اگر جنون را زایل شدن عقل در نظر بگیریم در نمایشنامههای شکسپیر نمونههای مختلفی از آن را میتوانیم بیابیم با این تفاوت که هر یک از آنها به دلایل مختلفی دچار جنون میشوند و دست به اعمال جنونآمیزی میزنند که عقل سلیم نمیتواند مهر تائید بر آنها بزند.
اتللو که شیفته همسر خود است بازیچه دست دسیسهگرانی قرار میگیرد که با استفاده از نقطه ضعفاش، او را به سمت حسادتی جنونآمیز سوق میدهند تا سرانجام چنان در چنگال حسادت اسیر میشود که احساس بر عقل چیره میگردد، خشم سراپای وجودش را در بر میگیرد تا دستهای او را به خون دزدمونای بیگناه آلوده کند.
تو جهانی به خون آلودی و انجامت نیز چنین خواهد بود
زندگیات به رسوایی گذشت و مرگت نیز قرین رسوایی خواهد بود
(ریچارد سوم ترجمه عبدالله کوثری ص ۲۰۴)
مکبث اسیر جاهطلبی خود میشود، جاهطلبی پنهان در او که جادوگران با وعده جلوس او بر سریر پادشاهی آتش نهان در زیر خاکستر را جان میبخشند تا شعلههایش در وجود مکبث زبانه بکشد. مکبث دچار تردید میشود و سعی میکند که بر این جاهطلبی لجام بزند که همسرش “لیدی مکبث” افسار این جاهطلبی را به دست میگیرد و مکبث را مجری آمال خود میکند.
شاه لیر چون با چهره زشت واقعیت رو در رو میشود تحمل دیدن آن همه ناروائی و بیمهری را ندارد، آنچه را که تجربه میکند با عقل نمیتواند درک کند. مجنون میشود و در گریز از دنیای سراپا حرص و آز سر به بیابان میگذارد تا جراحتی را که جگر گوشههای نا سپاسش بر روح او وارد کردهاند به دست جنون بسپارد. این سه شخصیت یک نقطه مشترک دارند، آنها به سوی جنون کشیده میشوند، در آنها تردید و کشمکش درونی وجود دارد، و از اینکه در این جدال شکست میخورند، متاسف میشویم. ریچارد سوم بر خلاف آن سه دیگر شخصیتی که نام بردیم درگیر هیچ شکلی از جدال درونی با خود نیست، دچار تردید نمیشود و عذاب وجدان امری است ناشناخته برای او. ریچارد سوم میخواهد که شر باشد و پلیدی هدف غائی او در زندگی است او به جنون کشیده نمیشود چرا که او خود تجسد جنون است و تنها یک هدف دارد و آن جلوس بر سریر قدرت است تا پایههای آن را بر خون غرقه کند. او تشنه به دست گرفتن قدرت است، نه از برای خدمت به کشور و یا مردم که برای ارضای نیاز ذاتیاش در بر قراری شر مطلق. با چنین پیش فرضی به بررسی شخصیت ریچارد سوم میپردازیم و کلام را به او میسپاریم چرا که هیچکس بهتر از خود او نمیتواند او را به ما معرفی کند:
” اما من که برای نیرنگهای شادی آفرین، آفریده نشدهام، من که برای اظهار عشق به آئینهای آکنده از عشق، خلق نشدهام، من که سخت و گستاخانه پایمال شدهام و آن شکوه را در عشق ندارم که در برابر پری هوسباز خوشخرامی بخرامم، منی که از حصه عادلانه خویش، محروم ماندهام و چهرهام فریب طبیعت ریاکار را خورده است، زشت هستم و تکامل نیافته و قبل از زمان خویش به دنیای ذیروح فرستاده شده ام؛ در وضعی که نیمی از من به دشواری تکامل یافته بود و آن هم چنان ناقص و بی تناسب که هنگام توقف در کنار سگها، آنها به سویم زوزه میکشند؛ آری من در این دوران کمدوام و آرام صلح، مسرتی در تلف کردن وقت نمیبینم، مگر آنکه سایه خویش را در خورشید یابم و پیرامون زشتی خود داد سخن دهم. و از اینروی که نمیتوانم در این روزهای خوش و زیبا عاشقی باشم، عزم جزم کردهام تا نشان دهم که انسانی شریر و پست هستم و از لذات بیجای این روزها متنفرم. توطئهها چیدهام، تدارکات خطرناک دیدهام؛ با پیشگوئیهای مستیآور و افتراها و رویاها، تا برادرم کلرنس و پادشاه را با نفرتی کشنده به ضد یکدیگر برانگیزم و اگر به همان اندازه که من حیلهگر، دورو و خیانتکار هستم، ادوارد شاه، صادق و عادل باشد، امروز باید کلرنس به زندان رود… “
(تراژدی ریچارد سوم ترجمه دکتر رضا براهنی ص ۲۰).
