ویلیام دیل و تیموتی بیل − ادوارد سعید (۱۹۳۵ – ۲۰۰۳) منتقد ادبی پسااستعماری و استاد ادبیات انگلیسی و تطبیقی در دانشگاه کلمبیا بود. وی به سال ۱۹۳۵ در اورشلیم به دنیا آمد. خانوادهاش در ۱۹۴۸ به مصر پناهنده شدند و ادوارد سعید در مصر وارد مدارس انگلیسی شد. وی در دوران جوانی و پیش از آنکه به ایالات متحده مهاجرت کند، چند مدتی در لبنان و اردن ماند.
ادوارد سعید مدرک کارشناسیاش را در ۱۹۵۷ از دانشگاه پرینستون گرفت و دکترای ادبیاتاش را در ۱۹۶۴ از دانشگاه هاروارد. تا پایان عمر، استاد ادبیات انگلیسی و تطبیقی دانشگاه کلمبیا ماند و پس از مبارزهی طولانی با سرطان خون به سال ۲۰۰۳ درگذشت.
آثار سعید هم روشنفکرانه است و هم سیاسی. وی از یک سو بهخاطر کارش در زمینه نقد ادبی و نظریهی پسااستعماری (که عمدتا از دیدگاههای نظری و روششناسی میشل فوکو گرفته شده) شناختهشده است، و از سوی دیگر مدافع استقلال فلسطین و حقوق بشر بوده و از نظر سیاسی فعال. سعید ناقد سیاستهای خارجی ایالات متحده (بهویژه در امور خاورمیانه) بوده و در مورد فساد سیاسی فلسطینیها نیز سخن گفته است.
شرقشناسی
اساس برنامه روشنفکری و سیاسی ادوارد سعید پرداخت به این موضوع بود که اروپاییها و اهالی سفیدپوست امریکای شمالیاز چه رو نمیتوانند تفاوتهای بین فرهنگ غربی و فرهنگهای غیر-غربی را بفهمند یا حتی سعی نمیکنند که بفهمند. مطالعات وی دربارهی شرقشناسی (Orientalism) (در کتابی به همین نام) موکدا به این موضوع غامض میپردازد. این اثر تأثیر عمیق و پردامنهای بر دینپژوهی داشته و دارد، بهویژه بر دینپژوهانی که با دینهای غیر-غربی سر و کار دارند یا آنهایی که دیدگاههای غرب دربارهی ادیان غیر-غربی را میپژوهند. برای نمونه، تاریخ فعالیتهای تبلیغی مسیحی جای مهمی در بررسیهای انتقادی سعید دارد.
بخشی از نقد پسااستعماری (postcolonial criticism) سعید به مسئلهی گفتمان و بازنمایی در رابطه با تاریخ استعماری غربی میپردازد. سعید میپرسد: فرهنگهای استعمارشده چهطور بازنمایی میشوند؟ قدرت این بازنماییها در شکلدهی و کنترلکردن فرهنگهای دیگر چهقدر است؟ و گفتمان استعماری چیست، همان گفتمانی که در آن مواضعِ سوژگانی استعمارگر/استمعارشده برساخته میشود.
سعید، متأثر از فوکو، گفتمان (سازه گفتمانی، چه نوشتاری و چه گفتاری) را نظامها و کُدهای کاربستی زبانی میداند که دانش و عملِ مربوط به حوزهی مفهومی خاصی را تولید میکنند؛ این گفتمانها هستند که مشخص میکنند دانشِ ما چه محدودهای دارد یا در رابطه با بدنهی دانش چگونه میتوانیم عمل کنیم. یعنی برای نمونه گفتمان پزشکی در زمینهی ماهیت پایگانی رابطهی پزشک/بیمار، شناسایی و مقولهبندی بیماریها، و تمایزات بین بیماریهای جسمی و ذهنیْ دانش تولید میکند. از طریق گفتمانهای متفاوت است که ما دربارهی جهان دانش کسب میکنیم و جهان را مقولهبندی میکنیم. از دید فوکو، فرآیند گفتمانی، پیامدهای مهمی دارد. در هر مجموعهی فرهنگیای، گروههای غالب و مسلطی وجود دارند که دانشِ گفتمانیِ مشخصی را بر گروههای دیگر تحمیل میکنند و بدینگونه مشخص میکنند که این گروههای مغلوب و مطیع چه بگویند و چه نگویند یا چه کاری را باید انجام دهند و چه کاری را نه. نهایتا در این فرآیند گفتمانی، هر دو گروه مسلط و مطیع تبدیل به سوژههای این دانش میشوند و در محدودهای زندگی میکنند که این دانش گفتمانی برساخته است. این دانشْ وضعیت یا ظاهرِ واقعیتی مستقل به خود میگیرد، و خاستگاههای ساختار اجتماعیاش فراموش میشوند. دانش گفتمانی همچنین با قدرت گرهای کور خورده است. کسانی که کنترلِ گفتمانِ خاصی را در دست دارند همانا کنترل دانش را در دست دارند و بنابراین بر انسانهای دیگر نیز کنترل دارند.
مفهومِ گفتمان (بهعنوان شکلی از دانش که قدرت را اجرا میکند) در شرحی که سعید از ماهیتِ شرقشناسی میدهد اهمیت ویژهای دارد؛ شرقشناسی همانا گفتمانِ غربی دربارهی شرق است که رابطهی ستمگر/ستمدیده را تولید میکند (در اینجا استعمارگر همان ستمگر و استعمارشده همان ستمدیده است) (نک به «شرقشناسی و فرهنگ و امپریالیسم»). سعید تمرکزش را روی این میگذارد که شکلگیری گفتمانی دربارهی «شرق» چگونه قدرت را بر دیگران اعمال میکند و آنها را در کنترل خویش قرار میدهد.
از دید سعید، مفهوم شرقشناسی سه جنبه دارد: گفتمانی، دانشگاهی، و خیالی. این سه جنبه با هم ارتباط دارند و در ارتباط با هم باید فهمیده شوند.
جنبهی گفتمانی به این ایده مربوط میشود که «شرقشناسی را میتوان بهعنوان نهادی متحد برای مواجهه با شرق فهمید و واکاوی کرد؛ نهادی که با اظهارنظر کردن دربارهی شرق، با ساختنِ دیدگاههای مشروعیتبخش دربارهی شرق، با توصیفکردن شرق، با تدریسکردن شرق، با مستقرشدن در شرق، با حکومتراندن در شرق، به شرق میپردازد. کوتاه بگوییم؛ شرقشناسی همانا شیوهی غربی برای تسلطیافتن و بازساختاردهی و اقتداریابی بر شرق است» («شرقشناسی، ص. ۳»).
جنبهی دانشگاهیِ شرقشناسی به این ایده اشاره دارد که «هرکسی که دربارهی شرق تدریس میکند و مینویسد و پژوهش میکند شرقشناس است و کاری که انجام میدهد شرقشناسی است، خواه مردمشناس باشد یا جامعهشناس، خواه تاریخدان باشد یا واژهشناس» («شرقشناسی، ص. ۲»).
دستآخر، جنبهی خیالی به این ایده ارجاع دارد که «شرقشناسی یک شیوهی اندیشه است که مبتنی بر تمایز هستیشناختی و معرفتشناختی بین «شرق» و (بیشتر مواقع) «غرب» (Occident)» («شرقشناسی، ص. ۲»). سعید به این فضایی که از نظر فرهنگی برساخته شده است «جغرافیای خیالی» میگوید («شرقشناسی، ص. ۵۴»).
کتاب شرقشناسی (۱۹۷۸) که مطالعهی نوآورانهای به شمار میرود، نمونهی اولیهی نقد پسااستعماری است؛ این کتاب تاریخ روشنفکرانهی بازنماییهایی است که اروپاییها (بهویژه انگلستان و فرانسه) از خاورمیانهی عرب داشتهاند. بهراستی هم نمیتوان مطالعهی شرقشناسیِ سعید را فهمید مگر آن را درون مفهومِ کلانتر پسااستعمارگرایی و نظریهی پسااستعماری (که مفهومِ پسااستعماری را بررسی میکند) قرار داد. نظریه و نقد پسااستعماری که در دههی ۱۹۹۰ برجسته شد، رابطهی بین فرهنگ و قدرتِ استعماری را میکاود و محصولات فرهنگیِ جوامعی را که زمانی تحت استعمار بودند بررسی میکند. برای نمونه، ادبیات هندی و افریقاییِ پسااستعماری به مسایلی مانند تاثیراتِ درازمدتِ استعمار بر هویت و ملیت و ماهیتِ مقاومت در برابر قدرتِ استعماری میپردازد.
