نوید یوسفیان – موضوعی جون ساخته شدن فیلمی موهن به مقدسات اسلامی و به تبع آن واکنش‌‌های خشونت آمیز مسلمانان، در چند سال اخیر به شکل‌‌های مختلف تکرار شده است. وقایعی از این دست همانند ماجرای آهنگ شاهین نجفی و برهنگی گلشیفته فراهانی معمولا در چهارچوبی حقوقی مورد بررسی قرار می‌گیرند و با طرفداری از حدی از آزادی بیان در یک سو و یا توصیه به محافظه کاری برای پیشگیری از وقوع نزاع در سوی دیگر پایان می‌پذیرند. اما این وقایع با ادبیات فلسفه‌ی سیاسی نیز قابل بررسی هستند.

در واکنش مسلمانان به فیلم اخیر و به خصوص قتل سفیر امریکا در لیبی، آنچه بیشتر در میان عموم لیبرال‌ها تعجب برانگیز به نظر آمد، رفتار‌های وحشیانه‌ی مسلمانان بود تا ساخته شدن چنین فیلمی. اما این موضوع قابل بررسی است که آیا ساخت این فیلم با پایه‌ها و فلسفه‌ی لیبرالیسم همخوانی دارد یا خیر. آنچه پیش از بررسی موضوع قابل ذکر است توجه به این موضوع است که جهت‌گیری کلی این مقاله به سمت مسلمانان و دوری از بررسی حقوقی مسئله به هیچ وجه قابل تعبیر به دفاع از به حق بودن قتل سفیر امریکا در لیبی به عنوان شکلی از جهاد در راه خدا نیست.

دو پرسش

آنچه واضح است نزاعی است که به شکلی فرهنگی و فیزیکی صورت گرفته است. برای تحلیل این نزاع:

− پرسش اول این است که دو طرف این نزاع چه گروه‌هایی هستند و وقایع اخیر چقدر ریشه در تمایز دستگاه‌‌های ارزشی و ایدئولوژیک دو طرف دارد. در صورتی که پاسخ به پرسش اول این باشد که در دنیای واقع، دو طرف دارای دستگاه ارزشی متفاوت و غیرقابل انطباقی هستند، آنگاه:

− پرسش دوم این خواهد بود که نزاع صورت گرفته چگونه با فلسفه‌ی سیاسی و دستگاه ارزشی دو طرف نزاع گره می‌خورد.

این مقاله تلاش دارد نگاهی فلسفی به اتفاقی سیاسی داشته باشد و پرسش اول را به اختصار با ادبیات نظری پسااستعماری و پرسش دوم را به تفصیل با نگاهی به پایه‌‌های نظری لیبرالیسم در دوران ابتدایی مدرنیسم و نظریه پردازان معاصر پاسخ دهد.

نظریه پسااستعماری و موضوع دیگربودگی

در پاسخ به پرسش اول مبنی بر تمایز فلسفی دو دستگاه ارزشی اسلامی و غیراسلامی (/ ضد اسلامی) می‌توان از ادبیات پسااستعماری بهره جست و پیش فرض این دوگانگی ایدئولوژیک را به نقد کشید.

از منظر نظریه پردازان پسااستعماری، دوگانگی شرق و غرب برساخته‌ی غرب برای افزایش قدرت و نفوذ سیاسی و اقتصادی بر شرق تلقی می‌شود. به زبان ادوارد سعید «اگر شرق استبدادی و عقب افتاده دیده شود، افزایش قدرت غرب در شرق به عنوان ابزاری برای پیشرفت، عقلانی به نظر می‌رسد… سپس این ماموریت “غرب” به شمار می‌رود که بر اساس ارزش‌‌های استعماری غربی، انسانیت را از تاریکی سلطه‌ی تنش، خرافات و استبداد به نور استدلال، دموکراسی و پیشرفت اجتماعی ارتقا دهد».[1]

سعید ادعا می‌کند که دانشگاه ها، حکومت‌ها و هنر عامه پسند در پروژه‌ای دخیل می‌شوند که تمایزی اصیل میان شرق و غرب ایجاد کنند. بنابراین، این تمایز، گفتمانِ برساخته‌ی نظام قدرت برای تسلط بیشتر بر شرق است. آنچه در ادبیات سعید و دیگر نظریه پردازان این گفتمان چون فرانتس فانون و گایاتری اسپیواک نقشی محوری پیدا می‌کند مفهوم «دیگری» است. هر آنچه غیر «غرب» است «دیگری» است، متفاوت و محتوم به مورد تسلط واقع شدن.

گفتمان پسااستعماری برای تحلیل رفتار غرب نسبت به مسلمانان بسیار راهگشاست. اصطلاح «دنیای اسلام» که در غرب با توحش و عقب ماندگی شناخته می‌شود شاهدی بر این مدعاست. «دنیای اسلام» دنیایی رادیکال و غیر مدرن نمایش داده می‌شود که تمایزهایی بنیادین با غرب دارد. در صورتی که این ادعا از نسبت بسیار کوچک گروه‌‌های رادیکال اسلامی نسبت به کل جمعیت «جهان اسلام»، به عمد صرف نظر می‌کند. برای برساختن مفهوم «دیگری»، تمایز‌های کوچک در سبک زندگی بزرگنمایی می‌شود و رفتار‌‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مشترک به آسانی نادیده گرفته می‌شوند. انسان دیگری از انسان مسلمان ساخته می‌شود که با انسان غربی متمایز است. با این نگاه، اگرچه تمایز دستگاه‌‌های ارزشی دو طرف به طور کلی رد نمی‌شود اما تعارض و مقابله‌ی این دو دستگاه، زاده‌ی بزرگنمایی غرب برای ساخت دشمنی ایدئولوژیک، از رقیبی سیاسی و اقتصادی تلقی می‌شود. در نتیجه، ادبیات پسااستعماری اساسا دوگانه‌ی جهان لیبرال- جهان اسلام را به رسمیت نمی‌شناسد و به تبع آن نزاع سیاسی موجود را نه در «برخورد تمدنها» که در نزاع بر سر قدرت/ سود بیشتر فهم می‌کند.

نگاه لیبرال

بنابراین با در نظر گرفتن پاسخ ادوارد سعید به مسئله‌ی ساخت فیلم موهن به مقدسات اسلامی و واکنش مسلمانان، مشخصا جای چندانی برای پاسخ به پرسش دوم در مورد ساز و کار فلسفه‌ی سیاسی دو طرف نزاع باقی نمی‌ماند. ساخت فیلم تنها تلاشی برای بزرگنمایی تفاوت‌ها و سوءاستفاده‌های سیاسی از نزاع ایجاد شده است و تعارضی فلسفی در دستگاه‌‌های ارزشی دو طرف نقش چندانی در تحلیل اتفاق سیاسی اخیر ندارد.

برای پاسخ به پرسش دوم که انگیزه‌ی اصلی این مقاله است، به باور عام باز می‌گردیم و فرض می‌کنیم که دو طرف نزاع، وجود حقیقی دارند: دنیای اسلام و دنیای لیبرال، دو دنیا با دستگاه‌‌های ارزشی متفاوت و متعارض.

برای بررسی این موضوع که ساخت فیلمی توهین آمیز به ارزش‌‌های اولیه‌ی اسلام، آیا اساسا رفتاری لیبرال هست یا خیر، می‌توان به دو نظریه پرداز معاصر مراجعه کرد. لئو اشتراوس که در آمریکا و به خصوص در محیط‌‌های غیرآکادمیک به عنوان مهمترین فیلسوف سیاسی تاثیرگذار بر جریان‌‌های محافظه کار شناخته می‌شود، توجه ویژه‌ای به ماکس وبر برای نقد باوری عام در چهارچوب لیبرالیسم سیاسی دارد. اشتراوس در فصلی مجزا از کتاب «حق طبیعی و تاریخ»، به نقد تفکیک بین «واقعیت» و «ارزش» در علوم اجتماعی معاصر می‌پردازد.[2] وی با هدف گرفتن وبر به عنوان مهمترین چهره‌ی تاثیرگذار بر این تفکیک نظری، مهمترین ریشه‌ی تمایز بین واقعیت و ارزش را در غیر قابل حل بودن تعارض دستگاه‌‌های ارزشی سراغ می‌گیرد. آنچه می‌تواند پایه‌ای تئوریک برای این مقاله قرار گیرد مخالفت اشتراوس با ماکس وبر بر سر مسئله‌ای فلسفی است: آیا تعارض دستگاه‌‌های ارزشی مختلف قابل حل هستند؟ این پرسش به شکل انضمامی تری قابل طرح است: آیا این دستگاه‌ها به یکدیگر رجحانی دارند؟

اشتراوس معتقد است که وجود دستگاه‌‌های ارزشی متفاوت به معنای عدم وجود برترین دستگاه نیست. وی نقد مشابهی به «تاریخی‌گرایی» به عنوان مهمترین اندیشه‌ی تهدیدگر «فلسفه‌ی سیاسی» دارد. در هر دو نقد، اشتراوس بازگشت به فلسفه‌ی سیاسی کلاسیک را به عنوان راهکاری برای بازسازی فلسفه‌ی سیاسی و علوم اجتماعیِ ارزش‌محور ارائه می‌دهد. این وظیفه‌ی فلسفه‌ی سیاسی است که مشخص سازد کدام دستگاه ارزشی برتری دارد. اما در سوی دیگر وبر معتقد است که دستگاه‌‌های ارزشی به یک اندازه قابل دفاع هستند. هیچ دستگاه ارزشی برتری فلسفی بر دیگری ندارد و جوامع مختلف به صورت اجتماعی ارزش‌‌های جامعه خود را شکل داده‌اند. بر همین اساس وظیفه‌ی علوم اجتماعی پیگیری روابط علّی اجتماعی در بررسی پدید‌ه‌ای اجتماعی به دور از هرگونه قضاوت ارزشی است.

مسئله‌ی دستگاه‌‌های ارزشی لیبرال و اسلام

در مورد مسئله‌ی دستگاه‌‌های ارزشی لیبرال و اسلام که به واقعه‌ی ساخت فیلم اخیر گره می‌خورد، نقد اشتراوس بر وبر قابل تامل است. اگر بتوان نشان داد که این دو دستگاه ارزشی متمایز و متعارض هستند، مسئله‌ی توهین به ارزش‌های اسلامی توسط لیبرال‌ها، با به خدمت گرفتن نظریات اشتراوس یا وبر، معنا‌های متفاوتی پیدا خواهد کرد. با پیش‌فرض‌‌های لیبرالیسم و با قرار دادن نظریات اشتراوس به عنوان چهارچوب نظری، آزادی بیان و صیانت نفس از ارزش‌های بنیادین فلسفی خواهد بود. به علاوه، دستگاه ارزشی لیبرال برتر از دیگر دستگاه‌‌های ارزشی از جمله اسلام است. از آنجا که بهره‌ی لیبرالیسم از حقیقت بیشتر است، دیگر دستگاه‌ها نیز باید برتری لیبرالیسم را بپذیرند. مسلمانان نباید به فیلم موهن به ارزش‌های اسلامی اعتراض کنند، چون این اعتراض حق آزادی بیان را به عنوان ارزشی غیر قابل انکار زیر سؤال می‌برد. در ادامه، اگر قتل سفیر امریکا در لیبی به عنوان شکلی از جهاد در راه خدا حتی برای گروهی رادیکال و کوچک از مسلمانان معنادار باشد، برای لیبرال‌ها فاقد معنا و در حدی بالاتر غیر قابل پذیرش است؛ رفتاری است وحشیانه و متعلق به دستگاه ارزشی عقب مانده. اما با قرار دادن نظریات وبر به عنوان چهارچوب نظری، انتظار رفتار‌های لیبرال از مسلمانان غیر لیبرال به صورت تئوریک ناموجه است. اگر قائل به عدم برتری فلسفی لیبرالیسم به اسلام باشیم، می‌توانیم رفتار‌های منطبق بر نظام ارزشی مسلمانان را از لحاظ ارزشی هم تراز با رفتار‌های لیبرال‌ها قرار دهیم: آزادی بیان، هم تراز با جهاد در راه خدا.

معمولا از لیبرالیسم این گونه برداشت می‌شود که حق حیات حقی ذاتی و طبیعی است و بر این اساس در همه‌ی نظام‌‌های فلسفی دیگر نیز باید این گونه تلقی شود. اما آنچه در فهم فلسفه‌ی لیبرالیسم نادیده گرفته شده است، توجه به پایه‌‌های قرن هفدهمی و هجدهمی آن است. در نظریه‌‌های لیبرال، جامعه‌ی لیبرال بر اساس قراردادی اجتماعی شکل می‌گیرد. در نظریات تامس هابز و جان لاک، انسانها با قراردادی اجتماعی از وضع طبیعی به جامعه‌ی سیاسی وارد می‌شوند. در وضع طبیعی، انسان حق هر عملی از جمله کشتن دیگری را دارد اما برای حفظ خود از خطر آسیب دیگران بسیاری از حقوق طبیعی خود را با قراردادی اجتماعی به حکومت واگذار می‌کند و در عوض وارد جامعه‌ی سیاسی می‌شود. آنچه در نظریات ژان ژاک روسو و در ادامه‌ی نظریات مدرن لیبرال تکمیل می‌شود، جایگزین شدن مفهوم حقوق سیاسی به جای حقوق طبیعی است. حق حیات داشتن حقی طبیعی و پیشینی نیست؛ بلکه زاده‌ی قراردادی اجتماعی است که به این شکل تنها در فلسفه‌ی لیبرال معنی پیدا می‌کند.[3] بنابراین، قتل عملی مخالف قرارداد اجتماعی است و نه رفتاری غیرطبیعی. آنچه طبیعی (به مفهوم هابزی یا لاکی) است، وضع جنگ و به تبع آن قتل است و این وارد شدن به جامعه‌ی سیاسی مدرن یا لیبرال است که حق کشتن را از انسانها می‌گیرد. پس این چندان عجیب نیست که در فلسفه‌ی سیاسی دیگری همچون اسلام، ارزش‌‌های دیگری بنیادی تر از حق حیات در نظر گرفته شوند. پس با رویکردی وبری، اگر فرض را بر این بگیریم که رفتار سازنده‌ی فیلم منطبق با نظام ارزشی لیبرال و جهاد در راه خدا، برای اقلیتی بنیادگرا، با خوانشی خاص از اسلام، منطبق با دستگاه ارزشی اسلام است؛ هیچ یک از این دو، برتری ارزشی نسبت به یکدیگر ندارند.

نقدی ضروری برای انتخاب چهارچوب نظری لازم

حال بررسی فلسفی نقد اشتراوس بر وبر برای انتخاب چهارچوب نظری لازم در جهت تحلیل اتفاقات مربوط به فیلم اخیر ضروری می‌نماید. اشتراوس با دو رویکرد، دیدگاه وبر را نقد می‌کند. اول اینکه نظریه وبر به نوعی پوچ گرایی منجر می‌شود. اینکه شخص امکان برتری دادن به دستگاهی ارزشی را بر دیگری نداشته باشد، تلاش وی برای صورت دادن رفتار‌های ارزشمند و به اجرا در آوردن سبکی ارزشمند از زندگی را غیرعقلانی می‌کند: «اگر این کار “درست” نیست، چرا باید انجامش بدهم؟ ». به این صورت ارزش از زندگی محو می‌شود. اما به نظر می‌رسد که این نقد چندان به مرحله‌ای فلسفی وارد نمی‌شود. پوچ گرا بودن یک فلسفه به معنای غلط بودن آن نیست.

اشتراوس در نقد دومش ریشه‌‌های فلسفی نظریه وبر را هدف قرار می‌دهد. او معتقد است نظریه‌ی وبر ریشه در نظریات نئوکانتی دارد و از آنجا که بر این باور است که دوره‌ی نظریات نئوکانتی گذشته است، نظریه‌ی وبر را رد شده می‌داند. اشتراوس بحثی معرفت شناسانه در نقد نظریات نئوکانتی ارائه نمی‌دهد ولی آنچه وی از ریشه دار بودن نظریه وبر در نظریات نئوکانتی مراد می‌کند، تعبیر کانت از واقعیت است. از دید کانت، به طور خلاصه، جهان بیرون از ذهن ما سراسر بی نظمی است و این ذهن ماست که جهان واقع را با مقولاتی پیشینی نظم داده و فهم می‌کند. پس درک سوژه‌ی شناساگر از واقعیت سراسر وابسته به پیش ذهنیت‌‌های او است. از نظر وبر، اگر شناساگر‌‌های متفاوت، جهان را به شکل‌‌های مختلف درک می‌کنند، به تبع آن ارزش‌‌های متفاوتی را مسلم می‌گیرند. به این ترتیب، وبر، با درکی کانتی از واقعیت، امکان برتری دادن به فهمی خاص از واقعیت‌ها و ارزشها را به فهمی دیگر غیر ممکن می‌شمارد و از این رو همه‌ی دستگاه‌‌های ارزشی را به یک اندازه قابل دفاع می‌داند.

با وجود این که اشتراوس نقدهایی قوی به نظریه‌ی حل ناشدنی بودن تعارض دستگاه‌‌های ارزشی وارد می‌کند، استدلالی فلسفی در رد آن ارائه نمی‌دهد. نقد او را بر وبر در نهایت امر می‌توان نقدی به نسبی گرایی دانست. اما نسبی گرایی امروز، حتی در میان لیبرال‌ها چندان نظریه‌ی دورافتاده‌ای نیست.

جالب اینجاست که اشتراوس به عنوان نظریه پردازی نامتعارف در فلسفه‌ی لیبرال شناخته می‌شود و حتی گاهی جزوِ فیلسوفان منتقد لیبرالیسم دسته‌بندی می‌شود. اما نظریات وبر پایه‌های علوم اجتماعی جدید را شکل می‌دهد و به عنوان نظریات پذیرفته شده‌ی جریان لیبرال معاصر پذیرفته می‌شود.

حق و پیامد

این جاست که واکنش شدید عموم لیبرال به مسلمانان و مقصر دانستن آنها در نزاع ایجاد شده عجیب به نظر می‌رسد. مسلمانان رفتارهایی واکنشی نشان می‌دهند که همگی در جنگ ایدئولوژیک، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بین دنیای اسلام و ضداسلام امکان تفسیر می‌یابند. با پذیرفتن نظریات وبر، تعارضی ارزشی میان این دو دنیا موجود است که قابل حل نیست. دو راه در پیش است: تسامح و جنگ. آزادی بیان در دستگاه لیبرال می‌تواند همان حمله‌ای را به ارزش‌‌های نخستین اسلام وارد آورد که قتل یک امریکایی به دستگاه ارزشی لیبرالیسم. اگر جنگ سردی (و گاهی گرمی) که در جریان است به هر دلیل مورد تایید نباشد، بدون نیازی به بحث حقوقی در مورد آزادی بیان، رفتار فیلم ساز، معادل جنگ افروزی با مسلمانان است. حال، اینکه فیلم ساز حق این کار را دارد یا خیر، معادل بودن ساخت چنین فیلمی را با اعلان جنگ به مسلمانان زیر سؤال نمی‌برد. جنگ جهان اسلام و ضداسلام نامطلوب است و ایجاد تنشی که منجر به آن می‌شود ناموجه.

به این ترتیب هرگونه پرسش در مورد درستی یا غلطی ساخت فیلم مذکور، می‌تواند به این سؤال فروکاهیده شود:

آیا جنگ دنیای اسلام و ضد اسلام مطلوب پرسش گر است یا خیر؟

این پرسش قابل اطلاق به موارد مشابه همچون مورد آهنگ شاهین نجفی نیز هست. آیا جنگ سکولار‌های ایران با جریان‌‌های مذهبی ایران جنگی مطلوب است؟ هرچند لزومی ندارد که پاسخ به این دو پرسش مجزا مبنی بر مطلوب بودن جنگ دنیای اسلام و ضداسلام در یک سو و جنگ سکولارها و مذهبی‌‌های ایران در سوی دیگر یکسان باشد.

پانویس‌ها:

[1] Said, Edward W., Orientalism. New York: Pantheon Books, 1978

[2] Strauss, Leo. Natural Right and History. Chicago: University of Chicago Press, 1953

[3] Rousseau, Jean-Jacques. The social contract. Harmondsworth: Penguin, 1968