او عزم جزم کرده است که پست و شرور باشد، برای او شرور بودن و شر به پا کردن هدف است و با زبانی سلیس و انتخاب واژگانی تفسیرناپذیر نیات قلبی خود را به زبان میآورد بی آنکه از آن شرم داشته باشد.
در مفهوم شرم
همینجا بر روی واژه شرم مکث میکنیم: یکی از زیباترین صفتهای انسانی که ما را آن هنگام که مرتکب عملی زشت میشویم نیشتر میزند. شرم! واژه عجیبی است از یک سو توصیف واکنشی است انسانی که از درون میجوشد و همچون آینهای دو رویه که هم ما را در برابر خودمان افشا میکند و هم روی دیگر آن، شرم ما را به دیگران نشان میدهد، ما را شرمنده میکند از آنچه که انجام دادهایم و یا از سخنی که گفتهایم.
شرم یک واکنش شرطی است، من قبل از هرچیز از خودم شرمگین میشوم که چگونه به خود اجازه دادم این کار را انجام دهم، چگونه توانستم چنین رفتار زشتی داشته باشم؟ برای شرمگین شدن باید در من ساز و کاری وجود داشته باشد که نیک و بد را از هم تشخیص دهد، زشت و زیبا را بشناسد، معیاری برای سنجش عمل خود داشته باشد تا هرگاه عملی بر خلاف ارزشهای پذیرفته شدهام از من رخ داد زنگ هشدار به صدا در آید، خون درون رگهایم از شرم به جوش آید تا چهرهام از شرم گلگون شود و برای پنهان کردن شرمِ خود سرم را پائین اندازم تا مبادا چشمم در چشم دیگران بیفتد و بیش از پیش شرمنده شوم.
آنچه که ریچارد سوم فاقد آن است همان ساز و کاری است که در انسان شرم را جان میبخشد. برای او امر زشت وجود ندارد و هر آنچه که او را به هدفش برساند استفاده از آن جایز است. دروغ، حیله، دسیسه و دیگران را آلت دست خود قرار دادن برای رسیدن به هدف برای او کاملا امری بدیهی است.
در اینجا ضروری است دوباره مکث کنیم و اینبار بر روی فعل “آلت دست قرار دادن”مکث میکنیم:
ریچارد سوم میخواهد شر باشد. تنها هدف او پلیدی است. میگوید:
عزم جزم کردهام تا نشان دهم که انسانی شریر و پست هستم و از لذات بیجای این روزها متنفرم. توطئهها چیدهام، تدارکات خطرناک دیده ام؛ با پیشگوئیهای مستی آور و افتراها و رویاها، تا برادرم کلرنس و پادشاه را با نفرتی کشنده به ضد یکدیگر بر انگیزم و اگر به همان اندازه که من حیله گر، دورو و خیانتکار هستم، ادوارد شاه، صادق و عادل باشد
در زبان انگلیسی واژه Manipulation به همین معنی است. در زبان دانمارکی با همین املاء و همین معنا به کار میرود و در توضیح آن در فرهنگ لغت نوشته شده است “به کارگیری دست برای دستکاری و یا جابه جا کردن اشیاء”. اما این واژه در روانشناسی در مفهوم گستردهتری به کار گرفته میشود. وقتی آن را به شخصی نسبت میدهیم در واقع به دیگران هشدار میدهیم که از او دوری جویند و یا مواظب باشند که طعمه او نشوند چرا که او توانائیهای ویژهای دارد که ما را “آلت دست” خود قرار دهد تا ما بیآنکه خود بدانیم مجری اعمال و کارهائی شویم که او را به هدفش میرساند، در واقع ما “لعبتکانیم” و او “لعبت باز”. میتوان این توانائی ویژه را به نیروی خاصی تعریف کرد که این افراد در بازیچه قرار دادن دیگران دارند، که در واقع نقطه قوت آنها همین توانائی ویژه است که با دروغ، خدعه و عمداً به بیراهه سوق دادن دیگران جهت استفاده از آنها در راه رسیدن به هدف خود میتوانند دیگران را به مهرههای خود در بازیای که بازی آنهاست نه بازی ما تبدیل کنند. این دقیقا همان توانائی ویژهای است که ریچارد سوم دارد. برای او دیگران تنها تا آنجا مطرح هستند که بتواند از آنها در راه رسیدن به هدف خود استفاده کند. برای او دیگری نه “کسی” که “چیزی” است، آنها وسیلهاند، ابزارند همچون تیشه، اره، ساطور و غیره که هر زمان به کار نیایند آنها را دور میریزد. برای او همه چیز وسیلهای است برای ارضای شهوت قدرتطلبیاش و در این راه استفاده از هر چیز و هر کس به هر شکلی جایز است، هیچ امر مقدسی برای او وجود ندارد ولی اگر تقدس وسیلهای باشد برای فریب دیگران او خود را از مسیح هم مقدستر جلوه میدهد.
ریچارد سوم در حالیکه تشنه رسیدن به قدرت است و برای گذاشتن تاج شاهی بر سر له له میزند، برای فریب مردم به ناگاه در جلد مردی روحانی رها شده از دنیای مادی و گریزان از قدرت فرومیرود و در جواب کسانی که از او میخواهند که تاج پادشاهی را قبول کند میگوید:
“من لیاقت دولت و پادشاهی ندارم. تمنا میکنم از من نرنجید. من نه میتوانم تسلیم شوم و نه تسلیم خواهم شد” (ترجمه براهنی ص۱۳۷)
مهمترین ویژگی ریچارد سوم این است که با کمک عقل هدفش را دنبال میکند و بنا بر تعریفی که در آغاز این مقاله از جنون آورده شد نمیتوان او را دیوانه نامید چرا که عقلش زایل نشده است. او همچون مکبث دچار اوهام نشده است و یا چون شاه لیر تعادل روحی خود را از دست نداده است. مغز او همچون شطرنجبازی ماهر مهرههای خود را حرکت میدهد و تمامی امکانهای حریف مقابل را زیر نظر دارد، و در برنامهریزی درازمدت و نقشه کشیدن برای رسیدن به هدفش عقل خود را با تمام توانائی آن به کار میگیرد، عقلی کاملا حسابگر و دنیوی. تفاوت او با یک شطرنجباز نخبه این است که قواعد بازی را رعایت نمیکند و در به کار بردن خدعه و نیرنگ منع اخلاقی برایش وجود ندارد. برای او دیگری نه یک انسان که پلهای است از پلههای نردبانی که او را به قدرت رهنمود میکند. او به همان راحتی که لیوانی آب مینوشد میتواند پا بر روی سر دیگری بگذارد تا از نردبان بالا برود بیآنکه به زیر پای خود نگاه کند. برای او درک دیگری امری است بیگانه و ناآشنا.
در مفهوم «درک دیگری»
در اینجا ناچاریم بر روی مساله “درک دیگری” مکث کنیم. در جهان امروز به ویژه در جوامع مدرن فردیت هر انسانی امری است بدیهی که فارغ از وابستگیهای طبقاتی، مذهبی، نژادی و جنسیتی مورد تائید همگان است. در چنین جامعهای احترام به فردیت دیگری پذیرش حق آزادی او در انتخاب زندگی مورد پسند او نیز هست و همین انتظار را ما از دیگری داریم که حق ما را در آزادی انتخاب بپذیرد. من باید توانائی آن را داشته باشم که دیگری را با تمام تفاوتهائی که در نوع زندگی داریم به عنوان فردی مستقل و آزاد بپذیرم. اما مساله تنها حقوق فردی و اجتماعی نیست، من باید این خصوصیت را نیز در خود داشته باشم که از شادی دیگران خوشحال شوم و از رنج آنان متاثر گردم. “پا به پای شادمانیهایشان پایکوبی کنم” و در رنجهایشان همدرد آنها شوم.
همدردی! واژهای است جادوئی که به زندگی ما معنی میبخشد، ما را از تنهائی بیرون میآورد و حس زیبای انسان بودن را در کنار دیگر انسانها به ما میبخشد. به ما این حس را میدهد که به خانواده بزرگ انسانی تعلق داریم. همدردی همان حسی است که ریچارد سوم از آن بی بهره است. چرا که برای او دیگری هم چون “انسان” به عنوان فردی صاحب اختیار و حق انتخاب وجود ندارد. اینکه دیگری چه خواستی دارد، چه آرزوهائی دارد و زندگی را چگونه درک میکند در مخیله او جائی ندارد. درک دیگری برای او امری است ناشناخته و تصورش برای او ممکن نیست، او به راحتی از محنت دیگران بیغم است. او فاقد حس همدردی است، او نمیتواند “با” دیگران باشد چرا که او تنها “بَر” دیگران است. ریچارد سوم شخصیتی است که میتوان او را مظهر دنائت، رذالت، ددمنشی، دسیسهگری، فریبکاری، ریاکاری و پلیدی مطلق دانست. او تجسد کامل همه آن صفاتی است که غیر انسانی مینامیم، او جنون مطلق است.
