نعیمه دوستدار – یک سال پیش که وارد مالزی شدم، هر رینگیت مالزی ۴۱۴ تومان بود. قدیمیترها میگفتند زمانی نه چندان دور، رینگیت ۳۰۰ تومان بوده؛ حتی روزگاری هم بود که ایرانیها با رینگیت ۲۵۰ تومانی، سبزی جنگلهای استوایی را بهشت موعود خودشان میدیدند.
مالزی جایی نبود که یک ایرانی تازه رسیده احساس غربت کند. در هر مرکز خرید و خیابانی در کوالالامپور و حتی در ایالتهای دیگر مالزی، ایرانیها جمعیت قابل توجهی را تشکیل میدادند. گاهی که برنامهای ویژه ایرانیها برگزار میشد، از حس و حال جمعیتی که جمع میشدند احساس میکردی در ایرانی. هربار که در آسانسور باز میشد، میشد انتظار داشته باشی چند تا از هموطنان ایرانی بیایند بیرون.
کندو (آپارتمان)هایی وجود داشتند که جمعیت ایرانیهای ساکن در آنها از جمعیت بومی بیشتر بود. میگفتند ۶۰ هزار ایرانی در مالزی زندگی میکنند. بعضیها آمده بودند در دانشگاههای دولتی و خصوصی که شهریهشان از دانشگاه آزاد و غیر انتفاعی ایران ارزانتر در میآمد درس بخوانند. اگر چند تا دانشجو یکی از خانههای سه خوابه را اجاره میکردند، با کل هزینههای زندگی و تفریح، دست آخر یک مدرک دانشگاهی به نسبت معتبر داشتند که با آن میتوانستند برای دانشگاههای اروپایی و آمریکایی اقدام کنند.
همه چیز زیر و رو شده است. قیمت رینگیت هر لحظه تغییر میکند. صرافیها حتی قیمت را اعلام نمیکنند و برای دانستن قیمت باید تلفن بزنی: ۱۱۰۰ تومان.
بعضیهای دیگر، کسانی بودند که مالزی را به عنوان “خانه دوم” خود برگزیده بودند، سرمایهگذاری و گرفتن اقامت ده ساله و زندگی در کشوری که آزادیهای اجتماعی و رفاه بشتری در اختیارشان میگذاشت. گروه سومی هم بودند که مالزی را برای کسب و کار انتخاب کرده بودند. تعداد زیاد ایرانیهای ساکن مالزی، این امکان را ایجاد میکرد که حتی اگر نمیتوانند در بازار تجارت این کشور جذب شوند، دستکم بازار ایرانیها را جذب کنند.
انواع و اقسام مشاغل مرتبط با ایرانیها در مالزی وجود داشت؛ از آرایشگاه و نانوایی و رستوران گرفته تا مطب روانشناسی و دندانپزشکی و شرکتهای بزرگ و کوچک خدماتی و تجاری.
حالا یکسال بعد از اولین روزهای ورودم به مالزی، همه چیز زیر و رو شده است. قیمت رینگیت هر لحظه تغییر میکند. صرافیها حتی قیمت را اعلام نمیکنند و برای دانستن قیمت باید تلفن بزنی: ۱۱۰۰ تومان.
بازگشت
به چند دوست ایرانی زنگ میزنم تا با آنها خداحافظی کنم، اما تلفنشان خاموش است. یکی دو نفر را در تهران پیدا میکنم. یکیشان میگوید اثاثیهاش را جمع کرده و قبل از شروع مدرسه بچهها برگشته تهران.
گفت که دیگر ماندن برایش صرف نمیکند چون نمیتواند از پس هزینهها بربیاید. زندگی خانواده سه نفری آنها که تا چند ماه پیش سه میلیون و پانصد هزار تومان خرج داشت، ناگهان به پنج میلیون تومان و بالاتر رسید و آنها که بخشی از هزینهشان را از اجاره خانهای در ایران تامین میکردند، درمانده بودند. دخترشان با اینکه سه سال بود در یک مدرسه بینالمللی درس میخواند، حالا باز به مدرسه ایرانی برگشته است.
