چارلز گلاس – امسال حلب صابونی تولید نخواهد کرد. بازارهای قرون وسطایی این شهر که در آن صنعتگران قالب‌های مشهور صابون زیتونی را عرضه می‌کردند، تسلیم آتش جنگ تسلیم شده‌اند. کارخانه صابون‌سازی جبیلی از گزند جنگ در امان مانده، اما درگیری‌های بی‌رحمانه باعث شده که دیگر برای صاحبان و کارگران خود سودی نداشته باشد.

همیشه اواخر نوامبر، به دنبال برداشت محصول در غرب حلب، بقابای روغن زیتون در خمره‌ها سوزانده می‌شد تا روی کاغذهای مومی‌ ریخته شود که بر  زمین سنگی  پهن می‌شدند. بعد نوبت قالب‌های دو در سه اینچ می‌رسید که خشک شدن شان شش ماه طول می‌کشید. اکنون بر اثر جنگ، دیگر در منطقه صابون، غذاهای آماده و دارو تولید نمی‌شود. حلب بر ذخیره کالاهای اساسی، پول نقد و امید متمرکز شده که هر سه به سرعت رو به اتمام هستند.

یک دوست اهل حلب در بیروت به من گفت: «لازم نیست به حلب بروی. همه حلب همینجاست.» برخی پناهندگان اهل حلب، به خصوص کارخانه‌دارانی که بیشتر فرصت‌های شغلی منطقه را ایجاد می‌کردند، در کافه‌ها جمع شده‌اند. برخی هوادار رژیم‌اند و بقیه ضد رژیم. رفاقت‌شان را با وجود اختلافات سیاسی حفظ کرده‌اند و با هم بریج و تخته نرد بازی می‌کنند. آنها منتظر روزی هستند که امنیت برقرار شود و برگردند، البته اگر این اتفاق بیفتد.

سال قبل، زمانی که من در حلب بودم، این بازرگانان پناهنده و کارخانه‌هایشان هنوز مشغول کار بودند و صابون‌های حلب همچنان در بازارهایی با طاق سنگی نزدیک ارگ به فروش می‌رسید. بیشتر مردم خوشحال بودند که شهرشان به دور از خشونتی مانده که سراسر کشور را فراگرفته است. آنها فکر می‌کردند بین‌المللی بودن حلب آن را متفاوت کرده است. قبلا تنها کشتار اقلیت مسیحی در سال ۱۸۵۱ اتفاق افتاده بود که تعداد قربانیان آن اندک بود و هرگز هم تکرار نشد.  رفاه نسبی، بیشتر مردم  را با وجود محدودیت در ابراز عقاید سیاسی، راضی نگه داشته بود.

حلب، محل کار و تجارت سوریه بود. این منطقه ۶۵ درصد درآمد ملی را بدون احتساب نفت تامین می‌کرد. کارخانه‌های تولید پارچه از پنبه سوریه، در کنار کارخانه‌های دارو و مبلمان، در مناطق صنعتی خارج شهر قرار داشتند و برای هزاران نفر شغل ایجاد کرده بودند. رژیم حافظ اسد از ۱۹۷۰ و پسرش از سال ۲۰۰۰، مرکز شهر را به حال خود گذاشته بودند، هرچند روستاییان  فقیر که بر اثر فقر و بیکاری و جاه طلبی به حومه‌های این شهر آمده بودند، از وجود ویلاهای لوکس در حاشیه رود قویق گلایه داشتند. بسیاری از اهالی حلب به یاد دارند که در سال ۱۹۷۹ در شهر شورش شد، اما نتایج آن باعث شد که امید چندانی به این خیزش‌ها نداشته باشند و فکر کنند که تکرار آن چیزی جز بدبختی و فاجعه نخواهد بود. اکنون شورش در حومه شهر به هر طرف گسترش یافته و شهر کهن جلب، تنها مکانی است برای فرار از آتش‌سوزی‌ در جنگل‌های اطراف.

