سهراب رحیمی – پنجمین کتاب منیره پرورش، شامل ۱۳۰ شعر است در ۱۴۰ صفحه. شعر‌ها غالباً کوتاه‌اند، تا آن حد که قبل از شروع به پایان می‌رسند. بعضی شعر‌ها قطعه‌های خوب و کاملی هستند؛ بعضی شعر‌ها می‌توانستند قطعه‌های خوبی بشوند اگر ویرایش نمی‌شدند و بعضی شعر‌ها که ویرایش نشده‌اند، از حد لازم طولانی‌تر شده‌اند.

اما حد لازم چیست؟ چه کسی می‌تواند تعیین کند یک شعر چه زمانی باید به آخر برسد؟ چه کسی می‌تواند ویرایش خوب یک شعر را تعیین کند؟

در شعر هم مثل همه‌ هنرهای دیگر، نظر خواننده است که خطوط و حدود ظرفیت و کیفیت یک شعر را تعیین می‌کند. خواننده بر اساس تجربه‌های شاعرانه‌اش به متن ادبی نزدیک می‌شود.

نزدیک شدن به اشعار منیره پرورش، دو چیز را به ذهن من به عنوان خواننده این اشعار می‌آورد: اولاً اضافه‌هایی که بدون آن‌ها شعر می‌توانست گستردگی معنایی بیشتری داشته باشد. دوماً بازی‌های زبانی که اگر کمتر بود، شعر می‌توانست به غلظت شاعرانه‌ی متعادل‌تری برسد. متعادل‌تر که می‌گویم، منظورم تعادل بین فرم و معنا و موسیقی و طول و عرض نوشتار است؛ آنجا که نوشته‌های افقی را به شکلی عمودی می‌نویسند بی‌آنکه توجیه نوع نوشتار در خود متن اقرار به تظاهر کند یا به صورت بدیهیاتی شاعرانه بر صفحه‌ سفید اعلام ظهور کند.

تقطیع شعر اگر از منطقی شاعرانه پیروی نکند، به گسیختگی متن شاعرانه منجر می‌شود. نبود لحظه‌های وحی و الهام شاعرانه به هنگام سرودن و عدم دقت شاعر به هنگام ثبت لحظه و برخورد عجولانه‌ او با متن به هنگام ویرایش نهایی، می‌تواند شعری خوب را به نوشتاری پیش‌شعری بدل کند و خواننده هم این را زمانی احساس می‌کند که نتواند با حس و رنگ و احساس و تجربه شاعرانه‌ راوی ارتباط برقرار کند. عدم هماهنگی  اجزای شعر با آفرینش ادبی خود را به صورت بحران معنایی تصویری نشان می‌دهد. یک نکته‌ تکنیکی دیگر هم در شعر منیره پرورش هست که به نظرم قابل بررسی است: اضافه‌ها.

«هی تو یک هجا بودی من بیدارت کردم»، منیره پرورش، نشر آفشید، ۱۳۹۱

دقت کنید به ترکیب‌های زیر: «اخم تصویر»، «بلوغ لب‌هایم»، «لحظه‌های ذهنم»، «چرم گلویم»، «دیوارهای زندگی»

با وجود چنین اضافه‌هایی شاعر با زبان برخورد خوب و ساده و مثبتی دارد:

شب را روی سرت بگذار
و مرا که افقم را عوض کرده‌ام
افقم را مثل خونم عوض کرده‌ام
توی خودم پیچیده‌ام
با پی‌نوشت خود
رگ می‌زنم
آرام
زیر مرگ می‌زنم
من به انفجار شبیه‌ترم