شاید بگوئیم هر آنچه که در باره ریچارد سوم بگوئیم سزاوار اوست ولی بررسی شخصیت نمایشنامهای که در قرن شانزده نوشته شده به چه کار امروز ما میآید؟
شخصیت ضد اجتماعی: یک پدیده متداول
با دانش امروز ما در روانپزشکی میتوان با اطمینان گفت که ریچارد سوم مبتلا به ناهنجاری شخصیتی است و دقیقتر اینکه او مبتلا به ناهنجاری “شخصیت ضد اجتماعی” است که قبلا به آن سایکوپات میگفتند. در اینجا لازم است یادآوری کنم که ناهنجاریهای شخصیتی در سیستم بیماریهای روانی طبقهبندی شدهاند و با ویژگیهای شخصیتی تفاوت دارند. شخصی که دارای “شخصیت ضد اجتماعی” است، بیماری است که فاقد وجدان و نیروی سنجش خوب یا بد اعمال خود است، برای او خیر و شر وجود ندارد و حس همدردی برای او دنیائی ناشناخته است. او از درون تهی است و برای پر کردن خلاء درونی خود نیاز وحشتناکی برای سلطه بر دیگران در شکلهای مختلف دارد. این سلطه میتواند جسمی و یا روحی باشد. او تشنه تحقیر دیگران است و همواره در دیگران به دنبال پیدا کردن نقطه ضعفها و عیبهایی است تا با استفاده از آنها دیگری را مورد تحقیر قرار دهد و دیگران را نیز نسبت به او بدبین کند. او با تحقیر دیگران به دنبال به دست آوردن جایگاه بالاتر برای خود در نزد دیگران است، چرا که هر چند خود را قوی جلوه میدهد ولی در درون خویش از نداشتن اعتماد به نفس در عذاب است. او با تحقیر دیگران تلاش میکند تا خود را بهتر از دیگران جلوه دهند تا “کسی” شود، چرا که در خانه وجود خود حس میکند که در خانه “کَس” نیست. او در درون خود از “هیچ” بودن در عذاب است و “پوچی” خود را تنها با سلطه بر دیگران میتواند معنی ببخشند. آنچه که این بیماران را از دیگر بیماران بخش روانی متمایز میکند این است که آنها به هیچ وجه خود را بیمار نمیدانند و بیماری آنها نیز به شکلی نیست که در آنها نشان و علامت بیرونی داشته باشد. آنها دچار توهم نیستند، عقل خود را از دست ندادهاند و نشانههائی را که در روانپریشیها مثل اسکیزوفرنی دیده میشود در اینها به چشم نمیخورد تنها محیط اطراف آنان است که وجود ناهنجاری را حس میکنند. آنها اگر چه در ظاهر مثل دیگران هستند و حتی در مواردی عادیتر از دیگران به نظر میآیند، ولی در باطن بیمارند و بسیار خطرناک با این تفاوت که پایشان به تیمارستان باز نمیشود.
شخصیتهای ضد اجتماعی در جهان امروز در همه جا میتوانند وجود داشته باشند به ویژه در جایگاههای تصمیمگیری، چرا که قدرت برای این بیماران جذابیت خاصی دارد و تشخیص آنها کار آسانی نیست. آنها میتوانند خوشپوش، خوش عطر، خوشسخن و مزین به مدارک دانشگاهی از بهترین دانشگاهها باشند. آنها میتوانند سیاستمدار، مدیر کل، رئیس اداره، قاضیالقضات، صاحب رسانههای غول پیکر، مفتی اعظم، کاردینال و دیگر مقامهای تصمیم گیرنده باشند. آنها میتوانند در برابر دوربین رسانهها با لبخندی دلنشین بزرگترین دروغها را تحویل دهند و یا در نقش خبرنگار حقیقت را وارونه به جهان عرضه کنند. به کار بردن صفتهائی چون ریاکار، پلید، قدرتطلب و امثال آن در مورد این افراد ما را در برابر شگردهای آنان تا ما را بازیچه دست خود قرار دهند و بی آنکه بدانیم آنها را در رسیدن به مقصودشان یاری دهیم، مصونیت نمیبخشد. باید آنها را به عنوان بیمار شناسائی کنیم و علامتهای بیماری را به موقع تشخیص دهیم هر چند کاری است بس دشوار. این بیماران به ظاهر بیخطر زمانی که قدرت را به دست میگیرند هم چون ریچارد سوم نقاب از چهره بر میگیرند تا همگان طعم ددمنشی آنان را با گوشت و پوست خود در شلاقی که بر گردهشان فرود میآید بچشند، آنان به هیچکس رحم نمیکنند حتی به کسانی که آنان را برای دستیابی به مسند قدرت بیدریغ یاری دادهاند همانگونه که ریچارد سوم باکینگهام را در ازای خدماتش به قتل رساند. برای این بیماران بنیآدم نه اعضای یک پیکر که مهرههای شطرنجی هستند که آنها به اختیار خود، مهرهها را میچینند و هر جا لازم باشد به یک سرباز لباس وزارت میپوشانند.
