محمد رفیع محمودیان – دموکراسی متبلور در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا حساسیتبرانگیز، متناقضنما و شگفتیآفرین است. در فرایندی و به شکلی برگزار میشود که نگاه بسیاری را در جهان و نه فقط شهروندان آمریکایی جذب خود میکند.
همزمان همه نیز نقد خود را بدان دارند. محدودیتها و ضعفهای آن از همه سوی مورد اشاره و تحلیل قرار گرفته است. شفافیت نسبی آن تا حد زیادی کار منتقدین را آسان ساخته است. ولی همزمان کمتر انتخاباتی در جهان چنین حساسیتبرانگیز است. رسانههای همگانی در جهان از آن آنگونه مینویسند که گوئی امری متعلق به زندگی روزمره جهانیان است. در خود آمریکا نیز چنان امکانات، وقت و توانی مصرف آن میشود که گوئی سرنوشت شهروندان به تمامی در گرو فرجام آن قرار دارد.
در حالیکه تحولات و نمودهای چندانی، همچون میزان کم و در حال کاهش مشارکت و قدرت هر چه محدودتر رئیسجمهور در اداره امور حکایت از اهمیت هر چه کمتر این انتخابات دارند حساسیت بدان فوقالعاده است. بهگونهای عقلائی و منطقی نباید جز گروهی خاص از مردم آمریکا متشکل از سیاستمداران و شیفتگان به امور همگانی بدان حساسیت و دلبستگی نشان دهند ولی در جهان واقع بخش مهمی از نخبگان، قدرتمداران و کنشگران سیاسی و اجتماعی آمریکا با جان و دل درگیر آن هستند. بگذارید اول (١) به عوامل کاهنده اهمیت این انتخابات و دموکراسی نهفته در آن بپردازیم، سپس (٢) به نمودهای اهمیت آن برای جامعه آمریکا اشارههائی داشته باشیم و در نهایت (٣) این تناقض را توضیح دهیم و ببینیم چرا دمکراسی آمریکایی چنین حساسیتبرانگیز و شگفتیآفرین است.
١- محدودیتهای دموکراسی آمریکایی
دموکراسی نمایندگی در آمریکا یکی از محدودترین دموکراسیهای انتخاباتی غرب است. میزان مشارکت در انتخابات ریاست جهموری آن در چهار دهه اخیر هیچگاه از ۶۰ درصد فراتر نرفته است. در انتخابات میاندورهای کنگره میزان مشارکت باز نیز پائینتر است. در لایههای پائین جامعه و در میان اقشار پائینی شوق چندانی برای مشارکت در فرایند انتخابات وجود ندارد. انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بیشتر پدیدهای متعلق به طبقه متوسط است. همزمان بدیلهای موجود برای انتخاب بهشدت محدود هستند. دو حزب دموکزات و جمهوریخواه نامزدهای اصلی را ارائه میدهند. احزاب دیگر از نظر امانات مادی و توان بسیج افکار عمومی در فاصله بسیار زیادی با آن دو حزب قرار دارند. در دو حزب اصلی نیز نوعی الیگارشی خانوادگی (بوش، کندی و رامنی) برقرار است. محدودیت بدیلها بهشکلی دیگر نیز فوقالعاده محدود است. بودجه اصلی فعالیتهای تبلیغاتی نامزدها را اشخاص حقیقی تأمین میکنند. ثروتمندان چه بهصورت شخصی و چه بهوسیله شرکتهای خود بخش اصلی بودجه تبلیغاتی نامزدها را فراهم میآورند. برخی از سرمایهداران چنان در این زمینه فعال هستند که همیشه نگرانی از آن وجود دارد که آنها نامزد را به خود و سرمایه شخصی خویش وابسته میسازند.