چقدر خوب بود اگر این شعر همین‌جا تمام می‌شد. قاطعیتی پرسشگرانه که معمای شاعرانگی‌ست و دوگانگی کار‌ شاعر امروز را برجسته می‌کند. شعری که برگرفته از تأثیر روند شعر دهه‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۸۰ است و می‌تواند به عنوان ادامه‌ منطقی از دهه‌های پیشین و نمونه‌ی شعر دهه‌ ۱۳۹۰ در نظر گرفته شود. البته اگر دقت شاعر، چاشنی زبان و تصویر‌هایش بشود و او به تجربه‌ها و دریافت‌های کوچک بسنده نکند. سعی شاعر باید در یافتن معناهای نو در جهان‌های نو باشد در زاویه‌هایی که حرف اول را زبان بزند. چرا که شعر قبل از هر چیز هنری زبانی‌ست؛ سنتی نوشتاری که از نیاکان ما به ارث رسیده. تعریف‌های نو‌تر از شعر، هرچند به طور موقت این معادله را مخدوش کرده است، ولی در ‌‌نهایت باید از تئوری‌ها و فلسفه‌ها و شکستن‌های روایت و مکتب‌بازی‌های رایج گذشت و به عمق معنای شاعرانه رسید: به آنجا که به قول اخوان «شعر محصول بی‌تابی انسان در لحظاتی است که در پرتو شعور نبوت قرار می‌گیرد.»

با این تفاصیل مشکل نیمی از شاعران ما مشخص است: عجله در تولید ادبی و این امر هرچند آمار تولید شعر در ایران را در مقایسه با اکثر کشورهای جهان بالا برده است، چنان‌که در حال حاضر ایران یکی از بزرگ‌ترین تولیدکنندگان شعر است، اما در ‌‌نهایت این نوع تولید انبوه و نشر عجولانه‌ بدون فکر، ضربه‌ بزرگی به کیفیت شعرهای منتشر شده زده است. تنها در جامعه‌ای با آرامش و تعمق بسیار می‌توان به شکل تازه و تفسیر جدیدی از شعر رسید. تلاش‌هایی که از طریق برخی شاعران خوب زمانه‌ ما شده، به دلیل عدم تمرکز و به دلیل عدم ارتباط پویا و زنده بین شاعران و ناشران و روزنامه‌نگاران، موجب تشتت فرهنگی شده و عملاً ما شاهد عدم وجود فضایی انتقادی در شعر امروز ایران هستیم. کاری با نقدهای سفارشی و تمجیدی ندارم. شاید بعد‌ها بشود برای وجود آن‌ها هم بهانه‌ای تراشید. اما عملاً رفیق‌بازی جای برخوردهای سازنده‌ انتقادی را گرفته است.

منیره پرورش در یکی از اشعارش اشاره‌ای هم به جنون حاضر در جامعه دارد:

از تاریخ مقطع؛ کلمات مقطع؛ دست‌های مقطع
از تیری که از بغل گوشم از تو گذشت آمده‌ام
تشریفاتی از نوع تو هر روز
به لب‌های دوخته
گره‌ام می‌زند
قلاده‌ای که سگم را صدا زد
جنس گاوهای جنون بود

و همچنین نگاهی هم دارد به نقش زن در جامعه‌ای که شاعر زن بودنش را شکلی عجیب می‌پندارد که در قاب‌ها و چارچوب‌های معمول و مرسوم نمی‌گنجد:

کلکسیونر عزیز
من مستطیلی بودم
به نام زن
گاهی در عطر قهوه پیدا می‌شدم
گاهی در سطر‌ها

در این میان شاعر در‌ها را بسته می‌بیند. مثل این است که سرنوشت شاعر در این سرزمین با سرنوشت درهای بسته گره خورده است:

ما یک نویسنده دو شاعر بودیم
پشت در بسته‌ کافه‌ نادری
و فاصله‌ای که هست؛ فاصله‌هایی که انگار هرگز پر نمی‌شوند:
آن‌قدر دور بوده‌ایم از هم
که نزدیکیمان
از بعید ماضی ساخت.

 ●پاره‌ای از مقالاتی که در نقد و بررسی مجموعه اشعار در کتاب زمانه انتشار یافته:

در باقیمانده‌ سپیدی کاغذ، بررسی اشعار مینو نصرت

تلفیق مضمون در حکایتی نو، بررسی مجموعه اشعار لیلا صادقی

عشق خاصیت هجده سالگی‌ست، بررسی اشعار آزاده طاهایی

دور اما بلند، بررسی اشعار پگاه احمدی

تقلای تن و دودوی چشم‌ها، بررسی اشعار گراناز موسوی

«سکوت صدای روشنی دارد»، بررسی اشعار معصومه ضیائی

زندگی در شعر، بررسی اشعار احسان عابدی

این فصل لعنتی، بررسی آثار مرتضی بخشایش

اسطبل جامعه، بررسی اشعار داریوش معمار