غروب همان روز، همسایههایمان را میبینم. زیر سایه برج بلندی که دهها خانواده ایرانی ساکن آن بودند، غمگین دور هم جمع شدهاند و از برنامههای احتمالیشان میگویند. یکی پیشبینی میکند که شاید مجبور شود زنش را که درس میخواند تنها بگذارد و خودش برگردد تا هم هزینهها کم شود، هم خودش بتواند در ایران کار کند. یکی دیگر که دو سال است شرکتی را در مالزی تاسیس کرده، در فکر رفتن است؛ مشتریهای او همه ایرانی بودند و دیگر کسی به او کار نمیدهد.
زندگیها و سرنوشتهای زیادی وابسته به قیمت دلار و رینگیت بوده است. از دانشجویان و جوانانی گرفته که آینده تحصیلی خود را در مالزی برنامهریزی کرده بودند، تا بازنشستگان و سرمایهگذارانی که مالزی را سرزمین آرامش و امنیت میدیدند و تاجرانی که فکر میکردند به بازار پرسودی رسیدهاند.
دختر جوانی هم هست که نمیتواند از پدرش پول بیشتری بخواهد؛ چون خانوادهاش در ایران روی مبلغی به عنوان هزینه زندگی و تحصیل او حساب کرده بودند که دیگر کفاف خورد و خوراکش را هم نمیدهد. قطع شدن ارز دانشجویی، کاخ آرزوهای او را فروریخته است.
رستوران ایرانی خانم شین، جایی در یکی از خیابانهای شیک کوالالامپور، جای دنجی برای ایرانیهایی است که میخواهند کباب ترد و تازه بخورند. از زمانی که رستوران تا نیمههای شب باز بود و میز خالی در آن پیدا نمیشد، تنها هشت ماه گذشته است. آن روزها ممکن بود که دو نفر آنجا غذا بخورند و پول غذایشان ۲۵ هزار تومان به نرخ ایران تمام شود، اما حالا همان غذا ۶۰ هزار تومان درمیآید.
وقتی با یکی از دوستانمان آنجا قرار میگذاریم، همه میزها خالی است و چند تا مشتری رستوران هم ایرانی نیستند؛ مالاییهایی هستند که آمدهاند قلیان بکشند. خانم شین که از راه میرسد، اول خبر از قیمت جدید دلار میدهد و دو دستی میکوبد توس سرش. میگوید: “میخواهیم قیمت غذاهای ایرانی را پایین بیاوریم. منوی غذاهای مالاییمان هم دارد آماده میشود. دیگر باید به فکر مشتریهای محلی باشیم، دیگر نمیشود روی ایرانیها حساب کرد.”
خانم شین هم حتماً خبر تعطیل شدن یکی از معروفترین رستورانهای ایرانی مالزی را شنیده است؛ رستورانی که به همه مناسبتها برنامه داشت و همیشه شلوغ بود.
سوپر مارکت آقای عین، در یکی از محلههای ایرانینشین کوالالامپور، چند ماه قبل یک مغازه خیلی بزرگ بود با ردیفهای زیاد اجناس ایرانی و پر از مواد غذایی. آنقدر پر رفت و آمد، که همه ایرانیها آگهیهای خرید و فروششان را به دیوار آن میچسباندند. حالا آقای عین مغازه را نصف کرده و میانه آن تیغه کشیده است.
خیلی از مواد غذایی چوب حراج خوردهاند. نصف قفسهها خالی است، چون دیگر نمیخواهند جنس تازه بیاورند. زندگی افسانه هم که در این سوپرمارکت کار میکرد، زیر و رو شده… او بعد از طلاق، با دخترش به مالزی آمده بود و در سه سال اخیر زندگی خوبی داشت. میگوید: “سوپر تعطیل میشود و من بیکار میشوم. راه برگشتی به ایران هم ندارم، نمیدانم وضعیتم چه میشود.”
در میان ایرانیهایی که برای تحصیل به مالزی آمده بودند یا تاجرانی که قصد سرمایهگذاری داشتند، هستند کسانی که توانستهاند جذب شرکتهای محلی شوند و به رینگیت کسب درآمد کنند، اما بیشتر نامهای شناخته شده در میان تاجران ایرانی، صرافها و شرکتهای اقامتی هستند که حالا کار آنها هم به مشکل خورده. اگر پولی جابهجا نشود، صرافی تعطیل میشود و با تعطیل شدن صرافی، مجلههای فارسی زبانی که به نام آن موسسه منتشر میشدند و همه فعالیتهای اقتصادی و فرهنگی زیرمجموعه آن، متوقف خواهد شد. این دورنمایی است که یکی از چهرههای شناخته شده ایرانی در مالزی برایم تصویر میکند.