از سوی دیگر، توان رئیس جمهور آمریکا در تعیین سرنوشت جامعه بیش از پیش کاهش یافته است و معلوم نیست که آیا اصلاً مقام ریاست جمهوری و بدان خاطر دموکراسی نمایندگی از اهمیتی برخوردار است یا خیر. سرمایهداری امروز، بهطور کلی و بهویژه در آمریکا، توانمندتر و خودپوتر از آن است که به مهار سیاست و فرمان دولت درآید. دولت دیرگاهی است که در آمریکا ناتوان و همچنین بیمیل به اِعمال قدرت بر سرمایه است. افکار عمومی نیز امروز با دخالت دولت در عرصه کارکرد سرمایه مخالف است. دولت با سیاستهای مالیاتیاش هنوز میتواند بر عرصه سرمایهگذاری و همچنین ساختار توزیع تروت تأثیر بگذارد. ولی سیاستهای یارانهای فقط بخشی از سرمایه را در مقابل بخشهای دیگر ضعیفتر یا قویتر میسازد و شورش طبقه متوسط و بالا علیه سیاستهای مالیاتی توان دولت را در اجرای سیاستهای عدالتی کاهش داده است. در زمینه سیاستهای مالی نیز مدتی است که نه دولت که بانک مرکزی (فدرال رزرو) مسئولیت اصلی را بهعهده گرفته است و هدف بانک مرکزی نیز نه افزایش برابری یا حتی افزایش تروت و میزان تولید ملی که مهار تورم و حفظ ارزش ثروت اندوختهشده گروههای دارا است.
قدرت مقام رئیس جمهور بسان رهبر قوه مجریه بهشدت محدود است. تفکیک قوا توان او را در اداره امور از بین بردهاند. کنگره (مرکب از مجلس نمایندگان و سنا) بهگونهای مستقل با برنامه کار خود دست به قانونگذاری میزند و چون سیاست حزبی در آمریکا قوی نیست کمتر در هماهنگی با رئیس جهمور کار میکند. به این خاطر چند دهه است که سیاست کلان در آمریکا در حالت آچمز یا فقل قرار گرفته است. این مشکل، با استقلال قوه قضائیه و قدرت و اعتبار عجیبی که در چند دهه اخیر دیوانعالی کشور یافته، پیچیدگی بیشتری یافته است. دیوانعالی کشور با تفسیر خود از قانون اساسی به مقام تعیینکننده نهائی امور ارتقاء یافته است. در جنجال مشهور انتخابات سال ٢٠٠٠، برخی دیوانعالی و نه اراده عمومی را تصمیمگیرنده نهائی انتخاب بوش (پسر) به ریاست جمهوری دانستند. قدرت رئیس جمهور بهعلاوه از سوی فرمانداران ومجالس قانونگذاری ایالتها و همچنین شهرداران و شوراهای محلی محدود میشود. ریاست جمهور برای پیشبرد سیاستهای خود مجبور است با مذاکره، مصالحه و زد و بند با عوامل و نیروهای سیاسی گوناگونی به توافقی دست یابد و توافق بهدست آمده را به مرحله اجرا درآورد؛ توافقی که بهسان سیاست و قانون گاه چیز چندانی را در جامعه تغییر نمیدهد.
٢- موضوعیت دموکراسی نمایندگی در آمریکا
شاید گروههای محروم و لایههای پائینی جامعه اهمیت خاصی برای انتخابات ریاست جمهوری قائل نشوند ولی دیگر کنشگران سیاسی و اجتماعی اهمیت زیادی برای آن قائل هستند. سرمایهداران با آنچه که برای آنها مهمتر از هر چیز دیگر است، با پول خود، در فرایند آن شرکت جسته، میلیاردها دلار خرج ساماندهی آن میکنند. ارتشی از سیاستمدارن، کنشگران مدنی، دانشجویان و فعالین کارگری به یاری ستادهای انتخاباتی میشتابند. در انتخابات دور پیش جوانان و دانشجویان برای اوباما سنگ تمام گذاشتند و نامزدهای جمهوریخواه میتوانند همواره روی حمایت دخالتگرایانه پرشور بنیادگراهای مذهبی حساب کنند. در چند ماه آخرِ فرایند انتخابات، همیشه، بخش مهمی از جامعه درگیر انتخابات میشود و صحنه مبارزه انتخاباتی به شکل عرصۀ مبارزه طبقاتی درمیآید. رقابت انتخاباتی شکل مبارزه بر سر مهمترین ارزشها و اصول مطرح در جامعه پیدا میکند.
رسانههای همگانی، ستادهای انتخاباتی، کنوانسیونهای احزاب و مناظرههای انتخاباتی، انتخابات را به خانه مردم و زندگی روزمره آنها میبرند. انتخابات ریاست جمهوری در روزهای پایانی فرایند انتخابات واقعاً وجهی مادی و عملی در زندگی مردم پیدا میکند. بخشهایی از جامعه نیز به انتخابات همچون یکی از اصلیترین حوزههای زیست سیاسی و اجتماعی خود نگریسته در آن حوزه به دفاع از زیستبوم یا ارزشهای مورد باور خود میپردازند. در چند انتخابات اخیر، زنان، سیاهپوستان و لاتینوز (مهاجرین آمریکای لاتین) به نامزد حزب دموکرات همچون یکی از مهمترین سنگرهای دفاع از ارزشها یا شیوه زیست ارجمند برای خود نگریستهاند. کلینتون کسی بیش از یک شخصیت سیاسی یا حتی یک رئیس جمهور برای چنین گروههایی بود. او نماد نوگرایی، جامعه باز و رواداری بود. در نقطه مقابل آنها، بنیادگراهای دینی در چهره نامزدهای حزب جمهوریخواه اگر نه یک ناجی که مدافع اصلی خود در جامعه مدنی را میبینند. دلبستگی آنها به ریگان، بهطور نمونه، بیش از یک دلبستگی مدنی یا سیاسی بود. ریگان نمود افق، آینده یا جهانی متفاوت و یکسره آرمانی ولی قرار گرفته بر سنگ بنای ارزشهای سنتی بود.
قدرتمداران محافظهکار نیز برای انتخابات با به عبارت دقیقتر مشارکت مردم در انتخابات اهمیتی فوقالعاده قائل هستند. با هزار ترفند میکوشند که از افزایش میزان مشارکت جلوگیری کنند. تا آخرین حد ممکن در مقابل آسان ساختن شرایط مشارکت، همچون سادهتر ساختن ثبت نام بعنوان رأی دهنده یا ممکن بودن رأی دادن در روزهای پیش از روز اصلی انتخابات مقاومت کنند. در جنجال انتخابات سال ٢٠٠٠ مشخص شد که که در فلوریدا با ترفندهای گوناگونی از مشارکت سیاهپوستان که بطور معمول به نامزدهای رادیکالتر و لیبرالتر رأی میدهند جلوگیری شده بود. در مورد تأمین بودجۀ انتخابات نیز محافظهکاران خواهان باز بودن دست شهروندان در تأمین بودجۀ تبلیعات نامزدها و لغو هر گونه شطر و محدودیت در مورد آن هستند. آنها مخالف دخالت دولت و تأمین بودجه مساوی برای همه نامزدها و خواهان آزادی کامل ثروت و بازار در تعیین امکانات نامزدها برای تبلیعات هستند. کاملاً مشخص است که برای آنها انتخابات و چگونگی ردی دادن شهروندان پدیدهای مهم است.
٣- کارکردهای دموکراسی آمریکایی
مقام ریاست جمهوری در آمریکا امروز دربرگیرنده قدرت مؤثری در زمینه زندگی اقتصادی و حتی سیاسی تودههای شهروند نیست. نامزدهای انتخاباتی در مورد آن با شور و هیجان سخن میگویند ولی اقتصاد، بازار و هماهنگی با کنگره و دولتها و قدرتهای محلی در پیروی از عواملی دیگر و نه اراده رئیس جمهور تغییر میکنند. رونق اقتصادی، شکوفایی اشتغال و جامعه همبستهتر را با سیاست نمیتوان آفرید که در آنباره رئیس جمهور بتواند کاری کند. از سوی دیگر، برنامههای نامزدها در مورد اقتصاد و جامعه چندان مشخص نیست تا کسی بتواند بر آن مبنا یه آنها رأی دهد. برنامههای نامزدها تهی از مضمون مشخص هستند. نامزدها وعده “تغییر از روز اول” (رامنی) یا “به پیش” میدهند (اوباما) میدهند بدون آنکه تعیین کنند چه چیزهایی را میخواهند تغییر دهند یا در مورد آن به پیش روند. نامزدها بیشتر مجموعهای از شعارها، تأکیدها و ارزشها هستند. یکی بر ارزشهای سنتی، ثروتآفرینی و اقتدار ملی تأکید میورزد دیگری بر ارزشهای مدرن، بههمپیوستگی و پیوندهای متقابل بینالمللی. آنگاه نیز که میخواهند مشخصتر موضع بگیرند بیشتر از میزان مالیات مورد نظر خود سخن میگویند و این بیشتر برای اقشار معینی در طبقه متوسط، بخشی معینی از رأیدهندگان، از اهمیت برخوردار است.
رأی دهندگان هوشیار هستند. میدانند نامزدها خواستهای مادی و مشخص آنها را برآورده نمیسازند. شاید رأیدهندهای اینجا یا آنجا به خطا امیدی واهی داشته باشد ولی بدنه رأیدهنده چنین درکی ندارد. آنها خود میبینند که نامزدها وعده مشخصی بدانها نمیدهند و در نهایت نیز عوامل دیگری جز اراده آنها وضعیت اقتصادی و اجتماعی جامعه را سامان میدهد. مسئله اصلی انتخابات در آمریکا امید، آرزو و باور است؛ نه متحقق ساختن امید، آرزو یا باورهای مردم (یا رأی دهندگان) بلکه امید به X، آرزوی X یا باور به X. رئیس جمهور قرار است در صحنههای مختلف امید، آرزو و باور به اموری معین را به نمایش بگذارد. مردم انتخاب میکنند که او از چه امیدها، آرزوها و باورهای سخن بگوید، در کنشها و اقدامات خود بهنمایش بگذارد و بر اهمیت آنها پای فشارد. مهم نمایش و پایفشاری است نه متحقق ساختن آنها. در مورد متحقق ساختن نامزدها وعده میدهند ولی این چیزی نیست که کسی مهم بپندارد.
اوباما در چهار سال ریاست جمهوری خود وضعیت سیاهپوستان را بهبود نبخشیده است. اما آنها اکنون حاضر هستند دوباره با تمام وجود از او حمایت کنند. آنها متوهم نیستند و بر آن گمان نیستند که اینبار اوباما ناگهان دست بهکار میشود که وضعیتشان را دگرگون سازد. پیامد بردهداری و چند قرن نژادپرستی در نظام سرمایهداری را نمیتوان با چند فرمان سیاسی از بین برد. آنها به اوباما رأی میدهند تا او امید و آرزوی وضعیتی بهتر و باور به تساوی انسانها را در سخنرانیها و کنشهایش بهنمایش بگذارد. اوباما در وجود خود، در تمامی آنچه که از آن سخن میگوید چنین باورها و امید و آرزوهایی را بهنمایش میگذارد. گروه اصلی رأیدهنده به رامنی، مردان سفیدپوست، به آن خاطر نمیخواهند به رامنی رأی دهند که او از زوال اقتدار آنها در جامعه جلوگیری خواهد کرد. زوال اقتدار آنها را خانوادههای آسیاییتبار با فرستادن فرزندانشان به بهترین مدارس و دانشگاهها و مهاجران آمریکاییتبار با ورود به آمریکا و زاد و ولد خود رقم میزنند. رامنی در اینباره نمیتواند کاری انجام دهد. مردان سفیدپوست در رامنی چیز دیگری را میجویند. آنها میخواهند رامنی امید به حفظ اقتدارشان را در کنشهای سیاسی خود بهنمایش بگذارد و اقتدار آنها را همچون یک امر متعارف ولی مهم، و نه یک امر تاریخی، معرفی کند.
