در این نوشته کوتاه تأکیدی خواهم داشت بر آن که جهان‌گستری (پاندمی) کرونا جهانشمول‌گرایی را موضوعیت بخشیده است. استدلال من آن است که بیماری کرونا رخدادی است که برابری و یکسانی بین انسانها و همسانی بین فرد و جامعه را به شکلی محسوس مطرح ساخته است. می‌کوشم نشان دهم که برابری، دربرگیرندگی، فردیت محض و شهروندی مطلق ابعاد گوناگون جهانشمول‌گرایی کرونا را تشکیل می‌دهند.

 در چند دهه اخیر، جهانشمول‌گرایی (universalism) بیش از پیش مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است. جهانشمول‌گرایی انگاره‌ای مهم در جامعه و تفکر مدرن است. اشاره به دربرگیرندگی تام اصول و یکسانی همه انسانها در قبال اصول دارد. نمونه‌های آن را می‌توان در باور به یکسانی همه در مقابل قانون، فردیت هر شخص، غایتمنمدی هر انسان (در خود) و برابری صوری حقوقی و مدنی انسانها یافت. سرمایه داری با فراهم آوردن امکان برخورداری همگان از اشتغال و مصرف، صرف نظر از نژاد، جنسیت و باور‌های سیاسی و دینی، به برابری جنبه‌ای مادی نیز بخشیده، هر چند برابری را محدود به پذیرش منطق استثمار، رونق سرمایه داری و برخورداری از درآمد لازم کرده است. دولت ملی به نوبت خود همه را در یک قلمرو سیاسی معین شهروند ساخته، برابر و یکسان در مقابل قانون قرار داده و به گونه‌ای همسان برخوردار از حقوق مدنی و و در دوران جدیدتر حقوق سیاسی کرده است.

هیچ مشخص نیست که جهانشمول‌گرایی بیماری کرونا تا چند وقت می‌تواند موضوعیت داشته باشد. کرونا یک بیماری جهان‌گستر است. مدتی دیگر حتما به مهار دانش و فن آوری می‌آید و دیگر کسی را از نفرین خود متأثر نمی‌سازد. آیا آنگاه ردی از جهانشمولی آن بر جای خواهد ماند یا به خاطره‌ای محض تبدیل خواهد شد؟

نقش عامل دیگری را هم نباید در پیدایش و گسترش جهانشمول‌گرایی فراموش کرد. همه از ماکس وبر تا فیلسوف کمونیست رادیکالی همچون بدیو به نقش مسیحیت و در آن عرصه آموزه‌های پل قدیس در بینادگذاری جهانشمول‌گرایی اشاره کرده‌اند. این مسیحیت بود که شاید برای اولین بار بر برابری انسانها در ایمان به مسیح (به عنوان پسر خداوند و ناجی بشریت) و از آن راه به دست آوردن رستگاری تأکید ورزید. بسیار بعد، در دوران مدرن، دو ایدئولوژی لیبرالیسم و سوسیالیسم طرحی اجتماعی و اینجهانی از جهانشمولگرایی را در جهان پی افکندند. برخی از آنچه که امروز دستاوردهای زندگی مدرن بشمار می‌آید همچون حرمت وجود انسانی هر کس، برابری جنسی، فردیت، حقوق مدنی و سیاسی، همه، زادۀ آن طرح و تلاش بورژواها و کارگران برای تحقق مادی آن هستند.

صرف نظر از خاستگاه، انگاره جهانشمول‌گرایی در هیأت برابری صوری، یکسانی و دربرگیرندگی جذابیت خاص خود را دارد. نوید آزادی از محدودیت ها، تبعیض‌ها و تحقیرها را می‌دهد. نوید جهانی را می‌دهد که در آن بتوان از سر آزادی و برمبنای دلبستگی همبستگی را بر ساخت. جهانی که در هر کسی می‌تواند برای خود کسی باشد. جهانی که در آن دیگر کسی به گونه‌ای خود به خودی از مزیتی نسبت به کسی دیگر برخوردار نیست و کسی نمی‌تواند کسی دیگر را از حقی و امکان رسیدن به امکانی و منزلتی باز دارد. جهانشمول‌گرایی همچنین در را به روی جهانی می‌گشاید که در آن همه چیز حتی میزان دسترسی به خود امکانات و منزلت یکسان باشد. جهانشمولی را همواره می‌توان تا به بی نهایت برابری، یکسانی و در برگیرندگی در تمامی عرصه‌های زیست پیش برد.

