در بخش اول گفتوگو با مسعود نقرهکار، این نویسنده و پژوهشگر درباره شکلگیری کانون نویسندگان ایران و نقش بهآذین در این شکلگیری توضیحاتی را ارائه کرد. نقرهکار در بخش دوم این گفتوگو به گرایشهای سیاسی کانون نویسندگان و همچنین میراث برجای مانده از بهآذین میپردازد. او میگوید:
«زندگی فرهنگی وسياسی به آذين را شايد بتوان به عنوان طرحی مينياتوری از سرگذشت و تاريخ بخشی از جنبش روشنفکری ميهنمان بررسيد.»
بخش دوم گفتوگو با مسعود نقرهکار:
- محسن حکیمی در یادداشتی نوشته است: «بودند اعضایی که به «حزب توده» گرایش داشتند و در کانون ماندند و هم اکنون نیز هستند اعضایی که این گرایش را دارند و کانون هیچ مشکلی با گرایش سیاسی آنان ندارد.» اکنون کانون نویسندگان ایران دارای چه گرایشهای سیاسی است؟
در انشعاب سال ۱۳۵۸ در کانون نویسندگان، در حد اطلاعات من، همه تودهایهای عضو کانون، کانون را ترک کردند و “شورای نویسندگان و هنرمندان ایران” را بنا نهادند، و کار هم به لجبازیهای تاسفبارتر کشیده شد. برای نمونه، شورای نویسندگان و هنرمندان ایران در نوعی دهن کجی به کانون نویسندگان ایران در حمایت از خمینی و حکومت اسلامی سنگ تمام گذاشت. نشانههای چنین برخوردی در هر شش ” فصلنامه”ای که این شورا منتشر کرد چشمگیرانه دیده میشود. نمونه است مکاتبه غلامحسین متین از مسؤلان شورای نویسندگان و هنرمندان با دفتر ریاست جمهوری، که آن هنگام، علی خامنهای رئیس جمهور بود. در یکی از چندین مکاتبه کار به جائی میرسد که غلامحسین متین خطاب به خامنهای مینویسد:
” ما دیگراندیش که باشیم- بازمسلمانیم- زیرا اسلام ما- یک دین خشک و خالی نیست. ملیت ماست، فرهنگ ماست، موتور انقلاب ماست، به همین جهت ما با شما به هیچ وجه احساس بیگانگی نمیکنیم. شما با تمام افکار و عقایدتان برای ما واقعا مثل یک برادر، مثل یک پدر، مثل یک همرزم هستید و….. ” (۱)
درهرحال گمان نمیکنم بعد از این انشعاب اهل قلمی تودهای در کانون نویسندگان مانده باشد. با آغاز فعالیت دور سوم کانون (از سال ۱۳۶۷ تا امروز) کسانی هموند و همیارکانون شدهاند که تودهای بودهاند اما لااقل تا تیر سال ۱۳۶۰ که فعالیت کانون با یورش وحشیانه پاسداران حکومت اسلامی به دفترکانون در خیابان مشتاق (روبروی دانشگاه تهران) تعطیل شد، این چنین نبود.
در مورد هماکنون کانون، من خوشحالم که میشنوم و میخوانم امروز در کانون نویسندگان ایران عزیزان عضو کانون مشکلی با گرایشهای سیاسی یکدیگر ندارند و با درکی دموکراتیک و با مدارا و تحمل اساسنامه کانون ملاک و راهنمای عملشان است و آن را به کار میبندند و کانون در مسیری صنفی و دموکراتیک پیش میرود. در گذشته چنین فضائی در کانون نویسندگان ایران حاکم نبود و کانون نویسندگان ایران از درگیریهای گرایشهای ایدئولوژیک – سیاسی متفاوت، و درک نادرست از فعالیت مستقل، صنفی و دموکراتیک، و همچنین فرقهگرائی، خودمحوری، خود حق پنداری و رفتار باندبازانه بسیارانی از اعضایش لطمههای زیادی خورد. در این میانه البته نقش مخرب حزبها و سازمانهائی که تشکلهای صنفی و دموکراتیک را زائدههای خود خواسته و میخواهند را نمیتوان نادیده گرفت، نگاه و برخورد انحرافیای که از سوی برخی حزبها و سازمانها از جنبش مشروطه تا امروز وجود داشته است.
من در حال حاضر از نزدیک در جریان آنچه در کانون نویسندگان در ایران میگذرد نیستم اما به محسن حکیمی عزیزم باور دارم، و آنچه این بزرگوار گفته است اگر رعایت شود کانون نویسندگان ایران را تقویت خواهد کرد و سبب گسترش و اثر بخشیِ بیشترِ آن خواهد شد.
