حامد احمدی – اگر شاخ و برگهای انیمیشن «فرانکنوینی» تازهترین ساخته «تیم برتون» را حذف کنیم و به طرح (پلات) اصلی داستان برسیم، درمییابیم که «فرانکنوینی» به شکل آشکاری با رمان «فرانکنشتاین» نوشته «مری شلی» در پیوند و گفتوگو قرار دارد. حتی در انتخاب اسم انیمیشن هم به این خویشاوندی اشاره شده است.
اما اینکه چطور میشود از رمان ترسناک و سیاه و تلخ «شلی» به یک انیمیشن کودکانه با پایان شیرین رسید، برمیگردد به نگاه هنرمند و بازتاب دنیای پیرامونش. «تیم برتون» هرچند ایده ابتدایی قصهاش را از رمان «شلی» برداشت کرده، اما نگاه به یک موضوع واحد او را به همان سیاهی و تلخی رمان «فرانکنشتاین» نرسانده است.
«فرانکنوینی» داستان پسربچهایست که سگ دوست داشتنیاش در یک تصادف میمیرد. او در یکی از کلاسهای مدرسهاش با شیوه جریان الکتریسیته برای زنده کردن مردهگان آشنا میشود و تصمیم میگیرد سگش را از قبر بیرون بکشد و دوباره زندهاش بکند.
فرانکنوینی، آخرین ساخته تیم برتون
در «فرانکنشتاین» هم ما با دانشمندی آشنا میشویم که تکههای بدن مردهگان را برمیدارد، کنار هم قرار میدهد و با استفاده از الکتریسیته به آن جان میبحشد و به این ترتیب یک موجود تازه میآفریند.
تفاوت این دو داستان بیشتر در جزئیات بهظاهر پیشپاافتاده نمود پیدا میکند: در انیمیشن «فرانکنوینی» قرار است یک سگ به شکلی که بوده و بدون استفاده از اندامهای مردگان زنده بشود، در حالیکه در رمان «فرانکنشتاین» با در کنار هم نشاندن اندامهای مردگان، یک جانور جدید به وجود میآید. اگر «برتون» یک مرده را به شکل سابق خود زنده میکند، شلی در پی آفرینش موجود تازهایست.
انیمیشن «تیم برتون» با اینکه سیاه و سفید است و با وجود آنکه اپیدمی زنده کردن مردهگان میان ساکنان شهر به یک فاجعه میانجامد اما در نهایت همه چیز کودکانه، دوستداشتنی و شیرین به انجام میرسد. مثل این است که عشق «ویکتور فرانکنوینی» به سگش، راه چارهایست برای جلوگیری از وقوع فاجعه بعد از یک اتفاق نابههنگام که عبارت است از زنده شدن یک مرده . دقیقاً چیزی که در بازی زنده کردن مردههای دیگر به چشم نمیخورد و باقی اهالی شهر از روی تفنن و تفریح یا شاید هم به خاطر اعمال قدرت و رسیدن به جایگاه آفریدگار به آن دست میزنند و موجودات بیآزار و مردهشان به زندههای غولآسا و ترسناکی بدل میگردند که به خودشان و به شهرشان حمله میکنند و همه جا را ویران میکنند.
گویا «تیم برتون» حساب عشق «ویکتور» و سگش «اسپارکی» را نه تنها از شهر و آدمهایش که از «فرانکنشتاین» جنونزده هم جدا کرده است. این تفاوت از همان ابتدا با انتخاب سگ، به عنوان حیوانی وفادار به صاحبش به چشم میخورد و شاید به خاطر ذات وفادار سگ است که «اسپارکی» بعد از زنده شدن هرگز علیه صاحبش قیام نمیکند و همچنان دم تکان میدهد و به عهدش با ویکتور پایبند میماند. برعکس «فرانکنشتاین» که یک شبه توسط انسان بهوجود آمده و از زندگیاش راضی نیست و بارها آفرینندهاش را نفرین میکند و برای آرام کردن خودش شروع به نابود کردن پیرامون خود میکند.