با این حال، در چند دهۀ اخیر، با شکوفایی جهانی شدن، رهایی هر چه بیشتر سرمایه از قید و بندهای اجتماعی و رواج باورهایی پسامدرنیستی، جهانشمول‌گرایی تا حد معینی به حاشیه رانده شده است. از یکسو نا برابری‌های برخاسته از کارکرد سرمایه داری و فرایند جهانی شدن چنان سهمگین و عول آسا هستند که بر برابری در برخورداری از امکانات سایه افکنده‌اند و از سوی دیگر ویژه گرایی با تمرکز بر هویت هر فرد و گروه همسانی را به ضد ارزش تبدیل کرده است. برابری و دربرگیرندگی امروز بیشتر عواملی بازدارنده در زمینۀ شکوفایی شخصی و اجتماعی بشمار می‌آیند تا عواملی یاری رساننده. شکوفایی اقتصادی و پویایی شخصیتی دیگر مدتی است وصل به تکینگی، خود محوری، رقابت و تمایز دیده می‌شوند.

نئولیبرالیسم، خودشیفتگی و سیاست هویت، همه، نتایج این تحول هستند. چون نابرابری اصل بنیادین و غایت رندگی است پس آزادی در رقابت و انتخاب باید حاکم بر زندگی اجتماعی باشد. همه باید بتوانند تا آنجا که می‌توانند بیشترین امکانات را به چنگ آورند، بهترین زندگی را تجربه کنند و آن کسی باشند که خود می‌خواهند. هیچ کس همسان کسی دیگر نیست. نیازها و خواستهای هر کس مختص او است. نهادهای اجتماعی و سیاسی باید از سیاست‌ها و اقدامات کلی و جهانشمول دست بردارند. آن سیاستها و اقدامات فقط محدودیت آفرین هستند. بدترین کار اصلا آن است که همه را یکسان در نظر گرفت و در زمینۀ یکسان سازی انسانها کوشید. مهم تمایز بین انسانها و پاسداشت تکینگی آنها است.

 شرایط جدید

اکنون چند ماه است که بیماری جهانگستر (پاندمی) کرونا شرایط بازی را تغییر داده است. بیماری در جهان‌گستری دهشتناک خود انگاره جهانشمول‌گرایی را دوباره موضوعیت و مادیت بخشیده است. کرونا به سان یک بیماری انگاره را تنامند ساخته است. آنرا در درد و بیماری و بدبختی، اموری به غایت حسی و عاطفی، به جان همه افکنده است. هیچکس نمی‌تواند خود را مصون از ابتلا به آن و مرگ برخاسته از آن بپندارد. هیچکس نمی‌تواند خود را از اندیشیدن به آن به سان یک پدیده زیستی و اجتماعی بازدارد. بیماری و مرگ احتمالی ناشی از آن در کمین همه نشسته است. همه مجبورند به شکلی با آن برخورد کنند و کنار بیایند. مهمترین وجه کرونا، اما جهانشمولی آن است، اینکه هر کسی را می‌تواند مبتلا سازد و بمیراند. بیماری جهانگستر کرونا، به هر رو، نه به یک گونه که به چهار شکل پدیده‌ای جهانشمول است.

۱- برابری. همه می‌توانند کرونا بگیرند. هیچکس در برابر آن مصون نیست مگر تا حد معینی کودکان و نوجوانان که آنها را نیز نمی‌توان انسان بالغ و عضو کامل جامعه بشری بر شمرد. از آنجا که هنوز دارویی یا راهکردی برای معالجه آن وجود ندارد همه در زمینه آسیپ پذیذی از آن یکسان هستند. برابری اینجا صوری نیست، بلکه مادی است. هیچ مصونت مادی ای در مقابل آن برای کسی وجود ندارد. برخی در مقابل آن آسیپ پذیر از دیگران هستند ولی هیچکس نمی‌تواند خود را آسیب ناپذیر در مقابل آن بپندارد.