گرایش سیاسی در کانون به عنوان یک تشکل روشنفکری، یک تشکل مدنی، صنفی و دموکراتیک میباید گرایش به باورمندی و وفاداری به “آزادی اندیشه و بیان و قلم” و مبارزه با سانسور و دفاع از حقوق و منافع اهل قلم باشد، و به اعضاء و هوادران حزبها و سازمانهای سیاسی چپ و میانه و راست اجازه داده نشود کانون نویسندگان را به ابزار پیشبرد مقاصد ایدئولوژیک – سیاسی خود بَدَل کننند و کانون را زائده جریان سیاسی خود بخواهند و در این راستا گام بردارند.
- به آذین پس از انقلاب نیز به زندان افتاد، صرف نظر از مسائل مربوط به حزب توده، جمهوری اسلامی با شخص به آذین چه دشمنی داشت؟
به آذین نویسنده، مترجم و یک کنشگر سیاسی و فرهنگی آزادیخواه بود، بنابراین بدیهی و طبیعی است که حکومتهای مستبد با چنین شخصیتی سر سازگاری نداشته باشند. به آذین آبان ماه سال ۱۳۵۷ هم توسط ماموران ساواک دستگیر شد چرا که جدا از فعالیت در رابطه با کانون نویسندگان جریان سیاسیای به نام “حزب دمکراتیک مردم ایران” راه انداخته بود و به عنوان دبیرکل این حزب از مشی سیاسی حزب توده حمایت میکرد. با انقلاب بهمن این “حزب”، که حزب توده اعلام موجودیت آن را رخداد بزرگ سیاسی- اجتماعی در آن مقطع میخواند هم به حزب مادر، حزب توده پیوست.
به نظر من نزدیکی، همکاری و قبول مسئولیت حزبی از سوی بهآذین، آن هم درحد “عضویت در کمیته مرکزی” و کاندید برای عضویت در هیئت سیاسی این حزب (۲)، بزرگترین خطای سیاسی او بود، آنهم حزبی با مشخصههای حزب توده ایران. به زندان افتادن بهآذین در حکومت اسلامی به دلیل فعالیت او در رابطه با حزب توده بود، در واقع حکومت اسلامی، به عنوان یک حکومت توتالیتر و مستبد دینی مشکل اساسی و دشمنیاش با حزب توده ایران بود، حزبی که علیرغم حمایت قاطعانهاش از حکومت اسلامی ادعا میکرد حزبی مارکسیست لنینیست هست، و در عین حال وابستگیاش به حزب برادر بزرگ و” سوسیالیسم واقعا موجود” روشن و مسجل بود. حکومت اسلامی پس از بهره برداریهایش از حزب توده، سراغ سرکوب حزب رفت و در این رابطه به آذین نیز دستگیر، زندانی و شکنجه شد، و پاسداران اسلام به شیوهای ضد انسانی اورا مجبور کردند در نمایشهای تلویزیونی اسلامی علیه خود سخن بگوید و شهادت دهد. حساسیت حکومت اسلامی نسبت به به آذین در مقایسه با سایر نویسندگان و شاعرانی که تودهای بودهاند – مثل ابتهاج (سایه) – به این خاطر بود که به آذین یک شخصیت فعالِ سیاسی و دارای مسؤلیتهای مهم حزبی نیز بود.
به آذین ۲۳ دی ۱۲۹۳ در کوی خُمِران چهلتن در شهر رشت به دنیا آمد.
در سال ۱۳۱۱ جزو دانشجویان اعزامی ایران به فرانسه رفت و تا دیماه ۱۳۱۷ در فرانسه ماند. زبان فرانسوی را آموخت و از دانشکده مهندسی دریایی برِست (Brest) و دانشکده مهندسی ساختمان دریایی در پاریس گواهینامه گرفت.
پس از بازگشت به ایران به نیروی دریایی پیوست. با درجه ستوان دوم مهندس نیروی دریایی در خرمشهر مشغول به کار شد. دو سال بعد به نیروی دریایی در بندر انزلی منتقل شد و ریاست تعمیرگاه این نیرو به عهدهاش گذاشته شد.
در چهارم شهریور ۱۳۲۰ در جریان اشغال ایران و بمباران در بندر انزلی مجروح شد و دست چپش را از دست داد.
در بهار ۱۳۲۳، به گفته خودش «رشته توانفرسای خدمت نظامی از گردنش باز شد» و به وزارت فرهنگ منتقل شد.