در رمان «فرانکنشتاین» دانشمندی میخواهد مخلوقی تازه بیافریند و با این تمهید با خداوند رقابت کند و به جایگاه او دست یابد. این خواسته جنونآمیز منجر به از بین رفتن رابطه آفریدگار و آفرینندهاش میشود و سرانجام مخلوق از کنترل خالقش خارج میشود و دست به اعمالی میزند که نمیشود جلویش را گرفت. شاید چیزی شبیه به داستان شیرین «پینوکیو» از کارلو کلودی که عروسک دستساز به تمام دستورات خالقش بی اعتنایی میکند و راهی دیگر را برای زندگی انتخاب میکند و آخر هم به دم فرشتهای فرازمینی به آدم تبدیل میشود تا در چارچوب رابطه آدمیزاد با خدایش، زندگی یک موجود سربهراه را تجربه کند.
«تیم برتون» اما برای خودش چنین دردسرهای پیچیدهای را به وجود نمیآورد. داستان فرانکنوینی بر محور موجود مشخص و شناختهشدهای به اسم سگ که بهطور اتفاقی میمیرد، اما با استفاده از قدرت علم زنده میشود و دوباره زندهگی سگیاش را پی میگیرد، اتفاق میافتد.
تفاوت شیرینی «تیم برتون» با زهر «مری شلی» هم در همین است. «تیم برتون» در ساخت انیمیشیناش از ایدههای امتحان پس داده و نتیجه گرفته و موفق سینمایی استفاده میکند و از «فرانکنوینی» اثری شیرین و جذاب و خواستنی برای مخاطب عام اعم از کودک و بزرگسال میپردازد، اما «شلی» به قصد به وجود آوردن اثری تازه و پرداختن فضاهای بدیع رمانی را میآفریند که برای مخاطبش دنیای تیره، ترسناک و هولآور را میسازد.
فرانکنشتاین، رمانی رمانی دهشتبار و هشداردهنده و تلخ. (عکس از زمانه)
انیمیشن «فرانکنوینی» و «فرانکنشتاین» دو اثر متقاوت هستند: اولی یک فیلم کودکانه و شیرین و سرگرمکننده است و دومی رمانی دهشتبار و هشداردهنده و تلخ. در فرانکنوینی یک پلات فرعی هم وجود دارد: یک فیلمساز آماتور که عاشق سینماست، در ترسناکترین لحظات فیلم حضور دارد و مشغول فیلم برداشتن است. برتون با این تمهید به یاد مخاطبش میآورد که همهچیز در جهان مجازی سینما و کارخانه رؤیاسازی میگذرد. شاید به همین دلیل هم هست که جهان «فرانکنوینی» بر خلاف «فرانکنشتاین» شیرین و قابل تحمل است.
سگها میتوانند آفریدگاری مرئی داشته باشند و انسانها نمیتوانند چنین آفریدگاری را بپذیرند. «اسپارکی» که زندگی دوبارهاش را مدیون «ویکتور فرانکنوینی» است به او در شمایل یک آفریدگار قابل لمس وفادار میماند اما موجود ساخته شده در «فرانکنشتاین» خداوندگار و مقررات او را زیر پا میگذارد و به شورشگری تبدیل میشود که بر ضد آفریدگار و کل جهان آفرینش شورش میکند. «اسپارکی» وقتی از گور بیرون آورده میشود و وصلهپینه میخورد و به زندگی برمیگردد، در شکل ظاهریاش شیرین و بانمک و خندهدار است، اما دوخت و دوز و کنار هم گذاشتنهای «فرانکنشتاین» از او موجودی ترسناک میسازد که شاید بازنمایی تصویریاش چیزی باشد شبیه به فیگورهایی که «فرانسیس بیکن» میکشید.
«فرانسیس بیکن» هم در آثارش موجوداتی را خلق میکرد با سر و چهره بههمریخته؛ موجوداتی ترسناک با اعضای انسانی اما بی شباهت به انسان. مخلوقاتی ول شده و و لاشهوار و لهشده که انگار به خالقشان دهنکجی میکنند. «تیم برتون» اما دنیایی میسازد که علیرغم سیاهسفید بودن، سپیدیاش بیشتر به چشم میآید و قطره اشک کودکی میتواند روی صورت سگش بغلتد و بعد از مرگ دوباره، سومین زندگی را هم به او ببخشد تا پرده سینما بسته بشود، رؤیا به آخر برسد و دنیا بماند با وصلههای ناهمگون و افسار پارهکردهای که به یکدیگر هجوم میآورند؛ دنیایی در همریخته و مشمئزکننده؛ شبیه فیگورهایی که «فرانسیس بیکن» میساخت.
ویدئو: پیشپرده «فرنکنوینی» آخرین ساخته تیم برتون