حلب، محل کار و تجارت سوریه بود. این منطقه ۶۵ درصد درآمد ملی را بدون احتساب نفت تامین می‌کرد. کارخانه‌های تولید پارچه از پنبه سوریه، در کنار کارخانه‌های دارو و مبلمان، در مناطق صنعتی خارج شهر قرار داشتند و برای هزاران نفر شغل ایجاد کرده بودند. رژیم حافظ اسد از ۱۹۷۰ و پسرش از سال ۲۰۰۰، مرکز شهر را به حال خود گذاشته بودند، هرچند روستاییان  فقیر که بر اثر فقر و بیکاری و جاه طلبی به حومه‌های این شهر آمده بودند، از وجود ویلاهای لوکس در حاشیه رود قویق گلایه داشتند.

در حالت عادی بهترین راه برای سفر از دمشق به حلب، جاده بود و می‌توانستی در باغ‌های حاشیه حما نهار بخوری. در ماه مه ‌۲۰۱۱  زمانی که شورش آغاز شد، از درعا در جنوب حمص، که بزرگراه دمشق – حلب را قطع می‌کرد، پرواز شیوه مطمئن‌تری بود. آوریل امسال، پرواز من بی‌حادثه اتفاق افتاد و تاکسی هم مرا به سلامت به هتلم رساند. شش ماه بعد، در زمان بازگشت، حلب تقریبا متروک شده بود. تاکسی‌ها بدون گرفتن کرایه سنگین، برای حرکت خطر نمی‌کردند و برای همین، دوستانم برایم راننده‌ای قابل اعتماد فرستادند. او کیفم را قاپید و توی ماشینش پرید، استارت زد و صلیب کشید.

حدود یک چهارم مایل مانده به فرودگاه، ناگهان سر یک پیچ ما را از اتوبان خارج کرد و به جاده‌ای متروک برد. چند ساختمان موجود درآنجا، همگی با مهمات شلیک شده آسیب دیده بودند. به جز یک انبار کالا که سربازان حکومتی از آن به عنوان مرکز فرماندهی استفاده می‌کردند و کیسه‌های شن و پرچم در اطرافش بود، همه بناها خالی بودند.

یک مایل که رفتیم، یک کامیون که ضدهوایی روی آن نصب شده بود، از روبرو هویدا شد. راننده به سمت اتوبان برگشت ولی ناگهان لاستیک‌های آتش زده، بلوک‌های سیمانی و آوار راه ما را بست.

پمپ‌بنزین‌ها خراب شده بودند و کامیون‌های گازوئیل سوخته، در حاشیه جاده رها شده بودند. خانه‌های سیمانی اطراف جاده، مورد اصابت توپخانه قرار گرفته بودند. چند مایل جلوتر، در حالی که تقریبا وارد شهر شده بودیم، راننده با دیدن عابران و چند ماشین آرام شد. مردم در یک بازارچه موقت، گوجه ‌فرنگی‌های سبز و قرمز، سیب زمینی، بادمجان، سیب و انار می‌فروختند. راننده به چرخ‌دستی‌ها اشاره کرد و گفت: «آنها آزادی می‌خواستند. این هم آزادی آنها! »

حالا شهر مرزهای داخلی دارد. در نخستین شب بازگشت، با دوستی در منطقه امن سلیمانیه قدم می‌زدیم؛ جایی که زمانی در آن با آرامش از سلیمانیه به قیده می‌رفتیم، بی آنکه متوجه هیچ تفاوتی بشویم. اما این بار قیده دنیای دیگری شده بود. ماشین‌ها برای بستن راه ورود به خیابان، پارک شده بودند و چراغ هایشان روشن نبود. چراغ‌های خیابان سلیمانیه، کافه‌های مدرنی را روشن می‌کرد که در آن زنان و مردان قهوه و شیرینی و نارگیل می‌خورند. اما تنها ۵۰ یارد آن طرف‌تر، کاملا خالی از سکنه بود. هرجا که شورشیان رفته بودند، ارتش به آنها حمله کرده بود و ساکنان فرار کرده بودند.

من می‌خواستم بازار را هنگام صبح ببینم، اما دوستم گفت به دلیل درگیری‌ها این کار غیرممکن است. پرسیدم: «چه کسی هفته قبل بازار را آتش زد؟ » دوستم گفت: «ارتش آزاد سوریه. ما بین دو نیروی بد گیر افتاده‌ایم. می‌دانی که من دیکتاتوری را دوست ندارم اما این مردم خودشان را بدتر نشان می‌دهند.»

