نرگس قندچی – «سفر خروج» رمانی است در ۴۶ فصل که آصف سلطانزاده در سال ۲۰۱۱ به فارسی نوشته است. این رمان از سه بخش اصلی ساخته شده است. در این سه بخش نویسنده برای رساندن موسای افغان از مرز پاکستان به ایران و از ایران به سوی افغانستان، مجموعه حوداثی را رقم میزند.
در بخش اول رمان موسی به شکل قاچاق وارد خاک ایران شده و با گروهی دیگر از مهاجران به صورتی غیر انسانی و درون کامیون حمل حیوان به تهران میرسد. سرگردان در خیابانهای تهران، از بین رهگذران افغان با هموطنی به نام عباس آشنا میشود، که تجربه زندگی و کار مخفی در تهران دارد. عباس از چم و خم زندگی به شیوه ایرانی برای موسی میگوید. گفتههایش در حد دیدهها و شنیدهها و تجربههایی است که محدود به برخورد با کارفرمای ایرانی اوست و به لطف تلویزیون و رادیو ایران، ناشی از حدسیاتی است که به مرور زمان تصحیح یا تأیید شدهاند.
اما عباس تنها عامل شناساندن جامعه امروز ایرانی به موسی نیست. موسی خود از جامعه و فرهنگ و ادبیات ایران، از پیش از رسیدناش به مرز قاچاق، خوانده و خبر داشته است. موسی مهاجر چشم و گوش بستهای نیست که دست تقدیر او را به ایران کشانده باشد. ادبیات فارسی میداند و به گواهی کتابهایی که در بخش دوم رمان از راسته کتابفروشان جلو دانشگاه تهران انتخاب میکند، با ادبیات و فرهنگ جهان هم دمخور است. بخش بزرگی از فرهنگ و گویش ایرانی را از قبل میشناخته و بعد وارد خاک ایران شده است. عباس بیش از آنکه دست مددکار جذب موسی به زندگی روزمره در تهران باشد، خطرهای اولیه را به موسی میشناساند و ضمن آن همراه با گروه دیگری که با او در کارگاهی کار میکنند، واقعیت افغان بودن در ایران را در مدتی کمتر از یک شبانهروز به موسی میفهماند. عباس یک عامل/کنشگر انتقال موسی از سطح یک مهاجر افغان رمیده و ترسخورده به سطح یک شهروند ساکن تهران است.
پس از درگیریای که همان شب اول در محیط کارگاه کیفدوزی پیش میآيد و موسای از رهرسیده را میرماند، غریزهای و شاید دست تقدیر او را به ساختمان متروکهای میکشاند با پنجرههای آبیرنگ. موسی که از پیش با تاریخ و فرهنگ ایران از ورای خواندهها و شنیدهها آشناست، حدس میزند این مکان از بقایای ساختمانهای مصادره شدهی قبل از انقلاب -مربوط به سی سال پیش- ایران باشد. این بخش از داستان شروع تاریخ موسی و سرگذشت او و نیز قسمت دوم رمان است؛ بخشی که به دلیل تراکم و انسجام زمانی و مکانیاش به بخش پیشین ماهیتی پیش از تاریخی میدهد. اگرچه موسی در این قسمت دچار استحاله میشود و به لطف وجود سه موجود نمادین بومکور و خفاش و موش، و نیز فضای متروک و تاریک ساختمان فراموش شده، فضای واقعی داستان را به فضایی سوررئال بدل میکند، اما در عین حال در سه مرحله به موازات تاریخ و واقعیتهای به روز ایران پیش میرود: واقعیت وجود دگرباشان یا دیگر اقلیتها، واقعیت انتخاباتی که در پیش است و نیز واقعیت شبهانقلابی که به دنبال انتخابات در دنیای بیرون از ساختمان ناآرامی به وجود میآورد. به موازات این سه واقعیت موسی با دنیای خیال و توهم خود نیز دستوپنجه نرم میکند؛ در کشف بودن خودش و تمیز موسای واقعی از آن دیگری که گاه و بیگاه دچار استحاله شده، در کشف محیط پیراموناش و امکاناتی که برای ادامه بقاء ناگزیر است از آنها بهره بگیرد، و نیز در گفتوگوهای دنکیشوت با سانچوپانزا که ذهنش را پر کردهاند و حوادث بیداری موسی را تحلیل میکنند و گاه به بازی زبانی میگیرند.