در پی کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ او را منتظرخدمت کردند و دیگر اجازه کار در وزارت فرهنگ را به او ندادند. از روی تنگدستی به ترجمه روی آورد و آثاری ارزشمند از خود به جای گذاشت:
بابا گوریو، زنبق دره، چرم ساغری، دختر عمو بت از انوره دو بالزاک/ژان کریستف، جان شیفته و سفر درونی نوشته رومن رولان/زمین نوآباد و دن آرام از میخائیل شولوخف/شاه لیر، هملت، اتللو از ویلیام شکسپیر/استثناء و قاعده نوشتهی برتولت برشت/و همچنین: فاوست نوشتهی یوهان ولفگانگ فون گوته
او داستانها و رمانها و نمایشنامهها و خاطراتی هم هم نوشته است:
دختر رعیت (۱۳۳۰) نقش پرند (۱۳۳۴) مُهرهٔ مار (۱۳۴۴) قالی ایران (۱۳۴۴) گفتار در آزادی (۱۳۴۷) شهر خدا (۱۳۴۹) مهمان این آقایان (۱۳۵۰، چاپ ۱۹۷۵، کُلن، آلمان) از آن سوی دیوار (۱۳۵۱) کاوه (نمایشنامه، ۱۳۵۵) بار دیگر و این بار… (۱۳۷۰، انتشار: ۱۳۸۸) از هر دری… (۱۳۷۱ كلن و ۱۳۷۲) بر دریاکنار مثنوی و دید و دریافت (۱۳۷۷) نامههایی به پسر (۱۳۸۲)
در سال ۱۳۵۸ هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران که عبارت بودند از باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی تصمیم به اخراج بهآذین، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و برومند گرفتند. این تصمیم نهایتاً به تأیید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج کل نویسندگان تودهای، به همراه این پنج نفر از کانون نویسندگان ایران شد.
- به غیر از این خانه که مشخص نیست چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد، از به آذین چه چیزی به عنوان میراث ادبی و فرهنگی و حتی سیاسی باقی مانده است؟
بهآذین نویسنده و مترجمی توانا و زبردست بود. آثاری که در این عرصه برجای گذاشته ارزشمند و تاثیرگذار بودهاند. به آذین از سالهای ۱۳۲۰ کار نویسندگی را با نوشتن و انتشار داستان کوتاه شروع کرد، کارهای او از همان هنگام رنگ و بوی سیاسی داشت. انتشار نخستین رمان بهآذین “دختر رعیت” در سال ۱۳۳۱ نشان میدهد که او یک نویسندۀ جدی و تا حدودی صاحبسبک، سلیقه و نگاه ویژه بود. وی با انتشار “نقش پرنده” در سال ۱۳۳۵ و “خانواده امینزادگان” به سال ۱۳۳۶، “به سوی مردم”، “مهرهی مار”، “شهر خدا”، ” از آن سوی دیوار”، “مانگدیم و خورشید چهره” و آثار دیگرش به ویژه ” مهمان این آقایان” جایگاه خاصی به عنوان یک نویسنده داستان کوتاه و رمان در عرصه داستان نویسی سیاسی – اجتماعی دست و پا کرد. به آذین در مجموع ۱۱ مجموعه داستان و رمان منتشر کرد که در اکثر آنها رد پای سبکِ ” رئالیسم سوسیالیستی” دیده میشود.
به آذین در کنار روزنامهنگاری، نمایشنامهنویسی، مستندنویسی و وقایعنگاری و پژوهشهای ادبی (برای نمونه چهار گفتار در باب آزادی در مجموعه ” گفتار در آزادی “)، به عنوان مترجمی توانا خدمات ارزشمندی به ادبیات معاصر ایران کرد، ترجمههای او از آثار بالزاک، رولان، شولوخوف، شکسپیر، برشت، گوته و دوکوستر ماندگار و تاثیر گذار بوده و هستند.
به آذین به عنوان یک فعال اجتماعی، فرهنگی وهنری آزادیخواه، به ویژه در عرصه فعالیتهای صنفی و دموکراتیک (مثل فعالیت در کانون نویسندگان ایران) علیرغم لغزشها و ضعفها، تلاشی منشا اثر و مثبت داشت.
به آذین میتوانست به عنوان روشنفکری فرهنگی و هنری از منظر فرهنگ و هنر، به ویژه ادبیات و نیزخواست حقوق صنفی و دموکراتیک اهل قلم، مبلغ و مروج برجستهای در عرصه آزادی اندیشه، بیان وقلم باشد اما مشروط به اینکه همچون بسیارانی از اهل قلم پای به عرصه نوعی سیاست و حتی موقعیت رهبری حزب سیاسیای که گذاشت، نمیگذاشت، حزبی که به گوهر با دگراندیشی، آزاد اندیشی و فعا لیتهای صنفی و دموکراتیک مشکل داشت. این تناقض جز کاهش کارایی و هرز رفتن تواناییهای این “جان شیفته ” و افزایش دردها و رنجهایش دستاوردی دیگر نداشت.
