مجتبا یوسفیپور – بسیاری از منتقدان او را به عنوان یکی از مهمترین فیلمسازان معاصر آمریکایی و یکی از چند فیلمساز ایتالیاییتبار هالیوود میشناسند که ساختههایش تأثیر بسیاری بر فیلمسازان پس از خود گذاشته است؛ فیلمسازی که نوشتن درباره او و ساختههایش مجالی بیش از یک کتاب میطلبد.
۱۷ نوامبر، هفتادمین زادروز مارتین اسکورسیزی، نویسنده، کارگردان و تهیهکننده آمریکایی است. به همین مناسبت در این نوشتار نگاهی کوتاه داریم به زندگی و کارنامه او.
چه کسی صدا میزند؟
مارتین در ۱۷ نوامبر ۱۹۴۲ از پدر و مادری ایتالیاییتبار در نیویورکزاده شد و در محیطی کاتولیک پرورش یافت. در دانشگاه نیویورک در رشته سینما تحصیل کرد و در همین دوران با هاروی کیتل (بازیگر) و تلما شونمیکر (تدوینگر) آشنا شد. این دو با مارتین در ساخت نخستین فیلم بلندش یعنی «من اول صدا میکنم» همکاری کردند و این آشنایی به همکاری درازمدت آنها با یکدیگر منجر شد. پس از آن مارتین چند فیلم کوتاه و مستند ساخت. او به عنوان دستیار کارگردان و تدوینگر در فیلم «ووداستوک» (Woodstock) کار کرد و در آنجا با جان کاساواتیس، بازیگر و کارگردان آشنا شد. بعدتر به پیشنهاد کاساواتیس او در فیلم «مینی و موسکویتز» (Minnie and Moskowitz) به عنوان دستیار تدوین صدا کار کرد. در همین دوران او با فرانسیس فورد کاپولا، جرج لوکاس، استیون اسپیلبرگ و برایان دیپالما آشنا شد؛ سینماگرانی که در کنار یکدیگر نسل نو سینماگران آمریکایی را ساختند و ساختههای هر کدام تحول و انقلابی در تاریخ سینما به شمار میآید. بعدتر این دیپالما بود که اسکورسیزی را با رابرت دونیرو آشنا کرد و این آشنایی به یکی از موفقترین همکاریهای مشترک تاریخ سینما منجر شد.
در همین دوران مارتین اسکورسیزی با راجر کورمن، تهیهکننده و کارگردانی که بیشتر تهیهکنندگی فیلمهای کمهزینه را بر عهده میگرفت آشنا شد و به پیشنهاد او ساخت دومین فیلمش یعنی «باکسکار برتا» (Boxcar Bertha) را در سال ۱۹۷۲ آغاز کرد.
کورمن سینماگریست که نقش مهمی در ورود بسیاری از چهرههای مطرح سینمای آمریکا چون فرانسیس فورکاپولا، ران هاوارد، جیمز کامرون، جک نیکلسون و رابرت دونیرو به دنیای حرفهای داشت. اسکورسیزی پس از نخستین همکاری با کورمن، به پیشنهاد و اصرار جان کاساواتیس، بار دیگر با همکاری کورمن «خیابانهای پائینشهر» (Mean Streets) را ساخت. این فیلم باعث شد که او خود را به عنوان فیلمسازی صاحب نگاه و سبک معرفی کند. همچنین در این فیلم علاوه بر هاروی کیتل، برای نخستینبار اسکورسیزی با رابرت دونیرو کار کرد. این همکاری بعدتر ادامه پیدا کرد و به ساخته شدن تعدادی از مهمترین فیلمهای این دو سینماگر انجامید. کاساواتیس و کورمن در این دوران نقش مهمی در زندگی حرفهای اسکورسیزی بازی کردند: به گفته اسکورسیزی در گفتوگو با ریچارد اسچیکل، کاساواتیس به او آموخت که «تو باید کاری را کنی که با آن رابطه احساسی داری» و کورمن به او یاد داد که چگونه فیلمنامههایش را به شیوه او با بودجه کم بسازد.
پس از آن در سال ۱۹۷۴ به پیشنهاد الن بروستین، اسکورسیزی فیلم «آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند» (Alice Doesn’t live here anymore) را ساخت که این فیلم اسکار بهترین بازیگری را برای بروستین به ارمغان آورد. این فیلم بر خلاف بیشتر ساختههای اسکورسیزی قهرمانی زن دارد و داستان در فضایی متفاوت اتفاق میافتد. با این فیلم برای اولینبار اسکورسیزی به جشنواره فیلم کن فرانسه رفت و نامزد جایزه نخل طلای این جشنواره شد.
