و دین باوری نزد لاکان نیز خطاهای بسیار جدیای کردهاید که با خوانش دیگرگونه داشتن و نقد پیش برنده، متفاوت است. یک خوانندهٔ حرفهای و آشنا با متون اصلی فروید و لاکان به راحتی متوجه نوعی ضدیت و نه نقد راهگشا از ناحیهٔ شما نسبت به لاکان میشود. البته در فرصتی مناسب، اگر وقت یاری کند، حتماً به هر سه مقالهاتان مفصل خواهم پرداخت.
برای ورود به آراء یک اندیشمند، بایستی نظریات وی را به خوبی شناخت که حداقل شما در این سه مقاله آشکارا نشان میدهید که شما نه خوانشی متفاوت از لاکان ارائه میدهید و نه به آراء پیچیدهٔ وی در ارجاع به آثار مختلفش به درستی میپردازید.
توصیه میکنم، کمی بیشتر در آثار لاکان تعمق کنید، این همه تعجیل برای چه؟
من در حد توان و فهم خود، فروید و لاکان را به آلمانی خواندهام. فروید را به مراتب بهتر از لاکان میشناسم. نزد اساتید برجستهٔ این حوزه در آلمان هم آموختهام و هم آنالیز شدهام. نزد شاگرد مستقیم لاکان تانوس لیپوواتس هم آموزش دیدهام. با رلف نمیتز لاکان شناس معروف آلمانی هم زیاد کار کردهام. هنوز هم هیچ ادعایی در فهم درست متون اینها ندارم و در ورد به تحلیل و یا خوانش متون آنها بسیار جنبهٔ احتیاط را رعایت میکنم و تعصبی هم در نقد آنها ندارم و اساساً از هر دو اندیشمند یعنی لاکان و به ویژه فروید به خوبی آموختهام که به همه چیز بایستی پرسش گرانه نگاه کرد اما مشروط به ارائه به نشانههای درست. و یقیناً آرء فروید و لاکان ایراداتی دارند و مثل هر آراء دیگری جای نقد و بسط و تکامل دارند.
سیامک ظریفکار / 12 August 2020
پاسخ به قای ظریفکار
با سپاس از عطف توجه سرکار به مطلب «لاکان و…».
این مطلب فشردۀ ای از یک کار مفصل تر و همراه با منابع و مراجع بیشتری است که در کتابی کلی دربارۀ لاکان و برخی مفسران او در دست تدوین دارم. از سوی دیگر می دانم که انتقاد از نظریه پردازان بویژه مطرح در مواردی رنجش و تلخکامی برخی علاقمندان به نظریات و شخص آنان را در پی می آورد، ولی این نیز واقعیتی است که حقیقت را، هراندازه هم که تلخ و تحمل ناپذیر باشد، نمی شود و نباید فدای علایق فکری و عاطفی و یا مسلکی و شغلی (نظیر کسب و کار) و غیره کرد. فروید نیز از ردۀ کسانی است که من (به عنوان «فرویدیست») به نظریات پایه ای و انقلابی و بخصوص به شخصیت علمی اش دلبستگی زیاد داشته ام و همچنان دارم. درعین حال این دلبستگی باعث نشده است که (در کتاب دیگری که آماده چاپ دارم) سستی و خصوصیت جزمی و بن بست گونه برخی مفاهیم و نظریات او را یادآور شوم، و نیز مانع از این نشده است که، فارغ از دلبستگی و هیجان زدگی، شخصیت محافظه کار و منفعل او را (در زمینۀ سیاسی به طور کل و در برخورد با فاشسیم و نازیسم بخصوص) و یا تفکرات مردسالارش را (در برخورد با زن و روانشناسی زنانگی) نقد کنم و بازشناسانم.
این را نیز بگویم که آثار مفسران بزرگ و مهم لاکان را (که شما کارهای «ثانوی» می شمرید) نمی شود دست کم گرفت. برای نمونه، الیزابت رودینسکو از بهترین مفسران فروید و نیز لاکان است که همواره مورد خشم و غضب لاکانیان منتقد (آنانی که خود را کاسۀ داغ تر از آش می دانند!!) نیز بوده است. در کنار نوشته های مفسران «لاکانی»، خوانش آثار چنین مفسران بی طرفی نخستین گام مهم برای ورود به دنیای کم و بیش پیچیدۀ لاکان و فهم درست نظرات زشت و زیبای اوست. طبیعی است که لاکان خود هرگز نمی آید بگوید که من گذشته گرا، دلبسته به باورهای عرفی و سنت های ایستا و نامتحول ام، از دوستاران شارل موراس و لئون بلوا هستم، روانکاو و کارآموز من در روانکاوی ادوارد پیشون از اعضای فعال دار و دستۀ ارتجاعی موراس بوده است، و یا انقلاب گریز و محافظه کار و در مواردی نیز سفسطه گر و اغواگر و درازگو و… هستم. این ها را، چنانچه واقعیت داشته باشند، تنها از تحلیل گران بزرگ و بی طرفی می توان شنید و آموخت که با زندگی نامه، ماهیت روابط و مناسبات فکری و اجتماعی و سیاسی، و زیر و بم تفکرات او آشنایی سنجیده و بی غل و غش دارند. البته «تعمق» بیشتر در نوشته های خود لاکان نیز (که مرا بدان توصیه فرموده اید) از بخشی (و نه از همۀ) این موارد بحث انگیز می تواند پرده بردارد، که این امر البته در مقالۀ فشرده و کوتاه خود من (با ارجاع به چند نوشتۀ خود لاکان) رعایت شده است
با سپاس و آرزوی آرامش و شادکامی برایتان.
ع. شریعت کاشانی / 12 August 2020
جناب شریعت کاشانی گرامی با درود
صحبت من بر اساس تعصب و خام اندیشی نیست. روانکاویهای مختلف و روان درمانگریهای گوناگون را گذراندهام و تجربه کردهام و در یکی از انتقادی ترین رشتههای روانشناسی اجتماعی درس خواندهام و تا به امروز به سنت نقد و پرسشگری در هر کجا و هر مقطع و نزد هر اندیشمندی وفادار ماندهام. هر اندیشمند در خوری را که میخوانم چند منتقد جدیاش را نیز میخوانم. رودنیسکو و کارهایش را هم به خوبی میشناسم.
انتقادات من به نوشتهٔ شما بر اساس نوشتهٔ موجودتان بود و روشمندی شما در این نوشته و اساساً بر اساس علوم غیبی عمل نمیکنم، مبنی بر این که حدس بزنم در کتابتان چه میخواهید بگوئید.
شما حتی در این به اصطلاح چکیدهٔ نوشتهاتان اتفاقاً میبایستی جدیتر آراء خود لاکان را نیز میآوردید تا منابع منتقدین یا ثانوی، یا حداقل هر دو در کنار هم میآمدند. از این منظر از دید من چکیده نوشتهٔ شما در معرفی امر مورد نظرتان رعایت اصل مهم نقد را نکرده است و همین باعث میشود تا چنین نوشتههایی از شما بدین شکل، تمایل علاقمندانی چون مرا در آینده نسبت به مقالاتتان را کاهش دهد.
در ضمن من آثار انتقادی و ثانوی را هیچگاه نه تنها نفی نمیکنم بلکه شناختشان را ضروری میدانم.
سیامک ظریفکار / 13 August 2020