توضیحی در باره نقل قولها:
از ریچارد سوم چهار ترجمه مختلف در دسترس است که من به سه ترجمه مختلف دسترسی داشتم. هر یک از این ترجمهها به نوبه خود گویای دشواری ترجمه آن به زبان فارسی است. ترجمه عبدالله کوثری جدیدترین ترجمهای بود که به دستم رسید، ترجمهای شیوا و گوشنواز. (نشر نی ۱۳۹۶). ترجمه دیگر از دکتر رضا براهنی با عنوان تراژدی ریچارد سوم توسط انتشارات امیرکبیر سال ۱۳۴۳ منتشر شده است که ترجمه بسیار خوبی است. “سوگنمایش شاه ریچارد سوم” رام. ش. ادیب سلطانی به پارسی برگردانده است که چالشی است برای یافتن تواناییهای زبان فارسی در ترجمه. کتاب دو زبانه است و امکان مقایسه متن انگلیسی با ترجمه فارسی آن برای علاقهمندان به ترجمه وجود دارد. کتاب سال ۱۳۸۹ توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.
مجموعه جنون و ادبیات (نمود جنون در ادبیات) در رادیو زمانه
جناب مودب ای کاش بفرمایید این نوشته در حالی که هزاران نوشته مشابه آن در فارسی موجود است به درد چه کسی می خورد. با سپاس
به درد چه کسی می خورد / 29 May 2020
کار بر گرامی خانم یا آقائی که پرسیده اید “به درد چه کسی میخورد”؟
استفاده از بخش نظرات برای پرسش و پاسخ به نظر من بهترین انتخاب برای گفتمان در این مورد نیست ولی از آنجا که مستقیما مرا مخاطب قرار داده اید به رسم ادب خود را موظف میدانم که پاسخ گو باشم. مبادا که سکوتم حمل بر بی ادبی و تکبر شود.
1ـ این مقاله را نباید به عنوان یک مقاله جداگانه نگاه کرد چون بخش کوچکی است از مجموعه جنون و ادبیات (نمود جنون در ادبیات) در رادیو زمانه که به تدریج با مقاله های دیگری از نویسندگان مختلف تکمیل میشود.تا تصویری کامل تر از مساله جنون و درمان بیماریهای روانی ارائه دهد.
2ـ پرسش شما پرسشی است درست ولی مشخص نمیکند منظور شما کدام بخش مقاله است. من در بخش دوم همین پرسش را مطرح کرده ام “شاید بگوئیم هر آنچه که در باره ریچارد سوم بگوئیم سزاوار اوست ولی بررسی شخصیت نمایشنامهای که در قرن شانزده نوشته شده به چه کار امروز ما میآید؟”(از متن)
3ـاگر پرسش شما در مورد بخش نخست یعنی بررسی شخصیت ریچارد سوم است، باید بگویم نظر شخصی من این است که شکسپیر همانند حافظ شامل زمان نمیشود، چرا که موضوع مرکزی او همواره انسان است و روابط بین انسانی. اگر پرسش شما در مورد بخش دوم یعنی آشنائی با ناهنجاری های شخصیتی و مشخصا شخصیت ضد اجتماعی است، میگویم من بر این باورم که هنوز خطر چنین بیمارانی را که میتوانند فاجعه آفرین باشند به خوبی درک نکرده ایم. من از تجربه های شخصی خود از کار در بخش روانی میگویم. در کلینیکی که ویژه چنین بیمارانی است و روان پزشک، پرستار، بهیار، فیزیوتراپ و روان شناس برای رو در روئی با چنین بیمارانی آموزش دیده اند، هم چنان تضمینی نیست که آلت دست این بیماران قرار نگیرند و به همین دلیل به طور مرتب جلسه تبادل نظر در مورد بیماران به شکل گروهی برای کارکنان برگزار میشود.
از توجه تان سپاسگزارم ولی پیشنهاد میکنم در بخش نظرات به جای طرح پرسش نظر خود را بنویسید.
با آرزوی روزهای خوب برای شما
عباس مودب
عباس مودب / 29 May 2020