دوست دیگری گفت که شورشی‌ها به منطقه مسکونی سوات وارد شده‌اند. ادامه داد که آنها خودشان وارد حلب شدند؛ حلب وارد درگیری‌ها نشد. او که تاجر است دوست ندارد من نامی از او ببرم. اعضای خانواده دوستم ربوده شده‌اند و و او مبلغ زیادی برای آزادی آنها پرداخته است. حلبی‌ها که زمانی از مخابرات و سیستم اطلاعاتی دولت سوریه می‌ترسیدند، حالا نگران ارتش آزاد و چریک‌های آن هستند. دوست دیگری گفت:«مخالفان فکر می‌کردند که حلب به آنها خوش‌آمد می‌گوید اما این اتفاق نیفتاد، مگر در حومه شهر و جایی که مردم فقیر و روستایی زندگی می‌کنند.»

نبرد بر سر حلب، نبرد بر سر سوریه است. یک شهروند دیگر اهل حلب می‌گوید: «اگر حلب سقوط کند، رژم سقوط می‌کند.» هم از نظر سیاسی و هم از نظر نظامی، پایتخت اقتصادی سوریه برای این کشور حیاتی است. تاکنون هم رژیم و هم مخالفان مسلح آن، عاملان تخریب اقتصاد حلب را محکوم کرده‌اند. یک نفر دیگر به من گفت: «انقلاب در حلب مرده است و آنها فکر می‌کنند که نبرد را می‌برند. آنها فقط فکر می‌کنند که مردم از آنها حمایت می‌کنند.» بیرون شهر، شورشیان به صنایعی که حلب را زنده نگه می‌داشت آسیب می‌زنند.

با وجود حمایت از انقلاب در برخی از فقیرترین مناطق، آنها هم به دنبال بیرون کردن شورشیان از مناطق خود بودند. در یکی از فقیرترین مناطق به نام بنی زید که اهالی آن برای امرار معاش زباله‌گردی می‌کنند، بزرگان منطقه نامه‌ای به ارتش آزاد نوشتند: «ما از ارتش آزاد حمایت می‌کنیم اما آنچه که دارد اتفاق می‌افتد جنابت علیه ساکنان مناطق اطراف ماست. در حالی که در این مناطق هیچ‌گونه اداره دولتی وجود ندارد، گروهی که قدرت را در این مناطق به دست گرفته‌اند نمی‌توانند از آن دفاع کنند. ما بزرگان بنی‌زید، مسئولیت داریم که این نامه را بنویسیم و بخواهیم شورشیان ارتش آزاد از این منطقه خارج شوند و به خط مقدم بپیوندند. این موضوع ضامن بازگشت آرامش به منطقه است و حمله توپخانه‌ای رژیم را به این مناطق محروم که هزاران نفر در آن زندگی می‌کنند، متوقف می‌کند.»

اهالی بنی زید به طور طبیعی حامی انقلابند اما این تعهد باعث نمی‌شود که خود را در معرض اقدامات تلافی‌جویانه رژیم قرار دهند. ناتوانی ارتش آزاد در دفاع از متصرفات خود باعث شده که حامیانش علیه آن موضع بگیرند. آنها می‌پرسند فایده‌اش چیست که رژیم را دعوت کنیم تا بیاید و منطقه‌ای را بمباران کند که نمی‌تواند بگیرد؟ در حلب، نسبت به این‌که شورشیان اواخر سپتامبر بازارها را ویران کردند خشم وجود دارد.

این بازارها نه تنها قطب تجاری شهر که روح آن بودند. گرچه شورشیان رژیم را متهم می‌کنند که حمله را آغاز کرده است، اما حتی حامیانشان هم آنها را سرزنش می‌کنند. ارتش آزاد روز سوم اکتبر با دو بمب ۱۰۰۰کیلویی و یک بمب ۵۰۰ کیلویی جاسازی شده در  ماشین‌های پارک شده  نزدیک ادارات و دفتر پست مرکزی در میدان سعدالله الجابری نزدیک پارک اصلی شهر، به بازارها حمله کرد.