پایان ناخوش سفر به استوا
۶۰ هزار ایرانی در مالزی زندگی میکنند. بعضیها آمده بودند در دانشگاههای دولتی و خصوصی که شهریهشان از دانشگاه آزاد و غیر انتفاعی ایران ارزانتر در میآمد درس بخوانند. اگر چند تا دانشجو یکی از خانههای سه خوابه را اجاره میکردند، با کل هزینههای زندگی و تفریح، دست آخر یک مدرک دانشگاهی به نسبت معتبر داشتند که با آن میتوانستند برای دانشگاههای اروپایی و آمریکایی اقدام کنند.
حالا که برای آخرین بار به چند مرکز خرید سر میزنم، خبری از هیاهوی ایرانیها نیست. تعدادشان در فروشگاههای مواد غذایی و مکدونالدز و استارباکس به شکل محسوسی کم شده است.
آپارتمانهای زیادی در مجموعه ما بعد از رفتن مستاجر ایرانی خالی ماندهاند. مردم مالزی هم احتمالاً کمتر با ماشینهای مدل بالایی که در خیابانها ویراژ میدهند و رانندهشان ایرانی است مواجه خواهند شد، اما خروج ایرانیها از مالزی، تنها بستن چند چمدان و گرفتن عکس یادگاری نیست. زندگیها و سرنوشتهای زیادی وابسته به قیمت دلار و رینگیت بوده است. از دانشجویان و جوانانی گرفته که آینده تحصیلی خود را در مالزی برنامهریزی کرده بودند، تا بازنشستگان و سرمایهگذارانی که مالزی را سرزمین آرامش و امنیت میدیدند و تاجرانی که فکر میکردند به بازار پرسودی رسیدهاند. حالا، بسیاری از دانشجویان ایرانی، تحصیلشان را نیمهکاره رها کردهاند و سرمایهگذاری چندسالهشان با ضرر روبهرو شده، خانوادههایی که با داشتن بچههای دانشآموز در حال تحصیل، مجبور شدهاند همه برنامههای زندگی خود را تغییر دهند و با ضررهای مالی فراوان خانه و زندگی خود را رها کنند و به این ترتیب، سرمایههایی که به سود نرسیده، رها شدهاند.
زیبایی و سرسبزی مالزی، حالا کابوس ایرانیهایی است که آن را جهنم سبز توصیف میکنند. سفری که روزی با هزاران امید آغاز شده بود، حالا به پایان رسیده و چمدانها برای بازگشت به ایران ردیف شدهاند.
خوب حالا میتوانند بروند در نماز جماعت شرکت کتتد و اگر راه پیمایی هم بود در ان شرکت کرده و مرگ بر امریکا کنند. شبها هم میتوانند با بر گزاری پارتی و شب نشینی های کذایی برای بقیه تعریف کنند که مالزی چه جور و چسان بود. ای افسوس و ای بیداد. اینست فلسفه ذهنی ایرانی که فرقی نمیکند به کجا برود. مصیبت با او می اید و با او میرود. ایرانی هر جاایی که برود همین عدم واقع گرایی را با خود میبرد. اما غیرواقع گرایی تا مدتی میتواند دوام اورد و سرانجام با لرزشی یا لغزشی کاخ ارزوهای دورغین فرو میریزند و سحر ها باطل میشوند. این دیگر یک انتخاب فردی نیست بلکه انتخاب و سرنوشت یک ملتی است که خرافات و خزعبلات را بر واقعیات و مستندات ترجیح میدهد و خوشی زودگذر و بی اساس را بر دوراندیشی و ثبات ترجیح میدهد.
تازمانیکه واقع گرا نشویم و دست به زانوی خود نگیریم و بلند شویم و تا زمانیکه یاد نگیریم که فرار کردن و مملکت را به دست بی کفایت سپردن همین مشکلات را رقم میزند ایرانی باز هم به همین سرنوشت دچار خواهد امد. در سفری که به تهرانجلس داشتم دیدم فراوان ایرانیهاییرا که غم و افسردگی از صورت و رفتارشان ترشح میکرد. دیدم که باوجود اینکه در یکی از محلات متمول اینجا زندگی میکنند اما همان رفتارهای کذایی بازهم دیده میشوند. شنیدم که میز بغلی عمدا بلند حرف میزدند که دیگران هم بشنوند که اینها وضعشان خوب است. شنیدم که اینها دیشب پارتی داشته اند و خیلی هم کیف کرده اند.. اما افسردگی ها و یاس ها و حرمان ها در فضای رستوران ایرانی تهرانجلس موج میزدند.