سفر خروج، چاپ اول، کپنهاگ: دیار کتاب (۲۰۱۱) نوشته آصف سلطانزاده
موسی در این بخش از تاریخ زندگی خود مانند رابینسونی وارد جزیرهای ناشناخته یا دورافتاده شده است؛ از لحظه فرار از دست نیروهای مهاجم به کارگاه افغانها و دنیای بیرون و حوادث روزمرهاش تا کشف ساختمان متروکه – جزیره موسی – و قابل سکونت ساختن آن، و حتی تا زمانی که فرشید/فریده دگرباش وارد جزیرهاش میشود، داستان از عناصر ژانر «رابینسوناد»[2] بهره میگیرد. پیکره «رابینسونساخت» این بخش از داستان با عناصر مکانی و زمانی ویژه آن تکمیل میشود.
جزیره موسی گرچه از دید خواننده تنها ساختمانی متروکه به چشم میآید، که درون جغرافیای تهران شناخته شده امروز واقع شده، اما به جهت زمان ویژگیهایی درخور یک جزیره متروکه دارد: سالیان سال است که گذر آدمی به این ساختمان نیفتاده، جانوران و موجودات موهوم در آن لانه کردهاند، و زمان کشف امکانات و یافتن مواد اولیه زندگی برای موسی وقتی است که شب به نیمه میرسد. دنیای بیرون هم همچون دنیای متمدنی خارج از مختصات جزیره است. به این ترتیب طبیعی است که انتظار داشته باشیم رابینسون این داستان هم از اطراف جزیرهاش با شخصیت بومی متفاوتی آشنا شود و او را به مسکن و مأمن خود بکشاند، حتی او را مطیع و رام خودش نگاه دارد و در نهایت قوانین بقای زندگی را از او بشنود و بیاموزد. اینجاست که فرشید دگرباش با تمام طبع نازک و حساساش وارد داستان میشود و بیش از پیش از دنیای پیرامون جزیره و حذرها و خطرهای آن برای موسی میگوید. موسی دیگر چنان به این جزیره خوگرفته که بیم دارد فرشید/فریده آزادانه از این جزیره پا بیرون بگذارد، مبادا پای منشأ خطرهای دنیای پیرامون به این مکان باز شود. اما غمگینی فرشید/فریده از زندگی دربند موسی، موسی را وامیدارد که چشم بر رفتن او ببندد و در را هم پشت سرش قفل کند و اهرم بگذارد.
پس از رفتن فرشید از ساختمان متروکه، انقلابی پیش از پایان تاریخ موسی در این جزیره در شرف شکلگیری است. پس از انتخاباتی که سرانجامی شوم داشته، موسی شاهد جنبو جوش مردمی است ناراضی، که به علت ناسالم بودن انتخابات، موجی از ابراز نارضایتیها و اعتراض و تظاهرات را در دنیای خارج از ساختمان راه انداختهاند و به ناچار انقلاب از همین زمان آغاز میشود. این انقلاب حادثه زمانی دیگری است که به تاریخ زندگی موسی در جزیره متروکهاش پایان میدهد: موسی با باز کردن در ساختمان متروکه به روی تظاهرکنندگانی که از ترس جان در کوچه و خیابان میگریزند به آنها پناه میدهد. از همین جا و همین لحظه جزیره از متروکه بودن به درمیآيد و موسی وصل میشود به مردم و واقعیتهای زندگی بیرون از جزیرهاش. از این پس حوادثی رخ میدهد که پساتاریخ زندگی موسی را به پساتاریخ مردم دنیای واقعیاش به شکلی نمادین گره میزند: دستگیری موسی، زندانیشدناش، ملاقات نماینده سفارت افغانستان از موسی در زندان و راهی کردن کاروان مجموعهای از افغانها و ایرانیهایی که به دلخواه عزم کردهاند جزیی از این کاروان بازراندهشدگان باشند و برخاستن مردگانی که موسی چون پیامبری به آنها صلای بیداری و برخاستن از گورها میزند.