یکی از اهدافِ نظریهی پسااستعماری آن است که ادعاهای جهانشمول و بشردوستانهای را به پرسش بگیرد که میگویند محصولات فرهنگی میتوانند دربردارندهی ایدهها و ارزشهای فرهنگی فرازمانی و متعالی باشند. وقتی ملتهای استعمارگر ادعاهای جهانشمول برمیسازند (یعنی بر اساس استانداردهای جهانشمول دست به قضاوت میزنند)، فرهنگِ استعمارشده نیز بهناچار بهعنوان فرهنگی تجربی و مشروط دیده میشود. این فرهنگهای دیگر [غیر-غربی] بهنوعی «کمتر از» قدرتِ استعماری هستند. ادبیات انگلیسی ویکتوریایی ادعا میکند که شرایط جهانشمولِ انسان را بازتاب میکند. با چنین نگاهی، فرهنگِ هندیها – آگاهانه یا ناآگاهانه – اینگونه دیده میشوند که حقیقت یا واقعیت را بد بازتاب میدهد، حقیقت یا واقعیتی که کشفشدنی است و کسانی هستند که توانایی کشف آن را دارند. نظریهی پسااستعماری این جهانشمولگرایی را رد میکند و در عوض میخواهد به کنشها و ایدهها و ارزشهای محلی امکان حرفزدن بدهد. اروپامرکزبینی که اروپا را در مرکز قرار میدهد و فرهنگهای غیر-اروپایی را به حاشیه میراند، قدرتِ هژمونیکی است که باید در برابرش ایستادگی کرد. یکی از تاثیراتِ جانبی و منفی استعمارگرایی آن است که مردمی که در فرهنگِ پسااستعماری زندگی میکنند مجبورند راهبردهایی ایجاد کنند تا گذشتهی فرهنگی خویش را از نو اظهار کنند و ارزش آن را ارج نهند.
پس ماهیت گفتمان استعماری و شیوهاش جهت ادارهی قدرت و کنترل بر گروه استعمارشده، قلبِ برنهادهی کتاب «شرقشناسی» است. این کتاب نشان میدهد که استعمارگران غربی چگونه استعمارشده را بهعنوان «دیگری» برساختند. نحوهی بازنمایی گروه استعمارشده توسط استعمارگران نیز پایگان اجتماعی میسازد و قدرتِ هژمونیکِ استعمارگر بر استعمارشده را ایجاد میکند. واکاوی سعید توجهی ویژهای به خاورمیانه بهمثابهی «شرق» (Orient) دارد، اما برنهادهی وی میتواند به زمینههای فرهنگی دیگری که درشان استعمار رخ داده و رخ میدهد نیز منطبق شود.