اما این فیلم «راننده تاکسی» (Taxi Driver) محصول سال ۱۹۷۶ میلادی بود که جایگاه اسکورسیزی را به عنوان فیلمسازی صاحب سبک و تفکر تثبیت کرد. او در این فیلم بار دیگر از دونیرو و کیتل برای بازی در نقشهای اصلی استفاده کرد و فیلم در جوایز اسکار نامزد چهار جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد برای رابرت دونیرو، بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای جودی فاستر، بهترین موسیقی و بهترین فیلم شد. اسکورسیزی «راننده تاکسی» را حاصل احساس دوران کودکی خویش میخواند که بر پایه ایده «داشتن آدمی بدون تعلق به هیچ دسته و گروهی» شکل گرفته است. درخشش فیلم در جشنواره فیلم کن و بردن جایزه نخل طلای این جشنواره آغاز ورود اسکورسیزی به دنیای جاودانههای سینما بود.
با من حرف میزنی؟
در سینمای اسکورسیزی برخی از ویژگیها را میتوان برشمرد که در بیشتر فیلمهای او تکرار شدهاند و میتوان آنها را به دو بخش مضمونی و ساختاری تقسیم کرد. اسکورسیزی فیلمسازی است که به گفته خودش به ساختن فیلم در گونه و یا ژانر علاقه دارد و با اندکی چشمپوشی میتوان عمده فیلمهای او را به سه دسته فیلمهای گنگستری، فیلمهای زندگینامهای و فیلمهای تاریخی تقسیم کرد. او در فیلمهای شهریاش بیشتر به آدمهای حاشیهنشین جامعه میپردازد و داستان و اتفاقها بهانهای هستند برای شناخت بیشتر این اشخاص. در «راننده تاکسی» با تراویس بیکل روبرو هستیم؛ یک سرباز سابق جنگ ویتنام که دچار مشکل بیخوابی است و بعد از بازگشت از جنگ نتوانسته خودش و نیازها و تواناییهایش را با جامعه همسو کند. او شبها در خیابانهای نیویورک تاکسی میراند و به این ترتیب تماشاگر با او همراه شده و علاوه بر دیدن جامعه با شخصیت تراویس آشنا میشوند. در این فیلم چون بسیاری دیگر از فیلمهای اسکورسیزی، شهر نیویورک، یعنی مکان روی دادن داستان نقش پررنگی دارد. قهرمان داستان با خودش درگیر است و با محیط پیرامونش و با جامعه اصولاً مشکل دارد و با حرکت و عمل به شیوهای شخصی سعی میکند چیستی و کیستیاش را نشان دهد و به هدفهایی که برای زندگیاش در نظر گرفته دست پیدا کند.
علاوه بر آن در این فیلم اسکورسیزی یکی از ویژگیهای تکنیکی کارش، یعنی استفاده از تصاویر آهسته و دوربین سیال (بر روی ریل و بعدتر استدیکم) را به نمایش میگذارد. این تکنیک بعدتر در فیلم «رفقای خوب» (Goodfellas) محصول سال ۱۹۹۰ منجر به خلق یکی از نماهای طولانی منحصر به فرد و مثالزدنی تاریخ سینما میشود: صحنهای که دوربین با استدیکم ریلیوتا و لورین براکو را دنبال میکند و همراه شخصیتها صحنه را دیده و تجربه کرده و با شخصیت و نوع رابطهاش با دنیای اطرافش آشنا میشویم.
یکی دیگر از ویژگیهای کار اسکورسیزی که در «راننده تاکسی» نمود دارد استفاده از موسیقی است. برنارد هرمن، آهنگساز برنده جایزه اسکار که ساخت موسیقی فیلمی چون «همشهری کین» را در کارنامهاش دارد در آخرین کار خود موسیقی این فیلم را ساخت. این استفاده و توجه ویژه به موسیقی را در دیگر کارهای اسکورسیزی نیز میتوان دید؛ از فیلمی چون «آخرین وسوسه مسیح» (The Last Temptation of Christ) که آهنگسازی آن را پیتر گابریل بر عهده داشت تا فیلمی چون «رفقای خوب» که اسکورسیزی از موسیقی انتخابی استفاده کرد.