برابری کرونایی ترمیمی است و برخی نابرابری دیگر را جبران می‌کند. آسیب پذیری گروه‌های قدرتمند جامعه تا کنون بیشتر از آسیب پذیری گروه‌های ضعیفتر بوده است. گروه اصلی صدمه دیده از بیماری نماد مردسالاری، مردان مسن، بوده است. بعلاوه، بیماری تا کنون بیشترین قرابانیان خود را در شهرهای بزرگ و در میان اقشار پر سفر و پر رابطه اجتماعی داشته است.

۲- دربرگیرندگی به صورت اینهمانی فرد و جمع. شخص بیمار در وجود تکینۀ فردی خود می‌تواند یک جمع را بیمار سازد و گسترش بیماری در جامعه خطر سرایت را (به هر فرد) زیادتر می‌کند. برای برخورد به بیماری باید تمامی جمع، بدون استثناء، اصل فاصله گیری اجتماعی را رعایت کنند. با کنش شخصی خود، فرد نمی‌تواند هیچ اقدامی عملی ای در مقابل بیماری انجام دهد. حتی اگر او بخواهد برای پیشگیری خود را یکسره از جمع جدا سازد باز برای دسترسی به خورد و خوراک به همیاری دیگران و در نهایت سازماندهی نظم اجتماعی نیاز دارد. جامعه نیز برای سازماندهی اقدامات خود به همراهی یکایک اعضای خود نیازمند است.

احساس همبستگی نیاز مبرم جامعه در رویارویی با جهانگستری کروناست. دولت می‌تواند مجموعه مقرراتی را برای قرنطینه و فاصله گیری اجتماعی وضع کند ولی چون نیاز به اجرای فوری مقررات هست این توده‌های شهروند هستند که باید یکایک در اجرای آنها بکوشند. شخص شاید خود در وهلۀ اول از فرمانبرداری سودی نبرد. در صورت نقض مقررات شاید او در آغاز آزادی و فراغ بالی بیشتری را احساس کند. ولی با حرکت خویش می‌تواند زمینه انتقال بیماری را فراهم آورد و در نهایت خود از آن آسیب بیند. کرونا احساس و برسازی همبستگی و در نهایت دربرگیرندگی جامعه را به امری مادی و عاجل تبدیل می‌کند.

٣- فردیت محض. بیمار کرونایی برای معالجه در قرنطینه قرار می‌گیرد. در بیمارستان جدا از هر همراهی فرایند مداوا را از سر می‌گذراند. در تنهایی کامل می‌میرد و حتی در تنهایی دفن می‌شود. همه مجبورند برابر و یکسان در وجود محض اندامی خود بدون برخورداری از هیچ امکانات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی با بیماری کرونا مواجه شوند. بیماری و مرگ ناشی از کرونا نیز هر چند به سن و وضعیت جسمی انسانها مرتبط است تا به کنون به شیوۀ زیست کسی یا گروهی مرتبط دانسته نشده است. در نتیجه بیماری یا مرگ از آن افتخار یا ننگی را برای کسی (به جز برای کادر درمانی که آنهم برای اقدامشان و نه بیماری یا مرگشان) رقم نزده است. فرد و فقط فرد مبتلا به بیماری کرونا شده و از آن می‌میرد.