سعید، جهانشمولگراییِ اروپامحورانه را به این خاطر نقد میکند که تقابلی ایجاد کرده به شکل برتری فرهنگهای غرب و در برابر آن کهتری فرهنگهای استعمارشده و غیر-غربی. سعید این نوع نگاه را جنبهی اصلی «شرقشناسی» میداند. این نگاه، خاورمیانه (و همچنین افریقا و آسیای جنوبی و جنوبشرقی، و آسیای دور) را «شرق» میداند، یک «دیگری» میداند که کهتر از فرهنگ غربی است. سعید میگوید یکی از تاثیرات آسیبزنندهی گفتمان شرقشناسانه آن است که با جامعهی استعمارشده چنان برخورد میشود که گویی همهی مردم آن جامعه شبیه هم هستند. بنابراین، «شرقیها» نه افرادی با ارادهی آزاد و خودپیرو، که مردمی یکجور و بیهویت دانسته میشوند که بر اساس اشتراک ارزشها و عواطف و خصیصههای شخصیتی شناخته شدهاند. در نتیجه، ذاتِ شرقیها به چند ویژگیِ کلیشهای – و اغلب منفی – فروکاسته میشود و گویی فاقد شخصیتهای فردی هستند. گرایش شدید نژادپرستانهای در این نگاه کار میکند. سعید گزارشهای فراوانی از سرکردههای استعماری و مسافرانی میآورد که عربها در آن گزارشها به شیوهی غیرانسانی بازنمایی شدهاند. سعید بعد از اینکه نمونهای از این گزارشها را میآورد، مینویسد: «در چنین اظهاراتی، ما بیدرنگ متوجه میشویم که «عرب» یا «عربها» ویژگی جدابودگی و مشخصبودگی و یکپارچگی جمعیای دارند که هر گونه رد و نشانی از افراد عرب را از بین میبرد، افرادی که هر کدامشان تاریخِ زندگی روایتشدنیای دارند» («شرقشناسی، ص. ۲۲۹»).
سعید میگوید، گفتمان شرقشناختی «نظم سیستماتیک و کلانی» را ممکن میسازد «که فرهنگ اروپایی میتواند بهوسیلهی آن نظم، شرق را در دورهی پسا-روشنگری از نظر سیاسی و جامعهشناختی و نظامی و ایدئولوژیک و علمی و خیالی، مدیریت (و حتی تولید) کند.» («شرقشناسی»، ص. ۳). سعید علاقهی چندانی ندارد که این ایده را رد کند که گفتمان شرقشناسی از برخی نظرهای ذاتی و متعالی «حقیقی» است؛ سعید میخواهد بنیادی را بفهمد که گفتمان استعماری بر مبنای آنْ روی ابژههای دانشاش عمل میکند. سعید میگوید: «شرق تقریبا یک ابداع اروپایی بود، و از دوران باستانْ محلی برای عشق و موجودات عجیبغریب، خاطرات و چشماندازهای فراموشناشدنی، و تجربیات عالی بوده است» («شرقشناسی»، ص. ۱). از دید سعید، مسئله این نیست که این بازنماییِ اروپایی حقیقت دارد یا نه، بل تاثیراتِ این بازنمایی در جهانْ مسئله است.
اگر گفتمانِ استعماریْ سوژهی استعمارشده را سرکوب کرد، بر کسانی نیز تاثیر گذاشت که این زبان را پیش از این به کار گرفتند. از دید سعید، شرقشناسیْ رابطهی بین «اروپا» و «شرق» را ترسیم میکند. برای نمونه، مفهوم «شرق کمک کرده است تا اروپا (یا غرب) خودش را بهعنوان انگاره و ایده و شخصیت و تجربهی مقابل تعریف کند» («شرقشناسی، صص. ۱ و ۲»). بنابراین، هویت اروپایی بر حسبِ ارتباطداشتن یا نداشتناش با برساختهی «شرق» تعریف میشود (گرچه ارتباطنداشتنْ مطلوبتر است). مفهومِ شرق همچنین برای اروپا آگاهی از خود ایجاد میکند، اگر مراد از «اروپا» همان باشندهی همگنی باشد که یک مجموعه مشخصههای ذاتی «اروپایی» دارد، پس اروپا نیز همانقدر افسانهای و ساختگی است که شرق.
سعید در کتاب بعدیاش «فرهنگ و امپریالیسم» تمایزی بین امپریالیسم و استعمارگرایی قایل میشود. از دید سعید، ««امپریالیسم» همانا کنش و نظریه و نگرشِ یک مرکزِ حاکم بر یک منطقهی جدا است؛ «استعمارگرایی» تقریبا همیشه پیامد امپریالیسم است و به معنای استقراردادن اقامت [استعمارگر] در آن منطقهی جدا است» («فرهنگ و امپریالیسم»، ص. ۹). امپریالیسم درون گفتمان استعماری گنجانده شده و بهعنوان ابزار مهمی برای تولید سوژههای استعمارشده به کار میرود. سعید میگوید هر گفتمانی که دربارهی فرهنگ استعمارشده اظهار نظر کند، نمیتواند بیطرف باشد یا بیرون از ملاحظات امپریالیسم قرار گیرد، زیرا گفتمانهایی اینچنینی بدین وابسته هستند که تصویرِ دیگری چهگونه برساخته میشود. فقط کافی است ادبیات و تاریخ و دیگر محصولات فرهنگی ملت استعمارگر را کاوید تا فهمید گروهِ استعمارشده مساوی با «دیگری» گرفته شده است.
سعید و دینپژوهی
تاریخ استعمارگرایی و شرقشناسی شدیدا با تاریخ دین در غرب گره خورده، و سعید هم تاثیرات مهمی گذاشته تا استعمارگرایی و شرقشناسی وارد حوزهی دینپژوهی شوند (نک برای نمونه «شرقشناسی و دین» کینگ؛ «پسااستعمارگرایی» مور؛ «انجیل و جهان سوم» سوجیرتاراجا). چهطور میتوان این جنبههای گفتمانِ استعماری را از یک متنِ دینی جدا کرد؟ ایدهی خوانش مخالفخوان (contrapuntal reading) در این مورد یاریرسان است. سعید (که دربارهی موسیقی هم مینوشت) مفهوم «مخالفخوانی» را از موسیقی وام میگیرد تا راهبردی برای خوانشی توصیف کند که پرده از گفتمانهای استعماریِ نهفته در یک متن برمیدارد. خوانشِ مخالفخوان نهتنها نگاهِ استعماری را افشا میسازد، بل میخواهد تفاوتهای ریزِ مخالفت (مخالفخوان) را نیز بخواند، مخالفتی که درون روایت مخفی شده است. سعید میگوید ما باید «متون بزرگ و اصلی، و شاید کلِ آرشیو فرهنگ اروپایی و امریکایی مدرن و پیشا-مدرن را بخوانیم تا آنچه خاموش مانده یا به حاشیه رفته یا ایدئولوژیک بازنمایی شده، بیرون بیاید و توسعه یابد و تاکید شود و صدادار گردد» («فرهنگ و امپریالیسم»، ص. ۶۶). سعید میگوید، مخالفخوانی در عمل «یعنی متن را با فهمی انضمامی بخوانیم؛ مثلا وقتی نویسنده نشان میدهد مزرعهی نیشکرِ استعماری برای فرآیند نگهداشت یک شیوهی خاص زندگی در انگلستان مهم پنداشته میشود» («فرهنگ و امپریالیسم»، ص. ۶۶).
از نگاه پسااستعماری، عمدهی دانشی که در طول سدههای نوزدهم و بیستم تولید شده و میتوان زیر مقولهی تاریخِ دین گردشان آورد، آگاهانه یا ناآگاهانه در نگرشها و کنشهای استعماری مشارکت دارند. برای نمونه، مجموعهای غنی و متنوع از مستندات و مشاهدات مردمنگاران و فرهنگعامه پژوهان، مبلغان مذهبی، و انسانشناسان از ادیان غیر-غربی برای ما به جا مانده است. در میان این گزارشها، توصیفاتی هست که ادیان غیر-غربی (و بهویژه غیر-مسیحی) را بهعنوان «دیگری» برمیسازد و آن ادیان را در مقایسه با «ما» بسیار متفاوت میداند. گزارشهای دیگر نیز میخواهند با نشاندادن شباهتِ ذاتی این ادیان به ادیانِ ما، آنها را خودمانی کنند، حتی اگر کنشهای خارجیشان آشکارا متفاوت و «عجیب و غریب» باشند. (برای نمونههای تاریخیِ نگرشهای شمولگر و اخراجگر به «دیگری» نک به لوپز «باور»، و اسمیت «دین، ادیان، مذهبی»)
برای مطالعات بیشتر
از ادوارد سعید
Orientalism. New York: Pantheon, 1978
The World, the Text, and the Critic. Cambridge: Harvard University Press, 1983
Culture and Imperialism. New York: Alfred A.Knopf, 1993
دربارهی ادوارد سعید
Ashcroft, Bill, and Pal Ahluwalia. Edward Said. London and New York: Routledge, 2001
Chidester, David. “Colonialism.” In Guide to the Study of Religion, edited by Willi Braun and Russell T.McCutcheon. London and New York: Cassell, 2000
Hart, William D. Edward Said and the Religious Effects of Culture. Cambridge: Cambridge University Press, 2000
King, Richard. Orientalism and Religion: Postcolonial Theory, India and “The Mystic East.” London and New York: Routledge, 1999
Lopez, Donald S., Jr. “Belief.” In Critical Terms for Religious Studies, edited by Mark C.Taylor. Chicago: University of Chicago Press, 1998
Lopez, Donald S., Jr., ed. Curators of the Buddha: The Study of Buddhism under Colonialism. Chicago: University of Chicago Press, 1995
Moore, Stephen D. “Postcolonialism.” In Handbook of Postmodern Biblical Interpretation, edited by A.K.M.Adam. St. Louis: Chalice Press, 2000
Smith, Jonathan Z. “Religion, Religions, Religious.” In Critical Terms for Religious Studies, edited by Mark C.Taylor. Chicago: University of Chicago Press, 1998
Sugirtharajah, R.S. The Bible and the Third World: Precolonial, Colonial and Postcolonial Encounters. Cambridge: Cambridge University Press, 2001
◄توضیح مترجم:
آنچه خواندید فصلی از کتاب “نظریه برای پژوهشهای دینی” بود.
این کتاب فصل به فصل به صورتی آزاد (آزاد با هدف فهمپذیری بیشتر) ترجمه شده و در سایت زمانه منتشر میشود.
فصلهای این کتاب مستقل از هم هستند و در نتیجه لازم نیست برای مطالعهی هر کدام از آنها فصلهای پیشین را خوانده باشیم.
مشخصات متن اصلی کتاب چنین است:
William E. Deal & Timothy K. Beal: Theory for religious studies, New York 2004
بخشهای پیشین:
به خاطر بیآوریم که نخست استفاده از متد های علمی شرق شناسان غربی ( اروپایی و آمریکایی ) و در مرحله بعدی علاقه و کنجکاوی این محققان به شرق بود که با تحقیقات خود در رابطه با ایران ( باستان شناسی، ایران شناسی، تاریخ شناسی، رمزگشایی خط میخی ) در قرن 19 و اوائل قرن 20 تاریخ ما را بازسازی کردند و ما را از گذشته باستان ( قبل از اسلام ) خود آگاه ساختند. ما آگاهی تاریخی و شناخت هویت ایرانی خود را مدیون این پژوهشگران غربی هستیم. تاریخ شرق را غربی ها نوشتند. محقق مسیحی فلسطینی، ادوارد سعید، رشته شرق شناسی (1) را در بستر تئوری گفتمان ( discourse) قدرت فوکو قرار داد ( رابطه زبان، شیوه بیان و فرمانروایی – به عقیده فوکو زبان واقعیت را نشان نمی دهد، بلکه واقعیت را می آفریند ) و ادعا کرد که محققان این رشته با تحقیقات خود در باره شرق راه را برای تسلط امپریالیسم غرب بر کشور های شرق هموار کردند.* سعید اضافه می کند که شرق شناسان غربی یک تصویر منفی، تغییرناپذیر و کلیشه وار از اعراب و شرق ارائه داده اند که مغایرت دارد با واقعیت کشور های عربی. این شرق، با توجه به نظریه فوکو، ساخته شرق شناسان است. سعید همچنین شرق شناسان را به غرض ورزی به دین اسلام متهم می کند. با وجود اینکه سعید خود گفته است که از اسلام اطلاع زیادی ندارد از دین اسلام دفاع می کند. اما سعید با این همه دفاع از اسلام دین مسیحت را ترک نکرد و پیرو دین اسلام نشد. بیشتر شرق شناسان غربی، بر خلاف عقیده سعید، به شرق علاقه داشتند و به شرقی ها و اسلام احترام می گذاشتند. ادامه :
http://www.chubin.net/?p=855
امیرخلیلی / 17 December 2012