موسی با روایتی که از داستان زندگیاش در سه مرحله تاریخی به دست خواننده میدهد، گویی مردمی را چون پیامبری به انقلاب دیگری هشدار میدهد؛ انقلابی که خیزشی است علیه نابرابریهای نژادی، زبانی، جنسیتی و اعتقادی.
راوی داستان در جریان روایت به دفعات کلیدواژههایی به دست خواننده میدهد که تداعیکننده «انزوا در جزیرهای ناشناخته» و «پیامبری و پیشگویی واقعهای عظیم» است: از همان بخش آغازین داستان و پیشاتاریخ موسی، سخن از امواجی است که او را به ناکجایی ناشناخته میکشانند و موسی نمیداند خود را به دست امواج بسپرد یا نه. وجود جزیره هم درست در همین لحظه از روایت مکشوف میشود.[3] و ورود موسی به جزیره ناشناختهاش با صدای بلند راوی در همین بخش پیشاتاریخی سرگذشت موسی اعلام میشود.[4] اما «انزوا در جزیرهای ناشناخته» نه تنها مناسبترین محمل مکانی-زمانی برای ایجاد پیکره «رابینسونساخت» داستان است، بلکه خود فضایی است که موسی را به سیر درونی و رسیدن به پیامبری میکشاند. نویسنده پیامبری او را حتی پیشاز پیش با عنوان رمان «سفر خروج» و نام «موسی» که یادآور عهد عتیق است به خواننده گوشزد میکند.
رمان «سفر خروج» در دو بخش پایانی رمان (فصل ۴۵ و ۴۶) به خروج موسی و قومی/راندهشدگانی همراه با او اختصاص مییابد. موسی و قوماش در مسیر افغانستاناند و هنوز در راه خروج از تهران -نرسیده به دماوند- که قله را چون کوه طور به شهادت میگیرند و راز دل به او میگویند. از این صحنه به بعد داستان با فضایی آخر زمانی[5] به تصویر درمیآید، قیامت میشود و کوهی که سدهها چون چشمی ناظر بالای سر تهران ایستاده بوده فوران میکند؛ به بیان راوی گویی «انفجار دهها نیروگاه»[6] پای قیامت را به این وادی کشانده است. پیامبر و پیشگوی واقعه عظیم به تهران بازمیگردد و به ساختمان متروکه خودش که دیگر ترک خورده و شیشههایش شکسته، و رابینسون داستان به ساخت دنیای دیگری – دنیایی بهتر- میاندیشد.
سفر خروج نخستین داستانیاست که وجود مهاجران افغان را با حوادث سیاسی و اجتماعی دو سال اخیر ایران به هم گره میزند و تصویری تمثیلی و فکربرانگیز و عریان به دست خواننده میدهد؛ تصویری که تابوهای اجتماعی و سیاسی ایران امروز را یکجا به چالش میگیرد و پیشگویانه خبری میدهد از حادثهای که میلیونها انسان حتی از خیال آن واهمه دارند. موسی اما در نوسان میان نابودی و آفرینش دنیایی دیگر جانب «خلق یکبار دیگر کاینات»[7] را میگیرد؛ خلقتی که لاجرم شایسته نام آدمی و «نشستن به جایگاه خدا»[8] باشد.
پانویسها:
[1] ، چاپ اول، کپنهاگ: دیار کتاب(۲۰۱۱)نوشته آصف سلطانزاده