نعیمه دوستدار – خیلی از مردان امروزی افتخارشان این است که دست روی همسر و دخترشان بلند نکرده‌اند. پشت این جمله هم این فرض پنهان است که این “حق” را داشته‌اند، اما از آن استفاده نکرده‌اند و حالا به آن مفتخر هستند. در شهرهای کوچک و بزرگ ایران، از تهران گرفته  تا روستاهای کم‌جمعیت و پرجمعیت، هنوز هستند مردانی که کتک زدن زن را طبیعی می‌دانند.

پای درد دل زنان ایرانی که بنشینی، می‌بینی تحصیل‌کرده بودن یا نبودن، شهری بودن یا روستایی بودن، شاغل بودن یا خانه‌دار بودن آنها فرق چندانی در میزان خشونتی ندارد که از سوی مردان جامعه احساس می‌کنند. همه آنها تجربه‌ای از خشونت داشته‌اند. کتک، فحش، توهین و تهمت، بی‌محلی و کم‌محلی، محرومیت اقتصادی، آزار جنسی در خانه و بیرون از خانه، عدم حمایت از سوی قانون و … گونه‌های متنوعی از اعمال خشونت علیه زنان هستند.

با وجود تلاش‌های گوناگونی که در سطوح گوناگون جامعه، در میان فعالان اجتماعی، زنان تحصیل‌کرده و روشنفکران برای مقابله با خشونت علیه زنان انجام می‌شود، نسل جدید جامعه ایران در پی تلاش برای ایجاد گفتمان ضد خشونت، گام‌هایی در راه منع این پدیده در جامعه ایران بر‌داشته است، اما الگوهای مردسالار و خشن جامعه فراگیر از طریق قانون، عرف و سنت، همچنان به جامعه تحمیل و به رفتارهای خشن دامن می‌زند.

رفتارهای خشونت‌بار، جزئی از فرهنگ ما ایرانیان شده و به همین دلیل، پهنای وسیعی از خشونت،‌ زندگی زنان ایران را در برگرفته است. می‌توان سرخی سیلی خشونت بر گونه‌های زنان ایرانی را در رفتارهای خشونت‌بار متقابل، مانند‌ افسردگی، خودسوزی و خودکشی و طلاق دید. هرچند که این نمود در پهنه فرهنگی استان‌های مختلف ایران شکل‌های گوناگونی پیدا می‌کند، اما ذات خشونت یکسان است.

روایت اول

نرگس در تهران بزرگ شده اما از ۱۷ سالگی در قم زندگی کرده، شهری که ۱۶ سال است در آن با همسر اجباری‌اش زندگی می‌کند. این روزها شش ماه از زمانی می‌گذرد که پرونده جدایی‌اش را باز کرده، اما به گفته خودش هنوز یک قدم هم جلو نرفته است.

شوهر نرگس درکنار پرونده تمکین و طلاق، پرونده‌ای هم برای رسیدگی به اتهام‌های اخلاقی همسرش باز کرده. در آن پرونده نرگس متهم است که با پسر یکی از مشتری‌هایش ارتباط دارد. نرگس در پاسخ به سوال قاضی پرونده‌‌اش درباره اینکه این اتهام را می‌پذیرد یا نه، گفته: “اگر قرار باشد این اتهام را قبول کنم، باید ازده سال پیش شروع کنم و قبول کنم که با برادر و پسرهمسایه و مغازه‌دار محله‌مان ارتباط داشته‌ام؛ چون شوهرم ده سال است با این اتهام‌ها مرا شکنجه می‌کند.”

او می‌خواهد از همسرش جدا شود، چون هم معتاد است، هم فروشنده مواد مخدر و هم کتکش می‌زند. همسر او که پسرخاله‌اش هم هست، در این‌ سال‌ها از هیچ‌ نوع خشونتی در زندگی نرگس فروگذار نکرده است: “قرض و بدهکاری و تنهایی و حسرت خشونت نیست؟ من همه اینها را تجربه کرده‌ام. با هر وسیله‌ای به من حمله کرده؛ سنگ و چوب و این آخری‌ها با چاقو. یک پرونده بزرگ در پزشکی قانونی دارم. شوهرم می‌خواهد بچه‌ها را هم از من بگیرد، اما این همه ماجرا نیست. از در و دیوار این شهر خشونت می‌بارد.”

نرگس می گوید قم شهر بزرگی است؛ با محله‌های متعدد و جمعیت زیاد و مذهبی، اما اینطوری نیست که فرهنگش مثل تهران باشد: “هنوز همه به کار هم کار دارند. به خصوص خانواده‌های قدیمی و اصیل را همه می‌شناسند. یعنی وقتی توی شهر راه می‌روی، از نانوایی و بقالی و پارچه‌فروش تا رئیس اداره آب و کارمند بانک تو را می‌شناسند. همه هم به کار تو کار دارند. از وقتی تصمیم به جدایی گرفته‌ام، مادرشوهرم همه شهر را پر کرده. همه شهر با من بد شده‌اند. داستان‌ من سر زبان افتاده؛ آن هم با تهمت‌هایی که شوهرم به من زده.”

شوهر نرگس درکنار پرونده تمکین و طلاق، پرونده‌ای هم برای رسیدگی به اتهام‌های اخلاقی همسرش باز کرده. در آن پرونده نرگس متهم است که با پسر یکی از مشتری‌هایش ارتباط دارد. نرگس در پاسخ به سئوال قاضی پرونده‌‌اش درباره اینکه این اتهام را می‌پذیرد یا نه، گفته است: “اگر قرار باشد این اتهام را قبول کنم، باید ازده سال پیش شروع کنم و قبول کنم که با برادر و پسر همسایه و مغازه‌دار محله‌مان ارتباط داشته‌ام؛ چون شوهرم ده سال است با این اتهام‌ها مرا شکنجه می‌کند.”

نرگس می‌گوید که برخورد قاضی‌های دادگاه و کارمندان آنجا هم خشونت‌بار است: “فرض‌شان بر این است که من حتماً خطاکارم چون زنی با معیارهای آنها نیستم. همین که پایم به دادگاه باز شده برایشان کافی است. رسماً مرا در دادگاه تهدید می‌کنند. با اینکه می‌دانند شوهر من زندانی بوده و حکم داشته، از من توقع دارند صدایم در نیاید. این یعنی قانون هم ما زن‌ها را می‌زند.”

نرگس که تمام این سال‌ها را با خیاطی امرار معاش کرده حالا در کار هم دچار مشکل شده است: “فشار مردم طوری است که کسی جرئت نمی‌کند برای من لباس بیاورد. هم مرا طرد کرده‌اند هم می‌ترسند با من ارتباط داشته باشند. وقتی طلاق بگیرم باید بروم تهران. آنجا نه کسی مرا می‌شناسد نه ماجرایم را می‌داند.”

خانواده خود نرگس هم در این اعمال خشونت شریک‌ هستند. پدرش از او حمایتی نمی‌کند. مادر و خواهرانش هم از وقتی ماجرا را شنیده‌اند، تماس‌شان را با او قطع کرده‌اند.

روایت دوم

فریبا اهل رشت است. در ۱۸ سالگی و وقتی دانشگاه قبول شد به تهران آمد. در تهران با مردی که اهل یکی از شهرهای دیگر شمال بود ازدواج کرد، اما دو سال بعد از ازدواج از او جدا شد. او می‌گوید:” همه فکر می‌کنند محیط شمال باز و روشن است و زن‌ها آنجا قدرت دارند، اما اینطور نیست. فضا خیلی تنگ است. همه به آدم کار دارند و به زن‌ها بیشتر فشار می‌آورند. اول پدر و برادر بعد شوهر و مردهای فامیل و همسایه.” 

شوهر پروین همسر دیگری هم اختیار کرده است: “شما فکر می‌کنی اینکه من به عنوان زن از صبح تا غروب حصیر ببافم، توی مزرعه کار کنم، توی باغ کار کنم، به بچه ها برسم و بعد شوهر من زن دیگری بگیرد این خشونت نیست؟ خشونت که فقط کتک زدن نیست. اینکه دل من خوش نیست خشونت نیست؟ اینکه از زحمتم برای زندگی‌ام بهره نمی‌برم خشونت نیست؟ شب غم نان یک چیز و غم نبود شوهر و سر و سامان یه چیز دیگر. قانون از من و مثل من حمایت می کند؟”

فریبا درباره نوجوانی‌اش می‌گوید: “از همان موقع دوست داشتم از رشت فرار کنم. مثلاً نمی‌توانستم لباسی را که دوست دارم بپوشم چون همه شهر درباره‌اش حرف می‌زدند. پدرم هم خشن بود و برخورد تند می‌کرد و کتکم می‌زد. برادرهایم نمی‌گذاشتند با دوستانم بیرون بروم در حالی که خودشان همیشه سر کوچه ایستاده بودند. هنوز مدرسه تمام نشده، مادربزرگ زمزمه ازدواج را شروع کرد. شانس آوردم که دانشگاه قبول شدم.”

دانشگاه آمدن او هم البته خیلی آسان نبوده است؛ با مخالفت پدر و برادرها در نهایت آمده تهران و خیلی زود عاشق یکی از همکلاسی‌هایش شده: “ازدواجم اشتباه بود، اما محیط تنگ شهر ما باعث شد که مجبور شوم زود ازدواج کنم. یک نفر از همسایه‌های ما که در تهران زندگی می‌کرد خبر دوستی مرا برده بود به شهرمان و خانواده‌ام فشار آوردند که دوست پسر داشتن برای ما معنی ندارد و باید ازدواج کنی. شوهرم بچه بود، اما با وجود بچگی قلدری را بلد بود. چند ماه بعد از ازدواج گفت نمی‌خواهد بروی سر کلاس‌ها. در خانه را می‌بست و مرا می گذاشت و می‌رفت. شش ماه تمام از صبح تا شب زندانی بودم. تلفن را هم قطع می‌کرد و می‌رفت. وقتی با هم درگیر می‌شدیم کارمان می‌کشید به کتک‌کاری.”

فریبا بعد از طلاق، چند سال را در تهران ماند تا درسش را تمام کند. بعد مجبور شد برگردد رشت: “در تهران کار پیدا نکردم، اما اینجا دارم به عنوان بازاریاب دارو کار می‌کنم. این کار را هم با دردسر گیر آورده‌ام و باز هم برادرها و پدرم می‌خواستند نگذارند بروم سر کار. می‌گویند بازاریابی در شان خانواده ما نیست. هر روز سر و کله یکی‌شان پیدا می‌شود. برادرهایم ازدواج کرده‌اند، اما به زندگی من کار دارند.”

خشونت در روستاها و شهرها کوچک‌تر گیلان چهره عریان‌تری دارد. پروین، اهل سنگاچین گیلان است، ۵۱ ساله و متاهل. هنوز کار کشاورزی می‌کند. او تعریف خود را از خشونتی که در محیط و خانواده احساس می‌کند این‌طور ارائه می‌دهد: “با اینکه زنان در بازار کار در روستا و شهرهای گیلان حضور زیادی دارند، اما بازهم پول و اقتصاد دست مردهاست. خب این خشونت نیست؟ در گیلان ما کار می‌کنیم و مردها ساعت‌های زیادی از وقت‌شان را در قهوه‌خانه‌ها می‌گذرانند. ولی ما نمی‌توانیم به آنها اعتراض کنیم چون با خشونت جسمانی رو به رو می‌شویم. هنوز در اینجا مردها گرایش زیادی به قمار و اعتیاد دارند.”

شوهر پروین همسر دیگری هم اختیار کرده است: “شما فکر می‌کنی اینکه من به عنوان زن از صبح تا غروب حصیر ببافم، توی مزرعه کار کنم، توی باغ کار کنم، به بچه ها برسم و بعد شوهر من زن دیگری بگیرد این خشونت نیست؟ خشونت که فقط کتک زدن نیست. اینکه دل من خوش نیست خشونت نیست؟ اینکه از زحمتم برای زندگی‌ام بهره نمی‌برم خشونت نیست؟ شب غم نان یک چیز و غم نبود شوهر و سر و سامان یه چیز دیگر. قانون از من و مثل من حمایت می کند؟”

به عقیده پروین، زندگی او و زنان اطرافش پر از خشونت پنهان است. می‌گوید: “حتی الان که کشاورزی در گیلان کم شده هنوز هم ما زن‌ها انواع و اقسام کارها را انجام می‌دهیم تا چرخ خانه را بچرخانیم. بیشتر این صنایع دستی گیلان که در کوچه و بازار کار می‌شود کار ما زن‌هاست. زن‌های گیلانی به کار عادت کرده‌اند، اما بیشترشان از زندگی‌شان لذت نمی‌برند. احساس خطر می‌کنند. شما سری به قهوه خانه های گیلان بزنید… اینهمه مرد در این قهوه خانه‌ها بی‌کار و بی‌عار چه می‌کنند؟”

روایت سوم

فائزه، ۴۸ ساله و هنرمندی اهل لرستان است. او خشونت علیه زنان را در لرستان چنین توصیف می‌کند: “در لرستان خشونت زیاد هست و کار زیاد از زن‌ها می‌کشند.

فائزه به مشکلات فرهنگی دیگر هم اشاره می‌کند: ” خشونت جسمانی هم در لرستان زیاد هست. هم در فضای شهری و هم روستایی. حتی اگر زنی کار هم بکند و دستش توی جیبش باشد، بازهم از دست بزن مردش خلاص نمی‌شود. جدا از رابطه زناشویی، فامیل هم متعصبند و روی زندگی زنان فامیل حساس هستند. همین باعث می‌شود زن لر از ناحیه همسر، پدر، عمو، برادر، دایی و … در فشار قرار داشته باشد. حتی شده برادر شوهر نیز به خود اجازه می‌دهد تا زن برادر خود را بزند.

تنها آنها که کار اداری دارند، متمول‌تر هستند و دست‌شان توی جیب خودشان است زبانشان درازتر است و کمتر اسیر خشونت جسمانی می‌شوند، اما آنها که هنوز کارهای سنتی مثل باغداری، گله‌داری، بافندگی و … دارند، به شدت کار می کنند و به شدت ضعف جسمانی دارند و تازه از ناحیه مردان فامیل، شوهر، برادر، پدر، دایی، عمو و … مورد خشونت قرار می‌گیرند و پول‌شان هم در جیب خودشان نمی‌رود. زن‌های روستایی حتی موقع بارداری کار کشاورزی می‌کنند. سنت ها علیه زنان است و هنوز که هنوز است اگر قتلی رخ بدهد زن لر به جای خون به فامیل مقتول داده می‌شود. عمل به این سنت کمتر شده، اما هنوز ادامه دارد.”

فائزه در خرم‌آباد زندگی می‌کند و درباره نوجوانی خود می‌گوید: “در نوجوانی ما افتخار می‌کردیم که پدرمان ما را نمی‌زند. این افتخار نشان می دهد که تا چه میزان خشونت در منطقه رواج داشته. در فضای شهری نیز زن‌ها اذیت می شوند. بدگمانی در میان مردان لرستان زیاد است. جالب اینکه خود مردها هستند که زیاد در چهارچوب خانواده نمی‌مانند و به زنشان بدگمان هم هستند. این موضوع حتی زنی را که کار می کند آزار می‌دهد. یعنی فقط استقلال اقتصادی کافی نیست. بدگمانی مردها و خیانت مردها بسیار زیاد است. خود من زنی را می‌شناسم که به دلیل اینکه شوهرش او را با سه بچه رها کرد و زن دیگری گرفت، دست به خودسوزی زد. با اینکه کار می‌کرد، اما تحمل این شرایط را نداشت. او سال‌ها دوشادوش همسرش تلاش کرده بود تا زندگی‌اش را بسازد و حالا تحمل چنین برخوردی را نداشت.”

فائزه به مشکلات فرهنگی دیگر هم اشاره می‌کند: ” خشونت جسمانی هم در لرستان زیاد هست. هم در فضای شهری و هم روستایی. حتی اگر زنی کار هم بکند و دستش توی جیبش باشد، بازهم از دست بزن مردش خلاص نمی‌شود. جدا از رابطه زناشویی، فامیل هم متعصبند و روی زندگی زنان فامیل حساس هستند. همین باعث می‌شود زن لر از ناحیه همسر، پدر، عمو، برادر، دایی و … در فشار قرار داشته باشد. حتی شده برادر شوهر نیز به خود اجازه می‌دهد تا زن برادر خود را بزند. من به چشم خودم دیدم که برادر شوهر دوستم، او را از موهایش در کوچه می کشید که چرا از خانه قهر کرده‌ای و آمده‌ای در پارک نشسته‌ای؟ در صورتی که او تنها نیاز به کمی آرامش داشت. حتی زن نان‌آور خانه هم از این خشونت به دور نیست.”

او آمار بالای خودسوزی زنان را در این استان تائید می‌کند: “برای زنان فعال و شاغل لر، خیلی سخت است که مشکلات خودشان را با دیگران در میان بگذارند. در واقع ما با نوعی رنج خاموش روبه‌رو هستیم. با زنانی که در سکوت، یکدفعه ما را با فاجعه روبه‌رو و خودسوزی می کنند. کافی است به بیمارستان سوانح و سوختگی تهران سری بزنید تا متوجه شدت خودسوزی در مناطق لرستان و کردستان بشوید. خیلی از زن‌های لر خاموشند. چون تحصیلکرده‌اند، کار می‌کنند و نان آور خانواده‌اند، اما بازهم اسیر خشونت هستند. البته این به این معنا نیست که همه مردهای لر را به یک چوب برانیم، اما باید باور کنیم مشکل در این منطقه زیاد است و فکری بکنیم. چون از طرق قانون حرکت مثبتی انجام نمی‌شود الان زن‌ها خودشان در راه چاره‌اند. زنان تحصیل‌کرده تلاش دارند نسل جوان و فرزندانشان را جور دیگری بار بیاورند.”

فائزه مهمترین مشکل زن لر را خشونت جسمانی می‌داند و می‌‌پرسد: “مگر ممکن است خشونت جسمانی با خشونت روانی همراه نباشد؟”

روایت چهارم

نجمه کرمانی است، ۳۹ ساله و دبیر. می‌گوید: “هم کتکش را خورده‌ام، هم توهینش را شنیده‌ام، هم توی کوچه و خیابان هرطوری دلشان خواسته با من رفتار کرده‌اند.”

نجمه همسرش را سه سال پیش در حادثه‌ای از دست داده است، اما می‌گوید این دلیل نمی‌شود که یادش برود در زندگی چقدر سختی کشیده است: “ظاهرش خیلی آرام بود، اما بارها هر چیزی را که به دستش می‌رسید به سمت من پرتاب می‌کرد. بارها شد که وقتی می‌رفتم سر کلاس، صورتم کبود بود. یک بار مدیرمان به من گفت که وقتی می‌خواهد تو را بزند دست ‌کم صورتت را برگردان؛ در حالی که ما هیچ‌وقت در این مورد با هم حرف نزده بودیم.

او همسرش را سه سال پیش در حادثه‌ای از دست داده است، اما می‌گوید این دلیل نمی‌شود که یادش برود در زندگی چقدر سختی کشیده است: “ظاهرش خیلی آرام بود، اما بارها هر چیزی را که به دستش می‌رسید به سمت من پرتاب می‌کرد. بارها شد که وقتی می‌رفتم سر کلاس، صورتم کبود بود. یک بار مدیرمان به من گفت که وقتی می‌خواهد تو را بزند دست ‌کم صورتت را برگردان؛ در حالی که ما هیچ‌وقت در این مورد با هم حرف نزده بودیم. اینها اما مهم نبود. مهم این بود که ماه تا ماه با من حرف نمی‌زد. شب‌ها با دوستانش می‌رفتند خوش‌گذرانی و من تا نیمه‌شب تنها بودم. باردار شدم، اما موقع زایمانم نبود. غیر از خودش مادرش هم با من خشونت می‌کرد. طبقه بالای ما می‌نشست و چند بار کتکم زد. خودش از پدرشوهرم کتک خورده بود و فکر می‌کرد من هم باید از شوهر و مادرشوهرم کتک بخورم. بدتر از همه این که شوهرم کار نمی‌کرد. زندگی‌مان با حقوق من می‌چرخید که آن را هم به زور از چنگم درمی‌آورد. در حالی که من و بچه‌ام گرسنه بودیم، او حقوق مرا صرف عیاشی می‌کرد.”

نجمه می‌گوید زندگی زنان همشهری‌اش خیلی شبیه خود اوست: “البته همه کتک نمی‌خورند، اما حق و حقوق‌شان را ازشان می‌گیرند. چند تا از همکاران من باغ و ملک داشتند، اما شوهرشان آنها را از چنگ‌شان در می‌آورد. خیلی‌ها هوو سرشان آمد. دخترها هم توی خانه بابا حق اظهار نظر ندارند. اینجا هنوز هم ممکن است دختر را نگذارند برود مدرسه یا دختر تحصیل‌کرده را به یک معتاد شوهر بدهند، اما زن‌های این منطقه خیلی آرامند و کسی از حال‌شان خبردار نمی‌شود. خیلی‌ها خیال می‌کنند زندگی همین است و باید تحمل کنند. در واقع به سنت‌ها تن داده‌اند.”

نجمه میگوید: “هر وقت انگشت شست پایم را تکان می‌دهم، درد می‌گیرد. یادگار قنددانی است که به سمتم پرت کرد. این باعث می‌شود هیچ‌وقت فراموش نکنم که او با من و زندگی‌ام چه کرد.”