۴- شهروندی مطلق. مهمترین نهاد سیاسی و اجتماعی جهان مدرن، دولت تا کنون بیشتر نهادی سرکوب گر، به کار برنده انحصاری خشونت، نماینده طبقات قدرتمند تر و ثروتمند تر بشمار آمده است. وظیفه اصلی آن تأمین و تضمین نظم در جامعه به وسیلۀ سرکوب هر بی نظمی و اعتراض پنداشته شده است. شتاب گسترش کرونا، مأموریت جدیدی را به دولت واگذار کرده است. دولت اکنون وظیفه سرکوب عاملی را به عهده گرفته که سلامتی آحاد شهروندان را تهدید می‌کند. دولت اینک رشته وصل شهروند و جامعه است. به نام جامعه، از فرد مقابل فاجعه‌ای طبیعی دفاع می‌کند. فرد به سان شهروند به دولت و دستگاه عریض و طویل آن، روی می‌آورد و دولت به فرد به سان شهروند می‌نگرد. تمامی ویژگی‌های شخصی در مقولۀ شهروندی حذف می‌شوند. هر کس به سان شهروند وظیفه رویارویی با بیماری و مراقبت از خود و دیگران را به عهده دارد. هر کس به عنوان شهروند می‌تواند از حمایت مهمترین نهاد سیاسی و اجتماعی عصر، دولت، برخوردار شود. فقط در هیأت شهروند، اینک انسان می‌تواند مقابل بیمار کرونا عرض اندام کند.

برابری و یکسانی گره خورده به دربرگیرندگی؛ فردیت چفت شده به شهروندی. اینچنین بیماری کرونا جهانشمول‌گرایی را موضوعیت و مادیت بخشیده است. هم انسان را به خود خویشتنش فروکاسته است، هم او را به موجودی بیش از پیش اجتماعی و سیاسی تبدیل کرده است. در همه حالتها نیز ویژگی‌های شخصی انسان را در یکسانی و برابری مضمحل و ویژگی‌های کلی او را در فردیت و شهروندی برجسته ساخته است.

محدودیتها

جهانشمولی کرونایی محدویت‌های خود را دارد. بزرگترین محدودیت آن مکان مندی زیست انسانی است. محله، شهر و مهمتر از آنها دولت ملی سرحد جهانشمولی را تعیین می‌کنند. جهان جهانشمولی نه جهان مارکسیستها و لیبرالهای کلاسیک که جهان هستی-در-جهان هایدگر و اگزیستنسیالیستها است. جهانی محدود به زیست روزمره، کار، بازار و مهمتر از همه دولت ملی. میزان گسترش بیماری و مرگ در آن چارچوب معنا پیدا می‌کند. تمرکز اخبار و ذهینتها هم بر آن است، آمار بیماری و مرگ در این یا آن کشور، در این یا آن منطقه. در این میان، واحدهای سیاسی فرا-ملی و همبستگی‌های مرتبط با آن همانند اتحاد اروپا یا ناتو، دچار فروپاشی شده‌اند.

محدودیت دیگری که به چشم می‌آید کارکرد متغیرهای اجتماعی همچون ثروت، مقام اجتماعی و جغرافیای سیاسی است. بیماری کرونا هم در نهایت یک پدیده اجتماعی است و تأثیرپذیر از وضعیت اجتماعی. دارندگان ثروت و مقام والای اجتماعی را بسی کمتر از فقرا مبتلا می‌سازد. درجۀ میرایی بیماری نیز تا حدی بستگی به میزان و شکل مراقبت دارد. از آنچه در کشورهای اروپایی و آمریکا گزارش شده بر می‌آید که ساکنین محلات فقیر و زاغه نشین به خاطر میزان دسترسی کمتر به خدمات بهداشتی و شیوۀ زندگی در معرض خطر بیشتری در زمینۀ ابتلا و میرایی قرار دارند.

محدویت سومی که می‌توان اینجا به آن اشاره کرد تمرکز جهانشمولی بر بیماری و مرگ است. مرگ خود تا حد زیادی پدیده‌ای جهانشمول است و سرنوشت نهایی همه است. بیماری نیز کم و بیش در نهایت به سراغ همه می‌آید. در مقابل هر دو، انسانها تا حد زیادی به یکسان بی دفاع هستند. این زندگی و خوشیها و بدبختی‌های آن است که نا برابری‌ها و تکینگی‌ها را بین انسانها دامن می‌زند. کرونا زندگی را در ابعاد گوناگون امری جهانشمول نمی‌سازد. فقط مواجهه با مرگ در چارچوب زندگی را امری کلی و همگانی می‌سازد. رویارویی با مرگ در مفهوم کلی خود کار هیچکس نیست ولی رویارویی با بیماری و مرگ کرونایی در برابری و همبستگی با دیگران در جامعه و در چارچوب مقررات دولتی از همه بر می‌آید. ولی این توانمندی محدود به امری معین، در برهه‌ای معین است.