او همچنین در فیلم بعدیاش که نخستین قدم اسکورسیزی برای ساختن یک فیلم در جریان اصلی هالیوود و نگاه به گیشه بود از علاقه به موسیقی بهره برد و در سال ۱۹۷۷«نیویورک، نیویورک» (New York، New York) را ساخت. او در این فیلم داستان یک نوازنده ساکسیفون با بازی رابرت دونیرو در سومین همکاریاش با اسکورسیزی را دستمایه قرار داد. او همچنین در این سالها دو فیلم مستند ساخته که در یکی از آنها یعنی مستند «آخرین والتز (۱۹۷۸)» بار دیگر به موسیقی پرداخت. در کارنامه اسکورسیزی همچنین میتوان مستندهایی چون «راهی به خانه نیست (۲۰۰۵)»(No Direction Home) با نگاهی به تأثیر کار باب دیلن، آهنگساز و خواننده آمریکایی بر موزیک و فرهنگ آمریکایی، «چراغی روشن کن (۲۰۰۸)»(Shine a Light) اجرای گروه رولینگاستونز در نیویورک، «جرج هریسون: زندگی در دنیای مادی (۲۰۱۱)»(Living in the Material World) با نگاه به زندگی جرج هریسون از اعضای گروه بیتلز و «بلوز (۲۰۰۳)»(The Blues) با نگاهی به تاریخچه موسیقی بلوز را میتوان دید.
هنوز تشویقها را به خاطر میآورم
در سال ۱۹۸۰ اسکورسیزی «گاو خشمگین» (Raging Bull) را ساخت؛ فیلمی که به اعتقاد بسیاری از منتقدان نقطه اوج کارنامه فیلمسازی اوست و بسیاری از منتقدان آن را به عنوان بهترین فیلم دهه ۱۹۸۰ برگزیدند. فیلم نامزد هشت جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم و اولین اسکار بهترین کارگردانی برای مارتین اسکورسیزی شد و در نهایت دو اسکار بهترین بازیگری برای رابرت دونیرو و بهترین تدوین برای تلما شونمیکر را به ارمغان آورد. این اولین فیلم زندگینامهای اسکورسیزی است که داستان زندگی جیک لاموتا، قهرمان بوکس میانوزن را به تصویر میکشد. اسکورسیزی گاو خشمگین را به صورت سیاه و سفید ساخت و نشانههای فیلمسازی او در این فیلم به اوج میرسند: تأکید اسکورسیزی بر بازیگری بهویژه در بازی دونیرو و همچنین جو پشی، استفاده از نماهای آهسته و حرکتهای پیچیده دوربین.
بعد از «گاو خشمگین» اسکورسیزی در پنجمین همکاریاش با دونیرو، در سال ۱۹۸۳ «سلطان کمدی» (The King of Comedy) را میسازد. در این کمدی سیاه اسکورسیزی از فضای معمول فیلمهای پیشین کمی فاصله میگیرد و در اینجا خبری از نماهای آهسته، حرکات دوربین، خشونت و جنایت نیست. اما باز شخصیت اصلی مرد تنهایی است که برای دیده شدن و پذیرفته شدن تلاش میکند و برای رسیدن به هدف خود دست به گروگانگیری میزند. در همین سال اسکورسیزی به سراغ ساخت فیلم «آخرین وسوسه مسیح» بر اساس رمانی از نیکوس کازانتزاکیس رفت، اما در نهایت پروژه به علت فشارهای گروههای مذهبی متوقف شد.بعد از متوقف شدن این پروژه، اسکورسیزی بار دیگر به سراغ ساخت یک فیلم کم هزینه رفت و کمدی سیاه «بعد از ساعتها» (After Hours) را در سال ۱۹۸۵ ساخت. فیلم نامزد نخل طلای جشنواره فیلم کن شد و جایزه بهترین کارگردانی این جشنواره را به دست آورد. علاقه اسکورسیزی به سینما خود را در فیلم بعدیاش یعنی «رنگ پول» (The Color of Money) نشان داد. این فیلم با بازی پل نیومن و تام کروز دنبالهای بر فیلم «بیلیاردباز» ساخته سال ۱۹۶۱ رابرت راسن محسوب میشود. موفقیت فیلم باعث شد که اسکورسیزی بتواند بار دیگر به سراغ پروژه نیمهتمام خود برود.