کاربر مهمان / 07 October 2012
فقط میشه گفت متاسفم…متاسفم که ایرانی هستم….متاسفم برای خودم که مالزی شد بهشت ارزوها..دبی ..ارمنستان…نخجوان…اصلا من نمیدونم اینا کی انقدر معروف شدن…امیدوارم یه روزی از این کشور برم تا حداقل شهروند مفیدی برای کشوری دیگر باشم تا اینکه بعداز 60سال نفهمم برای چی اومدم برای چی دارم میرم…
کاربر مهمان / 07 October 2012
برای آنچه بر سر این دوستان آمده و خواهد آمد بسیار متاسفم، ولی نمی شه این موضوع رو ندیده گرفت که در سالیان اخیر با وجود رشد تمام قیمتها در ایران، دلار تقریبا ثابت مونده بود که نشون می داد قیمت دلار رو دولت به طور مصنوعی و با هزینه کردن دلارهای نفتی پایین نگه داشته، وگرنه اگه دلار هم پا به پای سایر اقلام و شاخص تورم ایران در ده سال اخیر رشد طبیعی خودش رو می کرد ما سالها پیش به دلار سه و چهار و حتی پنج هزار تومانی می رسیدیم. اینکه بسیاری از دوستان در این سالها تونسته بودند با اتکا به تبدیل ریال به دلار از زندگی به نسبت آسوده ای در خارج از ایران لذت ببرند (بر خلاف اینکه در خارج کار کنند و درآمد دلاری داشته باشند و محتاج ریال ایران نباشند) رو باید بیش از هر چیزی مدیون سوبسید سیصد-چهارصد درصدی دولت به دلار دونست. بنابراین نباید از این موضوع شکایتی داشت که اگه تا چند سال اخیر برای هر ریالی که دوستان از ایران به خارج می فرستادند، سه-چهار ریال هم از محل فروش نفت به اونها بذل و بخشش می شده (تعارف که نداریم) ولی الان دیگه اون ریالهای اضافی جمع شده و دیگه هم داده نخواهد شد و دوستان باید متکی به خودشون باشند.
الان که برابری ریال دربرابر دلار به سمت واقعی شدن حرکت می کنه (و به نظر من این حرکت حالا حالا ها ادامه خواهد داشت)، این دوستان باید به هر قیمتی که شده راهی پیدا کنند که بتونند برای خودشون درآمد دلاری (غیر ریالی) به دست بیاورند و در بسیاری از کشورها هم این موضوع شدنیه (حتی به قیمت و ریسک کار کردن غیر قانونی و درآمد “زیر میزی”). می دونم این گفته تلخه و بسیاری رو آزرده می کنه، ولی به عنوان کسی که در چند سال اخیر از ایران خارج شده و با مدرک پزشکی از ایران حاضر شده که پست ترین کارها رو هم در خارج بکنه تا محتاج فرستادن پول از ایران نشه و بتونه تحصیلاتشو تکمیل بکنه، می گم که اگه کسی با امید فرستاده شدن پول از ایران برای درس یا زندگی به خارج رفته، همون بهتر که راهش رو بگیره و به ایران برگرده.
کاربر مهمان / 08 October 2012
کامنت شما تلخ ولی کاملا درست است. فکر کنم با وضع موجود ایرانیان عزیز مقیم خارج باید بیشتر زحمت بکشن و سخت تر کار کنن. این چیزیه که روزی مردم مرفه فعلی اروپای غربی کردن و حالا نتیجه ی اونو میبینن.
کاربر مهمان / 08 October 2012
نمی دونم چرا هر بار با دوستان و خانواده ام حتی در ایران صحبت می کنم در می یابم که اکثرا دارای افکاری کاملا غیر واقعی و ناشی از برداشتهای سطحی از مسایل جاری هستند هست! شاید این نحوه تفکر به ما در چند سال اخیر خورانده شده! چطور می شه فردی بره در کشوری دیگر زندگی کنه و روی درآمد های بی ثباتش در ایران حساب کنه؟ و…
علی / 09 October 2012
بهتر!!!!!!!
کاربر مهمان / 10 October 2012
من مالزی تحصیل می کنم. سال 2008 که آمدم اینجا رینگیت (واحد پول مالزی) 278 تومان بود الان 1100 تومان هست !!!