رئیس جهمور آمریکا دال بدون مدلول نیست. شخصیتی بدون قدرت و در جستوجوی قدرت نیز نیست. بین نامزدهایی که میتوانند رئیس جمهور شوند واقعاً تفاوت وجود دارد. او میتواند کارهایی انجام دهد. کسی از سر وهم پای صندوق نمیرود و مبارزه انتخاباتی واقعاً مبارزه مرگ و زندگی است. ولی رئیسجمهور در توان و قدرت اجرایی خود رئیسجمهور نیست. او در کارکرد نمایشی خود رئیسجهمور است. نامزدهای انتخابات به ریاست جمهوری برگزیده میشوند تا امید، آرزو و ارزشهایی معین را به نمایش بگذارند. آنها قرار نیست این امید، آرزو و ارزشها را متحقق سازند بلکه قرار است از آنها سخن بگویند و در کنش و رفتارشان بهنمایش بگذارند. تحقق آنها به دیگر نیرو و نهادها سپرده میشود. رئیس جمهور بهگفته تبلیغاتیچیهای سیاسی باید دستور عمل (agenda) را تعیین کند. همین و بس.
مظهر رئیس جمهور مدرن آمریکا ریگان است. عاملی که از او یک رئیس جمهور نمونه ساخت اقدامات معین او نبود. دستاوردهای ریاست جمهوری او چندان درخشان نبودند. او حتی در زمینه اِعمال سیاستهای نئولیبرال از کلینتون یا حتی از اوباما موفقتر نبود. اهمیت تاریخی ریگان در نمایشی بود که او شبانهروز به صحنه میبرد. این بهخاطر آن نبود که او یک هنرپیشه حرفهای بود، بلکه به آن خاطر بود که در دوران آغاز فروپاشی اقتصاد و امپراتوری آمریکا، با کلام، اندام، حرکات و تأکیدهای خود امید و باور به وضعیتی دلخواه بخشی مهمی از رأیدهندگان آمریکایی را به نمایش میگذاشت. اینکه در این مورد او کاری انجام نمیداد برای کسی از اهمیتی خاص برخوردار نبود. منتقدان و مخالفان او نیز این نکته را مهم نمیدانستند. آنها میخواستند که رئیسجمهور امیدها، آرزوها و ارزشهای دیگری به نمایش بگذارد. اهمیت ارزش حق زنان بر بدن خویش، امید به برابری جنسی و آرزوی آمریکای برابرتر را در سخنرانیهای خود بیان کند و در رفتار و رویکردهایش به نمایش بگذارد.
امید، آرزو و ارزش ازچه اهمیتی برخوردار است که احزاب به خاطر آن دست به مبارزه انتخاباتی میزنند و مردم بهخاطر آن به پای صندوق رأی میشتابند؟ زمانی که اقدامی صورت نمیگیرد چرا تأکید، سخن و رفتاری که فقط در حد نمایش باقی میماند این همه از اهمیت برخوردار است؟
در پاسخ باید گفت که امید، آرزو و ارزش آن چیزی است که به مردم انگیزه زیست و کنش میدهد. امید، آرزو و ارزش را از افراد بگیرید، مرگ و زندگی برای آنها فرق نمیکند. سیاست در آمریکا کارخانه خبالبافی نیست. کارخانه زندگی و کنشسازی است. مردم میخواهند آنچه را که در جهان باور و ایدئولوژی مهم میدانند، در رفتار و رویکرد بالاترین مقام اجتماعی جامعهشان هم ببینند. مردم میخواهند مقامی که دسترسی مستقیم به رسانههای همگانی دارد و هر روز بر صفحه تلویزیون، روزنامه و مانیتور کامپیوتر پیدایش میشود اهمیت امیدها، آرزوها و ارزشهای مورد باور آنها را به نمایش بگذارد. آنها از این تأکید و عینیتیافتگی انگیزه و شور میگیرند؛ انگیزه و شور جستوجو و پیگیری امیدها، آرزوها و ارزشهای مورد باور خود. در یک کلام، مردم در رئیس جمهور انتخابی دموکراسی آمریکایی نمایشی را میجویند که به آنها شور و انگیزه برای حرکت در زمینه تحقق امیدها، آرزوها و ارزشهای دلخواه خود بدهد.