به آذین میتوانست ” آنی باشد که بود” اما کجاندیشیهای سیاسی و ضعفهای فردی، تاریخی و فرهنگی امان ندادند.
شاید بتوان بهآذین را مانند هزاران روشنفکر ایرانی، و جنبش روشنفکری ایران، قربانی استبداد “نهاد مذهب” و”نهاد پادشاهی” به عنوان دشمنان اصلی این حنبش دانست اما نمیتوان و نمیباید بر این واقعیت چشم بست که درک و فهم” ایدیولوژیک” از مارکسیسم، بد فهمی پارهای مفاهیم و مقولاتی همچون دموکرسی، استقلال، حزب سیاسی، تشکل صنفی و دموکراتیک در کشاندن او به کژراهه نقش ایفا کردهاند.
زندگی و تلاشهای قلمی، فرهنگی و سیاسی به آذین تردیدی برجای نمیگذارد که او انسانی توانا، آزادیخواه و عدالت طلب و تا مقاطعی یک ” مصلح اجتماعی” بود، دریغا که آزاد اندیشی این منادی ” آزادی اندیشه، بیان وقلم بدون حصر و استثنا ” بازیچه روابط و برخوردهای عاطفی وسیاست بازیها و کج اندیشیهای حزب توده ایران نیز شد.
درس ارزشمند زندگی فرهنگی و سیاسی به آذین به گمان من این است:
میتوان چون به آذین دانشی گسترده در عرصههای فرهنگی، هنری و سیاسی داشت و از پشتوانه تجاربی بزرگ و ارزشمند در قلمرو قلم و فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برخوردار بود اما در عین حال با درغلطیدن به ورطه دنباله روی از تفکر و روشی” ایدئولوژیک” و یک جانبه نگرانه، عقل تابعی شد که تبعاتش لغزشها و خطاهایی ست که به آذین، حداقل در رابطه با کانونیان و کانون نویسندگان ایران و درعرصه سیاست مرتکب شد و بر آثار و زندگیاش سایه انداخت.
زندگی فرهنگی وسیاسی به آذین را شاید بتوان به عنوان طرحی مینیاتوری از سرگذشت و تاریخ بخشی از جنبش روشنفکری میهنمان بررسید، جنبشی که در کنار لغزشها و خطا هایی گاه بزرگ، اندیشگی و رفتار افراد و نیز مشی فکری، سیاسی و سازمانی جریانهای سیاسی، دموکراتیک و صنفیاش فاقد تشخص و هویت معین نیز بوده است، جنبشی که بربسترضعفها و لغزشهای سیاسی و فرهنگی و فردی زخمها بر پیکر خود نشانده، و بر پیکرش نشاندهاند:
” …. باور نمیتوانستم کرد: آخر، پیر شصتوهشت ساله لاغر و نزاری که در عرصه ادب و سیاست هم کموبیش نام و آوازهای دارد، مگر میتوان به همین آسانی خواباند و کف پاهایش را با شیلنگ قلقلک داد؟های،های، پیر ساده دل!… نخستین ضربهای که بر کف یک پایم فرود آمد، دردی انبوه را در خطی باریک از پشتم نفوذ داد. و من که به خود میگفتم تا آخر بیصدا تحمل خواهم کرد، فریادم بیاختیار بلند شد: وای!… ضربه دوم به فاصلهای اندک با پای دیگرم آشنا شد، و درد آتشین بود و فریاد بلندتر: خدا! ” و”…گاه هر روز و گاه یکی دو روز در میان، و بهانه همیشه همان بود: تو جاسوس بودهای، اقرار کن!… تا جایی که دو روز مانده به نوروز کف هر دو پایم شکاف برداشته بود و خون میریخت. و این زخم تا پیش از دو ماه بهبود نیافت، چه، گاه از تعزیر پاهای نواربسته نیز چاره نبود. ” (۳)
منابع:
۱- فصل نامه شورای نویسندگان و هنرمندان ایران، دفترششم، دوره اول، بهار سال ۱۳۶۱
۲- یادوارۀ صدمین سالگرد زایش رفیق محمد اعتماد زاده (م. ا. به آذین) – سایت حزب توده ایران، ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
۳- سایت توانا،م. ا. به آذین، جان شیفته ادبیات
بیشتر بخوانید: