مهشب تاجیک – یکی از تناقض های عریان تمدن در زمان حاضر، خشونتی است که در بستههای دلفریب و زیبا افراد را بهسوی خود فرامیخواند و از طریق گفتمانهای رسمی و گاه غیر رسمی تلاش میکند تا هر شکلی از خشونت را پدیده ای نابههنجار بنمایاند.
واقعیت اما گونهها و شکلهای بسیار متفاوتی از خشونت را فراروی ما مینشاند و تا جایی پیش میرود که بهدرستی نمیتوان یک رفتار واحد در شرایط گوناگون را در یکسوی مرز قرار داد. برای نمونه نمیتوان رفتار یک مرد را در برابر یک زن، بهمنظور حفاظت از او لزوماً رفتاری خیرخواهانه و دور از خشونت محسوب کرد؛ چراکه این کار بهطور قطع و در شرایط بهسامان نباید بر عهده فرد دومی باشد.
«خشونت علیه زنان» اصطلاحی تخصصی برای توصیف اعمال خشونتآمیز علیه زنان است. این اصطلاح اگرچه طبق تعریف خود میتواند انواع ملموسی از خشونت را در بر بگیرد ولی نمیتواند تعریفی جامع برای تمامی شکلهای خشونت باشد. این شکل از خشونت علیه گروهی از مردم اعمال میشود که جنسیت ایشان در آن نقش مهمی ایفا میکند.
بر اساس آنچه در اعلامیه ۲۰ دسامبر ۱۹۹۳ آمده است، هرگونه عمل خشونتآمیز مبتنی بر جنسیت که باعث بروز یا احتمال بروز صدمات و آسیبهای جسمی – جنسی یا روانی شود، مصداق خشونت شناخته میشود. در واقع، آنچه در این تعریف آمده است دربرگیرنده این معنی میتواند باشد که هر نوع آزار زنان چه در شکل فیزیکی آن و چه بهشیوه تهدید و تحقیر و توهین یا حتی جلوگیری از ورود آنها به محیطهای اجتماعی، مصداق کامل خشونت به شمار میآید. این بیانیه خواستار حذف خشونت علیه زنان است و در آن، مسئله خشونت علیه زنان بهعنوان خشونت علیه بشر و گونهای از جنایت علیه زنان به حساب میآید. آنچه در کنفرانس جهانی زنان به سال ۱۹۹۵ تصویب شد، مسئله خشونت علیه زنان را بهمثابه یکی از ۱۲ مسئله بحرانی برشمرد که نیاز به توجه ویژه دولتها و مجامع بینالمللی دارد.
گونههای متفاوت خشونت
اگر بخواهیم گونههای متفاوت خشونت را در یک تقسیمبندی کلی بیاوریم، میتوانیم از خشونت جسمی، جنسی، روانی، مالی و سیاسی نام ببریم.
گاهی خشونت به زبانهای گوناگونی به سخن میآید. درست همان زمان که ما قادر نیستیم خود را برای مقابله یا خنثی کردن راه های رفته تجهیز کنیم؛ درست در همان زمان که مرزهای حافظه موروثی، ما را تنها میگذارند، خشونت دست به کار میشود. در خانهها، در مدرسهها، در خیابانها و حتی هنگام عشقورزیهای شبانه هم همیشه خشونت حضور خود را آشکار ساخته است.
هرکدام از این عنوانها تعریفی را شامل میشوند و لزوما این دستهبندی به معنی آن نیست که خشونت دیگری با شیوه دیگری و در دستهبندی متفاوتی اعمال نمیشود. آنچه در این مقاله زیر عنوان «خشونت در سایه» از آن نام برده میشود، میتواند در نقطههایی با هرکدام از انواع خشونت همپوشانی و اشتراک داشته باشد. منظور از خشونت در سایه در این نوشتار، لزوماً گونهای از خشونت پنهان نیست. هرچند میتواند در آن طبقهبندی هم جای گیرد ولی هدف از این تفکیک، سخن گفتن از نوعی خشونت هست که فرد خشونتدیده بهلحاظ جایگاه اجتماعی و مواردی دیگر که ذکر آن خواهد رفت، دست به روشنگری درباره آن نمیزند. به همین دلیل این نوع از خشونت را جدا کردیم؛ چراکه فرد خشونتدیده نسبت به خشونت روا داشتهشده بر خود آگاه است. علاوه بر آن فرد مذکور برای رفع خشونت و آثار آن در جایی خارج از زیست فردی خود کوشش میکند.
در هر حال، گزارش سازمان بهزیستی ایران حکایت از خشونتی فراگیر دارد که سهم زنان از آن بیشتر از هر گروه دیگری در اجتماع است. این خشونت، هیچ مرزی از طبقه گرفته تا تحصیلات و فرهنگ و شغل و فعالیت حقوق بشری نمیشناسد.
انسان امروزی گاهی با واقعیتهای بیپردهای سروکار دارد که در دنیای کنونی لزوماً خاستگاه مشترکی با حقیقت ندارند. واقعیت برحسب ماهیت خود، پرداخته ذهن الگوپذیر ماست و حقیقت در مرتبهای متمایز از واقعیتها پدیدار میشود. گاهی خشونت به زبانهای گوناگونی به سخن میآید. درست همان زمان که ما قادر نیستیم خود را برای مقابله یا خنثی کردن راه های رفته تجهیز کنیم؛ درست همان زمان که مرزهای حافظه موروثی، ما را تنها میگذارند، خشونت دست به کار میشود. در خانهها، در مدرسهها، خیابانها و حتی هنگام عشقورزیهای شبانه هم همیشه خشونت حضور خود را آشکار ساخته است.
ریشهیابی خشونت
پرداختن به ریشه بسیاری از خشونتها، تعارضها و بیثباتیها بیش از روند و فرآیند جاری شدن آنها در جامعه، دارای اهمیت است و به ما کمک میکند تا هر نوع خشونت را ردیابی کنیم و بدانیم معضل اصلی پیرامون آسیبپذیری در برابر خشونت و ناتوانی در پیوند با جلوگیری از بروز آن، “ساده انگاری”، “سطحی نگری” و “یکسویه نگری” چه در مقام طرح مسئله و چه در مقام توصیف و تحلیل آن است.
خشونت نخست در ذهن شکل میگیرد و بر اساس گفتمان فرهنگی جامعه بنیان نهاده میشود. در واقع هویت و ریشهیابی خشونتورزی را باید در ساختار فکری و فرهنگی جامعه ردیابی کرد. اگرچه خشونت در مناسبات اجتماعی و فردی انسانها خود را نشان میدهد، اما بیش از آن در الگوی رفتاری و ساختار فرهنگی جامعه به رسمیت شناخته میشود و بر پایه انسانشناسی و فلسفه اجتماعی هر جامعه و البته تجربیات تاریخی یک تمدن خاص بنا میشود.
خشونت نخست در ذهن شکل میگیرد و بر اساس گفتمان فرهنگی جامعه بنیان نهاده میشود. در واقع هویت و ریشهیابی خشونتورزی را باید در ساختار فکری و فرهنگی جامعه ردیابی کرد. اگرچه خشونت در مناسبات اجتماعی و فردی انسانها خود را نشان میدهد، اما بیش از آن در الگوی رفتاری و ساختار فرهنگی جامعه به رسمیت شناخته میشود و بر پایه انسانشناسی و فلسفه اجتماعی هر جامعه و البته تجربیات تاریخی یک تمدن خاص بنا میشود.
تفاوت خشونتهای تدافعی، مجازاتهای قانونی و غیر قانونی، رفتارهای اجباری، اعمال نمادین و نارساییها در تفکیک بحث و نتایج آن است. بهعلاوه اینکه کنشگران در این زمینه، همواره گرفتار ضعف نگرش استراتژیک به مسئله هستند و درست به همین دلایل، گفتمان علمی و عملی و حتی ژورنالیستی در حوزه مربوط به خشونت و نقد شیوه آن، با سهلانگاری و سادهگیری مواجه است و گاهی این شیوه عملکرد از سوی جامعه و نهادهای مربوط به آن، مشروعیت مییابد و گاهی هم افراد تکبهتک در پدیداری زمینه این شقاوت مسئول هستند.
درحالیکه آمار اعدام در ایران، بهعنوان یک نوع از خشونت حکومتی در رتبههای آغازین جدول جهانی قرار دارد، درحالیکه خشونت علیه زنان در دین اسلام موجه دانسته میشود و به تجاوز خانگی با عنوان حق تمکین، مشروعیت داده شده است و خشونت بهطور سازمانیافته و نظام مند از سوی حاکمیت بر بدنه نحیف اجتماع فرود میآید، هنوز کنشگران مدنی و فعالان حقوق بشر بر سر بسیاری از مسائل به اجماع نرسیدهاند.
به دلیل فرهنگ پنهانکاری در جامعه ما، نمیتوان مستنداتی دقیق درباره خشونت علیه زنان به دست آورد ولی بر پایه یافتههای تحقیق ملی «بررسی پدیده خشونت خانگی بر زنان در ۲۸ مرکز استان کشور» انجام شده در سال ۱۳۸۲، ۸۳۷ درصد زنان ایرانی از اول زندگی مشترک خود خشونت فیزیکی را تجربه کردهاند و ۵۲/۷ درصد از اول زندگی مشترک تا زمان تحقیق تحت خشونتهای روانی و کلامی قرار گرفتهاند. همچنین ۲۷/۷ درصد تحت خشونتهای ممانعت از رشد اجتماعی، فکری و آموزشی بودهاند.[۱]
خشونت در سایه
پذیرش مسئولیت و رهآورد تقسیمبندی این مسئولیت در قبال پدیده خشونت، بایستی همیشه در همه افراد یک جامعه در جریان باشد، یعنی اینکه هر فرد انسانی در هر اجتماعی، پیش از هر کنش جمعی و حقخواهی مدنی، باید به خود نگاه کند و از چشمانداز هستی خود، به آسیبشناسی زیست فردیاش بپردازد تا نسبت به پیشبرد سلامت رفتاری خود اقدام کند.
گاهی ما فکر میکنیم، پدیده خشونت همواره و به ضرورت بهصورت شفاف و علنی مانند ضرب و شتم، خشونتهای کلامی و برخوردهای فیزیکی بازنمود پیدا میکند، ولی مسئله این است که خشونت سازمانیافته و رایج در یک جامعه بهخصوص در جامعهای با گفتمان ریشهای و دیرپای مردسالارانه همچون کلیتی پارهپاره و چند تکه است که اگر تکههای آن کنار هم جمع شوند، پازل خشونت تکمیل میشود.
حقیقت این است که این وظیفه هیچگاه از انسانها ساقط نمیشود. گاهی ما فکر میکنیم، پدیده خشونت همواره و به ضرورت بهصورت شفاف و علنی مانند ضرب و شتم، خشونتهای کلامی و برخوردهای فیزیکی بازنمود پیدا میکند، ولی مسئله این است که خشونت سازمانیافته و رایج در یک جامعه بهخصوص در جامعهای با گفتمان ریشهای و دیرپای مردسالارانه همچون کلیتی پارهپاره و چند تکه است که اگر تکههای آن کنار هم جمع شوند، پازل خشونت تکمیل میشود و ما خواهیم دید که تا چه اندازه خشونتهای روا شده در قبال افراد جامعه، خشونتهای در سایهای بودهاند که در درازمدت آشکار شدهاند.
پرداختن به خشونت در سایه آنجا اهمیت پیدا میکند که در مورد این خشونت سعی در ندیدن آن و پنهانکاری با خشونت پنهان متفاوت است و درست به همین خاطر است که جماعت فعال در حوزه زنان مدام سعی دارد تا آن را به دیگری، به خارج از هستی خود ارجاع دهد و اگر درمانی سراغ دارد، آن درمان را بیرون از مرزهای زیست خود امتحان کند چرا که نمیتواند و نمیخواهد درد را در جایی در مرزهای زیست خود بیابد.
عدم توجه به بستر بروز اعمال خشونتآمیز از عواملی است که منجر به تحلیلی ناقص از این پدیده میشود که در واقع باید با توجه به شرایط مکانی و زمانی و همچنین با توجه به همان زمینه معنا شود و چنانچه در شرایطی خاص، این معناپذیری تغییر پیدا کند، مصداقهای بارز آن و همینطور گونههای خشونت تعریفپذیر در این دایره معنایی تغییر پیدا خواهند کرد. برای لمس بهتر ضرورت در نظر گرفتن زمینه، میتوان به آسیبپذیری قشرهای مختلف یک جامعه در برابر یک خشونت واحد اشاره کرد؛ اینکه مثلاً خشونت کلامی در سطحهای گوناگون اجتماعی چگونه بارز میشود و در هر سطح چه معنایی دارد، به ضرورت به ماهیت خشونت وارده برنمیگردد؛ اگرچه ماهیت خشونت هم بهخودیخود موثر است، ولی بیش از آن، خاستگاه بروز چنین خشونتی مطرح است؛ چراکه معناپذیری و تاثیر آن، در همه گروهها و شرایط یکسان نیست.
اگر تجربهها را کنار هم بگذاریم و در نهایت به یک بسته آگاهیدهنده برسیم، به این نتیجه خواهیم رسید که خشونت بهمثابه استثمار و بردهکشی است و فرد مورد خشونت قرار گرفته، دچار نوعی سرسپردگی و عدم باور به خود است. این فرد در جایگاهی قرار گرفته است که بدون تهاجم یا حتی دفاع با خنثی بودن مطلق و در واقع بهنوعی حذف خود، از زندگی در محور خشونت بسنده میکند.
قشرهای آسیبپذیر و گروههای اجتماعی کمتوانتر
خشونت در شرایط مختلف معناها و شکلهای گوناگون دارد. خشونت در جامعه ما چنان پررنگ و انکارناپذیر است که اگر بخواهیم هم نمیتوانیم بر آن چشم فروببندیم. انواع خشونت در میان قشرهای آسیبپذیر و گروههای اجتماعی کمتوانتر بیشتر جلوه میکند، ولی شکلهایی از خشونت هستند که از چشم پنهان میمانند و حول محور آنها یکی از مواردی که نیاز به بررسی دارد، پیگیری چرایی سکوت در برابر آنهاست.
خشونت در شرایط مختلف معناها و شکلهای گوناگون دارد. خشونت در جامعه ما چنان پررنگ و انکارناپذیر است که اگر بخواهیم هم نمیتوانیم بر آن چشم فروببندیم. انواع خشونت در میان قشرهای آسیبپذیر و گروههای اجتماعی کمتوانتر بیشتر جلوه میکند، ولی شکلهایی از خشونت هستند که از چشم پنهان میمانند و حول محور آنها یکی از مواردی که نیاز به بررسی دارد، پیگیری چرایی سکوت در برابر آنهاست.
شاید صحبت از خشونت جاری و ساری در میان گروهی که خود از فعالان مبارزه با خشونت علیه زنان هستند، غریب به نظر برسد، اما این موضوع هم از آن دسته حقیقتهایی است که عموماً از آن غفلت میشود. این مهم را میتوان از نبود آمار دقیق و قابل پیگیری دریافت. آیا سکوت پیرامون این مسئله، اتفاقی است یا اینکه از یک قاعده حذف و تعدیل پیروی میکند؟
این پرسش زمانی مطرح میشود که نخستین گروه منکر چنین خشونتی یا کسانی که این خشونت را فرو میکاهند و صحبت از آن را به تعویق میاندازند تا باقی خشونتها از میان برود، خود گروهی از بدنه مردم هستند که در گروههای دفاع از حقوق بشر و کنشگران مبارزه علیه خشونت فعال هستند.
سکوت فعالان مدنی و اجتماعی و جامعهشناسان درباره خشونت در این طبقه خاص، میتواند حاکی از پنهان کردن چیزی باشد که نباید به دید غیر آید و از طرفی میتواند اصرار بر ادامه این توهم همیشگی باشد که همواره این قشر از چنین مواردی مصون دانسته شدهاند. تحلیل این رویکرد به مسئله حاضر، از اتفاق آنچنان دارای اهمیت است که تا به این نوع از خشونت نپردازیم، در لایههای دیگر اجتماعی نمیتوان گونههای دیگر چنین رفتاری را آسیبشناسی کرد.
مسائل یاد شده در مورد طبقه الیت یا برجسته جامعه، به این دلیل ساده در پرده قرار میگیرد که انتظار خشونت از ایشان، امری غیرقابل درک و تصور است و از طرفی، این طبقه همیشه در مورد بازگویی خشونت و ارزیابی رفتار خود محتاط عمل کرده است. این احتیاط چه از سوی فرد در معرض خشونت و چه از سوی فرد اعمالگر خشونت، به پایداری و گسترش این پدیده یاری رسانیده است. اینگونه است که بازخورد طرح هر نوعی از خشونت پیرامون این قشر و همچنین در میان گذاشتن این مسئله با دیگر افراد، مدارا و گاهی ناباوری و طرد را در فضای عمومی در پی خواهد داشت.
افراد جاگیرشده در یک رابطه خشونتآمیز اینچنینی، در پارهای از موارد، بهراستی قادر به درک خشونت موجود در رابطه نیستند چراکه ایشان هم مانند عموم مردم، نمیدانند که خشونت لزوماً در لایههای بیرونی جریان پیدا نمیکند و صرفاً در قالبهای کلیشهای سابق بر این نمیگنجد؛ چراکه این طبقه در مقابل خود و آن تصویری که از خود برای خویش برساخته است، گاهی چنان متعصبانه و جزماندیش برخورد میکند که یادآور تصویر کاملا شناختهشدهای از سرحد افتراق و تولیدکننده بیگانگی بین طبقاتی است، چنانچه نوعی تفکر را به وجود میآورد که ریشههای یکسان طبقات را از اساس نفی میکند.
این ایده که خشونت در اعماق طبقههای فرودست جامعه ریشه دوانیده است، میتواند سبب این شود که طبقه به اصطلاح روشنفکر، نشانه های آن را در میان طبقه خود نفی کند. به همین دلیل است که خشونت و تبعات آن در این قشر خاص از اجتماع همواره در لایه احتیاط، از تیررس نگاه دیگری مصون بوده است.
جنبشهای اعتراضی در مواجهه با خشونت
هر کدام از جنبشهای اعتراضی در مواجهه با خشونت، درجهای از رواداری را لحاظ میکنند و سطح برنامهها، خواستهها، اولویتها و حتی آکسیونهایشان در مرزی نامرئی تعیین سطح میشود.
زنان طبقه روشنفکر که گاهی در نقش یک کنشگر ظاهر میشوند، وقتی خود را در طبقات دیگر با تصویر قرینه خشونت از جمله، خشونتهای بدنی، کلامی و فرمهای اینچنینی روبهرو میبینند، خشونتهای خاص طبقه خود را پنهان میکنند؛ همان خشونتهای برگرفته از ذهن مردسالارانه، باعث میشود خود و خشونتهای روا رفته بر خویش را به فراموشی بسپارند.
پیوستگی در این جنبشها معنایی ندارد و کم کم هدفها متفاوت میشوند و زنان طبقه روشنفکر که گاهی در نقش یک کنشگر ظاهر میشوند، وقتی خود را در طبقات دیگر با تصویر قرینه خشونت از جمله، خشونتهای بدنی، کلامی و فرمهای اینچنینی روبهرو میبینند، خشونتهای خاص طبقه خود را پنهان میکنند؛ همان خشونتهای برگرفته از ذهن مردسالارانه، باعث میشود خود و خشونتهای روا رفته بر خویش را به فراموشی بسپارند. این همان دید از بالا به پایینی است که همواره تمام مصائب را متوجه به قشر فرودست میداند. این مقایسه باعث میشود حقایق هرگز افشا نشوند. از طرف دیگر، این شیوه رفتاری به کنار زدن مطالبات این گروه میانجامد و آنچه جایگزین این حق گمشده میشود، متصلسازی بیاصول یکسری کنشها و رفتارها برای حصول امر موهوم است.
خواه ناخواه در هر جامعهای «تناقضهای طبقاتی» حضور دارند. همه جنبشها و فعالان بسته به کنترل قدرتی که میتوان در آنها سراغ گرفت، رفتارهایی از خود بروز میدهند که که خاستگاهشان بر فرد پوشیده میماند. در نتیجه بیانیههای مختلف، خواستها و کنشها بهجای تولید راهکار و رسیدن به نتیجه مطلوب، زنجیرهای از فرمهای صوری را بههم میبافند. واقعیت اینگونه برخوردها، جز یک مفصلبندی ناقص چیز دیگری نمیتواند باشد؛ آنگونه که نمیتوان بههیچ عنوان تعادل چیدمانی استانداردی برقرار کرد. اصلاح درکها، فرمها و جنبشها، به اثرگذاری مستقیم و بدون واسطه نیاز دارد و گاهی تغییر علیتهایی که ما را بهسمت یک کلیت رهنمون میکنند، یاریرسان خواهد بود. بهواقع مسئله دارای اهمیت، قرار داشتن در مکان احراز حق است نه در توهم موقعیت خود در برابر دیگری. به این معنی که فرد کنشگر خود را در جایگاه آسیبناپذیری نگذارد و بتواند و اجازه داشته باشد تا به مسائل خود نیر نگاهی بیندازد، بدون آنکه ترس از این داشته باشد که قدرت و مسئولیتش با برونآیی و آشکارسازی، از میان برود و به این طریق از صلاحیت ساقط شود.
پانویس:
پروژه مشترک مرکز امور مشارکت زنان ریاست جمهوری و معاونت اجتماعی وزارت کشور با همکاری وزارت علوم در سال ۱۳۸۲
مقالۀ خوبی است. مسئلۀ مهمی را نیز مورد بررسی قرار می دهد. دستتان درد نکند.
یک نکته انتقادی که باید طرح کنم استفادۀ زیاد و گاه نابجا از مفهوم طبقه است. در جامعه شناسی مدرن، کسی روشنفکران را یک طبقه نمی داند. بنظر می رسد منظور شما از روشنفکرتا در مقاله دانش آموختگان دانشگاهی است. حتی این گروه نیز یک طبقه نیست. بهتر است از مفهوم گروه یا دسته استفاده کرد. نخبگان (که شما آنها را الیت می نامید) نیز یک طبقه نیستند. آنها بیشتر یک گروه یا یک مقوله هستند. طبقه دارای معنائی گاه بسیار دقیق است و اشاره به جایگاه مشترک در فرایند تولید، بازار یا مصرف دارد. پرکار و سرفراز باشید.
جاسم / 25 November 2012
چه جالبه سیستمتون من تا حالا سه بار از این مطلب بازدید کردم و هر سه بار در یک آدرس متفاوت بود :D
——
دوست عزیز،
این متن برای اینکه در روز جهانی رفع خشونت علیه زنان، در کنار سایر مطالب در همین زمینه قرار بگیرد، ساعت انتشارش تغییر یافته و به دلیل طراحی آرشیو سایت لینک آن نیز تغییر یافته است.
سپاس از توجه شما؛ زمانه.
Nika / 26 November 2012