جهانشمول‌گرایی و مدرنیته

هیچ مشخص نیست که جهانشمول‌گرایی بیماری کرونا تا چند وقت می‌تواند موضوعیت داشته باشد. کرونا یک بیماری جهان‌گستر است. مدتی دیگر حتما به مهار دانش و فن آوری می‌آید و دیگر کسی را از نفرین خود متأثر نمی‌سازد. آیا آنگاه ردی از جهانشمولی آن بر جای خواهد ماند یا به خاطره‌ای محض تبدیل خواهد شد؟ رخداد، در خود، در دراز مدت هیچ چیزی را تغییر نمی‌دهد، هیچ تحولی را ایجاد نمی‌کند. ممکن است رخ دهد و جز در خاطره برخی، در درازنای تاریخ گم شود. شرکت کنندگان در آن یا بینندگان آن از آن واقعیت مشخصی را می‌سازند و آنرا مبنای کنش خود قرار می‌دهند. به همین خاطر نیز بسیاری فقط به قصد مستند ساختن رخداد به سوی آن می‌شتابند و آنرا در ترانه، گزارش، کتاب، تصویر و فیلم ثبت می‌کنند تا بتوانند آنگونه که خود می‌خواهند از آن در زندگی و کارزارهای خود بهره جویند. دغدغه‌های زندگی مدام نو و جابجا شده، انسانها را از برخی مسائل دور ساخته و درگیر مسائل دیگری می‌کند. در درگیری با مشکلات جدید تجربه‌های پیشین و آموزه‌های برخاسته از آن را به کنار می‌نهند هر چند شمه‌های از آن در خاطره و ذهنشان می‌ماند. برای همین کرونا، با تمام دهشتناکی، نفرین اش خود به خود آینده را در بر نمی‌گیرد و گروگان درگیری‌های آیندگان خواهد ماند.

جهانشمولیت گرایشی در دل جامعه مدرن است. از یکسو با گشایشی که در جامعه به وجود آمده، انسانها هجوم آورده‌اند به جبهه‌های اصلی درگیری، به کار، سیاست و زندگی اجتماعی و مشارکت مساوی را در آن جبهه‌ها طلب می‌کنند. از سوی دیگر انسان‌های از روح تهی شده جامعه مدرن، در هیأت انسان کار-گر و شهروند تفرد یافته، همه همانند هم شده‌اند. هر چه جامعه نهادی تر و پر لایه تر و چند وجهی تر شده است تا به همان اندازه انسانها کوشیده‌اند در راستای گسترش دربرگیرندگی جامعه و همسانی یکایک اعضای آن زندگی کنند تا محکوم به حذف از عرصه‌های زیست اجتماعی نشوند. همزمان فرایند تجرید مدرنیته، به صورت برسازی شهروند از همشهری، همدین یا همزبان و تبدیل همه اعم از دهقان، روحانی و صنعتگر به کارکن، همه را همانند هم ساخته است. در جهانشمولگرایی مدرنیته انسانها هم نوید سرزندگی و پویایی دیده‌اند و هم نفرین فسون زدایی و تجرید.

اکنون فرصت آن پیش آمده است که جهانشمول‌گرایی، به صورت یک انگاره تجربه شده در درد و بیماری و مرگ، مبنای برداشتها و کنشها قرار گیرند. مسیحیت آغازین دیگر با ما نیست. لیبرالیسم و سوسیالیسم نیز دیگر ایدئولوژی‌های معتبر و سرزنده‌ای بشمار نمی‌آیند. شاید بشود تجربه دهشتناک کرونا را دستمایۀ گسترش جهانشمول‌گرایی قرار داد. از آن ابزاری، اسلحه‌ای ساخت برای جهانشمولی یا گسترش جهانشمولی اصولی که به آنها باور داریم یا فکر می‌کنیم باید به آنها باور داشته باشیم.


از همین نویسنده