یک رونامه‌نگار سوری که شاهد انفجار منجر به کشته شدن بیش از ۴۰ نفر و زخمی شدن ۱۲۵ نفر بود، به من گفت:« در میان ارتش آزاد شکاف وجود دارد، اگر تنها چند صد نفر بودند می‌توانستند شهر را بگیرند و حلب را یک شهر آزاد اعلام کنند.»

نبرد بر سر حلب، نبرد بر سر سوریه است. یک شهروند دیگر اهل حلب می‌گوید: «اگر حلب سقوط کند، رژم سقوط می‌کند.» هم از نظر سیاسی و هم از نظر نظامی، پایتخت اقتصادی سوریه برای این کشور حیاتی است. تاکنون هم رژیم و هم مخالفان مسلح آن، عاملان تخریب اقتصاد حلب را محکوم کرده‌اند. یک نفر دیگر به من گفت: «انقلاب در حلب مرده است و آنها فکر می‌کنند که نبرد را می‌برند. آنها فقط فکر می‌کنند که مردم از آنها حمایت می‌کنند.»

بیرون شهر، شورشیان به صنایعی که حلب را زنده نگه می‌داشت آسیب می‌زنند. این لطمه‌ای است به صاحبان آن صنایع که بسیاری از آنها در لبنان منتظر پایان جنگ هستند.

حلب محاصره شده است. سوخت‌رسانی به مردم برای تاب آوردن در زمستان کار خطرناکی شده است. قیمت مازوت، سوخت ارزانی که بیشتر خانه‌های حلب با آن گرم می‌شوند  دو برابر شده آن هم اگر بتوانند پیدایش کنند. در مرکز حلب، جایی که ارتش سوریه کنترل را با مواضع مستحکم، موانع و گشت‌های منظم به دست دارد، تنها کالایی که بدون مانع می‌رسد، مواد غذایی است که عمدتا از مزارع محلی تولید می‌شوند و در بازارهای موقتی به فروش می رسند که جایگزین بازار سوخته میوه و سبزی حلب شده‌اند.

سیاست‌های اقتصادی نئولیبرال که بشار اسد پس از جانشینی پدرش ایجاد کرد، گرفتاری‌های آنان را تشدید کرد. مناقع به بانکداران اختصاص یافت و پسرخاله بشار اسد مجوز فروش تلفن‌های همراه را به دست آورد. این چیزی بود که من ۲۵ سال قبل متوجه شده بودم: «برای نخستین بار فهمیدم که روستاییان و بدویان، شهر را تا چه حد فاسد می‌یابند. سنت عرب می‌گوید که هر نسل موجی از اصلاح‌گران را با خود به همراه می‌آورد. متعصبان مذهبی از صحرا برای تهذیب شهر می‌آیند. این اتفاق بارها در عربستان سعودی افتاد تا زمانی که رفاه شهر، فرزندان این نسل را دچار فساد کرد. نمی‌دانم آیا این اتفاق در سوریه هم خواهد افتاد یا نه.»

سرکوب وحشیانه شورشیان توسط دولت، به ویژه در بمباران هوایی مناطق پرجمعیت شهری، برخی از حامیان رژیم را به آغوش اپوزیسیون فرستاده است. یک زن جوان در ماه آوریل به من گفت که  بشار اسد را دوست داشته اما به خاطر بمباران شهرها از وی  بیزار شده است. یک فیزیکدان هم که دیدگاه‌های ضدرژیم او به من شباهت زیادی داشت، می‌گوید: «اکثریت مردم سوریه بشار اسد را به خاطر آن‌چه در ۱۰ سال گذشته اتفاق افتاده نمی‌خواهند. ما تغییر می‌خواهیم اما نه به این شیوه.» این جنگ جنگی است که در آن وفاداری و دشمنی را دیگر نمی‌توان پیش‌بینی کرد.

مهاجرت، راهی است که از آوریل گذشته بین افرادی شایع شده که پول دارند، زبان بلدند یا تحصیل کرده هستند. یک مهندس شهرسازی که به دلیل انتقاداتش سال‌ها در زندان بوده می‌گوید:«مردم سوریه دارند همدیگر را نابود می‌کنند. این‌که چطور باید با هم زندگی کنیم، چیزی است که دارد از بین می‌رود. این را می‌توانید در اداره‌ها ببینید. رفتارها فرق کرده. مردمی که مذهبی نبودند، حتی کمونیست‌ها، دارند مذهبی‌تر می‌شوند.»

 خیزشی که درمارس ۲۰۱۱ به امید تغییر در کشور ایجاد شد، به جنگ همه علیه همه تبدیل شده و انتخاب افراد به تجربه‌های آنها وابسته است. آن‌هایی که توسط نیروهای امنیتی رژیم شکنجه شده‌اند، به ارتش آزاد به عنوان راه رستگاری نگاه می‌کنند، در حالی که هرکس که پسر یا پدرش توسط ارتش آزاد ربوده شده، حمایت دولتی را طلب می‌کند.

در طول شش ماهی که از آخرین دیدار من از حلب می‌گذرد، عقاید افراد به شیوه‌ای غیرقابل باور تغییر کرده است. مسیحیان که بیشترین حامیان حکومت بودند امیدوارند که توجه طرف دیگر به آن‌هاجلب نشود. زمانی که شهر مسیحی‌نشین حلب را دیدم، گریگوری یوحنا ابراهیم، اسقف مسیحی با خنده به من گفت: «آیا من نگرانم؟ بله. آیا من می‌ترسم؟ نه.» در مقایسه با درگیری‌هایی که در سایر نقاط سوریه وجود داشت، حلب آرام بود. یوحنا می‌گوید:‌»اگر ما مشکلات داخلی‌مان را حل کنیم و بنشینیم و حرف بزنیم، آن وقت می‌توانیم گفت‌و‌گویی سازنده داشته باشیم. کم کم می‌توانیم جامعه‌مان را بسازیم.» او به عنوان اسقف اجتماع ۲۰۰هزار نفری مسیحیان  سوریه ، معتقد است که رژیم از مسیحیان حفاظت کرده است.

حالا نگرانی او تبدیل به ترس شده است. شبی که من او را در شهر حلب دیدم، شوک جدیدی به او وارد شده بود. گفت: «من در هفته‌های گذشته خیلی خوش بین بودم. امروز به مدرسه‌ام رفتم و دیدم که از میان ۵۵۰ شاگردم، تنها ۵۰ نفر مانده‌اند.» او می‌گوید حالا مسئله این است که چطور باید جلوی رییس‌جمهور را گرفت. این نخستین باری بود که من می‌شنیدم یک اسقف مسیحی می‌گوید بشار اسد باید کناره گیری کند تا جنگ تمام شود.

مهاجرت، راهی است که از آوریل گذشته بین افرادی شایع شده که پول دارند، زبان بلدند یا تحصیل کرده هستند. یک مهندس شهرسازی که به دلیل انتقاداتش سال‌ها در زندان بوده می‌گوید:«مردم سوریه دارند همدیگر را نابود می‌کنند. این‌که چطور باید با هم زندگی کنیم، چیزی است که دارد از بین می‌رود. این را می‌توان در اداره‌ها دید. رفتارها فرق کرده و مردمی که مذهبی نبودند، حتی کمونیست‌ها، دارند مذهبی‌تر می‌شوند.»

اما آیا اسقف گریگوری از اخوان‌المسلمین می‌ترسد؟ خودش می‌گوید: «اگر دموکراسی باشد همه اقلیت‌ها حق دارند. من فکر نمی‌کنم که اخوان‌المسلمین و فناتیک‌ها بخواهند حکومت را به دست بگیرند. آنها می‌خواهند بخشی را به دست بگیرند.»

 آن شب در راه برگشت به هتل، من صدای آتش مداوم توپخانه را از دوردست می‌شنیدم که دیگر هیچ‌کس در حلب نمی‌تواند وجود آن را انکار کند. حالا خطر نزدیک‌تر شده است، هرچند به نظر می‌رسد به حومه محدود است، اما همیشه هست؛ روز و شب.

یک کارشناس در وزات خانه‌ای دولتی به من گفت: «پنج یا شش نفر از دوستانم منتظر سقوط رژیم بودند. آنها می‌گفتند که در میدان سعادالله الجابری جشن خواهند گرفت. در ماه اخیر آنها نظرشان عوض شده است. یکی‌ که کاملا ضدرژیم بود، دکترای کشاورزی دارد. او پیش من آمد و گفت ارتش آزاد به محله او آمده و خانه‌اش را خراب کرده‌. چهار نفر از فامیل او را ربوده بودند. او همه داستان را به من گفت. حالا ما امیدواریم که مخابرات آنها را گرفته باشد نه ارتش آزاد. این تغییر بزرگی است.» یکی از فعالان به نام زیدن‌الزابی، که تا قبل از اخراج به دلایل سیاسی در فوریه گذشته استاد دانشگاه عربی اروپایی دمشق بود، با اظهار تاسف می‌گوید:«حلب ویران شده است. این شهر با رژیم بود اما حالا نیست. حالا رژیم دارد شکست می‌خورد. اما ما هم داریم می‌بازیم. کشور ویران شده است.»

یک تاجر سوری جوان که خانواده‌اش مدت طولانی در تقابل با رژیم بوده‌اند، مخالفان مسلح را به دلیل تلاش برای سرنگونی رژیم با زور سرزنش می‌کند:« شما نمی‌توانید رژیم را این طوری شکست دهید. این رژیم ساخته شده تا دوام بیاورد.» این رژیم در نخستین روزها خود را با دستگیر کردن افراد مظنون در ارتش و نظارت مستمر واکسینه کرد و در سال ۱۹۷۹ با استقامت در مقابل شورش حلب خود را ضد ضربه ساخت.

مقایسه شورش ۱۹۷۹ با شورش امروز بسیار آموزنده است. این قیام و واکنش اسد در گزارشی از یک آژانس اطلاعاتی آمریکایی با عنوان «سوریه: تشدید فشار اخوان‌المسلمین» در ماه مه ‌۱۹۸۲ چنین تحلیل شده است: « اوایل ۱۹۷۹ با الهام از انقلاب اسلامی ایران، اخوان‌المسلین در سوریه برنامه‌ای ریخت تا انقلاب مردمی مشابهی را برای سرنگونی اسد به راه اندازد.»

کشتار ۸۳ علوی در ۱۶ ژوئن توسط اخوان‌المسلمین به دستگیری‌های گسترده و درگیری‌های مسلحانه در خیابان‌های حلب انجامید. در روزهای بعد، اسد پشت اخوان‌المسلمین را شکست و بر چالش فائق آمد.

 اخوان‌المسلمینی که فرارکرده بودند، یک طرح دو جانبه را برای شورش و کودتا علیه اسد توسط هواداران خود در ارتش ریختند. این گزارش می‌افزاید: «در اوایل ۱۹۸۲، نیروهای امنیتی سوریه طرح کودتا را کشف کردند و عملیات خود را در برابر مخالفان در داخل کشور تشدید کردند.  اخوان‌المسلمین که تحت فشار بودند، در دوم فوریه ۱۹۸۲ قیامی را در حما آغاز کردند. آنها امیدوار بودند که حلب، حمص و سایر شهرهای بزرگ از حما تقلید کنند و دوران جدیدی ایجاد شود. اما شهرهای دیگر به پا نخاستند و واحدهای برادر ظالم اسد، رفعت، اخوان‌المسلمین را در حما نابود کردند.»

این گزارش اعلام می‌کند که دو هزار نفر در این کشتار از بین رفتند اما بعدها عفو بین‌الملل این تعداد را ۲۵ هزار نفر اعلام کرد.

خیزشی که درمارس ۲۰۱۱ به امید تغییر در کشور ایجاد شد، به جنگ همه علیه همه تبدیل شده و انتخاب افراد به تجربه‌های آنها وابسته است. آن‌هایی که توسط نیروهای امنیتی رژیم شکنجه شده‌اند، به ارتش آزاد به عنوان راه رستگاری نگاه می‌کنند، در حالی که هرکس که پسر یا پدرش توسط ارتش آزاد ربوده شده، حمایت دولتی را طلب می‌کند. در طول شش ماهی که از آخرین دیدار من از حلب می‌گذرد، عقاید افراد به شیوه‌ای غیرقابل باور تغییر کرده است. مسیحیان که بیشترین حامیان حکومت بودند امیدوارند که توجه طرف دیگر به آن‌هاجلب نشود.

اگر چه سوریه ایران نبوده، اما تونس و مصر هم نیست. این خیزش جدید، سنی‌ها را در مقابل علویان و سایر اقلیت‌ها قرار داده اما مهم‌ترین جنبه آن خشم طبقاتی است که فقرا را در برابر پولدارها قرار می‌دهد. خشکسالی سال‌های ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۱ و سخت شدن زندگی، بسیاری از مردم را به حلب کشاند. این موضوع تازه نبود. من در ۱۹۸۷،  زمانی را میان دهقانان حاشیه شرقی حلب گذراندم. روستای آنها که یوسف پاشا نام داشت، برای ساخت یک سد آبی تخلیه شده بود. من به حلب برگشتم و دیدم که دهقانان در حال خشک کردن گندم در حاشیه پیاده روها هستند؛ همان کاری که در روستایشان انجام می‌دادند. آن زمان نوشتم: «پیش‌تر من شهر حلب را در امتداد تپه‌ها دیده بودم که حومه آن روستاها را در خود بلعیده بود. حالا فهمیده‌ام که روستا به شهر آمده است. خود را در خارج شهر کاشته و در داخلش می‌روید. کشاورزان فقیر سنت‌های خود را آورده بودند، شیوه زندگی خود را به حلب آورده بودند، همان طور که به دمشق و بیروت برده بودند. آنها آپارتمان‌ها را به گونه‌ای از خانه‌های روستایی خود تبدیل کرده بودند، اعضای خانواده در یک اتاق می‌خوابیدند، در اتاق دیگری غذا می‌پختند و جای دیگری حمام می‌کردند. هر اتاق شبیه همانی بود که در روستایشان داشتند. این فقر نبود، سنت بود که همه اعضای یک خانوده را در یک اتاق جمع می‌کرد. این تنها امنیتی بود که آنها در شهری داشتند که در آن غریبه و نامبارک بودند.»

بازگشت من به حلب در زمان درخشانی بود؛ زمانی که من شهر را به عنوان یک تازه وارد از روستا آمده دیدم. اگر حلب به آنها جا داده بود و به مرور آنها را در اقتصاد و فرهنگ خود پذیرفته بود، (همان طور که در قرن‌های گذشته این کار را کرده بود)، ‌آنها شاید شورشیان را که گذشته‌ای شبیه خودشان داشتند نمی‌پذیرفتند.

سیاست‌های اقتصادی نئولیبرال که بشار اسد پس از جانشینی پدرش ایجاد کرد، گرفتاری‌های آنان را تشدید کرد. مناقع به بانکداران اختصاص یافت و پسرخاله بشار اسد مجوز فروش تلفن‌های همراه را به دست آورد. این چیزی بود که من ۲۵ سال قبل متوجه شده بودم: «برای نخستین بار فهمیدم که روستاییان و بدویان، شهر را تا چه حد فاسد می‌یابند. سنت عرب می‌گوید که هر نسل موجی از اصلاح‌گران را با خود به همراه می‌آورد. متعصبان مذهبی از صحرا برای تهذیب شهر می‌آیند. این اتفاق بارها در عربستان سعودی افتاد تا زمانی که رفاه شهر، فرزندان این نسل را دچار فساد کرد. نمی‌دانم آیا این اتفاق در سوریه هم خواهد افتاد یا نه.»

۲۵ سال بعد، حالا این اتفاق دارد می‌افتد. تحمین زده می‌شود که ۴۰ هزار سوری بهای آن را با جان خود پرداخته‌  و دو میلیون نفر دیگر مهاجرت کرده‌ باشند و از آن میان ۴۰۰ هزار نفر در مرزها منتظر پذیرفته شدن به عنوان پناهنده‌اند. مخالفان مسلح اخیرا در قطر اعلام کردند که با حمایت غرب به اتحادی دست یافته‌اند که حتی در بهترین حالت هم شکننده است. کمی بعد از آن، تعدادی از افراد اسلامگرای این ائتلاف گفتند که که از آن خارج خواهند شد تا یک حکومت اسلامی ایحاد کنند. ۲۰ نوامبر، رییس حزب دموکرات کردستان ازائتلاف بیرون آمد. با بقای سرسختانه رژیم، به نظر می‌رسد که هر دو طرف باید به جنگی طولانی و ویرانگر ادامه دهند.

منبع:

The New York Review of Books