جمعبندی
رادیکالهای مارکسیست، سوسیالست و حتی لیبرال حتماً خواهند گفت اگر اینهمه امید و آرزو و ارزش در دموکراسی آمریکایی مهم است، پس چرا در آن اصلیترین امیدها و آرزوهای بشری، برابری و همبستگی جهانی، طرح نمیشود؟ بحث آنها این است که دموکراسی آمریکایی فریبی بیش نیست. با وعدهایی واهی مردم را به پای صندوق رأی میکشاند، آنها را در نظم حاکم ادغام میسازد و سپس به حال خود رها میکند. وعدهها نیز هیچگاه بزرگ و اساسی نیستند تا بیخود مردم به فکر خواستها و آرزوهایی مهم و اساسی نیفتند. حتی از مشارکت گسترده مردم جلوگیری میشود تا آنها فرصت طرح ادعا و و انتظار پیدا نکنند.
در اینکه در دموکراسی آمریکایی امیدها و آرزوهائی گاه خُرد و گاه حقیر طرح میشوند تردیدی نیست. هر چند قرار نیست در جهت تحقق این امیدها و آرزوها کار چندانی شود ولی قرار هم نیست آنها چارچوب نظم حاکم را در نوردند. امیدها و آرزوها از سوی احزاب فعال در نظم حاکم برای انسانهایی درگیر در آن نظم طرح میشوند. ولی آنچه رادیکالها نادیده میگیرند این است که فریبی در کار نیست. سیاستِ مرتبط با دولت ملی از توان تغییر جامعه برخوردار نیست. تغییر باید در جایی دیگر، در عرصه برداشت انسانها از نقش خود، از ساختار جامعه و جایگاهی که به آنها باید تعلق گیرد، رقم خورد. ولی سیاست دارای کارکردهای دیگری است و آن کارکرد امروز برای مردم مهم است. آنها در عرصههای نمایشی سیاست (که در عصر رسانهای شدن زندگی اجتماعی اهمیتی بیش از پیش یافته است) خواهان به صحنه رفتن امیدها، آرزوها و ارزشهای مورد باور خود هستند. آنها میخواهند از آن عرصهها شور و انگیزه برای زیست و کنش برچینند. رادیکالها از تودهها رویکردی انقلابی انتظار دارند، ولی تودهها در سیاست شور و انگیزه برای زندگی روزمره خود میجویند. دموکراسی آمریکایی هنوز ظرفیت بازپروری و ارائه چنین شور و انگیزهای را دارد. هنوز اوباما یا رامنی برای خیلیها مظهر امید و آرزو هستند. هنوز آن دو در دل خیلیها بذرِ شور و شوق میافشانند. رادیکالها اگر به این امر نقدی دارند باید نمایشی دیگرگونه را به صحنه برند، صحنههایی متفاوت بیارایند و از امید و آرزوهایی دیگر سخن بگویند. تودهها به هر روی شور و انگیزه برای کنش و زیست میخواهند. آنها از هر آن کس که در آن زمینه اقدامی هر چند خُرد انجام دهد استقبال میکنند – هر چند که گاه اقدام خُرد است و در نتیجه استقبال نیز محدود.
به این جستار به ظاهر ساده و متین با منطقی علمی و نه احساسی ، ظریف و در همان حال سخت چند جانبه و سنگین وزن و پیچیده مضمون چه نمره ایی می شود داد ؟
یا چطور می شود از چنین نوشته هایی که به هر صورتی که آن را بخوانیم چه با عینک آفتابی و چه با عینک طبی به وجد می آییم از قدرت تحقیق و بحث و فحص و دوری از یک جانبه نگری اش تجلیل نکرد ؟
تکرار چنین هوش نوشته های شوق برانگیزی باز هم آرزوست تا در عرصۀ شلوغ و پلوغ ژورنالیسمی که معمولن برای فریفتن و فریب مخاطبان دست در کار است کم وبیش نوید بی فریبی و صداقت و سلامت دهند.
( دموکراسی در امریکا) پاسخی مستقیم به پرسش ها ی فراوان در بارۀ پدیده ایی هنوز بغرنج است به خصوص برای مردمی که در حاشیۀ جهان معاصر به داوری از نوع ماقبل معاصر معتادند .