پل شرایدر، فیلمنامهنویسی که در فیلمهای «راننده تاکسی» و «گاو خشمگین» با اسکورسیزی همکاری کرده بود رمان کازانتزاکیس را به فیلمنامه تبدیل کرد و سرانجام اسکورسیزی در سال ۱۹۸۸ «آخرین وسوسه مسیح» را جلوی دوربین برد. فیلم اگرچه به علت محتوای آن با مخالفت مذهبیون روبرو و در برخی از کشورها نمایش آن ممنوع شد، اما منتقدان آن را پسندیدند و فیلم دومین نامزدی اسکار بهترین کارگردانی را برای اسکورسیزی به ارمغان آورد.
رفقای خوب
«رفقای خوب» محصول سال ۱۹۹۰ بازگشت اسکورسیزی به سینمای آشنای خود بود. بار دیگر رابرت دونیرو و جو پشی در کنار یکدیگر قرار گرفتند و اسکورسیزی به دنیای آشنای گنگسترهایش بازگشت. فیلم از نظر تکنیکی و کارگردانی یکی از نقاط اوج دوران کاری او محسوب میشود و علاوه بر به ارمغان آوردن سومین نامزدی برای اسکار بهترین کارگردانی برای اسکورسیزی و نامزدی در چهار رشته دیگر، توانست ۵ جایزه بفتا، جایزه تماشاگران و شیر نقرهای جشنواره فیلم ونیز را از آن خود کند. از سوی دیگر فیلم بسیار مورد تحسین منتقدان قرار گرفت و منتقدان سرشناسی چون راجر ایبرت، پیتر تراورس و جین سیسکل آن را ستودند و حتی ایبرت آن را به عنوان بهترین فیلم دهه نود میلادی برگزید.
یک سال بعد اسکورسیزی بار دیگر به سراغ سینما رفت و «تنگه وحشت» (Cape Fear) را بر اساس فیلمی قدیمی به همین نام بازسازی کرد. فیلم اگرچه از برخی مشخصههای کار اسکورسیزی چون خشونت و نشانههای مذهبی برخوردار بود، اما نتوانست مانند دیگر آثار این فیلمساز طرفدارانش را راضی کند. پس از آن اسکورسیزی در سال ۱۹۹۳ در نخستین همکاریاش با دنیل دیلوئیس «عصر معصومیت» (The Age of Innocence) را بر اساس رمانی از ادیث وارتون درباره طبقه اشراف در نیویورک قرن نوزدهم ساخت.
در سال ۱۹۹۵ اسکورسیزی در آخرین همکاریاش با رابرت دونیرو فیلم «کازینو» (Casino) را ساخت و بار دیگر به دنیای گنگسترها گریز زد. «کازینو» اگرچه نسبت به ساختههای قبلی اسکورسیزی از خشونت بیشتری برخوردار بود و بسیاری آن را با «رفقای خوب» مقایسه کردند، اما در نهایت به اندازه آن فیلمها منتقدان را راضی نکرد. نقطه قابل اهمیت «کازینو» در کارنامه اسکورسیزی علاوه بر جنبههای تکنیکی فیلم، تأکید بر یکی از ویژگیهای او یعنی استفاده درست از بازیگران و گرفتن بهترین بازی از آنها بود. شارون استون، بازیگری که بیشتر برای بازی در فیلمهای تجاری شناخته میشد برای این فیلم توانست تنها نامزدی برای جایزه اسکار را به دست آورد.
اسکورسیزی دهه ۱۹۹۰ را با ساخت دو فیلم «کوندان» (Kundun) بر اساس زندگی دالایی لاما و «احیای مردگان» (Bringing Out the Dead) با بازی نیکلاس کیج به پایان برد. «احیای مردگان» آخرین همکاری اسکورسیزی با پل شرایدر فیلمنامهنویس بود و فیلم اگرچه نسبتاً نظرات مثبتی از منتقدان دریافت کرد، اما نتوانست جایگاه ویژهای در کارنامه اسکورسیزی به دست آورد.
یک چهره تازه
اسکورسیزی قرن بیست و یکم و پنجمین دهه فیلمسازی خود را با تغییراتی آغاز کرد. او در سال ۲۰۰۲ فیلم پر هزینه «دار و دسته نیویورکی» (Gangs of New York) را جلوی دوربین برد. در این فیلم او برای دومین بار با دانیل دیلوئیس همکاری کرد و برای اولینبار یکی از نقشهای اصلی خود را به لئوناردو دیکاپریو سپرد. پس از این فیلم همکاری درازمدتی میان این دو شکل گرفت و دیکاپریو به جایگزینی برای دونیرو در فیلمهای اسکورسیزی تبدیل شد. در «دار و دسته نیویورکی» اسکورسیزی بار دیگر به نیویورک قرن نوزدهم بازگشت. تمامی مشخصههای فیلمهای اسکورسیزی چون شهر نیویورک، خشونت، خرده فرهنگها و تفاوتهای نژادی در فیلم وجود دارند. فیلم اولین گلدن گلوب بهترین کارگردانی را برای اسکورسیزی به ارمغان آورد و نامزد ۱۰ جایزه اسکار از جمله اسکار بهترین کارگردانی شد.
در سال ۲۰۰۴ اسکورسیزی فیلم زندگینامهای «هوانورد» (The Aviator) را با بازی دیکاپریو ساخت که در جوایز اسکار نامزد ۱۱ جایزه شد. دو سال بعد بار دیگر اسکورسیزی به فضای آشنای خود بازگشت و «رفتگان» (The Departed) را با حضور دیکاپریو بر اساس بازسازی یک فیلم هنگکنگی ساخت. فیلم علاوه بر آنکه باعث شد اسکورسیزی دومین جایزه گلدنگلوب بهترین کارگردانی خود را به دست آورد، سرانجام طلسم نامزدی او برای اسکار را شکست و اسکورسیزی موفق شد اسکار بهترین کارگردانی را برای این فیلم با خود به خانه ببرد. «هوانورد» همچنین اسکار بهترین فیلم، بهترین تدوین و بهترین فیلمنامه اقتباسی را نیز از آن خود کرد. بسیاری از منتقدان این فیلم را به عنوان یکی از بهترین ساختههای سالهای اخیر اسکورسیزی ستودند و «هوانورد» توانست در گیشه نیز تبدیل به موفقترین فیلم اسکورسیزی تا آن تاریخ شود.
«شاتر آیلند» (Shutter Island) محصول سال ۲۰۱۰ چهارمین و آخرین همکاری به نمایش درآمده اسکورسیزی تا به امروز با لئوناردو دیکاپریو است که بر اساس رمانی به همین نام نوشته دنیس لهان ساخته شد. داستان در دهه ۶۰ میلادی اتفاق میافتد. این فیلم تریلری است که با نیم نگاهی به فیلمهای نوآر و ترسناک ساخته شده است. «شاتر آیلند» گرچه در گیشه موفق شد رکورد فروش فیلم «رفتگان» را از آن خود کند اما منتقدان چندان آن را نپسندیدند و نتوانست چون فیلم قبل جایگاه قابل توجهای در کارنامه اسکورسیزی به دست آورد.
اما آخرین ساخته اسکورسیزی تا امروز یعنی فیلم «هوگو» (Hugo) با دیگر آثار او تفاوت دارد. در «هوگو» اسکورسیزی سینما، فانتزی و رؤیاهای بچگانه را با یکدیگر آمیخت و اولین فیلم سهبعدی و خانوادگیاش را ساخت. «هوگو» سومین گلدن گلوب بهترین کارگردانی را برای اسکورسیزی به ارمغان آورد و نامزد ۱۱ جایزه اسکار شد، هرچند در نهایت در رشتههای اصلی جوایز را به فیلم فرانسوی «هنرمند» واگذار کرد. با آنکه فیلم با فضای آشنا و متعارف دیگر فیلمهای اسکورسیزی تفاوت بسیار دارد اما منتقدان آن را پسندیدند و اسکورسیزی با این فیلم بار دیگر تواناییاش در ساختن فیلم در ژانرهای متفاوت را نشان داد.
هفتمین دهه در گستره یک زندگی
اسکورسیزی در هفتمین دهه زندگی خود همچنان فعال است و فیلم میسازد. او هماکنون در پنجمین همکاریاش با لئوناردو دیکاپریو مشغول فیلمبرداری فیلم «گرگ والاستریت» (The Wolf of Wall Street) است که قرار است سال آینده به نمایش درآید. همچنین گفته میشود او و رابرت دونیرو قصد دارند که بعد از سالها بار دیگر در فیلمی با یکدیگر همکاری کنند، فیلمی که بیشک بسیاری از طرفداران این دو از هم اکنون برای تماشای آن لحظهشماری میکنند.
در همین زمینه: