آن کس که نه میگوید، امر نمادین، نقاب کاذب فرهنگ را میدرد و امر واقعی- خشونت قدرت- را برهنه افشا میکند. اعتراض، اسم اعظم ترس، جادوی مخوف قدرت را باطل میکند. نه گفتن، باطلالسحر قدرت است. و آن سینمانویس یا سینماگری که فریفته و یا مقهور این جادو است باور نمیکند یا نمیخواهد باور کند که میتوان به سلطه نه گفت، به همین سبب هنگامی که دهان میگشاید که اعتراض را نقد کند، صدای قدرت از نایش شنیده میشود.
جشنواره فیلم فجر به مثابه مهمترین و فراگیرترین رویداد هنری ایران هفته پیش به پایان رسید، در حالی که از قبلتر، این رویداد از کنارهگیری برخی هنرمندان و منتقدان متاثر شده بود.
وقایع اصلی البته پیش از این رخ داده بود. در واکنش به سرکوب اعتراضات آبان ماه گروهی از هنرمندان هنرهای تجسمی و نیز تئاتر از حضور در جشنوارههای فجر انصراف دادند و برخی دیگر از هنرمندان که در صدد برگزاری نمایشگاهها و رویدادهایی هنری بودند از برپایی آن به نشانه همدردی با مردم انصراف دادند.
در آن زمان انجمن منتقدان سینما در تدارک برگزاری جشنواره نوشتار سینمایی بود. برخی به انجمن پیشنهاد دادند که در واکنش به کشتار و سرکوب معترضان از برگزاری این رویداد دست بکشد. اما انجمن منتقدان در گروه تلگرامی خود بر حضور منتقدان در جشن چندینبار اصرار ورزید و در نهایت آن مراسم را برگزار کرد.
انجمن منتقدان سینما و موضوع کنارهگیری از جشنواره فجر
پس از فاجعه شلیک موشک سپاه به هواپیمای اوکراینی و انکار و پنهانکاری و دروغ مسئولان و کشتهشدن مردم در تشییع جنازه قاسم سلیمانی، گروهی از هنرمندان و از همه نخستتر مسعود کیمیایی اعلام کرد که در جشنواره فیلم فجر که در راه بود، شرکت نمیکند. ناصر تقوایی از او حمایت کرد و گروهی دیگر از سینماگران نیز به آنان پیوستند. اما بسیاری از دستاندرکاران سینما نیز این کنارهگیری را تحریم سینما و فرهنگ دانستند و با آن به مخالفت برخاستند.
انجمن منتقدان سینما که در برابر وقایع آبان سکوت کرده بود، پس از ترور قاسم سلیمانی، تصاویری از پارچهنوشتهای در تسلیتگویی شهادتش در کانال تلگرامش به نمایش گذاشت و برپایی جشن سینمایی منتقدان را به این مناسبت به تاخیر انداخت. در جشن منتقدان اما بر خلاف رویه محافظهکارانه انجمن، سینماگرانی که به روی صحنه آمدند با مردم و معترضان همدردی کردند. همایون غنیپور کارگردان مسخرهباز و فیلمساز برگزیده جشن جایزهاش را به پویا بختیاری از کشتهشدگان آبان ماه که او کشته راه وطن نامیدش اهدا کرد. پیشتر نیز محسن استادعلی مستندساز در جشنواره سینما-حقیقت جایزه خود را به پویا بختیاری هدیه داده بود.
اقدام انجمن منتقدان البته در مقایسه با واکنش برخی از روشنفکران به کشتهشدن قاسم سلیمانی چندان عجیب به نظر نمیرسید. در اقدامی غیرمترقبه محمود دولتآبادی در یادداشتی در روزنامه اعتماد به مدح سردار سلیمانی پرداخت. در واکنش شگفتانگیز دیگری، جمعی از نواندیشان دینی مرگ قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس (بخوانید راس بازوی عملیاتی و سرکوبگر نظام قدرت در داخل و خارج ایران) را شهادت خواندند و او را تا پایه شهدای صدر اسلام و یا عرفای بزرگ سنت ایرانی-اسلامی ارتقاء دادند. سویه تراژیک این تجلیل آن زمان آشکارتر شد که بعدتر مقامات حکومتی آشکارا از نقش سلیمانی در سرکوب اعتراضات مردمی و نیز قلع و قمع مخالفان بشار اسد گفتند.
این سه زن
در حالی که انجمن منتقدان سینما ترسان و برخی روشنفکران مبهوت رفتار میکردند، سه زن منتقد سحر خوشنام، الناز بهنام و نزهت بادی به دور از هراسهای انجمن منتقدان قدرت، شرافت و شجاعت و فراست آن داشتند که پیشنهاد دهند که منتقدان سینما هویت منتقد و انسانی خویش را ابراز کنند و در اعتراض به وقایع اخیر و همدردی با داغدیدگان و قربانیان از شرکت در جشنواره کنار بکشند. منتقدانی به این فهرست پیوستند و گروهی نیز آمدند و سپس رفتند. در حالی که پیشتر نهادهای امنیتی با تحریمکنندگان جشنواره تئاتر فجر با خشونت رفتار کرده بودند، بسیاری از مطبوعاتیان و منتقدان و سینماگران به بیحاصل جلوهدادن اعتراض و تحریم مشغول شدند یا آن را نوعی انحراف از فرهنگ خواندند. گروهی از سر لودگی با این کار درآویختند و جمعی دیگر بر این طبل کوفتند که این منتقدان که در این بیانیه نامشان آمده منتقدان مهمی نیستند. و در این سخن مبتذل طنین آشنای سخنان فاشیستی کسی شنیده میشد که در قتل پوینده و مختاری گفته بود اینها نویسندههای شناختهشدهای نبودند.
فرایند دلسردسازی از سوی همکاران با بهکارگیری ابزار تمسخر و خردانگاری به شدت پیگیری شد. انگار نه انگار که نه گفتن به قدرت و همدردی با دیگری فینفسه فضیلتی اخلاقی است. در این فضا صدای گفتمان قدرت از حنجره برخی از سینمایینویسان و هنرمندان شنیده میشد. چه اتفاقی افتاده بود؟
قدرت و اسم اعظم ترس
گفتمان قدرت در ایران دو رویکرد همزمان در مواجهه با زیردستانش در پیش میگیرد، در یکی افراد را از فردیت تهی میسازد، و به شکل جماعت، امت و تودههای یکپارچه (وحدت کلمه) زیر رهبری و سلطه درمی آورد که دربازی قدرت هر جا که به حضورشان نیاز بود به مثابه پشتوانه مردمی و معتبر به صحنه گسیلشان دارد. در دیگری به رغم مخالفتش با فردیت، افراد را به جزیرههایی جدا از هم بدل میکند، جزیرههای انسانی که با یکدیگر در ارتباط نیستند، و هر یک پیگیر منافع فردی یا چند نفره خویشاند. در روزگاری زندگی میکنیم که فیلسوف و جامعهشناس و استاد هنر و هنرمند ایرانی، اغلب فیلسوفانه و جامعهشناسانه و هنرمندانه زندگی نمیکنند، بلکه دانش و مدرک را سکوی ارتزاق و کسب منفعت کردهاند. سخنان چخوف در نمایشنامه باغ آلبالو انگار درباره ایرانیان است:
اکثریت عظیم روشنفکرانی که مىشناسم در جستوجوى چيزى نيستند وهيچ کارى نمىکنند و به درد کارى نمىخورند. همهشان بد تحصيل کردهاند، به طور جدى مطالعه نمىکنند، دربارهی علوم فقط پرحرفی مىکنند، از هنر هم کم سر درمىآورند. همهشان خودشان را مىگيرند، و با قيافه جدى، گندهگويى
و فلسفه بافى مىکنند؛ حال آنکه پيش چشمشان کارگرها غذا ندارند و چهل نفرى در يک اتاق نامناسب مىخوابند. پر واضح است که همهی حرفهاى قشنگمان فقط براى آن است که سر خودمان و ديگران شيره بماليم.
در حکومت انحصارگرای ایران منافع در دستان کاست قدرت متمرکز است و مدارا و مماشات و سکوت کمترین شرط برخورداری به شمار میآید. قدرت با اسم اعظم ترس، با جادوی سیاه هراس سلطه میورزد. افراد از قدرت، دیگران و حتی خویشتن خویش میترسند. از دیگران میهراسند زیرا آنها ممکن است در تقرب به قدرت و منفعتطلبی گوی سبقت بربایند و یا اطلاعی علیهشان افشا کنند که در منازعه برای به دستآوردن میزها، مدرکها، منصبها، حقوقها، بودجهها، ثروت و قدرت و منزلت ناکام بمانند.از خویش میترسند که نباشد که ناگهان نقاب ریاکاریشان فروافتد و ناخواسته عملی مرتکب شوند که آنان را از دایره خاموشان مقرب براند و در گروه گنهکاران جای دهد. و ترس عمومی از قدرت به سبب استیلایش بر جان و مال و سرنوشت همگان است.
خشونت قدرت و پرسونای فرهنگ
بازی جشنواره در شرایطی که قدرت به عریانترین صورت مردم را در خیابان به گلوله بست، به تعبیر لاکانی امری نمادین به شمار میآید. یکی از پرسوناهای قدرت است، نقاب فرهنگ بر چهره خشن قدرت. دست دیگر همان پیکری است که میکشد، این دست اما نوازش میکند و جایزه میدهد. هنرمندان و روشنفکران اغلب خوشبینانه یا مغرضانه پیوند میان این دو دست، دستی که جان می ستاند و دستی که میبخشد را انکار میکنند یا نادیده میانگارد. نقاب فرهنگ، ابزار سرکوب تنوع و رنگارنگی آواها و مشروعیتبخشی به فرایند عرضه یک صدا به نام صداهاست. در همین جشنوارهای که گذشت، اصلا در همه جشنوارههای پیشین، کو انعکاس صداها متکثر؛ صدای آنان که در مرکز زندگی نمیکنند، صدای زنان، صدای کودکان، صدای خداناباوران، صدای دگرجنسباشها، صدای اقلیتهای مذهبی و دینی دیگر، صداهای منتقد، صداهای در زندان و…؟
آن کس که نه میگوید، امر نمادین، نقاب کاذب فرهنگ را میدرد و امر واقعی- خشونت قدرت- را برهنه افشا میکند. اعتراض، اسم اعظم ترس، جادوی مخوف قدرت را باطل میکند. نه گفتن، باطلالسحر قدرت است. و آن سینمانویس یا سینماگری که فریفته و یا مقهور این جادو است باور نمیکند یا نمیخواهد باور کند که میتوان به سلطه نه گفت، به همین سبب هنگامی که دهان میگشاید که اعتراض را نقد کند، صدای قدرت از نایش شنیده میشود.
برای مثال هنگامی که شهاب حسینی در جشنواره فیلم فجر به کنارهگیران از جشنواره حمله برد، حنجرهای برای گفتمان قدرت شده بود. او حتی کلیدواژههایی مانند تفرقه و مردم را به کار برد که در ادبیات قدرت معناهای دقیق ایدئولوژیک دارد. از سویی در لفافه به مسعود کیمیایی تاخت، زیرا در اعتراض او یکپارچگی امتوار بر هم خورده بود و هنرمند اعلام فردیت و هویت مستقل کرده بود. از جانب دیگر معترضان را شماتت کرد که فرصت صدای مردم شدن را در جشنواره از دست دادهاند. اما در حقیقت آگاهی کاذب او واقعیت را باژگونه جلوه میداد. تحریمکنندگان به جای همراهی با بانگ قدرت، رنج دیگری را احساس کرده بودند و این ارتباط با دیگری قدرت را ترسانده بود؛ هراس از ارتباط جزیرههای انسانی دورنگهداشته از یکدیگر.
گفتمان قدرت و قدرت گفتمان
در پخش زنده مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر از شبکه نمایش سیمای جمهوری اسلامی سخنان برخی از سینماگران که با ملایمترین زبان و لحن در همدردی با رنجدیدگان وقایع اخیر و معترضان بیان شده بود سانسور شد. قدرت حتی سخنان آنان را هم که به جشن رفته بودند تاب نیاورد. عوامل فیلم “روز صفر” که برنده جایزههای متعدد شده بود، اعلام کردند که نمیخواهند در بازی مدیران فرهنگی جشنواره مشارکت کنند و در مراسم حضور نیافتند. حتی محمد حسین مهدویان که فیلمهای ارزشی و سفارشی در تحریف تاریخ معاصر برای نظام تولید کرده و اغلب چندی از جوایز مهم جشنواره به او اختصاص مییابد نیز در صحبتهای خود کوشید با رنجکشیدگان همدلی نشان دهد. جالب است که در چند روز اخیر روزنامههای اصولگرا به مهدویان و فیلم روز صفر تاختهاند و سایت جشنواره همچنان این واکنشها را بازتاب میدهد.
آنها که میگفتند به جشنواره بروید و صدای دیگران باشید، و نمیتوانستند به روشنی نشان دهند که چگونه میتوان با سکوت در برابر سلطه انحصار صدای غالب را شکست، اکنون میتوانند ببینند که چگونه گفتمان اعتراض چنان قدرت یافت که شرکتکنندگان در جشنواره نیز به انحاء و نیات گوناگون با آن همراهی کردند یا دست کم به آن واکنش نشان دادند. این چنین در جشنوارهای که گذشت، بالاخره پس از هرگز صدایی متفاوت هم شنیده شد، بانگ اعتراض غایبان که در حضور حاضران، پیوسته یادآوری و طنینانداز میشد و آنان را به موضعگیری در قبال وقایع اخیر وا میداشت.