پرسش هایی که غالبن مطرح می شوند اما پاسخی موثر دریافت نمی کنند.
به همین دلیل های ساده باید متفکری چون ( محمد رفیع محمودیان ) را قدر شناخت که صادقانه زحمت بسیار می برد تا راز نهفته و بیرون پریده از جعبۀ جادو را تحلیلی کند و قدمی پیشتر بردمان.
مهدی گیلانی
کاربر مهمان / 08 November 2012
در رژیم دیکتاتوری، یک طبقه نخبه حکمرانی میکند ولی در یک نظام دموکراسی ۳-۲ طبقه نخبه در رقابت با همدیگر. اجماع معدودی از نخبگان در احزاب یا نهادهای تجاری،فرهنگی،حقوقی و… وجود دارند که معرف و نماینده گرایش یا روش سیاسی_اقتصادی خاصی برای حل معضلات هستند.آنها باید قوانین بازی (انتخابات،مجلس،ریاست جمهوری،انجمنهای آزاد و…) را رعایت کنند تا به یک هدف و مقصود معینی در جامعه برسند، بعبارتی ذهنیتی را به عینیت و مشکلی را به راه حل رهنمون سازند. دموکراسی، بهترین نظام سیاسی از دیدگاه روانشناسی است، اینکه شهروند یک کشور، خود را در تصمیم گیریها شریک بداند و احساس کند که این اوست که آزادانه حق انتخاب و تعلق تاریخی و فرهنگی به زاد و بوم آزاد پرور خود دارد ولی اینکه باید بین بد و بدتر انتخاب کند یا چه فاکتورهایی در تصمیم او دخیل هستند یا اینکه چرا مشکل سازان دیروز با تئوریها و شعارهای مشکل گشا، امروز به عرصه میدان میایند، اینکه سیاسیون میایند و میروند ولی چرا الیگارشیهای مالی و اقتصادی همیشه در قدرت هستند و خواهند بود و… سخنی در بین نیست. دموکراسی آمریکا در مبارزات نژادی و حقوق انسانی افراد و اقلیتها متبلور شده است. پول و شهرت، روح و روان و ایمان یک آمریکائی است، از طرف دیگر مصرف گرائی و حرص مادی، تظاهر و تقلبی بودن افراد را به عیان در یک نظام سرمایه داری نشان میدهد. فرهنگ هالیودی همبرگری (ساده و زود هضم)، سرمشق دنیای هنری غرب است. مارتین لوترکینگ پراوازه میشود زیرا ببرهای سیاه باید بفراموشی سپرده شوند. کمپانیهای سی.ان.ان و فاکس، تحلیل چامسکیها را از درون خفه میکنند. مبلغین تی پارتی میلیونر میشوند ولی گرین پارتیستها باید زنبیل گدایی بگردن آویزان کنند. بیمه درمانی فرودستان جامعه مورد حمله قرار میگیرد ولی میلیاردها دلار خرج پروژههای دفاعی و جنگی میشود.محلات فقیر در جنایت،فحشا و مخدرات غوطه میخورند ولی میلیونها دلار خرج تبلیغات سیاستمداران برای انتخاب شدن و قول و قرار دادن رفع آسیبهای اجتماعی میشود که نتیجه ایی هم ندارد و…
پیوست : دانلود کتابهای چامسکی
ایراندوست / 10 November 2012
باکمال احترام به نویسنده باید بگویم “”مقاله ای ابتدای وبدون داشتن منابع کافی بود و نگاهی بسیار سطحی به جامعه بسیار پیچیده و بسیار بزرگی مانند امریکا داشت.
.به هیچ عنوان طرفدار و مدافع رژیم های سرمایه داری نیستم اما فکر میکنم یک تحلیل خوب تا این متن فاصله زیادی دارد.بیشتر به شکل انشایی با عنوان “امریکا و دموکراسی” میتوان به آن نگاه کرد که اولا بسیار طولانی و همچنین در آن بعضی از موضوعات بارها تکرار میشد.””
شاد باشید
va / 13 November 2012