زهرا باقری شاد – زهرا زاهدی سیسالگی را پشت سرگذاشته و جزء آن گروه از شاعران افغان است که در اشعارشان از مقاومت و مبارزه و اعتراض سخنی در میان نمیآورند.
زهرا زاهدی در شعرهایش به شکل غریبی صلحطلب و آرام ظاهر میشود تا جایی که حتی از سلام کردن به یک تروریست خودداری نمیکند و رد و بدل کردن سلام حتی با یک تروریست را سرآغازی برای صبح میداند. از جنگ میگوید اما نه با زبانی تلخ و اندوهگین. از فقر و ویرانی حرف میزند اما نه بهگونهای که تصویری تاریک و هولناک رقم بزند. او شاعر صلح و آرامش است؛ شاعر نقاشیهایی که به آدم لبخند میزنند حتی در بحبوحه جنگ و آشوب. زهرا زاهدی از معدود شاعران افغان است که در پرداختن به سوژه جنگ، فقر و نابهسامانیهای اجتماعی نگاهی جهانشمول دارد. در عین حال که بر استفاده از مفاهیم و حادثههای محلی و بومی تأکید دارد، از اینکه مسائل سرزمینش را علاوه بر افغانستان در محدوده وسیعتری از جهان ترسیم کند ابایی ندارد. او حتی وقتی از سرمای کابل و یخ زدن مردم بر اثر سرما حرف میزند در پایان میرسد به سرمایی که از تمام جهان، شاعر را در خود غرق میکند.
زهرا زاهدی در حال حاضر یک مجموعه شعر در دست انتشار دارد و تاکنون شعرهای بسیاری از او در نشریههای ادبی منتشر شده است. او علاوه بر همکاری با خانه ادبیات افغانستان، عضو هیأت تحریریه نشریه «خط سوم» است. گفتوگوی مرا با این شاعر جوان میخوانید.
●گفتوگو با زهرا زاهدی
شما به گفته خودتان در دهه ۷۰ با شعر و فضای شعر مهاجرت آشنا شدید و فعالیتتان در زمینه شعر را آغاز کردید. چطور از فضای شعر کلاسیک و مقاومت افغانستان به این شعرهای آزاد که من اسمشان را میگذارم اشعار صلحطلبانه رسیدید؟
خُب، آن موقع که من با شعر مقاومت افغانستان آشنا شدم در سن و سال دیگری بودم و با نگاهی تازه به شعر نگاه میکردم. با همه احترامی که قائلم برای شاعران آن دوره که بیشترشان با توجه به فضای سیاسی و اجتماعی افغانستان روی شعر مقاومت کار میکردند، شرایط تغییر کرد. آن زمان که من شعر را آغاز کردم فضا داشت تغییر میکرد. یک دوره پس از روی کار آمدن طالبان فضای شعرها تلختر شد و بعد هرچه به دهه ۸۰ نزدیکتر شدیم با توجه به تغییر شرایط در افغانستان نگاه امیدوارانه تری در بین شاعران به وجود آمد. بیشتر شاعران افغان به شعر عاشقانه روی آوردند تا جایی که در حال حاضر مضمون بیشتر شعرهای افغان عاشقانه و اعتراضی است.
شعرهای شما اعتراضی نیستند، حال و هوای عاشقانه هم ندارند.
اعتراض شاید به آن معنا که شما میگویید در شعرهایم وجود نداشته نباشد. شاید هم این اعتراض خیلی آرام بیان شده باشد نه به شکل سرکشی و عصیانی که دیگران از اعتراض تعریف میکنند. شاید اعتراض در شعرهای من بیشتر شبیه یک جور کنار آمدن و در عین حال اعتراض نرم به فضای موجود باشد. اما نکته دیگر این است که این مجموعه محدود به یک زمان خاص است. شعرهای بعد از آن شاید زبان تند و تیزتری داشته باشد. و اما عشق؟ خب تنها زبان تنها ریسمانی که در کل دنیا میشود آن را مشترک دانست عشق است. ممکن است عاشقانه بودن شعرهایم ناخوداگاه باشد. شاید از اندیشه و جهانبینی من درباره عشق نشأت گرفته باشند.
این نگاه صلحطلبانه به هستی را چطور بهدست آوردید؟ حتی وقتی درباره جنگ شعر میگویید ملایم و صلحطلبانه حرف میزنید.
زهرا زاهدی: وقتی میشنوم که یک هموطنم از سرما یخ زده، بچهاش توی بغلش یخ زده، نمیتوانم از کنار این بگذرم. درد مشترک همه انسانها به صورت طبیعی در شعر جلوه پیدا میکند.