یک هفته ای هست که دارم نون و پنیر کوفت می کنم چون دیگر نمی تونم حتی غذای ارزان و آشغالی دانشگاه رو بخرم ! یک زمانی 2600 تومان می دادم برای نهار حالا همان شده 11000 تومان ! اگر ترم آخرم نبود من هم مثل خیلی های دیگر باید بود ترک تحصیل کنم و برگردم ایران… 4 ماه دیگر باید دوام بیاروم…
در ضمن عزیز دردانه های سفارت که با بورسیه و کمک هزینه ی زندگی و بنزین و ماشین اینجا خوش می گذرانند را فراموش نکنید. یک مشت آدم عوضی با ریخت و قیافه ی 100% بسیجی که توی درس هم افتضاح هستند و فقط دنبال برگزاری دعای کمیل و چاپلوسی سفارتند ! تف بر ذات همه تان مرگ بر آخوند و مرگ بر جمهوری اسلامی
پسرک / 10 October 2012
نکته مهم اینجاس تمام این مشکلات شامل حال ایرانیهای مقیم خارج بخصوص مالزی می شود ولی هیچ جا اثری از تغییر یا کاهش یا نگرانی در مالایی ها نیست اونها همانند قبل به زندگی خود ادامه میدهند همانطور که روزی دسته دسته ایرانیهایی رو که به مملکتشون میومدن رو نظاره میکردند و به کار خودشون ادامه میدادند الان هم رفتن ماهارو نظاره میکنند و کار خودشون رو ادامه میدن کشور مالزی رو در 33 سال پیش در نظر بیارید ما در چه سطحی بودیم و اونها چه سطحی اونا بدون نفت انرژی هسته ای آلان کجا هستند و ما کجا برخلاف شعارهایی که میدیم بهتر مدیریت رو بریم از اونا یاد بگیریم نه اینکه سعی کنیم این افتضاح رو به دنیا صادر کنیم خواهی نشوی رسوا گند نزن به این دنیا
شهرام / 10 October 2012
بهتر شده است دیگر مردم راحت طلب ما به سادگی مهاجرت نمیکنند و در داخل می مانند و کشور را آباد میکنند
آرش / 10 October 2012
وضع ایرانیهای مقیم کشورهای دیگه از اینم بد تره، زندگی تو اروپا یا آمریکا قبل از گرون شدن ارز اسون نبود …حالا بسیار بد تره شده. فکر میکنم تفاوتش این باشه که تو کشورهای اروپای و آمریکا ، بد از تحصیل وارد بازار کار اونجا شدن به عنوانه یه خارجی خیلی راحت تره…و اینکه آدم مستقل بشه و نیاز به پول ایران نباشه.
به هر حل نظر شخصی من اینکه این چیزیه که خود مردم ما خواستن…۳۳ سال زمان زیادی واسه تغییر بود که همش از دست رفت! امیدوارم در آینده فرصتها از دست نره به آسونی!
نریمان / 11 October 2012
خدایا مردم ما چه گناهی کرده بودند که اسلام این همه واسشون نکبت آورد
رودابه / 11 October 2012
نکتۀ جالب اینه که همه چه دانشجو چه تاجر … چه اونایی که داخلن چه اونایی که خارجن همه ناراضی هستیم از این وضعیت اسف بار ، اما هیچکدوممون حاضر نیستیم به هیچ وچه هزینه ای برای تغییر این وضعیت بپردازیم و همه منتظریم یکی پیدا بشه و همه چی رو روبراه کنه برامون، غافل از اینکه هیچ کس نمی تونه برای ایران و ایرانی کاری بکنه جز خودمون ، اونم به شرطی که همه با هم باشیم نه اینکه به بچه هامون و خانوادمون بگیم نه تو نرو … باید اگه می خواهیم از این وضع نجات پیدا کنیم همه با هم به پا خیزیم ، همۀ شهرها و روستاها، اینجوری دیگه نمی تونن نیروهای سرکوب گر و مزدورشون رو فقط تو چند تا شهر متمرکز کنن و مردم رو سرکوب کنن … پس اگه ما انتظار تغییر وضع کنونی رو داریم باید شهامت هزینه دادنش رو هم داشته باشیم … نه اینکه بیرون گود بشینیم و بگیم لنگش کن …
کاربر مهمان / 13 October 2012