اولین چیزی که یک فرد افغان با آن روبرو میشود و بر اثر آن به مهاجرت دست میزند پدیده جنگ است. حتی بچههای ما که روی جنگ را ندیدهاند از خانوادهشان درباره جنگ میشنوند و با جنگ و مهاجرت ارتباط میگیرند. مصیبهایی که افغانها کشیدند چه در جنگ داخلی و چه در جنگ خارجی بخشی از حافظه ما شده. من با اینکه خودم مستقیماً با جنگ روبرو نبودم اما در خانوادهای بزرگ شدم که در اثر جنگ مهاجرت کرده بودند. من فهمیدم جزئی از جغرافیایی که در حال حاضر در آن زندگی میکنم نیستم. برایم مهم بود بدانم که چطوری آمدم اینجا؟ من از پدرم شنیدم که بر اثر جنگ شوروی و ایجاد جنگهای داخلی مجبور شدیم به ایران مهاجرت کنیم. این به صورت ذهنیت من، ذهنیت یک مهاجر است. همین باعث میشود ما به آنچه که در اطراف ما اتفاق میافتد با یک دید متفاوت نگاه کنیم و حتی به بچههای خودمان که فقط ایران را تجربه کردهاند آنچه را که تجربه کردهایم انتقال دهیم. با همه اینها من دوست ندارم برجستگی شعر ما پرداختن به موضوع جنگ باشد. به نظرم حرف زدن درباره صلح یک امتیاز است. اینکه نسلهای بعدی با فکر جنگ بزرگ شوند تأسفآور است.
آیا یکی از دلایل این مسأله دوری شما از افغانستان نیست و اینکه از نزدیک با جنگ افغانستان درگیر نبودید؟
ببینید، یک تفاوت وجود دارد بین شاعرانی که داخل افغانستان هستند و آنهایی که در خارج، مثلاً در ایران هستند. گروه اول تبعات جنگ و نابسامانیها را عمیقاً حس میکنند و این مسأله ناخوداگاه در آنها رشد کرده؛ نگاهشان یک نگاه منفی است. اما ما چون فقط داریم آسیبها را میبینیم و خارج از گود هستیم دچار آن یأس شدید نیستیم. تبعات جنگ به ما طور دیگری منتقل میشود.
اما شما در مسیر مهاجرتتان چندان هم از پیامدهای جنگ دور نبودید. ایران هم چند سالی گرفتار جنگ با عراق بود.
بله دقیقاً. اتفاقاً خیلی هم ملموس و عینی با جنگ آشنا شدم. با اینهمه بهنظرم پرداختن به خود موضوع جنگ و نوشتن از تلخیها هرچند ممکن است شاعر را یک مقدار ارضاء کند و از حالتهای اسفناک روحی برهاند اما ما باید در کنار همه اینها نسبت به تأثیری که روی جامعه میگذاریم دقت داشته باشیم. به هر حال ما با مخاطبانی روبرو هستیم.
درباره شعرهای شما من فکر میکنم به مخاطب جهانی نظر دارید و کمتر به مخاطب مثلاً افغان یا ایرانی فکر میکنید. اینطور نیست؟
هیچوقت در مورد این فکر نکردم که این شعرها را برای یک مخاطب گسترده گفته باشم. واقعاً چیزی که گفتم آن زمان همانطور که آمده گفته شده است. اما این برای من لذتبخش است که شما چنین برداشتی از این شعرها داشتید. اگر شعری حتی ۳۰ درصد مخطاب خودش را راضی نگه دارد خوب است. در عین حال با این نظر که ما باید مخاطب خاص داشته باشیم مخالف هستم. شعری که با حفظ هویت با برخورداری از ارزشهای بومی بتواند مخاطبان خودش را در محدوده وسیعتر حفظ کند تأثیر خودش را گذاشته است. اما راستش من زمانی که این شعرها را میگفتم عمدی در کار نبوده و این قصد را نداشتم. اینکه شعرهایم به مخاطبانی از سرزمین خاصی محدود نشدند، شاید به این دلیل بوده که انسانهایی که در دنیا زندگی میکنند دچار رنجی عظیم هستند. هر انسانی که با جنگ و با پیامدهای آن مخالف است، عشق را دوست دارد، و من درباره همه اینها نوشتهام.
و اینجاست که میخواهم به سؤال دومم برگردم. من شعرهای شما را اصلاً عاشقانه نمیدانم؛ با وجود تسلط عشق و صلحطلبی بر آنها همچنان اجتماعی هستند. خودتان چطور فکر میکنید؟
نمیتوانم برای شعرم یک مسیر مشخص تعیین کنم. من خودم را تنها زبان رنج و عشق خودم نمیدانم. هر شاعری در عین حال که از خودش میگوید از زبان هزاران فرد دیگر فریاد میزند. خیلی از شعرهایم را از نزدیک تجربه کردم و یک سری چیزها هم به صورت نمادین در شعر آورده شده است. وقتی میشنوم تعدادی از هموطنان من از سرما یخ زدند درحالیکه من نشستهام دارم چای گرم مینوشم، لذت از زندگی بهتری که دارم بعضی وقتها تبدیل به رنج میشود و نتیجهاش میشود شعر اجتماعی که از عشق من به هموطنم سرچشمه گرفته. اینکه من میشنوم که یک هموطن من از سرما یخ زده، بچهاش توی بغلش یخ زده، نمیتوانم از کنار این بگذرم. یا وقتی میشنوم که با توجه به شرایط بد اجتماعی یک نفر به خاطر اعتراض سادهای که دارد به زندان میافتد یا مردم از فقر و ناچاری به خرابههای شهر پناه میبرند. اینها همه رنجهایی است که از زندگی دیگران میشنوم و میگیرم. بعضی چیزها هم تجربههای شخصیام بودهاند. اما اینکه همه اینها را چطور میشود گذاشت کنار هم، چطور میشود هم گریزی زد به پدیدههای اجتماعی و هم نگاه جهانشمول داشت؛ خُب به باور من برمیگردد، به این فکر که دردها و رنجها هیچوقت به یک نقطه و به یک سرزمین ختم نمیشوند. هرجا صحبت از رنج است جای دیگری از دنیا هم کسی آن را متحمل میشود. برداشت شاعر از اطرافش مثل حلقههای زنجیر میماند. درد مشترک همه انسانها به صورت طبیعی در شعر جلوه پیدا میکند.
هیچوقت در شعرهایتان تنها نیستید و از یک انسان تنها حرف نمیزنید.
درست است. این برای خود من خیلی اهمیت دارد. من در زندگیام بیشتر از هر چیزی به خانواده اهمیت میدهم. اما توجه داشته باشید هر انسانی در ذات خودش تنهاست. به خصوص یک شاعر. موجود درون آدم همیشه تنها باقی میماند هرچند که در بهترین شرایط باشد و افراد زیادی دورو برش باشند.
پس هیچوقت در شعرهایتان از موجود درونتان حرف نزدهاید.
آن موجود به هر حال از یک جاهایی در شعرم سردرآورده است.
●گفتوگوهای زهرا باقری شاد در دفتر «خاک»، رادیو زمانه با نویسندگان و شاعران جوان ایران و افغانستان:
یاسمن شکرگزار: «داستانهایم را به صورت غریزی مینویسم»
یعقوب یسنا: «جهان، انحراف تمناهاست»
آیدا عمیدی: «کلمات را از زندگی و جانم میتراشم»
بیتا کریمپور: «در هجدهسالگی ویران بودم»
محمد تنگستانی: «سینهخیز عاشقت شدم»
شبنم آذر: «گریههایم را کلمه میکنم»
الهام میزبان: «مثل دو نقطه در تقابل هم روی یک تخت زندگی میکنیم»
پیمان اسماعیلی: «در زندگی باید احتمال رهایی و نجات وجود داشته باشد»
جواد عاطفه:«دلال فرهنگی داریم، اما منش فرهنگی نداریم»
شکوفه آذر: «دیوانگی در عصر ما نوعی شهامت اخلاقی است»
مینو عبداللهپور: «رد پایی از خودم به جا نمیگذارم»
سپیده جدیری: «منی که در شعرهایم هست، یک منِ دیگر است»
تینا محمد حسینی: «در کتاب بعدیام متفاوت خواهم بود»
حافظ خیاوی: «شاید رسالت مردها به دست آوردن دل دخترها باشد»
شهلا زرلکی: «دوران جوانگرایی و زنگراییست»
محسن عاصی: «غزل پست مدرن، روایتگر سردرگمیهای انسان است»
کنکاش در رمز و رازهای زندگی در گفت و گو با شکوفه آذر
فاطمه اختصاری: «هرگونه باور و افق رهاییبخش از دست رفته»
خالد رسولپور: «داستاننویس، وجدان محجوب مردم است»
تن دادن به استبداد خانواده یا تحمل رنج غربت؟ – در گفتوگو با پونه ابدالی
فرهاد بابایی: «برج آزادی میخوره تو سر یه فیل…»